شناسه : 6304819
بچه یزدی در وبلاگش نوشت:

دوستت دارم وطن...


همین ده یازده سال پیش را که به بهانه درس خواندن به کتابخانه وزیری می آمدیم اما می زدیم بیرون و توی کوچه پس کوچه های اطراف مسجد و محله شاه ابوالقاسم تا زندان اسکندر با توریست ها می چرخیدیم و زبانمان را مثلا تقویت می کردیم...

سلام.. اوضاع کمی آرام تر شده.. رفتارها عادی تر شده.. و یا اینکه تحمل من بیشتر شده.. هول هولکی چند روزی آمدم یزد و برگشتم.. خودم هم نفهمیدم چطور گذشت.. همه اش یا به کار گذشت یا مهمانی یا به خواب.. تنها چند ساعت فرصت کافی بود برای مروز خاطرات گذشته.. دفعه آخری که رفته بودم مسجد عکس حاجی غلوم حسین مقنی باشی را دیدم  که خدا بیامرز شده بود.. و این بار وقتی احوال حاجی عباس,خادم ارشد مسجد را پرسیدم گفتند او هم چند ماهی ست رفته.. اصغر ترکی هم موهایش را مشکی پر کلاغی کرده بود.. به شوخی می گویم اصغر حواست را جمع کن دیگر نوبت تو شده.. می خندد.. می خندم.. و در دلم خاطرات چندین سال گذشته را مرور می کنم.. همین ده یازده سال پیش را که به بهانه درس خواندن به کتابخانه وزیری می آمدیم اما می زدیم بیرون و توی کوچه پس کوچه های اطراف مسجد و محله شاه ابوالقاسم تا زندان اسکندر با توریست ها می چرخیدیم و زبانمان را مثلا تقویت می کردیم.. یادش بخیر که وقت های بیکاریمان را هم با همین حاجی غلوم حسین و اصغر ترکی سر می کردیم و می خندیدیم گاهی هم شیطنت می کردیم و این دو نفر را به جان هم می انداختیم و حاجی کلی فحش آبدار نثار اصغر می کرد و ما فقط می خندیدیم.. همه اش چه زود گذشت.. و من ساعت 3 ظهر توی آن کوچه های خاکی قدم می زدم و مرور این خاطرات گلویم را می فشرد.. یادش بخیر.. یزد عزیزم.. این زمان بیش از پیش دوستت دارم.. وطنم.. یادگار روزهای خوش کودکی و جوانی.. دوستت دارم..   منبع:وبلاگ بچه یزد



رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.