ID : 20483422
با بهره گیری از خاطره ی شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع؛

اشعار شاعران یزدی در وصف «شهدای مدافع حرم»


شاعران فضای مجازی اوج هنر یزد در ششمین بداهه خود با بهره گیری از خاطره ی شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع اشعاری را در وصف شهدای مدافع حرم سرودند.

به گزارش یزد رسا به نقل از یزد هنر: شاعران فضای مجازی اوج هنر یزد در ششمین بداهه خود با بهره گیری از خاطره ی شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع اشعاری را در وصف شهدای مدافع حرم سرودند که اشعار آن به شرح زیر می باشد.

«تنها آرزوی صالح»:

فکر می‌کنم همسرم تنها یک آرزو در دنیا داشت و برای آن بسیار تلاش می‌کرد.
قبل از  عقد به من گفت دعایی دارم که حتماً وقت عقد آن را برایم بخواه.
وقتی برای عقد رفتیم، با فاصله از هم نشستیم.
آن لحظات تمام دغدغه‌ام این بود که با این فاصله چطور به او بگویم که چه دعایی داشت؟ حتماً او هم نمی‌توانست با صدای بلند خواسته‌اش را بگوید.
تا لحظاتی دیگر  خطبه عقد جاری می‌شد و من از خواسته  صالح بی‌خبر بودم! نمی‌دانستم چه کنم.

در همین اثنا، خواهر آقاصالح جلو آمد و یک  دستمال کاغذی تاشده به من داد و گفت این را داداش فرستاد. دستمال را باز کردم، روی  دستمال برایم دعایش را نوشته بود:

«دعا کن من شهید شوم...»
یادم هست که  قرآن در دست داشتم، از ته دل دعا کردم خدا شهادت را به صالح بدهد و عاقبتش به  شهادت ختم شود، اما واقعاً تصور نمی‌کردم این خواسته قلبی به این سرعت محقق شود!
من گفته بودم عاقبتش، که به حساب  ذهن من، تا این عاقبت سال‌های سال  فرصت داشتم!
فکرش را نمی‌کردم که به این زودی داشتن  صالح به آخر برسد...

خاطره ذکر شده به نقل از همسر شهید مدافع حرم عبد الصالح زارع می باشد.

تا با خیالت، چند ساعت گفت وگو کردم
دیشب دوباره چند بغض تازه رو کردم
از تو چه پنهان... باز دیشب خاطراتت را
در لابه لای گریه هایم جست وجو کردم
با بچه ها...از پینه ی پیشانی ات، گفتم
گفتم چگونه، با خیالت، خوب خو کردم
با خنده می دیدم، صفای عکس هامان را
بارانی ات را، باز هم با گریه بو کردم
با حسرتی شیرین... نگاهم بر لبت افتاد
با غبطه ی تلخی، نگاهی بر« گلو »کردم
«سید داوود دهقانی»

شکوه باغ پرپر گفتنی نیست
شب زخم صنوبر گفتنی نیست
عجب حال خوشی دارند آنها
که راز عشقشان سرگفتنی نیست
چنان در آسمان پر باز کرده
که حال این  کبوتر گفتنی نیست
شهادت دلبری کرده است آن قدر
که رازش پیش دلبر گفتنی نیست
شکوه اشک های شمع خاموش
به جز با دیده ی تر گفتنی نیست
دعای لحظه ی آخر قشنگ است
دعای زیر لب سر  گفتنی نیست
«عالیه مهرابی»

هنگام عقد بال دعایم که باز شد
پرواز کردم و دل من سرفراز شد
آمد نشست پیش غزل های خسته ام
با نامه ای که هر خط آن مثل راز شد
او گفت با خدای خودت گفتگو کن و...
آیینه با نگاه دلم هم طراز شد
آن نامه ای که عطر غزل های خسته داشت
کوکش به نام عشق و به نام تو ساز شد
گفتی بخواه اینکه شهادت شود نصیب
من گفتم و چه زود دلت سرفراز شد
«افسانه نوری»

به نام عشق بیا پا به پای سفره ی عقد
دعا کنیم  که از کاروان جلو بزنیم
دعا کنیم فقط عشق بالمان بدهد
برای هر که نشسته است حرف نو بزنیم
دعای امشب ما  باده را دهد مستی
شراب می دهد تا شوی رسول قیام
نماز در شط خون است ، مرد می خواهد
دو رکعت است که با عشق می رسد به سلام
عزیز همسفر روزهای جاری من
دعا بکن بشود عشقمان شبیه وهب
دعا بکن که به این عشق پشت پا نزنم
به کربلا بدهم دست و سر ز روی ادب
کسی شبیه تو باشد دعا کند خوب است
دعای شاهد آشفته مو اثر دارد
دعا بکن که شهادت به دادمان برسد
خدا به حجله نشنیان خود نظر دارد
سلام عروس وهب گونه ام خدا حافظ
چقدر عمر سلام من و تو کوتاه است
ولی قبول بکن عرض آسمان دارد
تو ماهی و همه عمر من همین ماه است
«سید علی میری رکن آبادی»

شهادت بر پرستو ناز می کرد
پرستو هم نیاز و راز می کرد
دلِ عاشق کنار گل چو بنشست
تمام عشق را ابراز می کرد
و ناگه شد گره درهم نگاهی
که از پاکی دو صد اعجاز می کرد
یکی فکر پریدن سوی خالق
یکی هم بال او را باز می کرد
وهردو روسفیدِ روزگارند
به پیوندی که حق آغاز می کرد
«حسین زارع مختار»

عشق از تو خواست آینه را هم دعا کنی
بزمی دوباره بر سر دل ها به پا کنی
یعنی عروس بخت شوی، روی شانه اش
زلفی سیاه باز و معطر رها کنی
ای عشق آسمان به تو بالی دوباره داد
حق داشتی که شاد و رها بال وا کنی
«شیرینی فراق کم از شور وصل نیست»
گاهی اگر نگاه به سمت خدا کنی
رازی مگو نشسته به چشمان صالحت
برخیز تا فرشته حق را صدا کنی
«عقیله مشتاقیان»

رفتی و تنها مانده این بانوی مردادی
من مانده ام با یک بغل رویای جا مانده
من مانده ام با گریه های هر شب و هر روز
شعری که از چشم تو بغض تازه ای خوانده
تر می شود گاهی تمام خانه از دوریت
گاهی تمام خانه از گریه نمی خوابه
من توی این تنهایی ام قالیچه میبافم
عکس یه خورشیدی که بعد از تو نمیتابه
خوشحالم از اینکه شهیدی و دلم قرصه
بعد از غروبم باز محشورم کنار تو
یک لحظه حتی فکر این که بی خیال تو
باشم ونکن من تا ابد هستم نگار تو
بوی پلاکت مست کرده پنجره هارو
بارون و می بوسند و یادت می کنند امشب
رفتی و روحت مانده روی عرش این خانه
کردم دعا و بعد خواندن مانده ام در تب
«سید علی خضری»




summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.