رفت و آمد انقلابيون به خانه ما زیاد بود/ هنوز گواهی پایان خدمت ندارم
به گزارش یزد رسا، بخش اول گفتگوی خبرنگار یزد آوا با دکتر سید علی موسوی راد، جانباز 70 درصد دفاع مقدس و دکترای حرفهای روانشناسی تربیتی در ادامه آمده است.
سيد علي موسوي متولد سال 1350 در روستاي رشكوئیه هستم، مادر، پدر در قيد حيات هستند. پدر الان 70 ساله هستند و در كار ساختمان سازی و كشاورزي فعالیت دارند و الان در يكي از كشورهاي خارجي به كار ساختمان سازی مشغول هستند.
در چند دهه اخیر متأسفانه روستا بخاطر يه سري مشكلات خشكسالي و اقتصادي تحت تاثير قرار گرفته است، ولي در زماني كه ما در آنجا زندگی میکردیم يک مكان پويا و مبلغ و از لحاظ اعتقادي محلهای با آدمهاي بسيارمومن و اهل نماز و قرآن و اهل کار بودند.
در خانه ما هيچ وقت به روی کسی بسته نبود
خانواده ما كه يك خانواده مذهبي بودند بسيار به حلال و حرام اهمیت میدادند. مادر تحصيلاتی نداشتند ولي مسائل ديني را خيلي خوب ميفهميدند كه همين باعث شد بينش ديني و مذهبي در خانواده به وجود بياید.
ما يک خانه دو طبقه با طرحي بسيار زيبا و رويايي كه از يك طرف مسلط بر بخش كشاورزي از طرف ديگر بر بخش مسكوني بود، داشتیم. خانواده ما ارتباط خيلي خوبي با مردم داشت به طوری که در خانه ما هيچ وقت به روی کسی بسته نبود. خوشبختانه چون خانه ما در کنار مسجد بود من از همان اوايل كودكي در جلسات قرآن، هیئتها و در نماز جماعت مسجد شرکت میکردم.
رفت و آمد انقلابيون به خانه ما زیاد بود/ خانه ما محل نگهداری اعلامیهها بود
هنوز راهنماییام را تمام نکرده بودم که رفتم جبهه، البته داستان جبهه رفتن ما خيلي طولاني است، والدين من افراد باسوادی نبودند ولي دارای فهم، حكمت و بينش زیادی بودند. من از همان بچگی با انقلاب و تفكر امام آشنا شدم. خانهی ما در منطقهاي واقع داشت كه به مرز استان فارس نزدیک بود و همچنین امكانات بهتر و بيشتري نسبت به خانههاي ديگر داشت که همینها باعث میشد، رفت و آمد انقلابيون در آن زياد باشد. از سال 56 خانه ما محل نگهداري بعضي از اعلامیهها بود.
دانشجويانی كه هسته اوليهي فتح لانه جاسوسي را تشكيل میدادند مثل آقاي جلالي، آقاي دهقان پور و خانم ابتكار يكي از پاتوقهاشون خونه ما در رشكوييه بود. آنها چند عدد پلاك متنوع با یک پيكان قرمز یا مشكي داشتند و در بعضی مواقع ماشينها يا پلاكها را عوض ميكردند كه كسي به آنها شك نكند. من 6 سالم بود كه به نوعي خبر چين بودم، از سطح شهر خبر میآوردم و مواظب بودم که يک دفعه ماشين پاسگاه نياید.
دوست عزيزم، سردار دكتر دهقان پور که الان جزء سپاه و مدرس دانشگاه هست، در آن زمان جزء دانشجويان انقلابیون بود، اکثر اوقات ايشون وقتي در حوزه يزد و يا فارس بودند در خانه ما سکونت داشتند.
برادر شهيدم از من 6 سال بزرگتر بود
برادر شهيدم از من 6 سال بزرگتر بود، چون زیاد اهل مطالعه بود از لحاظ دانش وهوش يك استثنا بود.
يادم مياد که مادر همیشه ميگفتند: «اگه ميخواي بري بجنگي بجنگ، جنگيدن وظيفتونه» نان خشك ميكرد،ماست ميبست و آذوقه همراه برادر ميكرد. اين را به جرأت ميگویم كه مادر واقعا فرزندش را ميفرستاد در حالي كه اصلا اميدي به بازگشتش نداشت، ولي بايد بگويم كه اين صحنه ها غير قابل توصيف است چون در مقطي و در شرايطي خاصی رخ ميداد.
اخوي بنده از اولين افرادي بود كه با گروهی به كردستان رفتند. چون از لحاظ هيكل و هوش از يک پسر 16 ساله بيشتر بود ولي مثل بچه هاي ديگر يک فرد ويژه بود بعد از كردستان، سال 60 یا 61 در عمليات رمضان خرمشهر تا والفجر مقدماتي ايشون مفقودالاثر شد.
به دنیا آمدن پسری خَلقا و خُلقا شبیه حضرت یوسف(ع)
جالب اینجاست که بگویم يه روز مادر قبل از به دنیا آمدن برادر خواب ميبينند كه يک پسر به نام يوسف دارند كه از زيبايي چيزي كم ندارد، بعد در خواب اين آقا يوسف بدون اطلاع خانواده به كربلا میرود، ازدواج ميكند و صاحب 9 فرزند ميشود كه در خواب مردم ميروند و آقا يوسف را به اجبار رو دست ميكنند و از كربلا به شهر میآوردند. بعد از اين که مادر داداش رو به دنيا مي آورند، همه ميگویند چون این خواب رو ديدي بايد اسمش را يوسف بزاري، ايشون نه فقط از لحاظ صورت بلكه از لحاظ اخلاقي هم يوسفي و امتحان یوسفوار هم زیاد داد.
داداش 9 سال مفقود ميشوند كه ازدواج به شهادت تعبير ميشود و بعد 9 سال پيكر شهيد بر روي دست مردم تشيع ميشود.
بنده حتي نوشته از شهيد دارم كه مايل نبود به عنوان شهید معرفی شود و در مقابل فداكاريها و رشادتهايي كه در صحنه كربلا شده بود، ميگفت من در حد و اندازه اسم شهید نيستم.
تحصيلم را در روستايمان شروع كردم. دبستان را در رشكوييه بودم. به دلیل کار پدر به يزد آمدیم و من مقطع راهنمايي را به مدرسه راهنمایی اباذر رفتم. من در تحصيل فرازها و نشيبهاي زيادي داشتم، هم تجدید ميشدم و هم شاگرد نمونه؛ ولي خدا را شكر هيچ سالی مردود نشدم.
سه بار به جبهه اعزام شدم
از راهنمايي علاقه به جبهه و جنگ داشتم به طوري كه من در مسجد محله، با بلندگو اعلام میکردم پيكر شهيد را آوردند و مبلغ شهدا من بودم. سه بار اعزام به جبهه دارم به همين دليل كمي از درسهایم عقب مانده بودم و دبيرستان در مدرسه نمونه جهشي درس خواندم.
هنوز گواهی پایان خدمت ندارم
یک موقعی که پروندهام را میبینم نمیشناسم، چون با گواهی جبهه متولد 47 هستم و بنده هنوز گواهي پايان خدمت و كارت پايان بسيج ندارم كه اكنون هروقت ميخوام به خارج از کشور بروم، دردسرهايي دارم.
ادامه دارد...
انتهای پیام/ع
Related Assets:
-
دیدار فرمانده نیروی انتظامی و رئیس بنیاد شهید خاتم با جانباز نیروی انتظامی این شهرستان +عکس
-
اسارت؛ سراسر حماسه، ایثار و از خود گذشتگی است
-
برشی از سالها جانبازیِ شهید «محمد جعفریمنش» +فیلم
-
نماز اول وقت زیباترین تاکتیک شهدا بود/عمل به آیه آخر سوره فتح؛هدیه شهدا به دانش آموزان امروز
-
گرامیداشت «هفته دفاع مقدس» در دبیرستان دخترانه «ریحانة النبی» یزد +تصاویر
-
وقتی به جبهه رفتم از شهید«فهمیده» کوچکتربودم/ درهر بار اعزام به جبهه افقی برمیگشتم
-
فردا تشییع پیکر جانبازی یزدی که اعضایش را بخشید