شناسه : 6274014
محمدحسین صفارهرندی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام

آسیب‌شناسی نسبت جریان‌های سیاسی با مكتب امام


مقوله‌ی عدالت همزاد با تفكر دینی و الهی است. مگر می‌شود شما عدالت را منفك از نگاه عقلانی و معنوی تعریف كنید؟! عدالت باید در چهارچوب یك مكتب دیده شود و نه عدالت به معانی مساوات و برابری كه نوعی از آن در تفكر ماركسیستی هم بود.

به گزارش یزد آوا ، حضرت امام خمینی در طول حیات سیاسی‌شان توانستند چهارچوب‌های نظری مكتب خود را تبیین و ارائه كنند. در عرصه‌ی عمل نیز راهی جز راه برگرفته از همین مكتب را نرفتند. پس از ایشان اما تدریجاً زمزمه‌هایی به گوش ‌رسید كه با بزرگ‌نمایی و یا كوچك‌نمایی یكی از اضلاع مكتب امام (معنویت، عقلانیت و عدالت) برداشت‌های متفاوتی را از این مكتب به‌وجود آوردند كه اثرات خود را در عرصه‌ی عمل گذاشت. چه تحلیلی می‌توان در باب این مسأله ارائه داد؟
بالأخره شاگردان یك مكتب فكری، روح آن مكتب را از سرچشمه، بنیانگذار و مؤسس آن، به یك اندازه دریافت نمی‌كنند. بنابراین بعضی‌ از این اختلاف‌ها متأثر از دریافت‌های متفاوت است. در زمان امام و به دلیل سیطره‌ی معنوی و نفوذ ایشان، خیلی از این اختلاف‌ها بروز نمی‌كرد. بعضی از این افراد كه از آنها پرسیده می‌شود چرا شما زمان امام این‌گونه حرف نمی‌زدید؟ می‌گویند كاریزمای امام اجازه نمی‌داد در مقابل او حرف بزنیم، اما الان آن رودربایستی‌ها را نداریم. این‌ها كسانی هستند كه مثلاً یا تحت تأثیر غلبه‌ی جریان معنوی بر جریان مادی بودند یا برعكس متأثر از غلبه‌ی جریان عقلانی بر جریان معنوی بودند. یعنی تقاضا بین این دو نگاه در اندیشه و برداشت‌های‌ آنها وجود نداشته و از این‌جا ما به یك تعبیری می‌رسیم به نام انحراف.

انحراف آن‌جایی ظاهر می‌شود كه كسانی نتوانند توازنی بین بخش عقلانی و بخش معنوی ایجاد كنند. یا این‌كه نتوانند بین عدالت و قانون توازن برقرار كنند. وقتی این توازن به‌هم‌می‌خورد، انحراف به وجود می‌آید. به تعبیر دیگر، انحراف تلاش برای حفظ دین منهای حكومت یا معنویتِ دور از عقلانیت است. این افراد لاجرم با موج نهضت امام همراه شدند، اما بعد كه آرام شدند و نشستند، «دو دوتا چهارتا» كردند و جاهایی كه منافع شخصی خودشان به خطر می‌افتاد، پناه به چیزهایی بردند كه قبلاً در خلوت خودشان داشتند. بالاخره آدم‌هایی بودند كه در پیش از انقلاب با نهضت امام سر سازگاری نداشتند. آن‌ها می‌گفتند این كارها خلاف چیزهایی است كه ما از اسلام یاد گرفتیم؛ مثلاً این‌كه ائمه‌ی ما فرمودند: عَلَمی كه پیش از ظهور صاحب بلند شود، محكوم به سقوط است. لذا این‌گونه افكار، آن‌ها را در برابر حكومتی قرار داد كه می‌خواست هم برای آخرت مردم تدبیر كند و هم برای دنیای آن‌ها.

از طرفی عده‌ای این پرسش را طرح می‌كردند كه محصول حاكمیت دین در این ده سال حكومت امام -كه با رحلت ایشان پایان یافت- چه بود ‌جز دورشدن ما از حكومت مبتنی بر عقل و علم. در همان اوایل دهه‌ی هفتاد -یا شاید هم قبل از آن- این مبحث مطرح شد كه مدیریت امام با توجه به الزامات انقلاب و جنگ، یك مدیریت فقهی بوده، اما در دنیای كنونی كه نمی‌شود جهان را با فقه اداره كرد و باید به سراغ علم برویم. در واقع همان تضاد قدیمی دین و عقل را این‌بار در بیان جدیدی تحت عنوان رویارویی علم و فقه مطرح می‌كردند و این باب را كه بگویند چون دنیای ما آلوده به دین شده، پس ما عقب مانده‌ایم و حالا راه ‌حلش این است كه دنیا را عاری از فقه، و سیاست را عاری از دیانت كنیم. یعنی بر خلاف حضرت امام كه همواره بر این جمله صحه می‌گذاشتند كه «سیاست ما عین دیانت ‌ما است»، این‌ها ‌گفتند از سیاست باید دین‌زدایی كرد. در واقع هواخواهان این سكولاریسم  با آن نوع دیگر از سكولاریسم كه توسط متدینانی تبلیغ می‌شد كه می‌‌خواستند دین را از دست سیاست و دنیا نجات دهند، به یك نقطه رسیدند؛ یكی برای نجات سیاست و یكی برای نجات دین.

این‌گونه بود كه اولین اندیشه‌های تجدید نظر طلبانه  پس از رحلت امام خمینی ظهور و بروز كرد. شما می‌بینید كه جریان خفته‌ی حجتیه‌ای دوباره پس از رحلت امام خودش را نشان داد و بازسازی ‌كرد. از آن طرف هم جریانی كه می‌خواست دین را خانه‌نشین كند و همه چیز سیاست را متأثر از تفكر حاكم بر جهان سكولاریسم سامان دهد، شروع ‌كرد به تجمیع نیرو و ضربه‌زدن به بنیادهای حكومت دینی؛ یعنی دستاوردهای امام. جالب است كه این دو هیچ‌وقت به هم كاری نداشتند و حتی به هم نان هم قرض می‌دادند. من یادم هست وقتی یكی از بزرگان تشكیلات حجتیه از دنیا رفت، یكی از روشنفكران گفته بود این احترامی كه مردم برای ایشان كرده‌اند، ناظر بر این بود كه دین نباید وارد عرصه‌ی سیاست شود. بنابراین علت بروز این اختلاف‌ها زمینه‌هایی است كه افراد از گذشته داشتند كه دوباره بیدار شده بود.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/12619/C/13900317_0112619.jpg
  به چه دلایلی این افكارِ مغایر با مكتب امام دوباره مطرح شد و رشد كرد؟
دلیل اولش منافع خود این افراد بود. مثلاً خیلی‌ از ایشان در دهه‌ی شصت در مصدر امور بودند و مدیریت دستگاه‌های مختلف دستشان بود. وقتی این‌ها كنار گذاشته شدند، دیگر رودربایستی نداشتند و این كنارگذاشتن از مصادر امور، آنها را واداشت تا مواضع صریح و رسمی‌شان را ابراز كنند. دلیل دوم این‌ بود كه یك اتفاقی در مدیریت كلان كشور -یعنی رهبری نظام- افتاد. برخی جریان‌ها كه امید بسته بودند بعد از امام خودشان در كانون حكومت دست‌اندركار باشند، امیدشان از بین رفت.

سومین دلیل، اتفاقی بود كه در عرصه‌ی بین‌المللی رخ داد و آن سقوط جریان ماركسیستی و كمونیستی به عنوان یك حكومت بود. توضیح این‌كه در بین بچه‌مسلمان‌های ما یك عده‌ای -به دلیل سوابق فكری چپ- عقیده داشتند كه در جدال میان شرق و غرب  بالاخره ما  به جریان شرقی نزدیك‌تر هستیم. افول ستاره‌ی شرق سبب شد بسیاری كسانی كه برای خودشان ترسیم كرده بودند، اگر ما یك روزی دست‌مان از همه‌جا كوتاه شد، باز شوروی هست و می‌توانیم به آن پناه ببریم، احساس كردند كه دیگر هیچ پناهی ندارند و خودبه‌خود یك نوع فروپاشی در این‌ها اتفاق افتاد. از طرفی هم چون نسبتشان را با مركزیت قدرت در حكومت دینی از دست داده بودند، یعنی امیدهایی بسته بودند كه حكومت آینده برای خودشان است و حالا مسیر انقلاب بر خلاف نظر آن‌ها پیش ‌رفته بود، دچار یك‌جور ارتجاع و بازگشت از مسیر ضد استكباری شدند و به‌ سمت استكبار رفتند. می‌گفتند الان جهان یكسره به كام آمریكا شده و آن برنامه‌ای كه ما داشتیم تا در خلأ میان دو ابرقدرت بتوانیم تنفس كنیم، دیگر ممكن نیست. دنیا كه به كام آمریكا شده و ما چاره‌ای جز این نداریم كه روابط‌مان را با او حل كنیم.

البته این تفكر در همه‌ی جریانات اصطلاحاً چپ اسلامی ظهور نكرد، بلكه یك شاخه‌ای از آنها بانی و باعث آن بودند و گزاره‌ها و كُدهایی را كه ارائه می‌كردند، تسلیم‌طلبانه بود. همچنین از ضرورت تجدید نظر در راه پیموده‌شده صحبت می‌كردند. مثلاً آن‌ها تا پیش از این، مرزبندی بسیار شدیدی با جریان‌های لیبرال داشتند، اما در این دوره به دلیل رفتارهای دهه‌ی ۶۰ خودشان، از لیبرال‌ها عذرخواهی ‌كردند و این عدول از مواضع پیشین را به نام عقلانیت و خردگرایی مطرح ساختند. یعنی به گمان آنها ما باید از برخی شعارها -مانند استكبارستیزی- برمی‌گشتیم، زیرا با عقلانیت جور درنمی‌آمد.
در این زمینه  غربی‌ها یك رندی را به خرج دادند كه من آن را ریشه‌ی بسیاری از مشكلات می‌دانم. آنها گفتند كه بعد از امام باید جابیندازیم كه در ایران دیگر رهبر واحدی وجود ندارد و رهبری تجزیه و دوگانه می‌شود. آن زمان‌ها كمتر از رهبر انقلاب اسلامی خبر می‌گفتند و هر وقت هم كه می‌گفتند، تعبیر به رهبر معنوی و رهبر مذهبی می‌كردند. سیاست تجزیه‌ی جایگاه رهبری هم خط تقابل معنویت و عقلانیت بود. متأسفانه بخشی از بدنه‌ی اجرایی كشور هم تحت تأثیر همین القائات قرار گرفت.

در دوره‌ی بعد می‌بینیم كه عده‌ای نه‌فقط مقابل شخص رهبری ایستادند، بلكه با طرح بحث حاكمیت دوگانه و این‌كه نظام یك بخش دموكراتیك و یك بخش غیر دموكراتیك دارد، مقابل جایگاه ولایت فقیه ‌ایستادند. بعد هم مباحث را به سمت و سویی كشاندند كه هر چیزی با دموكراسی غربی تطبیق می‌كرد، قابل قبول و هر بخشی كه با آن سازگار نبود، غیر دموكراتیك محسوب می‌شد كه باید تدریجاً حذف می‌شد.

دلیل چهارم، قبیله‌گرایی بود. آن زمان حتی نیروهای چپی، علیه این مواضع تجدید نظر طلبانه واكنش‌ها و مواضع خیلی تندی گرفتند، اما همان‌هایی كه مواضع تندی گرفته بودند، به‌تدریج و چون قبیله‌ای عمل می‌كردند، با هم‌قبیله‌ای‌های خودشان یك موضع پیدا كردند. لذا رهبر انقلاب اسلامی چند سال پیش بحث تقوای جمعی را طرح كردند. افراد به صورت فردی ممكن است خودشان را بپایند و مثلاً خودشان مواضع خوبی بگیرند، اما خیلی‌ها حاضر نیستند وقتی دیدند هم‌حزبی‌شان یا هم‌تیمی‌شان مرتكب خلاف شده، علیه او حرفی بزنند. تقوای جمعی اما حكم می‌كند كه اگر دیدید مثلاً در گروه‌ شما ضدیت با خط امام پیدا شده و عقلانیت یا عدالت را زیر سؤال می‌برند، باید از این مسأله بترسید.

دلیل پنجم این‌كه برخی آدم‌ها تغییر كردند. آدمی كه در دوره‌ی جنگ با همه‌ی توانش پای نظام ایستاده بود و جهاد كرده بود، پس از جنگ  به دنبال مال دنیا افتاد. به خیال خودش زیاده‌خواهی هم نمی‌كرد. این‌ها آهنگ دنیا كردند و آقا فرمودند كسانی كه چرب و شیرین دنیا در دهانشان مزه كرد، دچار این اعوجاج‌ها شدند؛ یعنی رفتند به سمت دنیا به بهانه‌ی این‌كه دنیا عوض شده است. حتی بسیاری از خوبان هم می‌گفتند كه نكند ما فقط ماندیم و دیگران دارند می‌روند. توجیه اولیه‌ی آن‌ها این بود كه ما دنیا را به استخدام می‌گیریم برای این‌كه به مردم خدمت كنیم، اما رفتند و در معادلات كثیف آن وارد شدند.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif یك ضلع دیگر مكتب امام، عدالت است. آن‌چه كه ما پس از رحلت امام رحمه‌الله تا كنون شاهد بوده‌ایم، تعریف‌ها و تفسیرهای متفاوت از عدالت است. یك سر این طیف تفسیرها به نفی یا حاشیه‌بودن عدالت می‌رسد و سر دیگرش معتقد است كه عدالت حتی از اخلاق و قانون بالاتر است. در حالی كه با توجه به سخنان حضرت امام و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای نباید این‌قدر فاصله بین تعریف و جایگاه عدالت در بین مسئولین و نخبگان وجود داشته باشد. شما دلیل این پدیده را چه می‌دانید؟
باید هر مكتبی را در به‌هم‌پیوستگی اجزایش ببینیم و اگر یك پایه‌اش را سست كنیم، سه‌پایه‌ای می‌شود كه نمی‌توان هیچ‌كدام از پایه‌هایش را نادیده گرفت یا لق كرد. مقوله‌ی عدالت همزاد با تفكر دینی و الهی است. مگر می‌شود شما عدالت را منفك از نگاه عقلانی و معنوی تعریف كنید؟! عدالت باید در چهارچوب یك مكتب دیده شود و نه عدالت به معانی مساوات و برابری كه نوعی از آن در تفكر ماركسیستی هم بود.

عدالت البته یك ریشه‌ی عقیدتی دارد و این عدل باید خودش و لوازمش در چهارچوب نگاه مكتبی به‌جا آورده شود. در دوره‌ای كه نگاه به سمت عدالت‌محوری بالا گرفت، انصافاً جامعه به یك نوع آرامش رسید. منتها نگاه كنید اگر عدالت با نگاه خداخواهانه و خداپسندانه تعقیب نشود، یك چیز من‌درآوردی می‌شود. تا زمانی كه عدالت مبنایش اعتقادی بوده، شما آثار خیرش را می‌بینید. اما وقتی شعار عدالت وسیله‌ای می‌شود تا یك عده‌ای خودشان را جابیندازند، سقوط از آن‌جا شروع می‌شود. عدالتی كه خدا در آن نباشد، غیر اخلاقی می‌شود. عدالتی كه خدا در آن نباشد، ضد قانون می‌شود. آن‌گاه هرچه تلاش كنید، مایه بگذارید، پروپاگاندا و تبلیغات هم كنید، كارها بركت ندارد.

انحراف در مقوله‌ی عدالت در آن نقطه ظاهر می‌شود كه این عدالت بخواهد به اسم عدالت در تضاد با قانون قرار گیرد. مثلاً ماركسیست‌ها به نام عدالت می‌رفتند اموال مردم را تصاحب می‌كردند. حتی در كشور ما یادم هست كه من در دوره‌ی دبیرستان مواجه شدم با یكی از این‌ها كه كلاه ایمنی یكی از دوستان ما را به دلیل این‌كه موتورش كمی گران بود و فكر می‌كردند بورژوا است، مصادره‌ی انقلابی كردند. به آن‌ها گفتم كه شما از چه كسی اجازه گرفته‌اید؟ گفتند ما در راه خلق مصرف كردیم. گفتم چه كسی به شما این اجازه را داده؟ كدام خط شما را مأمور و نماینده‌ی خودش كرده؟!

آن تفكری كه خیال می‌كند می‌تواند دارایی یك عده‌ای را تصاحب كند و مثلاً به نفع خلق آن را هزینه كند، بعداً هم اگر این را به نفع خودش هزینه كرد، چون در راه خلق زحمت می‌كشد، این كار را مجاز و مباح می‌داند. چنین تفكری سر از این‌جا درمی‌آورد كه كسانی كه مرام ما را قبول دارند، با ما قرار می‌گذارند، با ما قرارداد می‌بندند، چه عیبی دارد این‌ها را تقویت كنیم؟ اگر می‌خواهیم در راستای عدالت خصوصی‌سازی كنیم، چه كسی بهتر از رفقای خودمان؟ با استناد به همین چیزها، چه كسی بهتر از این‌ها كه با ما همراه هستند و حالی هم به خود ما می‌دهند؟ بعد هم این كار را توسعه‌اش دهیم و خود را محور دیدن در مقوله‌ی عدالت، نتیجه‌اش این می‌شود كه عدالتی كه قرار بود شامل حال خلق خدا شود، شامل حال یك‌سری از نزدیكان و خودی‌های این جماعت می‌شود.

نكته‌ی دوم این‌كه هر چیزی را نمی‌شود به هوای اجرای عدالت نادیده گرفت، از جمله قانون را؛ یعنی خروج از دایره‌ی قوانین و از چهارچوب‌هایی كه دوام جامعه به آن‌هاست. در این زمینه هم خودمحوری وجود دارد. یعنی طرف می‌گوید چون من محور هستم، قانون خودم هستم. قانون چیست؟ من قانون را قبول ندارم، اما امام می‌فرماید قانون تو را قبول ندارد. بنابراین چه مقولات قانونی و چه مقولات اخلاقی به هیچ وجه نباید در تضاد با عدالت قرار بگیرد.

از طرفی در دوره‌ای هم عدالت را به رسمیت نمی‌شناختند، چون معتقد بودند كه عدالت راه توسعه را سد می‌كند و نمی‌گذارد شكوفایی اتفاق بیفتد. این‌ها معتقد بودند كه اصلاً عدالت را به عنوان هدف نباید دنبال كرد، بلكه باید عدالت را به عنوان تبعات پیشرفت محسوب كرد كه می‌تواند وضع مردم را بهتر كند و مقدار دریافت‌ها و برخورداری‌های مردم را به هم نزدیك‌تر كند. در حالی كه پیشرفت برای ما یك اصل است و باید دنبال شود. پیشرفت یك اصل است تا دچار ركورد نشویم، منتها راهنمای عملش عدالت است.

  بالأخره مردم و به‌ویژه مخاطبان جوان كه امام خمینی رحمه‌الله را ندیده‌اند، امروز با طیفی از اندیشه‌های متفاوت و حتی متناقض روبه‌رو هستند كه همه ادعای خط امامی و مكتب امامی دارند. چطور می‌توان آن تفسیر درست از مكتب امام را شناسایی كرد؟
خط امام یك محكماتی دارد و یك متشابهاتی. مثلاً امام بارها گفتند هیچ چیز در غیر نسبت با خدا در این نظام تعریف نمی‌شود. این یك اصل. امام در برابر ملت و در برابر مردم خاضعانه سر تسلیم فرومی‌آوردند؛ همان ملتی كه حاضر بودند جانشان را برای امام بدهند، امام هم در برابر آن‌ها خاكساری می‌كردند. بنابراین جلوی ملت هیچ‌وقت حالت غرور و استعلا و بلندی‌طلبی نداشتند. امام در برابر گردنكشان عالَم ناسازگار بودند. شما جایی پیدا نمی‌كنید كه امام تسلیم‌طلبی در برابر دشمنان خدا را تئوریزه كرده باشند. این‌ها محكمات خط امام است.

همان امامی كه به گورباچف نامه می‌نویسد و او را دعوت به اسلام می‌كند، همان كسی كه حكم سلمان رشدی را آن‌طور صادر می‌كند، شما نگاه كنید آن‌طرف هم تضرع‌های نیمه‌شبش هیچ‌وقت ترك نمی‌شود. یعنی سجاده‌نشین شب‌های راز و نیاز است و البته روزها هم مثل شیر می‌غرد. این‌ها را جای دیگر پیدا نمی‌كنید.

حالا اگر كسی امام را در این محكماتش رها كند و برود مثلاً یك شعر از امام بیاورد و بگوید امام یعنی این! امامی را كه درگیر با متحجرین بود، نمی‌شود در یك نگاه متحجرانه تعریف كرد. امامی را كه درگیر با عناصر نفاق‌پیشه و اسلام از نوع آمریكایی و اسلام منافقین و اسلام التقاطی كه همه‌ی این‌ها را با هم می‌كوبید، نمی‌شود نگاه‌های تجدیدنظرطلبانه را به او نسبت داد. این‌قدر واضح است كه از شدت وضوحش همه خنده‌شان می‌گیرد اگر بخواهند تفسیر جدیدی از امام ارائه دهند. بنابراین نگاه به مؤسس با همان مشخصات در زمان خودش و محكمات در نگاه او، ما را مستغنی می‌كند.

از طرفی هم آن كسی كه وارث معنوی این جایگاه است، شاید اولی باشد نسبت به بقیه‌ی افراد. همان كسی كه بیش از همه ابراز وفاداری به این خط كرده است و از روز اول كه بر این جایگاه نشسته، گفته راه ما راه امام و هدف ما هدف آن بزرگوار است؛ كسی كه در عمل هم همین خط را تعقیب كرده است. ضمن این‌كه اگر قرار است تجدید نظری هم در نگاه امام به تناسب ایام و واقعه اتفاق بیفتد، اولی است كه او به عنوان سكان‌دار كشتی بگوید و نه دیگری. در زمان خود امام هم اگر امام می‌خواستند در نگاهشان تجدید نظر كنند، درستش این بود كه خودشان بگویند. امروز هم كسی می‌تواند آن حرف را بزند كه آن جایگاه به او این اجازه را می‌دهد. البته اصول امام ترك‌شدنی نیست. در تمام مواردی كه تجدید نظری بنا به ضرورت صورت گرفته، در فروع بوده و در اصول و مبانی هیچ‌وقت مكتب اصیل و قوی مكتب امام تغییر نكرده و نخواهد كرد.

 




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.