Navigation Navigation

محتوا محتوا

پدرشهیدان وکیلی در مصاحبه با یزد امــــروز؛

شعله داغ شهدا را عشق به اسلام و امام خاموش کرد/ واکنش جالب مادر شهید بعد از شنیدن خبر شهادت فرزند


پدرشهیدان وکیلی گفت: واقعیت امراین است که شنیدن خبرشهادت اولین شهیدم (احمد) خیلی برای من و مادرش سنگین بود اما شعله داغ شهدا راعشق به اسلام وامام، خاموش کرده بود و درمورد شهدای بعدی آرامش خاص داشتیم.

حجت الاسلام حسین وکیلی ناطق در سال 1316 و درروستای «آوج» از توابع استان همدان(بین همدان و قزوین) درخانواده ای کشاورز به دنیا آمد. پدروی که فردی متدین وعاشق روحانیت بود تصمیم گرفت حسین را درنوجوانی راهی حوزه علمیه همدان کند.

حسین در سال 1343 برای بهره مندی از وجود اساتید گرانقدر حوزه علمیه قم ازهمدان به شهر مقدس قم نقل مکان و درآنجا سکنی گزید.

وی دردوران تحصیل از محضر بزرگانی چون آیت الله العظمی گلپایگانی و آیت الله العظمی فاضل لنکرانی، آیت الله العظمی مکارم شیرازی بهره برد وهم اکنون نیز از محضر استاد مجاهد پرور، آیت الله العظمی نوری همدانی تلمذ می کند. 

حجت الاسلام وکیلی در سال 1337 ازدواج کرد و ثمره آن  یک دختر و هفت پسر بود که سه پسربه نام های احمد،محمود و هادی به درجه رفیع شهادت ویک پسر هم  به نام مهدی به افتخار جانبازی نائل آمده اند.

گفتگوی خواندنی  یزد امــــــروز را با حجت الاسلام وکیلی پدرسه شهید، که درسفر حضرت آیت الله نوری همدانی به یزد ایشان را مشایعت می کرد بخوانید؛

ابتدا کمی ازفرزندان، چگونگی شهادت و مسئولیت آن ها در جبهه  ها بفرمایید؟

احمد، فرزند و شهید اول خانواده که جزو پیشکسوتان سپاه پاسداران و از فرماندهان جنگ در غائله کردستان بود در 4 اردیبهشت سال 1359  در سن 19 سالگی در منطقه کردستان و در مقابله با نیروهای ضد انقلاب  مفقود الاثرشد که طبق گفته برخی از همزرمان، بدنش توسط ضد انقلاب تکه تکه و سپس سوزانده شده است.

محمود، شهید دوم خانواده، به صورت نیروی داوطلب بسیجی به جبهه اعزام و بی سیم چی بود که در سن 18 سالگی پس از چندین مرتبه مجروحیت در سال 1363 در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت رسید و جنازه این شهید در همان زمان به قم منتقل و دفن شد.


هادی،شهید سوم که ایشان نیز به صورت نیروی داوطلب بسیجی عازم جبهه شد و در بدو ورودش به شلمچه در سال  1365 درسن 17 سالگی شربت شهادت نوشید.

مهدی، فرزند چهارم وجانباز خانواده که در خصوص نحوه مجروحیتش حضور ذهن ندارم.

لطفا بفرمایید جنابعالی و مادر شهیدان با اعزام فرزندانتان به جبهه مخصوصا بعد از شهادت احمد آقا مخالفتی نکردید؟

بنده به همراه همسرم هیچ گونه مخالفتی برای رفتن فرزندان به جبهه نداشتیم بلکه ام الشهداء بسیارهم موافق این امربودند به طوری که بعد از شهادت سه فرزندمان و مجروحیت فرزند چهارم، با دست خودش به فرزند پنجم لباس بسیجی پوشاند و به او گفت محمد رضا حالا نوبت توست اما هنگام عزیمت به جبهه  امام صلح نامه را پذیرفتند.

خود جنابعالی هم در جبهه ها حضور داشتید؟

بله بنده به همراه فرزندان و دیگررزمندگان فداکار در جبهه ها حضورداشته و وظیفه تبلیغ را درزمان های مختلف در طول 8 سال عهده دار بودم.

واکنش جنابعالی و والده شهدا هنگام شنیدن خبر شهادت فرزندان چه بود؟

واقعیت امراین است که  شنیدن خبرشهادت اولین شهیدم (احمد) خیلی برای من و مادرش سنگین بود اما شعله داغ شهدا راعشق به اسلام وامام، خاموش کرده بود و درمورد شهدای بعدی آرامش خاص داشتیم.

خاطره ای ازحال و هوای شنیدن خبر شهادت فرزندانتان دارید؟

در سال 1365 که سومین فرزندم شهید شده بود کسی به ما اطلاع نداده بود تا یک روزصبح  درب خانه به صدا درآمد زمانی که درب را باز کردم مسئول بنیاد شهید قم به همراه 4 نفر دیگر مقابلم ایستاده بودند،پس ازورودشان به منزل مسئول بنیاد شهید قم خطاب به بنده گفت: می خواهم از شما  برای سخنرانی مراسم تشییع شهدا دعوت کنم چون درآن زمان تعداد 114 شهید را برای تشییع آوردند بودند که آماری بی سابقه بود. من از حالت آن ها فهمیدم چه خبراست و نپذیرفتم . مسئول بنیاد شهید قم گفت: دلیل دعوت ازشما این است که  پدر دو شهید هستی که من هم بلافاصله گفتم بگو پدرسه شهیدم.با این حرف چایشان را نخورده رفتند.

در همان لحظه دامادم را که تازه از جبهه برگشته بود صدا زدم وگفتم هادی شهید شده. گفت می دانستم اما چیزی نگفتم.به وی گفتم من میروم بیرون،شما به نحوی به مادرش اطلاع بده. رفتم حضرت معصومه (س) را زیارت کردم و در حرم، نگاهم به تابلو اسامی 114 نفر شهید افتاد که اسم فرزندم هادی هم در بین اسامی بود.

به خانه برگشتم،منتظر صدای گریه و شیون بودم اما خبری از گریه نبود به دامادم گفتم خبر را نگفتی؟ گفت چرا اطلاع دادم الان هم همه میدانند،هم پدر و مادر شما وهم حاج خانم. آخر پدر و مادر من آن موقع در قید حیات بوده و از روستا برای دیدار به قم آمده بودند.از دامادم سوال کردم واکنش حاج خانم بعد ازشنیدن خبر چه بود؟ گفت : ایشان گفتند مهمان خدا بوده و حالادر امان خداست.


کمی از ویژگی های بارز شخصیتی فرزندان شهیدتان بفرمایید؟

شهدای ما مانند تمامی شهدا بسیار نسبت به خودشان و نسبت به دیگران غیرتمند بودند. شهید اولمان خیلی شجاع بود،شهید دوم ما در تواضع و کم حرفی و زهد کم نظیر بود به طوری که  موتورگازی اش را قبل از ورود به محله خاموش می کرد و دست می گرفت تا همسایه ها با صدای موتور اذیت نشوند. شهید سوم هم خیلی غیرتمند بود به گونه ای که هیچ جوانی در کوچه ما برخلاف کوچه های دیگرپاتوق نمی کرد.

شهدای شما وصیت نامه ای هم داشتند؟ اگروصیتی داشتند بیشتر به چه اموری سفارش کردند؟

متاسفانه شهید سوم ما به علت هیاهوی زیاد شلمچه حتی موفق به نوشتن وصیتنامه هم نشده بود.شهید دوم هم  مکرر به  فرمان پذیری و حرکت پشت سرولایت فقیه سفارش کرده بود. شهید اول هم در قسمتی از وصیتش گفته بود «چندی که من جان در بدن دارم اجازه نمی دهم دیگران یک وجب از زمین  کشورم را اشغال کنند».

انتظار جنابعالی به عنوان پدر سه شهید از مسئولین کشور چیست؟

انتظار من از مسئولین کشورفقط عمل  به قانون و عمل به فرمایشات رهبرمعظم انقلاب است.

درایام ولادت امیرالمومنین(ع) وتکریم از مقام پدرهستیم به نظر شما مهمترین انتظار یک پدر از فرزندانش چیست؟

به نظر من تنها خواسته یک پدرازفرزندانش عمل به موازین شرعی و اسلامی است.

به عنوان آخرین سوال چه انتظاری از فرزندان شهیدتان دارید؟

بالاترین خواسته یک پدرشهید این است که  فردای قیامت شافع او و همه کسانی که خدای متعال به آنها اجازه می دهد باشند.






آخرین اخبار آخرین اخبار