Navigation Navigation

محتوا محتوا

مادر و خواهر شهید محمد علی سلطانی:

پسرم را به امام حسین(ع) بخشیدم/ توصیه مادر وخواهر شهید به حجاب بانوان


مادر شهید محمد علی (محمد رضا ) سلطانی با اشاره به 9 سال مفقود الاثری فرزند شهیدش گفت : به پسرم گفتم اگر از جبهه آمدی؛ خوش آمدی و اگر شهید شدی تو را به امام حسین (ع) بخشیدم.

به گزارشیزد امروزبه نقل از یزدبانو، هفته دفاع مقدس که می شود دل های عاشقان شهدا بشتر بهانه شهدا را می گیرد و گلزار شهدا شلوغتر از همیشه جلوه می کند.

حجله های سرخ کوچک شهدا جای جای کوچه های شهرهای این دیارشهید پرور،  درتمام فصول احیاگرخاطراتی از جنس آزادگی عاشوراییان هستند و عطر بیداری را درجانها می پراکنند و شهید محمد علی سلطانی هم یکی از همان مردان است که رفتنش اشکهای مادر را ماندنی و تازه نگه داشته و پدر را زود مهمان خود کرده است .
محمد علی که او را محمد رضا صدا می زدند؛ متولد 1336 است ولی شناسنامه برادرش محمد علی را که دو سال از او بزرگتر و فوت شده بود به او دادند و نام واقعی اش را به واسطه نذری که کرده بودند محمدرضا گذاشتند.


یزدبانو گفتگویی را با خانم فاطمه سلطانی مادر شهید و رضیه سلطانی خواهر این شهید بزرگوار انجام داده است:

مادرشهید از فرزند شهیدش چنین گفت :
محمد رضا ( محمد علی در شناسنامه) فرزند دومم بود که خدا بعد از دو سال که از مرگ بچه اولم که 22 روزش بیشتر نبود او را به ما داد و شناسنامه محمد علی را که خط نزده بودند برای او گذاشتیم .البته به خاطرنیت خاله ام که از امام رضا (ع) درمشهد تقاضای فرزندی برای من کرده بود که نامش را رضا بگذاریم و محمد رضا صدایش می کردیم.وقتی هنوز تازه وارد پنج سالگی شده بود به مدرسه رفت.
تا پنجم وششم بیشتر نخواند و رفت دنبال کار. سر یک کارهم بند نمی شد تا اینکه درخیاط خانه شروع به پیراهن دوزی کرد و بعد هم مغازه ای درنزدیکی مسجد روضه محمدیه برایش گرفتیم و کم کم شاگرد هم گرفت و خیلی به این کارعلاقه داشت.


از شروع جنگ و محمدرضا برایمان بگویید:
جنگ که شروع شد محمدعلی لباس رزمند ه ها را می دوخت. کم کم عطر وبوی شهادت وجبهه وجنگ خیاط خانه کوچک او را هم پرکرد.
زمانی که تشییع شهدا را می دید؛ آخر کنار پایگاه انقلاب که باشی هوایش سر پرشور را برمی دارد و سال 61 علاوه بر شهدای جنگ، شهدای تروز هم بودند و شهید صدوقی(ره) به دست منفقان به شهادت رسید.

 

محمدرضا چگونه به جبهه رفت؟
بالاخره محمد علی زمزمه رفتن را خواند و گرچه ما او را به خاطر دوختن لباس رزمنده ها از رفتن معاف می دانستیم  و رفع تکلیف می کردیم ولی مایل یود برود وخبری ازجبهه ها داشته باشد که پدرش اجازه  داد .
به او گفتم : برو اگر برگشتی که خوش آمدی ولی اگرنیامدی انگار داده ام به امام حسین (ع) .

از خصوصیات اخلاقی شهید برایمان بفرمایید:
پسرم طبیعت بلند و آرامی داشت. کمرو بود و با من خیلی حرف نمی زد و بیشتر با پدرش حرفهایش را می گفت. حتی رفته بود یک مدرسه شبانه وعربی یاد می گرفت وخبر نداشتیم. خیلی احترامم را داشت . به من مادرجان و به پدرش آقا جان می گفت وخودش می گفت : من لیاقت شهادت ندارم ولی اسیرهم نمی خواهم بشوم ولی نمی دانست سرنوشتش ایتن است که 9  سال مفقود شود.
پسرم پروازکرد انگار مال این دنیا نبود . هیچ جا پایش بند نمی شد. کلی پدرش برای اجاره مغازه تلاش کرد ولی جور نمی شد. بعد هم که کارش را شروع کرد زود رفت. حتی می خواستیم برایش زن بگیریم که قبول نمی کرد.


چه مدت در جبهه بود؟
تمام کارهایش را جور کرد و با همه خواهرها حرفهایش را زد و رفت.همان بار اولی که رفت یک ماه بیشتر طول نکشید که خبر شهادتش آمد ...


خوابش را هم می بینید؟
خیلی التماسش می کنم که به خوابم بیاید. یکبار دیدمش بالای سرم نشسته بود و می خندید ولی حرفی نمی زند و زود هم می رود. پدرش بیشترخوابش را می دید. دوبار طی مراسمی که هفته گذشته برایش گرفتیم خواب پدرش را دیدم که آمد و رفت. محمد علی کلا زیاد حرف نمی زد وهنوزهم همین طور است.


از زمانی که شهید پیدا شد بگویید :
آنقدرحالم بد بود که چیزی یادم نمی آید.  البته حرف زیاد است ولی آنقدر دردها زیادند که گفتنی نیستند. من منتظربودم که برگردد ولی همان اوایل پدرش می گفت محمد علی شهید شده گویا درخواب به پدرش گفته بود که منتظرم نباشید.


چه توصیه به مسؤولین ومردم دارید؟
برای مردم و بچه های یتیم کار کنند و برای حجاب زحمت بکشند.

 

گفتگوی دوم را با رضیه سلطانی خواهر بزرگ این شهید انجام داده ایم:
تولد برادرم سال 1336 و شهادتش 22 بهمن سال 61  بود و محل شهادتش شیب نیسان درعملیات والفجرمقدماتی که40 روز نشد که خبرشهادتش آمد .

وقتی مفقود شد فکر می کردید برگردد؟
خیلی منتظرش بودیم.  مخصوصا  وقتی آزاده ها می آمدند همه دنبال این بودند که شاید مفقودشان بین آنها باشد. آن روزمن توی خانه بودم که از بنیاد شهید زنگ زدند و خبر دادند که شهید پیدا شده است و من دیگران را خبر کردم.


آیا خوابی از او می بینید؟
زیاد خوابش را نمی بینم ولی هر وقت می آید برلبش خنده است و دارد نگاهمان می کند و زود هم می رود وحرفی نمی زند. همان اوایل شهادت خوابش را دیدم که دستانش  انگار مجروح و بسته بود. گفتم کجا بودی منتظرت بودم؟ خنده ای کرد و رفت.


رابطه شهید با خوهرانش چگونه بود؟
رابطه اش با خواهرانش خیلی خوب بود و با هم خیلی صمیمی بودیم. تأکید  وتوصیه همیشگی اش روی حجاب ما بود که مراقبت کنیم

توصیه خاص به مردم و مسؤولین :
توصیه ام پایمال نشدن خون شهدا است که شهدا روی حجاب خیلی تأکید داشتند و ازمسؤولین می خواهم مسؤولیت خود را خوب انجام دهند تا مملکت ما اسلامی بماند؛ همانگونه که خواسته شهدا اسلام بود.

تأثیرات شهید و حضورش را درزندگی وتربیت فرزندان چقدراحساس می کنید؟
خیلی زیاد است به طوری که دخترانم حجابشان را خیلی مراقبت می کنند. حتی حس می کنم ازخودم بهتر و بیشترحجاب دارند.همه تحصیل کرده اند و خصوصا یکی ازبچه هایم خیلی خود را به خصوصیات شهید شبیه کرده است چون خانه مان مزین به تصویر شهید است و درخانه هم خیلی به دستورات شهید پایبندی واحترام هست و ازشهید گفته می شود. حتی فرزندم می خواهد موی سرش را شانه کند مقابل عکس شهید می ایستد تا مدل موی او مثل شهید باشد و می گوید می خواهم مثل دایی باشم.

تصمیم گرفتیم با توجه به صحبت های خواهرشهید با ابوالفضل نوه 9 ساله ( خواهر زاده شهبد) هم پرسش هایی بپرسیم وتأثیرات شهید را درخانواده بیشترجویا شویم :
درنگاه تک تک اعضای خانواده شهید انگار رسالتی از شهید پیدا می کنی .درنگاه ابوالفضل هم هیبت و معصومیت شهید پیداست.

از چه زمانی با شهید آشنا شدی ؟
*ابوالفضل : چهار پنج سالم بود که با عکس شهید آشنا شدم وکلاس اول بود که فهمیدم ایشان دایی مادرم هستند وبرایم سؤال بود که چرا اسم شهید درشناسنامه و آنچه صدا می زنند متفاوت است .فهمیدم جریان از چه  قرار بوده است.


چه حسی نسبت به شهید داری و چه چیزهایی ازاو می دانی؟
خیلی دوستشان دارم .ازخوبی های شهید برایم گفته اند  می دانم انسان خوبی هستند.
درپایان می پرسم می خواهی درآینده چه کاره شوی
شاید ابوالفضل نتوانست تمام حسش را از شهید بیان کند ولی حرف آخرش مرا تکان داد که گفت :
می خواهم درآینده نظامی شوم !


یزدبانو: راستی که حقیقت الگوپذیری کودکان چیزی نیست که در قالب کلام از دوست داشتنی های بچه ها به دست آوری بلکه می توانی تمام حقیقت حضور الگوهایی چون شهید را در ترسیم آینده به ظاهر کودکانه بچه ها پیدا کنی؛ تمام حقیقت شهدا پاسداری از اسلام بود همان چیزی که محمدعلی را ازهمه دلبستگی هایش رها کرده و به جبهه کشانده بود. همان چیزی که امروزهم باید در تصمیم های زندگی اصل باشد و برای ابوالفضل هم پاسداری مثل یک کار مهم جلوه گرشده است.

 بی جهت نیست که امام خامنه ای فرمودند : «یاد شهدا همیشه باید در فضای جامعه زنده بماند. این عکس های شهدا را از دیوار خانه ها پایین نیاورید. این زینت های همیشگی تاریخ ماست ما به نام و یاد شهدا و عکس و یادگار شهدا همواره افتخارخواهیم کرد » 


و امام خمینی(ره) فرمودند :« خانواده شهدا چشم وچراغ این ملتند » همه سبک زندگی ازعشقی سرچشمه می گیرد که اولش مزین کردن ظاهر خانه ها با تصاویر است و این پیام را دارد که من تو را دوست دارم و تو همه زندگی من هستی که نباید از پیش چشمانم دور شوی. نه فقط خودت که حرفهایت که نگاهت که آرمانت.


بخشی ازوصیت نامه شهیدمحمد علی سلطانی :
«پدر و مادر عزیزم ازشما می خواهم از اینکه دیگردربین شما نیستم هیچ ناراحت نباشید. آیا می دانید که چه سعادتی نصیب من وافتخاری شامل حال شما شده است وآیا هیچ می دانید که من اصلا به شما تعلق نداشتم وامانتی ازخدا درنزد شما بودم و اگر کسی اماkتی به شما سپرده بود و زمانی آن را درخواست می کرد به او نمی دادید ؟ حتما که می دادید و می دانم که هیچ ناراحت نیستید؛ چون اگرقرار بود ناراحت باشید از اول راضی نمی شدید که من به جبهه بیایم.»

انتهای پیام/ع






آخرین اخبار آخرین اخبار