Navigation Navigation

محتوا محتوا

گفتگو/ علی درستکار؛

گرایش من به رسانه، رادیو و تلویزیون از دوران راهنمایی شروع شد/در مدرسه مسوول بلندگو بودم (بخش دوم)


گرایش من به رسانه، رادیو و تلویزیون از دوران راهنمایی شروع شد، در آن زمان در مدرسه من مسوول بلندگو بودم و بوی این دستگاه و افه تعامل با این دستگاه را دوست داشتم و دلم را می برد. دوست داشتم بالا بروم و برای جمعیتی بخوانم یا سخن برانم.

یزدامـــــــروز؛

به تغییر دولت ربط داشت؟

این ایده ای بود که از سال 79 از سوی یکی از دوستان ارائه شده بود و همان زمان با موافقتی که با صدا و سیمای خودمان انجام شده بود، به عنوان شبکه اقتصاد از سوی علی کردان اعلام شد و بنا بود که در همین جا راه اندازی شود. منتها به دلایل مختلف، با اینکه به نتایجی هم رسید منتفی شد. جواد مباشری، علی درستکار و حجت فروغی؛ اول و آخر آن شبکه همین سه اسم بود و ایده آن از جواد مباشری بود که آن زمان تهیه کننده و سردبیر صبح بخیر ایران بود و سفرنامه صبا و واحدی را راه انداخت.
 

ایشان این ایده را پیش آقای کردان برد، او هم خوشش آمد، امضای تایید را هم از آقای لاریجانی گرفت، ولی خب نشد. بعد از این ما ایده را دو باره به دوبی بردیم، یک بار سال 85 و یک بار سال 2002 که خودمان این شبکه را راه بیاندازیم، البته به صورت زیرپوستی با همان کشور و با همان هدف، اما به صورت رو گفتیم برای رونق اقتصادی منطقه و کشورهای حوزه خلیج فارس برای اینکه بتوانیم کارمان را پیش ببریم و شد.


به زبان فارسی؟

بله یک شبکه هم به نام زمین تی وی روی نایل ست راه انداختیم. پنج شش ماهی هم ران بود تا سال 87


یعنی دو سالی این ماجرا ادامه داشت؟

بله من حتی چمدانم را بسته بودم و برده بودم؛ منتها نشد و یک مقدار روابط ایران و امارات به هم خورد. در سفری که آقای احمدی نژاد به آنجا داشت به صورت نانوشته دستوری رد و بدل شده بود که شبکه فارسی زبان به هر معنا آنجا راه پیدا نکند.

یعنی ما نخواسته بودیم.

بله آقای احمدی نژاد خواسته بودند. آنهایی که بودند به کار خودشان ادامه دادند، ولی قرار شد شبکه جدید راه اندازی نشود. البته ما توافق کرده بودیم و کارمان را انجام می دادیم. حکومت دوبی هم پذیرفت، اما خود دولت امارات و ابوظبی به عنوان کشور نپذیرفت. ما در همین سال 85، همین شبکه زمین تی وی را هوا کردیم، منتها بعد که آن تفاهم نامه نوشته شد، ما را یک جورهایی از امارات بیرون کردند!
علاقه شما به اقتصاد از کجا می آید، جوانی که به قول خودتان از یزد احتمالا از خانواده ای مذهبی آمده و در دانشگاه امام صادق تبلیغ خوانده، تصمیم می گیرد شبکه اقتصادی بزند یا در شبکه بازار یک برنامه پربیننده دارد.

و حتی در دوره جوانی سرمایه دار ستیزی کرده!

چپ بودید؟
نمی دانم چپ یا راست ولی اصلا با اشرافی گری و... مبارزه می کردیم و افراطی بودیم.

مبارزه یعنی؟

شب نامه منتشر می کردیم و در حقیقت تندرو بودیم.

زمان آقای هاشمی؟

بله. می گفتیم اینها اشرافی گری و رفاه زدگی و مصرف گرایی و درواقع مادی گرایی را ترویج می دهند. مادر یک جمعی خودمان بودیم و با هیچ احد دیگری ارتباط نداشتیم و از هیچ احدی هم تقلید و تبعیت نمی کردیم.

انگیزه شما از رفتن به تلویزیون چه بود و چطور تبدیل به یک چهره رسانه ای شدید؟

گرایش من به رسانه، رادیو و تلویزیون از دوران راهنمایی شروع شد، در آن زمان در مدرسه من مسوول بلندگو بودم و بوی این دستگاه و افه تعامل با این دستگاه را دوست داشتم و دلم را می برد. دوست داشتم بالا بروم و برای جمعیتی بخوانم یا سخن برانم. پایان دوره راهنمایی اوایل انقلاب بود.


به اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان یزد می رفتم و آنجا خودم را به در و دیوار می زدم برای اینکه با گروه جهاد سازندگی رادیو یزد همراه شوم و سوار جیپ بشوم و برای گزارشگری به روستاها بروم، منتها من را راه نمی دادند، ولی من می رفتم و آرزویم این بود که میکروفن را به دست من بدهند و من بپرسم که مثلا الان ده شما چطور است؟ اما این علاقه به دلیل اینکه می دیدم دستم نمی رسد، فروکش کرد و نهفته شد.


منتها در من بود تا در دوران جنگ در جبهه با واحد سمعی بصری تیپ الغدیر یزد جلوی دوربین بتاماکس... می رفتم و گزارش های بتاماکسی می گرفتم. البته بیشتر کار فرهنگی می کردم و کار رزمی انجام نمی دادم، چون در بخشی از آموزش های رزمی از نظر قوه بدنی کم می آوردم، شاید هم یک مقدار می ترسیدم، نمی دانم. خلاصه کم کم رفتم جلو تا رسیدم به صبح بخیر ایران.

خوش قیافه هم بودید.

نه آن زمان خیلی خودم را نمی پنسدیدم. به نظرم الان بهتر هستم.در آن زمان یک دوره ای گزارشگری و یک دوره ای در سال ها 75 تهیه کنندگی کردم و بعد در سال 76 از کار تمام وقت با تلویزیون کناره گرفتم. یعنی در حقیقت تا اواخر سال 75 در تلویزیون بودم. سال 76 از من به دلیل زبان هایی که بلد بودم برای گزارش ورود سران کشورهای اسلامی در اجلاس سران دعوت کردند.

چه زبان هایی؟

عربی و انگلیسی؛ در دانشگاه امام صادق برای زبان ما مایه خوبی گذاشته شد. البته یک عده ای یاد گرفتند و عده ای هم نه. به دلیل تسلط به این دو زبان از من خواستند به آنجا بروم که یادم است در کنار آقای نظام اسلامی بودم و اولین مخرج یا خروجی ریپورت سران را انجام می دادیم. در حقیقت آنجا کار تمام وقتم تمام شده بود و دعوتی و موردی برای تلویزیون کار می کردم که بیشتر هم بچه های صبح بخیر ایران از من دعوت به کار می کردند.


یعنی از سال 75 دیگر به صورت سازمانی در تلویزیون نبودید؟

هیچ زمانی کادر صدا و سیما نبودم، تا سال 75هم کادر نبودم و حق الزحمه ای کار می کردم، منتها حضور تمام وقت داشتم. یعنی تنها کارم همان بود. بعد نتوانستم ادامه بدهم و دیدم نمی شود. واقعیتش این است بود که چون این کار عشقم بود و به آن رسیده بودم و می خواستم عاشقانه کار کنم و این مساله با ازدواجم مصادف ده بود، دیدم میان این دو نمی شود جمع کرد و من کشش نداشتم اینجوری ادامه دهم.

بعد از آن آخرین کار من در حوزه سیاسی اسفند 79 بود که برنامه «جهان در سالی که گذشت» را با گروه سیاسی شبکه یک ضبط کردم و بعد با این گروه خداحافظی کردم. اما همچنان دغدغه و حسرت بعضی مصاحبه ها مثل مصاحبه با آقای روحانی یا آقای هاشمی یا پیش از این آقای احمدی نژاد را دارم.

پس سال 80 از سرویس سیاسی بیرون آمدید؟

بله و بعد از آن وارد حوزه های اجتماعی و علمی شدم. همان سال 80 برای برنامه پرتو شبکه چهار که علمی و فرهنگی و چند زبانه بود، دعوت شدم. روال برنامه این بود که به مناسبت سیمنارهای علمی که در ایران برگزار می شد با اساتید دانشگاهی صحبت می کرد و همان شب به صورت داغ داغ این کار انجام می شد، در حقیقت کاری به سمینار نداشتیم، فقط به مناسبت سمینار راجع به موضوع آن گفت و گو می کردیم.

 


آن برنامه نقطه عطفی در فعالیت من بود و آنجا اهمیت نقش یک گفت و گوکننده و به عبارت عام یک مجری را بعد از شش هفت سال کار حرفه ای دانستم. من در آن دوره اصالتا اعتقادی به مجری نداشتم و آن را یک عنصر زائد می دانستم. آن برنامه در دوره ای بود که با توجه به کارم در دانشگاه امام صادق در مسوولیت خدمات رسانه ای، سه چهار سالی ماهواره ها را رصد کرده بودم و به دلیل اینکه زبان هم بلد بودم، آن زمان لری کینگ، اپرا و... را دیده بودم و حتی روی برنامه های آنها مطالعه جزئی داشتم و ورودی و خروجی و اوج و فرود این برنامه ها را پیگیری می کردم و می دیدم.

 


بنابراین آمدم و اینها را در «پرتو» هم بومی و هم پیاده کردم. مثلا اصطلاح به برنامه من خوش آمدید را آن زمان بلد بودم، ولی به کار نمی بردم، چون در زبان فارس خوش آمدن، برای رفت و آمد حضوری و فیزیکی به کار می رود و به برنامه خوش آمدید! در زبان ما مفهوم نیست، ولی مثلا می گفتم خیلی متشکرم که «پرتو» را برای تماشا انتخاب کردید یا مثلا شکست های 5-6 دقیقه یک بار را می گرفتم و خودم اجرا می کردم. در این برنامه ما تفاهم نانوشته ناگفته خیلی خوبی با کارگردان های پخش داشیتم، با اینکه تیم ها عوض می شد، ولی عموما با بچه ها درک متقابل خوبی داشتیم و با یک اشاره ای کار انجام می شد.

 


فیدبک هایی از آن برنامه گرفتم که حتی خانم های خانه دار و دانش آموزان هم آن برنامه علمی سنگین الکتروفیزیولوژی، آراگونامی، مهندسی صنایع، لیزر، نانو و... را تماشا می کردند. بعد از آن هم به تهران بیست در فضای اجتماعی آمدم که تجربه خوبی بود، ولی آن هم در دوره خامی من بود. سال های 81 تا 85 آنجا بودم و با وجودی که آن برنامه اصلا سیاسی نبود، ولی چنان بود که مسوولان می دیدند و حتی ضبط می  کردند. منتها آن هم بعد از یک دوره ای به نظرم رسید که ته ندارد؛ هم مشکلات باقی است و هم مسوولان نمی گیرند.

 


در حقیقت من بعضی وقت ها با طرح بعضی از مشکلات امید داشتم که کل موضوع آن حل شود، مثلا من می خواستم موضوعی به نام دست انداز دیگر وجود نداشته باشد، نمی خواستم دست انداز مثلا سر میدان گل ها سر خیابان غربی جلوی فلان ساختمان را رفع کنم، درست است که آن بیننده این مورد را تذکر داده بود ولی بعداز چهار پنج سال که ما صد مورد مثل این داشتیم، دیگر باید به اصل این موضوع می رسیدند که چرا در یک کشور صادرکننده قیر و دارای دانش فنی بالا و متخصص فهیم، دلسوز و کاربلد باید موضوعی به اسم دست انداز تمام نشود؟ این چه حرفی است که مدیریت شهری واحد نیست؟ شما که می توانید نظارت بر پیمان کاران داشته باشید و...


و چطور به این شب ها رسیدید؟

از بعد تهران بیست آن ماجرای رفتن پیش آمد و این شب ها، که اصرار شبکه یکی ها و کاملا برخلاف میل من بود. چون من هیچوقت دوست نداشتم مردم بدانند که آخوند هستم. اما در نتیجه اصرار واقعا مفرط مدیر آن زمان گروه معارف شبکه یک حاج آقا رحیم زاده عزیز، اول با 13 برنامه عصر ایمان شروع کردیم که گفت و گوهای اندیشه ای در حوزه دین بود که خودم اصلا نمی پسندیدم. خودم باور نداشتم که بیایم و آنتن داشته باشم.


چون یک فاصله ای هم در نتیجه سفرهایم از تلویزیون گرفته بودم و از طرفی هم دچار چندگانگی در شخصیت شده بودم، یک مقدار غرور داشتم، یک مقدار تواضع و حتی قهر و آشتی و اضطراب و... بالاخره من به امارات رفتهبودم، گناه کبیره کردم، اینها چطور من را قبول کردند؟ مگر می شود شخص شبکه ماهواره ای بزند و اینها قبولش کنند؟ به نظرم در آن دوره اجرای خوبی نداشتم. اما بعد از آن 13 قسمت و بعد از برنامه سوم چهارم آقای رحیم زاده آمد و ایده این شب ها برای ماه رمضان را طرح کرد.

 


بعد از چند برنامه، کمتر از ده برنامه، پیام های تاثیرگذار عجیبی از سوی عامه مردم آمد. به شکلی که بچه ها به شوخی می گفتند پیام ها را فامیل هایت می فرستند و من می گفتم نه این قدر فامیل دارم و نه از این کارها بلدم. بعد به دلایل این تاثیرگذاری که فکر کردیم، دیدیدم اولین سوال اولین برنامه ما این بود که چرا به نظر می رسد ریش دارها و مسجد بروها و نمازخوان ها، بداخلاق تر و بدخلق تر از مسجدنروها هستند؟ البته برنامه صفر ما به دورهمی و معرفی گذشت، ولی برنامه اول که با حضور آقای ابوالقاسمی بود را این طور شروع کردیم.

 


به نظر می رسد این برنامه در سپهر رسانه جمهوری اسلامی خیلی عجیب غریب بود. تا آن روز چنین برنامه مذهبی نداشتیم. شما چیزی یادتان می آید که به این برنامه شباهت داشته باشد؟

حداقل این ادبیات و این جسارت در طرح پرسش وجود نداشت. البته تا جایی که من به خاطر می آورم شاید هم یک تک و توکی بوده، شاید همین الان یا قبل از آن هم از زبان آقای قرائتی گزاره های جسورانه ای صادر می شود، ولی برنامه ای در صدا و سیما و از سوی یک مجری صدا و سیما این طور نداشتیم. البته من هم از پیش از اینها تضمین گرفته بودم. در همان روند انکار که این کار را قبول نمی کردم، شرطم این بود که دین من از شما متفاوت است و من دین خودم را ترویج می کنم.


به نظر می رسد یک مقدار تفاوت که برای مردم و بیننده ها عجیب جلوه می کند، بیشتر در بروز ماجراست تا اینکه در ته قضیه! شما ویترین بسیار خوبی از دین ارائه می دادی مثلا در برنامه گفتید حضرت علی با نقد مشکلی نداشت، چرا مسئولین ما از نقد فراری هستند؟


یا مثلا یادم می آید از آقای سید مهدی طباطبایی راجع به رفتار پیامبر یا گناهکاران پرسیدم، دقیقا پرسیدم آیا پیامبر هم گشت ارشاد داشت یا کار دیگری می کرد؟ البته اینها همه هدایت خدا بود و شاید بداهه هایی بود که در من بروز می کرد و من هیچوقت چنین چیزی را مطالعه یا از پیش برنامه ریزی نکرده بودم.

دغدغه های اجتماعی شما اینجا و به این شکل بروز پیدا می کرد؟

درحقیقت همه اینها در نتیجه اختلاط با مردم که شبانه روز برایم اتفاق می افتد و من آن را خیلی دوست دارم، است؛ چون من کتاب نمی خوانم، کتاب خواندن من همین مردم هستند، ارتباط با این مردم همواره در ذهن من در حال پردازش و سیو است و همیشه در پارتیشن های مختلف ذهن من این شنیده ها و دیده ها جای گیری و در فرصت های مختلف پردازش می شوند و درنتیجه دیفراگ اتفاق می افتد و بازمهندسی می شود.
یعنی در اجرای یک سمینار هم به جای اینکه مثلا بگویم از وزیر آموزش و پرورش تشکر می کنم و دعوت می کنم از معاون فلان تا تشریف بیاورند، آنجا هم یک تک جمله هایی با استفاده از همین ذخیره های ذهنی می گویم و این در من تبدیل به یک رفتار نهادینه ذهنی و گفتاری شده، به علاوه اینکه در همه این شرایط و منابر به وظیفه ام فکر می کنم.


وظیفه کاری؟

خیر! اینکه از نظر وجدانی و خدایی وظیفه من چیست؟ و تا به حال به هیچ چیز دیگری هم فکر نکردم، به خوشایند این و آن، با مصلحت و مفسده دیگران و یا حتی مصلحت و مفسده خودم هم فکر نکردم؛ در همه این سال ها به وظیفه ام فکر کردم. البته در ظرف ادب، منطق و دین که همان ادب می تواند ادب سیاسی، اجتماعی هم باشد و روی خودم هم کار کردم که عناد و حب و بعض هم نداشته باشم و سرسپردگی مطلقی که شایسته خدا و قرآن و معصومین است را نسبت به هیچ احد دیگری نداشته باشم و عنادی هم که مختص دشمنان دین است نسبت به کس دیگری نداشته باشم و سعی کردم دانشم را نسبت به سیره معصومین و معارف اسلام بالا ببرم و با آن منطبق باشم و در این مسیر به خوشایند و بدایند هیچ کسی هم فکر نکردم. هیچ تعهدی هم به هیچ کس ندادم و نمی دهم. جز همین 16 تا، خدا، قرآن و 14 معصوم هرکس به هر اندازه با این 16 تا انطباق دارد، به همان اندازه مخلصش هستم و برعکس.


هم چهره شما، هم دانش و تسلطی که داشتید و درس هایی که خواندید، باعث می شود در این برنامه یک آدم کاملا خودی جلوه کنید، یک انسان دلسوز بحث دین و... این شاید باعث می شود پذیرش برای یک عده بیشتر باشد و محبوبیت شما هم بیشتر شود. خود شما روی این مساله کار کردید یا خیر؟
به تعبیر همسرم که گاهی از او می پرسم، می گوید این به آن دلیل است که سر جای خودت قرار گرفته ای، درس آخوندی خواندی، در این برنامه هم قرار گرفتی و فن تلویزیون هم بلد بودی. آرامشی هم که در برنامه دارم، اکتسابی است؛ من ذاتا بدون آرامش، جوشان و حتی تا اندازه ای بدخلق و ناآرام هستم، ولی درنتیجه بازخوردهای مردم که حتی به حرکت و ضرب دستان من هم حساس بودند و تذکر دادند، در نتیجه توجه به این تذکرات بالغ شدم و درحقیقت بلوغ رفتار و رشد فکری را یاد گرفتم.


جسارتی که در این برنامه وجود داشت و نگاه و بیان متفاوتی که نسبت به دین داشتید، صدای کسی را درنیاورد؟ خود صدا و سیما مخالفتی نداشت؟

در طول دوران کاری من حتی از زمان تهران بیست، دوستان حراست گاهی من را احضار می کردند، ولی واقعا قبلا هم این را گفته ام؛ روی آنتن هم به صورت سربسته گفته ام، با نهایت احترام ممکن با من حرف زده اند و با استدلال تذکراتی به من داده اند که مثلا روی این جور جمله ها یا نگاه خودت فکر کن، منتها فضای اجباری یا پلیسی نبوده و من احساس نکرده ام. برای اینکه در همان جلسات، بیشتر از یک ساعت با آنها صحبت کردم و آنقدر صحبت می کردم که در نهایت خودشان می گفتند، خیلی خب لزومی ندارد این حرف ها را همه جا بگویی! درحقیقت در یک فضای احترام و فهم متقابل همیشه یا گاهی این تذکرات را به من می دادند.

چقدر رویه شما را تغییر می داده؟
گاهی که فکر می کردم، این تذکرات یک مقدار پلیسی است یک هفته ای مماشات می کردم، ولی بعد از آن...

یعنی می ترسیدید؟
ترس نه! ولی احترام می گذاشتم و سعی می کردم لجبازی نکنم. مثلا دوستی که از آقای رادان آن طور سوال می کرد، به او هم گفتم آمده بوی همین یک سوال را بپرسی و بروی یا آمده بودی کارکنی؟ ما تا یک حدی اجازه داریم برای کارکردن و ماندن مماشات کنیم، برای اینکه علی بن ابیطالب هم که باشی پشت سر خلیفه ای که خودت قبولش نداری هم اجازه داری اقتدا کنی و نماز بخوانی، ما که نه علی هستیم و نه مقام او را داریم و نه دردهای ما به آن اندازه فرسایشی است و مسائل ما به اندازه آن دوران ضالمانه است؛ خوب است آدم همواره چراغ منطق و علم و ادبش روش باشد و زیر نور این دو سه چراغ حرکت کند.






آخرین اخبار آخرین اخبار