«ماجرای نیمروز» مقاومت دانشجویان
به گزارش یزد رسا، شانزدهمین روز دیماه سی و هفتمین سالگرد حماسه هویزه است؛ سالگرد روزهای تلخ اما بهیاد ماندنی. در همان روزها بود که «چگونه دفاع کردن از خود» را آموختیم. شهدای هویزه از آن جهت مظلوم هستند که جوانهایی بودند سرآمد همسن و سالهای خود. دانشجویان شهیدی که در اولین روزهای جنگ در صف اول مقاومت و دفاع برخاستند و شجاعانه و مظلومانه به شهادت رسیدند. شهیدانی که حتی خواب آرامش را در روزهای اول جنگ از بعثیها ربوده بودند. شبیخونهایی با کمترین امکانات، شبانه به دل دشمن میزدند با کولههایی دستکم 30 کیلویی کیلومترها پیاده در باتلاقها و گلولای میرفتند تا در مسیر عراقیها مینگذاری کرده و ذرهای از پیشروی آنها جلوگیری کنند.
عملیات نصر در هویزه
ساعت 10 صبح روز 15 دی 59 به فرماندهی بنیصدر با هدف آزادسازی منطقه شرق کارون، عملیات آزادسازی خرمشهر شروع شد. نیروهای خودی 30 کیلومتر پیشروی کردند و 800 بعثی را به اسارت گرفتند. در روز اول عملیات مجموعا یک تیپ زرهی و دو گردان پیاده دشمن منهدم شده و غنایم زیادی به دست آمد که از منطقه خارج نشد و در روزهای بعد با از دست دادن منطقه غنایم بار دیگر در اختیار دشمن قرار گرفت. تاثیرات روحی ناشی از پیروزیهای اولیه و عدم پیشبینیهای لازم برای تامین منطقه با اقدامات مهندسی و عدم تحکیم مواضع موجب شد که پیروزیهای به دستآمده بهشدت در معرض آسیب قرار گیرد. از سوی دیگر چون طبق طرح عملیات (منطقه جفیر باید در مرحله اول از دور دوم عملیات تصرف میشد) عقبه دشمن آسیب ندیده بود، در نتیجه دشمن آسیب ندیده بود و از تحرک و قدرت جابهجایی بسیاری برخوردار بود.
گزارشهای رسیده از تجمع تانکها و نفربرهای دشمن خبر میداد. در این حال مرحله دوم از دور اول در ساعت هشت صبح روز 16دی 59 آغاز شد. پس از پیشرویهای اولیه در این روز با تشدید آتش دشمن پیشروی به تدریج کند شد و سرانجام بعد از ظهر در حالی که نیروهای سپاه در خط مقدم درگیر بودند، نیروی زرهی ارتش عقبنشینی کرد. عقبنشینی یگان علاوهبر تاثیر نامطلوب بر روحیه نیروها، موجب از بین رفتن سازمان و انسجام نیروهای خودی شد. نیروهای پیاده سپاه نیز که 5/1 تا دو کیلومتر جلوتر از نیروهای ارتش قرار گرفتند، به علت عدم آگاهی از عقبنشینی، در محاصره دشمن قرار گرفتند. حلقه محاصره لحظه به لحظه تنگتر شد و نفرات یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. دشمن تلاش کرد آنها را به اسارت درآورد. حسین علمالهدی با آخرین موشک آر. پی. جی یک تانک مهاجم را به آتش کشید و لحظاتی بعد خود نیز مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید. در آن روز علاوهبر حسین علمالهدی و یارانش 148 تن از برادران ارتشی عضو لشکر 16 زرهی قزوین هم شهید شدند. تعدادی از آنها را هم به تانکها بسته بودند و دشمن نیز خطوط از دست داده را دوباره به دست آورد و پس از ورود به شهر به خاطر مقاومت مردم در برابر تجاوز آنها، دست به اعمال فجیع انسانی زدند که قلم از بازگویی آن شرمسار است.
شهدای دانشجو
اما آنچه این «غم»را بیشتر کرد، حضور چندین جوان دانشجو بود که برخی از منابع تعداد آنها را 20 نفر اعلام کردهاند؛ سیدحسین علمالهدی (دانشجوی رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد)، محمد بهاءالدین (دانشجوی رشته کشاورزی دانشگاه شهید چمران اهواز)، علی حاتمی (دانشجوی پیرو خط امام)، سید محمدعلی حکیم (دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه چمران اهواز)، حسین خوشنویسان (دانشجوی رشته مهندسی مکانیک دانشگاه تهران)، جمال دهشور (دانشجوی رشته علوم دانشگاه تهران)، فرخ سلحشور (دانشجوی دانشگاه کرمانشاه)، محمد فاضل (دانشجوی رشته مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف)، حسن فتاحی (دانشجوی رشته فیزیک دانشگاه فردوسی مشهد)، محمد حسن (محمود) قدوسی (دانشجوی رشته زبان دانشگاه فردوسی مشهد)، مجید کریمی ثانی (دانشجوی رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه شیراز) و مجید مهدوی (دانشجوی رشته مهندسی برق) از جمله این دانشجویان هستند.
پس از شهادت
بنیصدر پس از شکست، بهمنظور توجیه علل این ناکامی، در نامهای به امام اینچنین نوشت: «دشمن با دو لشکر در پنج مرحله به ما حمله کرد، نیروهای ما امروز چهارمین روز مقاومتشان است. اینطور که میگویند، یک لشکر دشمن از بین رفته است، اما به ما هم صدمه بسیار خورده است، حمله بدون نیروی احتیاط نتیجه نمیدهد. روز اول پیروزی بود، روز دوم ساعت 4 بعدازظهر پشت به جبهه کردند، وقتی خبردار شدم، نیمساعتی از این عمل میگذشت.»
حسین علمالهدی فرمانده هویزه
شهید حسین علمالهدی تنها 22 سال داشت که به فیض شهادت نایل شد. سید محمدحسین، فرزند آیتا... حاج سید مرتضی، در هشتم مهر 1337 در اهواز چشم به جهان گشوده بود.
حسین پیشگام دانشجویان پیرو خط امام بود که در هویزه حماسه آفریدند. از آنجا که فرزند یک خانواده مذهبی و روحانی بود، از همان کودکی علاقه به علوم دینی، بهویژه تلاوت قرآن مجید داشت، تا جایی که با گذشت زمانی کوتاه این توانایی را به دست آورد که به تدریس قرآن کریم بپردازد. او که دانشجوی سال دوم دانشگاه مشهد در رشته تاریخ بود، با شروع جنگ تحمیلی همراه با گروهی از دانشجویان و نیروهای بسیجی، به سوی جبهههای دفاع حق علیه باطل شتافت.
شور انقلابی و مذهبی وی سبب شد تا از 14 سالگی پا به عرصه فعالیتهای سیاسی بگذارد. فعالیتهای شهید در زمینه توسعه امور فرهنگی، مذهبی و سیاسی تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. تشکیل گروه موحدین با عدهای از دوستان، شروع مبارزه مسلحانه علیه رژیم طاغوت، تکثیر و پخش اعلامیههای امام (ره)، ایجاد هماهنگی و وحدت بین حوزه و دانشگاه و شرکت در ترور مستشار آمریکایی (پل گریم)، بالاترین مقام شرکت نفت در اهواز که سبب ایجاد وحشت بیشتر در دل رژیم و حامیان آن و در نتیجه تداوم اعتصاب در شرکت نفت اهواز شد، از جمله فعالیتهای شهید علمالهدی در دوران قبل از پیروزی بود. شهید حسین علمالهدی اگرچه مستقیما در تسخیر لانه جاسوسی نقش نداشت، اما همکاری مستقیم او با واحد بررسی و انتشار اسناد سبب شد تا او را نیز دانشجوی پیرو خط امام بخوانند. به همراه حسین علمالهدی، محمد فاضل و علی حاتمی از دانشجویان پیرو خط امام بودند که به شهادت رسیدند. 16 ساله بود که در روز عاشورا بلندگو به دست همراه دسته عزاداری جوانان قرآن تلاوت میکرد. دسته عزاداری که عزاداریاش با دیگر دستههای عزاداری فرق میکرد و زیر ذرهبین ماموران ساواک بود. در اولین دستگیری حسین، او را در بند نوجوانان زندانی کردند؛ زندانی با اتاقهای کوچک و قدیمی و کاملا غیربهداشتی. پس از مدتی که خانواده حسین موفق به دیدنش میشوند، حسین در پاسخ به اینکه چه چیزی لازم داری که برایت بیاوریم، گفت: «فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.»حسین زندانیها را با خود همراه کرده بود. حتی بعضی از بدترین زندانیها هم نمازخوان شده بودند. همین مامور ساواک را از خشم دیوانه کرد؛ فکر اینکه حسین در زندان هم دارد الم شنگه راه میاندازد و از همان زندانیها دستهای برای خودش جور کند. مامور ساواک همان معبر بود که بعد از فهمیدن حال و روز حسین به زندان رفت تا درس خوبی به دیگران و خود حسین بدهد.
به گفته خود معبر، «در بند را که باز کردند، گرفتمش زیر مشت و لگد. آن قدر زدمش که خودم به نفسنفس افتادم. با سروصدای ما، اکثر بچههای بند جمع شدند و زل زدند به صحنه. صدا از کسی نمیآمد. در سکوت مطلق، همهشان بغ کرده بودند و نگاه میکردند. حسین افتاده بود روی زمین. به نظر میرسید توانایی بلند شدن نداشته باشد...
آن شب یکی از سردترین شبهای اهواز بود. از طرفهای عصر، باد سوزداری هم شروع شده بود. فکر کردم سرما میتواند حالش را جا بیاورد. حسین را به درختی در حیاط زندان بستیم.» بعد از رفتن معبر از زندان حسین را تا نیمهشب به همان حال نگه داشتند. احتمالا حسین یکی دو بار بیهوش شده و باز به هوش آمده باشد و بعد از آن شب حسین را به بند سیاسیها منتقلش کردند و حدود چهار ماهی در آن بند ماند. بعد از پیروزی نیز علمالهدی منشأ فعالیتهای مختلفی بود که تاسیس بسیج، مجاهدت در جهاد سازندگی، تاسیس سپاه هویزه و شرکت در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا همراه با سایر دانشجویان پیرو خط امام از جمله این مجاهدتها است.
قبل از شهادت
حسین چند شب قبل از شهادتش در جواب سوال دوستش که پرسید: «تو فکری سید؟» گفت: «وقتی وارد هویزه شدم تصمیم گرفتم هر چه از قرآن و نهجالبلاغه فراگرفتهام، در عمل پیاده کنم. حالا احساس میکنم که روز پرداخت نزدیک است و بهزودی پاداش خود را دریافت خواهم کرد.»
شب قبل شهادتش، یاران همیشگی دور او را گرفته بودند؛ یونس شریقی، جمال دهشور، قاسم نیسی، حسن بوغدار، حسین احتیاطس و... . حسین گفت: «بچهها! آب گرم داریم؟» دوستش گفت: «آب گرم میخواهی چیکار؟» گفت: «میخواهم حمام کنم.»
دوستش با تعجب پرسید: «تو این سرما؟» و بلافاصله اضافه کرد: «فردا عملیات است. حسابی گرد و خاک بلند میشود. خاکی میشوی.» گفت: «میدانم.» دوستش گفت: «و با این حال باز میخواهی حمام کنی؟ مگر قرار است بروی تهران؟» حسین زد زیر خنده. از ته دل میخندید. آنقدر خندید که همه به خنده افتادند. بعد ساکت شد و گفت: «فردا به تهران نمیروم، به جای مهمتری میروم.» «کجا؟»، «ملاقات خدا.»
خاطرهای از رهبری
روزی آیتا... خامنهای که در آن زمان نماینده حضرت امام(ره) در شورایعالی دفاع بودند، برای دیدار با رزمندگان، به جبهه شوش رفتند. حسین و حاج صادق در این دیدار، در محضرشان بودند. آیتا... خامنهای فرمودند: در این دیدار با رزمندگان نماز جماعت خواندیم. بعد از نماز بچهها دور من جمع شدند و هر کس با من صحبتی داشت. بعد از چند دقیقه، من نگاه کردم. دیدم سیدحسین قرآنی در دست گرفته و عده زیادی از بچهها دور او جمع شدهاند و ایشان به قدری زیبا از آیات قرآن و استقامت در جنگ و... صحبت میکرد که من تعجب کردم. حسین همان شهیدی است که وقتی خبر شهادتش را به حضرت آقا میرسانند، به یاد شهادت حافظان قرآن در صدر اسلام میافتد. آیتا... خامنهای در مصاحبهای که در سال 59 انجام گرفت و در آخرین برنامه روایت فتح که توسط شهید مرتضی آوینی تهیه و پخش شد، فرمودند: وقتی خبر شهادت سیدحسین علمالهدی را شنیدم، اولین چیزی که به ذهنم آمد، شهادت حافظان قرآن در صدر اسلام بود.
واقعیتی از شهید علمالهدی که تا وفات مادرش بیان نشد
یکی از همرزمان حسین که روز شهادت حسین همراه او بود و به اسارت گرفته شد، با بیان اینکه خوشحالم که این اعتراف دردناک زمانی انجام میگیرد که مادر بزرگوار حسین-که خود شیرزنی بود- در قید حیات نیست؛ میگوید: «من سالها در اسارت بودهام و حتما از رفتار وحشیانه عراقیها با اسرا چیزهایی شنیدهاید، اما شکنجهای که من دیدم، یک لحظه بیشتر نبود و با این حال، هنوز که هنوز است، از درد آن یک روز هم نتوانستهام سر راحت بر بالین بگذارم. آری مرا به تانکی بستند که از روی پیکر مبارک حسین گذشت، در حالی که هنوز جان داشت، هرچند که چفیهاش صورتش را پوشانده بود و با آن چشمهای زیبا و گیرایش دیگر نمیتوانست عذاب کشیدن مرا ببیند. من صدای خرد شدن استخوانهای حسین را شنیدم و راستش در آن لحظه خدا را شکر کردم که دیدم دارم به اسارت برده میشوم والا چگونه میتوانستم برگردم و بگویم از پا حسین افتاد و ما بر پا بودیم؟»
گلستان شهدای هویزه
پس از آزاد شدن دشت هویزه و با خنثیسازی میدان مین و جمعآوری سیمهای خاردار، گروه تفحص برای یافتن اجساد شهدا به جستوجو در محل عملیات پرداختند. اجساد مطهر برخی از شهدا به صورت پراکنده پیدا شد، از جمله «حسین علمالهدی» که او را از قرآن کوچکش و نیز موشکانداز آرپی جیاش شناسایی کردند. جسد «محمود قدوسی» را از نامهای که در جیب لباسش پیدا شد، شناسایی کردند. در آن نامه، پدر شهیدش «آیتا... قدوسی»، دادستان کل کشور او را برای پیوستن به رزمندگان اسلام معرفی کرده بود. به تدریج مزار باشکوه شهدای هویزه شکل گرفت و توسط جهاد سازندگی ساخته شد. پس از پایان جنگ تحمیلی، گلستان شهدای هویزه مورد استقبال مردم قرار گرفت؛ بهگونهای که امروز این گنبد و بارگاه معنوی، وسیلهای است برای تقرب زائران به پروردگار متعال.
آثار منتشرشده از حال و هوای آن روزهای هویزه
کتاب «سفرسرخ» و «حماسه هویزه» به قلم نصرتا... محمودزاده است. او از ابتدای جنگ دست به قلم شد و در طول هشت سال دفاع مقدس و پس از جنگ به این فعالیت ادامه داد.
کتاب «سه روایت از یک مرد» بهنوشته محمدرضا بایرامی از زندگی حسین علمالهدی، فرمانده عملیات نصراست که در روایت اول از زبان شکنجهگر ساواک حسین پیش از انقلاب، روایت دوم از دوست و همرزم او تا لحظه شهادت و روایت سوم، از ملاقات یک قاچاقچی با علمالهدی است که او را حر زمان خویش کرد.
دیگر آثار مانند کتاب «۱۴ سردار»، کتاب «تا دانشگاه هویزه» نوشته سیدعلی اصغر علوی، کتابهای «سیب سرخی که به من داد»، «حماسهسازان»، «لحظههای آشنا» و «فریاد و سکوت» نیز سعی در زنده نگهداشتن و بازگو کردن واقعیت آن روزهای سخت را دارند.
همچنین مستندات بسیاری مثل مستند «دفاع مقدس»، مستند «آخرین روزهای زمستان» و «ملاقات عشایر عرب با روحا... خمینی در جماران» و فیلم « زیباتر از زندگی» ساخته شده است. آثاری که بزرگی حماسه هویزه و آن روزها را نتوانستند به ترسیم بکشند، با آنکه کمر همت بستند تا صدای شهدا را به گوشها برسانند، اما حق مطلب ادا نشد.
فرهیختگان