ID : 1012723
گفتگوی یزد رسا با یکی از جانبازان سرافراز میبدی؛

بخاطرصورتم ۲۵بار عمل شدم/ عده ای می گویند رفتن شما به جبهه کار درستی نبود! /اسم جانباز را روی خودم نمی گذارم


عده ای می گویند:‌ رفتن شما به جبهه کار درستی نبوده و اکنون هر قدر به شما بدهند ارزشی در مقابل از بین رفتن صورت و بدنتان ندارد. به ندرت از خانه خارج می شوم مگر برای رفتن به منزل دوستان و یا آشنایان...

به گزارش خبرنگار یزد رسا از میبد، جانباز، آلبوم تماشایی خاطرات سرخی است که از دلاورمردی های عباس گونه های وطن، به جا مانده است.

حضرت امام خمینی(ره)، جانبازان را مایه ی افتخار و سربلندی ملت ایران دانسته است. ایشان ارادت قلبی خویش را نسبت به این قشر فداکار و ایثارگر، این گونه ابراز می دارد: «سلام بر عزیزان ما که در راه عزّت اسلام و عظمت کشور اسلامی به پاخاستند و در راه دفاع از میهن، معلول و مجروح شدید و برای خودتان، مایه ی افتخار و برای ملت بزرگ تان، هم مایه ی تأسف و هم سربلندی شدید. درود بر شما جانبازان و مصدومان که اعضا و سلامت خود را در راه اعتلای قرآن کریم از دست داده اید. ملت شریف و اسلام بزرگ هیچ گاه شما عزیزان را از یاد نمی برد. درود بر خواهران و برادران مصدوم و معلول که شجاعانه در راه حق و پیروزی، قیام و فداکاری کردند و ملت را در جهان سرافراز کردند. این جانب، تقدیر و تشکر و دعای خالصانه ام را به شما عزیزان اهدا می کنم و از خداوند متعال، سلامت و سعادت و بهبودی شما فرزندان اسلام را خواهانم». 

گفتگویی که در زیر می خوانید با یکی از جانبازان سرافراز میبدی است که وجودشان همچنان شهرمان را نورانی کرده است.

DSC_6869

 لطفا خود را معرفی کنید؟

اینجانب حسین خسرو خاور از روستای هفتهر ساکن میبد هستم.

چند سال است که ساکن میبد هستید؟

حدود ۲۹ سال

چند فرزند دارید؟

۹ فرزند که پنج تا دختر و ۴ پسر

چطور شد که به جبهه رفتید؟

احساس وظیفه کردم. دشمن به خاک جمهوری اسلامی ایران حمله کرده بود. بنا به فرموده حضرت امام خمینی (ره)، حفظ ناموس، کشور و مملکت خود احساس تکلیف کردم و به جبهه های حق علیه باطل رفتم.

در سال  ۱۳۶۲ در طرح لبیک به خمینی  به جبهه اعزام شدم و آن زمان ۳۵ ساله بودم.

خانواده شما مشکلی به جبهه رفتن شما نداشتند؟

نه

همرزمان شما از همین شهرستان چه کسانی بوده اند؟

یوسف معصومی یخدانی – محمود فلاح پوری – کمال فلاح – موحدیان – علی اکبر مرادیان – سید عزیز الله موسوی، شهید مرتضی معصومی – شهید منصور یوسفی و از یزد آقای فرهنگ دوست و آقای سردار میر حسینی و سردار فتوحی.

شهید همت هم در تنگه دلیجان از فرماندهان لشکر اصفهان بود که برای ما صحبت می کردند.

DSC_6870

مجروح شدن خود را به یاد می آورید؟

دشمن پاتک زده بود و مدام کاتیوشا می زد. برای مدتی آتش بس کرد. با بچه ها و شهید مرتضی معصومی رفتیم ببینیم که کسی شهید یا مجروح شده است. ناگهان دشمن دوباره کاتیوشا زد و با موج انفجار کاتیوشا، از ناحیه چشم و صورت، فک و مچ دستم به شدت مجروح شدم.

فشار انفجار به حدی بود که نه چیزی را می شنیدم نه چیزی را می دیدم و خون همه صورتم را فرا گرفته بود. در آن لحظه بچه ها مرا به پشت خط منتقل کردند و لباس هایم را چیدند و بعد از کارهای اورژانسی به بیمارستان اهواز و پس از آن با هواپیما مرا به بیمارستان تهران اعزام کردند.

نزدیک به دوماه در بیمارستان تهران بستری بودم. دکترم آقای نظام محبی بودند به من گفت: برو تا ۵ ماه دیگر برای عمل بعدی تشریف بیاور بعد از پنج ماه که مراجعه کردم مرا از عمل، جواب کردند.

چند دفعه شما تحت عمل جراحی قرار گرفتید؟

در برج دی ۱۳۶۳ برای جراحی فک و صورت و چشمم مرا به شیراز اعزام کردند. دکتر زند، پروتزی زیر لبم قرار دادند و ۸ بهمن همان سال بنیاد با ما تماس گرفت که دکتر مکلرد و دیو از استرالیا آمدند که مرا عمل کنند. آقای حسینعلی فلاح و فلاح پور مرا همراهی می کردند قرار شد عمل در بیمارستان سید مصطفی خمینی انجام شود. ساعت ۸ صبح به بیمارستان رفتیم و تا ساعت ۲ هنوز نوبت ما نشده بود دکتر برای استراحت رفته بود و ساعت ۴ آمد ساعت ۸ شب نوبت ما شد و ما برای عمل فردای آن روز که ۹ بهمن ۱۳۶۳ بود بردند. ساعت ۸ صبح مرا بیهوش کردند و تا ساعت ۱۲ شب تیم دکتر مکلر و دیو روی صورت من کار کردند و از پوست های روی بدن برای قسمت های دیگر فک و غیره استفاده کردند و بعد از مدتی بستری در بیمارستان ۶ اسفند مرا با هواپیما به یزد اعزام کردند.

در این مدت سیم ها و پلاستیک هایی که برای نگه داشتن فک و صورت من قالب کرده بودند خیلی مرا اذیت می کرد و خوراک من در این مدت فقط مایعات بود و به سختی غذا می خوردم. از غذاهای نرم استفاده می کردم.  سیم ها و پلاستیک های قالب صورتم خیلی مرا اذیت می کردند دوباره مرا در بیمارستان حضرت فاطمه زهرا(س) تهران بستری کردند و آن ها را از صورتم خارج کردند.

 ۱۴ برج آذر سال بعد مجددا برای جراحی مرا به لندن فرستادند و یکی از دکتر های جراحی صورت، داخل صورتم را خالی کرد و سیمهایی انداخت و فیزیک صورتم را درست کردند در این عمل نیز خیلی برای خوردن و آشامیدن مشکل داشتم. در حدود ۵ ماهی که لندن بودم قرص هایی به من داده بودند که دردم را ساکت می کرد بعد از برگشت از لندن قرص هایم تمام شده بود و دیگر نمی توانستم درد را تحمل کنم بعد از مدتی سیم ها پاره شده بود و اطرافیانم همه می ترسیدند، شکل صورت به هم خورده بود و سیم ها از هر طرفی بیرون زده بود با این شکل و شمایل مرا به بیمارستان یزد بردند و سیم ها را در آوردند.

سال ۱۳۷۱ دوباره به بیمارستان فاطمه زهرا(س) تهران اعزام شدم دکتر تسیه که از فرانسه آمده بود دوباره روی صورتم عمل پوست و استخوان را جابجا کرد. آخرین باری که برای عمل به بیمارستان تهران رفته بودم سال ۱۳۸۶ بود که قرار بود عمل بشوم که شب آن خواب حضرت امام(ره) را دیدم،‌ حضرت امام(ره) در یک مکانی نشسته بودند و جلویشان چایی و گلابی بود به من تعارف کردند و فرمودند گلابی می خوری یا چایی؟ که من چایی را برداشتم و بعد از آن خواب گفتم دیگر عمل نمی کنم و دیگر عمل نکردم بعد از آن خواب عفونت صورتم خوب شد، استخوان فکم که می گفتند سیاه شده است به شکر خدا بهبود یافت و الان حالم نسبتاً خوب می باشد.

در نهایت بخاطر صورتم ۲۵ بار وارد اتاق عمل شده ام.

برخورد فرزندان، دوستان و آشنایان با شما چگونه است؟

برخورد فرزندانم با من مثل قبل بوده و حتی مهربانانه تر می باشد ولی عده ای می گویند:‌ رفتن شما به جبهه کار درستی نبوده و اکنون هر قدر به شما بدهند ارزشی در مقابل از بین رفتن صورت و بدنتان ندارد. به ندرت از خانه خارج می شوم مگر برای رفتن به منزل دوستان و یا آشنایان

 در چه سالی و در کدام منطقه عملیاتی مجروح شدید؟

در سال ۶۲ به همراه حاج شیخ محمد ابراهیم اعرافی (ره ) به جبهه اعزام شدم پس از ۲۷ روز ورودم به جبهه درعملیات خیبر مجروح شدم.

کار شما در جبهه چه بود؟

تک تیرانداز

آیا از رفتن به جبهه پشیمان نیستید؟

کسی مرا مجبور به جبهه رفتن نکرد و با پای خودم رفتم.

اسم جانباز را بر روی خود نمی گذارم، با خودم گفتم اگر عمرم به دنیا هست می مانم و اگر تمام شده باشد اینجا و آنجا ندارد و من از آن ناراحتم که سعادت شهید شدن را هم نداشتم. خداوند کسانی را که بیشتر دوست داشت با خود برد و تا همین اندازه هم اگر خدا قبول کند راضی ام.

هیچ وقت از هیچ کسی گله ای نداشته و ندارم. برای خدا به جبهه رفتم و از رفتن به جبهه راضیم.

بهترین خاطره شما از جبهه و جنگ؟

همه کارهای جبهه خاطره بود، در این ۲۷ روزی که من جبهه را دیدم همه به هم دیگر کمک می کردند، ظرف های همدیگر را می شستند، برای همدیگر غذا می گرفتند، به جانبازان و مجروحان و شهداء‌ می رسیدند. دعای کمیل، زیارت عاشورا و … می خواندند.

 بزرگترین آرزوی شما از خدا؟

سلامتی امام زمان (عج)، پیروزی و سرافرازی اسلام، سلامتی مقام معظم رهبری و اگر لیاقت داشته باشم خواهان سربازی امام زمان (عج)

سخن آخر :‌

کوچکتر از آنم که با مردم سخن بگویم ولی برای یادگاری عرض می کنم.

 تمنا و خواهش دارم پیرو رهبری و ولایت فقیه باشید، خواهران حجاب خود را همچون حضرت زینب (س) و حضرت زهرا (س) حفظ کنند.

دنیا کوچک است و چند روزی که در دنیا هستیم آن چه را که خدا، پیامبران و ائمه از ما خواسته اند انجام دهیم و کار به رسانه های بیگانه نداشته باشیم و خون شهداء و راه شهداء‌ را پایمال نکنیم تا در قیامت سرافراز باشیم.

 
DSC_6876

گروه مصاحبه :‌ عبدالرحیم آقایی – الیاس دهقانی




summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.