ID : 5259003
محمود برادر آیت الله رفسنجانی:

به برادرم که می گویند سلطان پسته فقط پنج هکتار باغ رسید / بنده خدا احمدی نژاد به ما کار خاصی نداشت


اعضای خانواده ما در کرمان، رفسنجان، نوق، کشکوئیه و حوالی آن زندگی کرده اند. در یزد و عقدای یزد هم از اعضای خانواده ما زندگی می کنند.

به گزارش یزدرسا، چندی پیش همشهری در گفتگو با یکی از برادران آیت الله رفسنجانی به بررسی پسته کاری در منطقه رفسنجان پرداخته بود و از سهم رییس مجمع تشخیص مصلحت از کشت پسته این منطقه پرسیده بود که بازتاب مناسبی نداشت.

اکنون پایگاه خبری تحلیلی «پارس»، متن کامل این گفتگو را منتشر می کند. محمود هاشمی رفسنجانی، سومین پسر یک خانواده روستایی است. پدرش پیشه کشاورزی دارد.اما بیل برنمی دارد که روی زمین ها کار کند.

اهل کتاب و قرآن است، مثل یک روحانی. یک دانگ «ده» دارد. چهار زارع برایش کار می کنند. زمین هایش را به زارعان اجاره می دهد و براساس عرف محل، در فصل برداشت، سهم زارع و مالک تفکیک شده و هر یک محصول خود را تحویل می گیرند.

به یاد می آورد که در بچگی فقط غذای طبیعی می خورده و همه نیازهایشان از باغات خودشان تامین می شده است. گوسفند هم به قدر تامین نیاز گوشت و شیر خانواده داشتند. چند کارگاه کوچک ریسندگی، پشم گوسفندان را تبدیل به نخ و پارچه می کرده تا لباس اعضای خانواده از این پارچه ها تهیه شود.

پسر اول خانواده بر اثر حادثه ای فوت می کند. پسر دوم خانواده به حوزه علمیه می رود. چند سال بعد او هم جذب حوزه می شود. تا مرحله «سطح» در حوزه درس می خواند، اما تحصیل در دانشگاه را هم فراموش نمی کند.

در دو رشته ادبیات فارسی و عربی تا مقطع فوق لیسانس ادامه تحصیل می دهد. دکترا هم قبول می شود، اما به دلیل ورود به مسائل سیاسی، از ورود به این مقطع منصرف می شود.روستایشان هنوز هم کوچک است.

فقط پنج هزار نفر جمعیت دارد. اخیرا یکی، دو خیابان آسفالته برایش کشیده اند. این روستا بین کرمان و یزد و در جلگه رفسنجان، در منطقه ای به نام «بهرمان نوق» واقع شده است. ۶۰کیلومتر با رفسنجان و ۱۵۰کیلومتر با یزد فاصله دارد.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «پارس»، محمود هاشمی رفسنجانی، برادار کوچک رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام است. چهار سال با او اختلاف سنی دارد و در ایام بازنشستگی به شغل کشاورزی مشغول است.

پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بخشدار «کهک قم» بوده و در ۲۹ اسفند۱۳۵۷ به سمت فرماندار منصوب می شود. او امروز ۷۵سال سن دارد و سیاست را کنار گذاشته است.

هرچند می گوید که مشکلی برای بازگشت به عرصه سیاست برایش وجود نداشته، اما کشاورزی را ترجیح می دهد. هاشمی رفسنجانی پس از یک سال فعالیت به عنوان فرماندار قم، درنهایت درخواست انتقال می دهد و در مقطع کوتاهی مسئولیت اداره اسناد محرمانه وزارت امور خارجه به او محول می شود.

در ادامه دوران خدمتی خود، مسئولیت بخش خاورمیانه وزارت امور خارجه را عهده دار می شود. او در آغاز فعالیت دولت نهم درخواست بازنشستگی می کند.
هاشمی به آینده ایران خوشبین است. سیاست های دولت تدبیر و امید را عاقلانه توصیف می کند، اما تاکید دارد مشکلات به حدی است که برای جبران آن باید سال ها تلاش کرد.

امیدوار است ایران در پیشبرد اهداف خود در بخش سیاست خارجی سربلند بیرون آید. نگران کم آبی استان کرمان و از دست رفتن سرمایه های کشاورزی مملکت است.

عمده محصولی که می کاشتید چه بود؟
آن موقع بیشتر محصول گندم و میوه بود. هر کس به اندازه مصرف خودش اقدام به کشت می کرد.

چه نوع میوه هایی در باغات منطقه وجود داشت؟
بیشتر از این باغ های سردرختی بود یا میوه هایی مثل خربزه و هندوانه که در فصول مختلف کشت می شد.

یعنی در باغ تان پسته نداشتید؟
نه، پسته خیلی کم بود. گاهی در منطقه پنبه کشت می شد، اما خیلی کم بود. پسته حداکثر یک هزار کیلو در سال داشتیم. درختان پیوند نداشت. در آن زمان پسته پرورش داده شده نبود و محصول تولیدی ارزشی به آن شکل نداشت. زندگی، زندگی طبیعی بود، تولید هم برای مصرف خودمان بود.

پس چرا به خانواده هاشمی سلطان پسته ایران می گویند؟ چرا می گویند اعضای خانواده شما در صادرات پسته نقش دارند؟
اینها تبلیغاتی است که می کنند. الآن در رفسنجان شخصی هست که مثلا اجدادشان کارگر ما بودند، اما الآن ۵۰۰ تا یک هزار هکتار باغ دارند. ما وقتی پدرمان فوت کرد حدود ۲۰هکتار باغ پسته داشتیم که بین فرزندان تقسیم شد. به برادر من که می گویند سلطان پسته است فقط ۵هکتار باغ رسید.

به کدام برادرتان سلطان پسته می گویند؟
رئیس جمهور سابق. در تقسیم ارثبه هاشمی بزرگ فقط ۵هکتار باغ رسید. امسال از این زمین در اثر بی آبی، فقط ۲۰گونی پسته برداشت کرد، اما هر ماشینی که از منطقه می گذرد، می گویند مال آقای هاشمی است. این حرف ها را همین افرادی که خودتان می دانید، معلوم الحال هستند و می خواهند اتهامی را بزنند، درست می کنند.

خانواده هاشمی در هیچ مقطعی در بخش صادرات پسته فعال نبوده اند؟
نه، ما در کار زراعت بودیم، ولی در کار پسته به آن صورت نبوده ایم. پسته متعلق به خانواده های «امین»، «آگاه» و «برخوردار» است. آنها الآن آمریکا را هم تسخیر کرده اند. ما کشاورز جزء بودیم در حدی که خانواده در رفاه باشد کشاورزی می کردیم. به آن شکل نبوده که بتوان گفت در کار پسته بودیم.

من که فعالیتم بیشتر از سایر اعضای خانواده بوده، حدود ۲۰هکتار باغ پسته دارم. رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام فقط ۵هکتار باغ دارد که آن را تبدیل به ۷هکتار کرده است. محمد در حد من باغ دارد. احمد هم کمی کمتر از من زمین دارد.

چه شد که به کشت پسته روی آوردید؟
ماهیت منطقه به سمت کشت پسته رفت.

آب کم شد که تصمیم گرفتید پسته کشت کنید؟
آب در گذشته کم نبود. زمین های منطقه برای کشت میوه های سردرختی و گندم و اینها مناسب نیست. آب، شور و زمین هم شور است، فقط برای پسته مناسب است. گردو و گندم را نمی توان با این آب کشت کرد. آب بهرمان سابقا شیرین بوده، اما سطح آب پایین رفته و به تدریج شور شده است.

درنتیجه طبیعت منطقه به سمت کشت پسته رفته است. عده ای کویرها را گرفته، چاه هم زده و پسته کشت کرده اند. ولی در گذشته هم پسته تولید رفسنجان در ایران نمونه بوده است. در اطراف رفسنجان تا کرمان و یزد، از اول انقلاب تا به حال ۳۰۰هزار هکتار باغ پسته ایجاد شده است. حداقل هر ۱۰۰هکتار باغ یک چاه آب می خواهد.چاه آب چند اینچ؟

حداقل چاه ۶ اینچ. ببینید این ۳۰۰هزار هکتار، ۵هزار حلقه چاه می خواهد. این آب شب و روز برداشت می شود. آنجا مثل شمال نیست که همیشه باران بیاید. در سال یکی، دو بار باران می آید. حجم کل بارش تا ۸۰میلیمتر است، لذا اول انقلاب که مردم دیدند پسته کاری برای آنها امکان دارد و کار خوبی است، رفتند سراغ پسته کاری.

درنهایت این میزان باغ در کرمان به وجود آمد. اول انقلاب از چاه های با عمق ۵۰متر، می شد ۶ اینچ آب برداشت شود.

این میزان آب برای ۱۰۰هکتار باغ پسته که درختان کوچکی داشت، کافی بود. به تدریج عمق چاه ها بیشتر، آب کم درختان بزرگ شدند. الآن درخت ۳۰ساله ۱۰برابر روز اول آب می خواهد. عمق چاهی که ۶ اینچ آب می داد، به ۱۰۰متر افزایش یافته، اما حجم آبش فقط ۲ اینچ است.
کیفیت آب هم بدتر شده است. الآن قیمت هر درختی که ۳۰سال برای آن زحمت کشیده باشی حداقل ۲۰۰هزار تومان است. تصور کنید ۳۰۰هزار هکتار باغ و هر هکتاری ۱۰۰۰درخت و هر درختی ۲۰۰هزار تومان، چقدر سرمایه می شود.

اینها نسبت معکوس پیدا کرده است. یا باید آبی از جایی تهیه شود یا این که این ثروت ملی بزرگ را باید رها کرد. الآن چند سالی است صحبت از انتقال آب کارون و اصفهان به کرمان است.

می دانید که در خود اصفهان درگیری برای آب وجود دارد. پس این پروژه اجرا نمی شود. امسال باغات رفسنجان به دلیل کم آبی یک پنجم سال قبل پسته داشته و سال۹۰ محصول یک سوم سال۸۹ بوده است.

روزبه روز محصول کم می شود، درختان خشک می شوند و هیچ فکری هم تا به حال دولت نکرده است. در حال حاضر صحبت از این است که آب دریا را شیرین کنند. اینها که اصلا جواب نمی دهد.

سیستم تصفیه فاضلاب برای تامین آب کشاورزی در منطقه شما وجود دارد؟
در روستاها که چنین سیستمی نیست. رفسنجان هم در حدی نیست که چنین سیستمی را برای آن اجرا کرد. در شهرهایی مثل تهران می توان تصفیه فاضلاب را اجرا کرد.

این سیستم از نظر بهداشتی هم خیلی مطلوب نیست. آب کشاورزی هم باید سلامت باشد. الآن خیلی ها می گویند سبزی های تهران آلوده است. این روزها جابه جایی چاه ها در رفسنجان خیلی گران شده است.

قبلا با ۲میلیون تومان می توانستی چاه جابه جا کنی، ولی در حال حاضر با ۱۰۰میلیون تومان هم نمی توان این کار را کرد. هزینه های کارگری هم بالا رفته است.

قبلا به کارگر روزی ۵هزار تومان حقوق دادیم، الآن از روزی ۳۰ تا ۴۰هزار تومان کمتر نیست.

در زرندیه هم زمین داشته اید ؟
ارید؟در زرندیه ۲۰هکتار زمین دارم.

در زرندیه چه نوع پسته ای کاشته اید؟
پسته احمد آقایی. امسال محصول خوب نبوده است. گرمایی امسال آمد که کل ایران را شامل شد. هیچ جا محصول مطلوب نبود. نه تنها پسته بلکه سایر محصولات هم وضعیت خوبی نداشتند.

زرندیه هم همان سرنوشت رفسنجان را پیدا کرده است. الآن همه رفسنجانی ها در زرندیه چاه زده اند. مرتب آب کشی هست، بارندگی، اندکی از رفسنجان بهتر است، اما سرنوشت آنجا هم مثل رفسنجان خواهد شد.

می گویند برنج هاشمی به وسیله جد شما در موسسه تحقیقات برنج تولید شده است؟
نه، برنج هاشمی متعلق به خانواده ما نیست. برنج هاشمی مال شمال است. هاشمی ممکن است خیلی آدم خوبی باشد، اما ایشان را نمی شناسیم. با ما نسبتی ندارد. آدم فعالی است در شمال ایران و این برنج را تولید کرده است.

درسی در کتاب دوران ابتدایی بود که مربوط به مهاجرت خانواده ای به نام هاشمی است. این خانواده از کرمان حرکت می کرد و در شهرهای مختلف ساکن می شد.

سرانجام هم به مشهد می رفت، گفته می شود این داستان مربوط به زندگی خانواده هاشمی است که در جریان مبارزات سیاسی مجبور به این نقل و انتقالات شده است، در این باره چه نظری دارید؟
نه، این طور چیزها صحت ندارد. قبل از انقلاب اسلامی رئیس جمهور سابق در قم بوده و من همراهش بودم. بعد هم به تهران آمدیم.

آنچه شجره نامه خانواده نشان می دهد، در لرستان شخصی به نام «اصلان خان» بوده که حاکم آن منطقه بوده است. او به عقدای یزد، یزد و سپس کرمان منتقل می شود. «حاج هاشم» جد ما که در کرمان ساکن بوده، با این خانواده وصلت می کند.

یعنی با دختر آنها ازدواج می کند؟
بله، از آنها دختر می گیرد. الآن از نظر علم رجال به ما می گویند که سید هستیم. زیرا اصلان خان سید بوده است. حدود ۶هزار نفر در لرستان شناسایی شده اند که به نواده های اصلان خان مربوط می شوند.

در کرمان و رفسنجان هم به همین میزان از نواده های اصلان خان زندگی می کنند. این شجره خانوادگی هنوز در جایی مطرح نشده و رو هم نشده است، اما ما به هیچ نقطه دیگر ایران مهاجرت نکرده ایم.

یعنی نهایتا خانواده هاشمی دورگه ای است از مردم کرمان و لرستان؟
بله، اعضای خانواده ما در کرمان، رفسنجان، نوق، کشکوئیه و حوالی آن زندگی کرده اند. در یزد و عقدای یزد هم از اعضای خانواده ما زندگی می کنند. می گویند هنوز آثار خانه حاج هاشم در یزد باقی مانده است.ما پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به قم و سپس تهران آمدیم. بیش از این چیزی نبوده است.

قبل از انقلاب سابقه کار سیاسی هم داشتید؟
بله، از سن ۱۵سالگی وارد حوزه علمیه شدم. تحصیلات حوزوی داشتم. تا سطح را خواندم. حدود ۱۰سال در قم درس حوزوی می خواندم. در کنار این، تحصیل در دانشگاه را هم شروع کردم.

در حوزه که بودیم اغلب مراجع تقلید امروزی استادان من بودند. «آیت الله مکارم شیرازی» یکی از اساتید من بود. با «آیت الله مومن» که الآن در شورای نگهبان است، هم مباحثه بودیم.

آقای «آیت الله گرامی» و «آیت الله مشکینی» به ما مکاسب درس می دادند. «آیت الله ربانی شیرازی»، «آیت الله ربانی املشی»، «آیت الله مهدوی کنی»، «آیت الله صلواتی» و… محضر تقریبا بیشتر اساتید قم را درک کردم.

در دوره دولت سازندگی که دولت برادرتان بود، پست دولتی داشتید؟
من حدود سال ۴۱-۴۰ که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم، در آزمون فوق لیسانس شرکت کرده و قبول شدم. در حین تحصیل، در دبیرخانه دانشگاه صنعتی آریامهر سابق(صنعتی شریف) مشغول به کار شدم. در آن زمان دکتر مجتهدی رئیس فعلی دبیرستان البرز، رئیس آن دانشگاه بود.

در آن مقطع دولت وقت تصمیم گرفت برای اولین بار بخشدار لیسانسه استخدام کند. از آنجا که اساتید به من پیشنهاد دادند که در این آزمون شرکت کنم، زیرا در دبیرخانه پیشرفت چندانی نخواهم داشت، در آزمون انتخاب بخشدار شرکت کردم.

پس از پذیرفته شدن در این آزمون باید در یک دوره آموزشی چهارماهه شرکت می کردم. بعد از آن به قید قرعه، محل خدمت تعیین می شد. تصمیم گرفتم اگر محل خدمت همین اطراف قم و غیره بود، بخشدار شوم، اگر نبود، در همین دبیرخانه به کار خود ادامه دهم. اتفاقا در قرعه کشی محل خدمت من پشتکوه ایلام، تعیین شد.
بنابراین با توجه به این که تازه ازدواج کرده بودم، تصمیم گرفتم در دبیرخانه دانشگاه باقی بمانم. بعد از چهارماه نامه ای به دستم رسید که باید ۴۰۰ هزار تومان هزینه دوره چهارماهه بخشداری را پرداخت می کردم.

در آن سال ها با ۴۰۰هزار تومان می توانستیم یک برج بخریم. گفتیم پولی که نداریم. حقوق ها هم حدود ۱۰۰ تا ۲۰۰تومان بود. بنابراین مجبور شدیم بخشدار شویم. بخشی که من مسئولیتش را داشتم در مرز عراق بود. در آن زمان جنگ بین صدام و بارزانی شدت گرفته بود. صدام بارزانی را بیرون کرده بود.

یعنی عراق با گروهک های داخلی خود مشکل داشت؟
بله، آن موقع شاه هم با صدام مشکل داشت. من بخشدار منطقه ای به نام چوار بودم. مردمش ییلاق و قشلاق می کردند. فرماندار کل آنجا مهندس جلیلی بود. او آدم شریفی بود.

به من گفت لازم نیست بخش بروم. همین ایلام بمانم و گاهی سری به بخش مربوطه بزنم. چهارماه در یک هتل کوچک زندگی کردم تا یک خانه دواتاقه برایم پیدا شود.

خیلی وضع نامناسبی بود. «خانواده» گریه می کرد و می گفت اینجا نمی توانم زندگی کنم. در ایلام فقط سه خانواده غیربومی زندگی می کردند که با هم رفت وآمد داشتیم. یکی من و دیگری هاشمی، شهردار این شهر که اهل لنگرود بود و با من نسبتی نداشت و سومی رئیس دادگاه.

با دو خانواده بومی به نام های «مروارید» و «مظفری» که امروز در وزارت امور خارجه هست هم ارتباط داشتیم. به دلیل سختی شرایط سعی می کردیم از آنجا به هر شکلی شده به اطراف قم منتقل شویم.
فرماندار کل به من گفت که چون یک بخشدار لیسانسه هستی باید گزارشی از بخش خود بنویسی. در بازدید از منطقه دیدم که ایلام جنگل های تنکی دارد. گزارش دادم که این منطقه برای کارهای پارتیزانی خیلی مناسب است.

گزارش را به فرماندار کل دادم. فرماندار فردا صبح من را احضار کرد و گفت تو چیزی نوشتی که هم خودت و هم من را اعدام می کنند. تو چه کار داری به کارهای پارتیزانی؟ بگو منطقه حمام ندارد، بهداشت خراب است و غیره. گزارش من را دور ریخت و من دوباره گزارش نوشتم.
در آن سال ها کتاب برادرم در مورد سرگذشت فلسطین تازه انتشار یافته و سروصدا ایجاد کرده بود. او را زندان می بردند و اذیت می کردند.

بنابراین ساواک خیلی من را تحت نظر داشت و به این فکر افتاده بود که من را به وسط ایران منتقل کند. معاون ساواک همسایه ما بود. می دید «خانواده» ما ناراحت است. به شهردار گفته بود که اگر هاشمی مایل است، مراجعه کند تا به استان های مرکزی منتقلش کنیم.
آن موقع استاندار تهران آقای شادمان بود. قم هم زیرنظر او مدیریت می شد. من با این که دوسال تلاش کرده بودم تا به تهران منتقل شوم، پیش معاون ساواک رفتم. وقتی مراجعه کردم گفت می توانم شما را به مرکز ایران و تهران منتقل کنم.

این درحالی است که من ۱۰۰بار به استاندار تهران مراجعه کرده بودم که من را منتقل کند، اما هر بار با درخواست های من موافقت نمی شد. معاون ساواک به من گفت برای انتقالت نامه ای می نویسم به شرط این که لاک و مهر نامه را باز نکنی.

نامه را به تهران منتقل کرده و به استاندار تحویل دادم. مسعود عصار برادر نصیر عصار رئیس دفتر استاندار تهران بود.
نامه را پیش شادمان برد و در مدت کوتاهی با دستور مساعد استاندار، برای انتقال من به هر نقطه خالی در تهران، بازگشت. باور نمی کردم که به این سرعت موافقت شود.

بعد از دستور استاندار، فرماندار تهران قصد مقاومت داشت که درنهایت با وساطت رئیس دفتر استاندار، دو نقطه خالی در «وفس اراک» و «کهک قم» را به من معرفی کرد. من خودم در قم بودم. کهک جای خوبی بود. ملاصدرا در آنجا خانه داشته و یکی از خواهران حضرت معصومه(س) آنجا دفن است. ۳۰کیلومتر با قم فاصله دارد.

گفتیم که می خواهیم برویم کهک. در آن مقطع انتقال بخشدار لیسانسه با جانشین انجام می شد، اما فرماندار ایلام گفت که به دلیل ناراحتی خانواده ات اجازه می دهم بدون جانشین منتقل شوی.

در فرمانداری قم فردی به نام ابوقداره بود که از نوادگان والی ایلام به حساب می آمد. خیلی آدم خوش قلبی بود. به من گفت خودت و برادرت را می شناسم. تا وقتی در قم هستم در حمایت من هستید.

در قم باقی بمان و هفته ای یک یا دو بار به کهک سری بزن. من تا ۱۰ سال در قم بودم و گاهی به کهک سر می زدم. تا این که انقلاب شد. با انقلاب اسلامی مرحوم امام(ره) به مدرسه علوی آمدند و حکومت تشکیل دادند.

هنوز دولت و ساواک مقاومت می کردند، اما امام(ره) می فرمودند من توی دهن همه شماها می زنم. مهندس بازرگان رئیس دولت موقت شد. من مدرسه علوی خدمت امام(ره) رفتم.

گفتم ۱۰سال است که در قم و فرمانداری خدمت می کنم. شما حکومت تعیین کرده اید بگویید من بمانم یا بروم. مرحوم امام(ره) خطاب به مهندس بازرگان زیر نامه من نوشتند که آقای هاشمی در کادر فرمانداری قم بمانند.

مهندس بازرگان از من در یک برنامه تلویزیونی تشکر کرد. فرماندار از طریق تلویزیون کوچکی که در منطقه بود، متوجه این موضوع شد. هنوز ۱۵بهمن بود و تا پیروزی کامل انقلاب مانده بود.

به من گفت کار اشتباهی کردی، قبل از مراجعه به امام(ره) بهتر بود از من نظر می خواستید. با پیشنهاد فرماندار مرخصی گرفتم و به رفسنجان رفتم تا ببینم شرایط در آینده چه می شود.

تا ۲۹بهمن در رفسنجان بودم. ۲۲بهمن انقلاب پیروز شد. ۲۹بهمن به قم برگشتم و دیدم «حاج سیدجوادی» وزیر کشور شده است. «صباغیان» هم معاونش است. وقتی برگشتم قم دیدم ابلاغ فرمانداری ام را آورده اند. از اول اسفند۵۷ فرماندار قم شدم. مرحوم امام(ره) به قم منتقل شدند.

در یک سالی که قم بودم به قدر ۱۰سال کار بود. آیت الله شریعتمداری از یک سو مقابل امام(ره) بود خلخالی حکم های مختلف می داد و دخالت می کرد. قم رئیس شهربانی نداشت.

همه فرار کرده بودند. روسای ساواک را می گرفتند. وضع عجیبی بود. آدم نمی توانست با این اوضاع دربیافتد. دیپلمه های بیکار در گروه های ۵۰۰نفری ادارات را از کار می انداختند. می گفتند ما کار نداریم به ما کار بدهید.

مرحوم امام(ره) هم قلب شان مشکل پیدا کرده بود. روزی ۷ تا ۱۰هیات پیاده در آن هوای گرم می آمدند در منزل کوچک امام(ره) در لب رودخانه و شعار می دادند «ما منتظر خمینی(ره) هستیم».

امام(ره) هم ضمن حضور در بین مردم به آنها ابراز محبت می نمودند. امام(ره) در آن گرما بیمار شد و قلبش از فشارها آسیب دید. قرار شد امام(ره) را به بیمارستان قلب منتقل کنند. یک سال که در قم ماندیم تقاضا کردیم که از این شهر منتقل شویم. دیگر کشش نداشتیم. مشکلات زیاد بود.

بنی صدر از یک سو، منافقین از سوی دیگر اوضاع نابسامانی برای کشور ایجاد کرده بودند. انفجار و ترور توسط منافقین زیاد بود. خود را به وزارت خارجه منتقل کردم. آن موقع قطب زاده وزیر امور خارجه بود. قطب زاده هم بعد از مدتی اعدام شد. قدوسی، مومن و غیره با ما همکاری داشتند.در وزارت امور خارجه چه سمتی داشتید؟

۶ ماه مسئول اداره محرمانه بودم. رئیس اسناد اداره محرمانه فرار کرده بود. من مسئول آن اداره شدم. بعد از ۶ماه رئیس اداره دوم سیاسی شدم. می گفتند مثل رکن دوم ارتش است.

تعامل با کشورهای خاورمیانه جزء وظایف این اداره بود. لبنان، سوریه، اردن، مصر و فلسطین اشغالی همه زیرنظر این اداره بود. از آن سال حدود ۱۵سال مسئول این اداره بودم و هفته ای یک بار به لبنان و سوریه سفر می کردم.

۱۵ سال یعنی تا چه زمانی در آن اداره بودید؟ تا انتهای دولت سازندگی؟
تا اوایل دولت احمدی نژاد. احمدی نژاد که آمد سنوات خدمتی ما هم پر شده بود و می توانستیم بازنشسته شویم. بنده خدا احمدی نژاد هم به ما کار خاصی نداشت، ولی خب آثارش معلوم بود.

واقعا موضع خاصی نسبت به شما نداشت؟
نه، ما در حدی نبودیم که احمدی نژاد اول روی ما تمرکز کند. روی خانواده متمرکز شده بود. ولی این که بخواهد در وزارت خارجه به من کاری داشته باشد، این گونه نبود.

یعنی فقط با برادرتان مشکل داشت؟
خب، مسلما این رفتارها به ما هم برمی خورد. ما تقاضای بازنشستگی کردیم. از آن موقع هم در سیاست دخالت خاصی نکردم. قبلش با لبنان، حزب الله، سوریه و بشار اسد در ارتباط بودیم.

اردن که خیلی مواقع قطع رابطه بودیم. مصر هم وضعیتی مشابه اردن داشت. ولی مسئولیت داشتیم که به آنجا مراجعه کنیم.

در ارتباط با لبنان و حزب الله چه کمکی به آنها می کردید؟
هر کمکی از دست مان برمی آمد انجام می دادیم. من که شخصا نمی توانستم تصمیم بگیرم. هرچه سیاست های دولت بود، اجرا می کردم. رفتار حزب الله با سیاست ایران همخوانی داشت. آدم های مخلصی بودند.

در لبنان اختلافات خیلی زیاد بود. در لبنان رژیم صهیونیستی و غربی ها سیاست های خاص خود را دنبال می کردند. لبنان از گروه ها و نژادهای مختلفی تشکیل شده است؛ شیعه، سنی، مسیحی، دروزی، علوی و غیره دارد. هرکدام شاخه های مختلفی هستند.

راهی ندارند جز این که مسالمت آمیز در کنار یکدیگر زندگی کنند، اما رژیم صهیونیستی بین آنها اختلاف می اندازد. مثل الآن که اختلاف ایجاد می کنند بین شیعه و سنی. بین گروه ها اختلاف بود و هر روز جنگ در لبنان درمی گرفت. صدام کارش ترور بود و خیلی قوی عمل می کرد.

حزب الله خیلی برای امنیت لبنان تلاش کرد. ریشه اینها آدم های خوبی هستند. حزب الله باعثشد دست اسرائیل از لبنان کوتاه شود. بین مسیحی و مسلمان جنگ برداشته شود. حزب الله زمینه آرامش در لبنان را فراهم کرد.

با مصر رابطه سیاسی نداشتیم، ارتباطات وزارت امورخارجه با این کشور چگونه بود؟
با مصر تا زمان مبارک رابطه سیاسی نداشتیم، اما رایزنی هایی انجام می شد.

با آمدن مبارک رابطه سیاسی برقرار کردیم؟
نه، رابطه سیاسی به آن شکل نبود. رابطی در مصر داشتیم، آنها هم رابطی در ایران داشتند، برای حفظ منافع دو کشور. آدم های حسابی را به عنوان رابط انتخاب می کردیم که آنجا مواظب بودند.

گرچه سوئیس حافظ منافع ایران در مصر بود، اما آنها موافقت کرده بودند که ایران هم یک نفر را در کشورشان داشته باشد. ایران هم به مصر اجازه می داد یک نفر به ایران اعزام کند. ارتباطات با اردن هم به همین شکل بود.

چرا در سیاست دخالت نمی کنید؟ به عنوان سومین پسر خانواده هاشمی می توانستید کمک برادرتان باشید؟
برای کمک که مشکلی ندارم.

مشکلی برای حضور در دنیای سیاست ندارید؟
نه، ندارم. هیچ مشکلی نیست. حتی وزارت امور خارجه و دوستانی که آنجا بودند، در دولت احمدی نژاد از من خواستند که به آنها کمک کنم، اما من گفتم که سن وسالی از من گذشته و باید کمی برای خود باشم و دنبال زراعت بروم.

یعنی ترجیح می دهید که در حاشیه باشید؟
بله، حاشیه را ترجیح می دهم.

به نظر شما دولت در ۱۰۰روز اول خوب عمل کرده است؟ دولت تمام تخم مرغ های خود را در سبد سیاست خارجی چیده است، اگر ۵ + ۱ شکست بخورد، وضعیت چگونه خواهد شد؟
من که معتقدم ان شاءالله شکست نمی خورد. دولت هم الآن دارد خوب پیش می رود. امیدواری زیادی برای حل این همه مشکل وجود دارد، اگرچه مشکلات خیلی زیاد است.

گفته می شود دولت روحانی، همان دولت هاشمی رفسنجانی است، برادر شما همه مهره ها را می چیند و برای دولت تصمیم می گیرد؟
نه، چنین چیزی صحت ندارد.

رئیس جمهور از مشاوره آقای هاشمی استفاده نمی کند؟
آقای هاشمی فقط اگر کسی را بشناسد، نظر و مشورت می دهد.

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام هیچ سهمی در کابینه نداشته یا وزیری را معرفی نکرده است؟
هیچ سهمی نداشته و اصراری هم ندارد که سهم داشته باشد. آقای هاشمی، روحانی را تایید کرد. مطمئن باشید تایید هاشمی زمینه رای آوردن روحانی را فراهم کرد وگرنه روحانی به اندازه محسن رضایی و بقیه رای می آورد. مردم دنبال آقای هاشمی بودند.

از رد صلاحیتش خیلی ناراحت بودند. مردم امید داشتند. حال، او به هر علتی رد صلاحیت شد.

پس از رد صلاحیت رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام چه اتفاقی در خانواده هاشمی افتاد؟
هیچ اتفاقی نیفتاد. ما از اول هم موافق نبودیم رئیس جمهور شود. ایشان خود قلبا نمی خواست، اما درخواست و فشار مردم و ایشان تسلیم خواست مردم شد.

فکر می کنید چرا هاشمی رد صلاحیت شد؟
من به این مسائل نمی توانم ورود پیدا کنم.

هیچ نظری ندارید؟
نظری ندارم. دیگر در این مسائل دخالتی ندارم و اظهارنظری نمی توانم بکنم. ان شاءالله هرچه خیر است پیش آید، اما نسبت به آینده مملکت خیلی خوشبین هستم. آقایانی که الآن انتخاب شدند و کار می کنند، عاقلانه پیش می روند.

به نظر نمی آید دولت دنبال ارزان کردن کالاها باشد؟
ارزان کردن به این سادگی نیست که بگوییم به سرعت محقق شود. ان شاءالله ارزان تر هم می شود.

چقدر طول می کشد تا ایران به رونق اقتصادی برسد؟
بستگی به این دارد که توافقات به کجا برسد. وضع ایران چه شود. درحال حاضر بسیاری از کارخانه ها فعال نیستند. اگر دولت با این همه گرفتاری بتواند وضع تولید را راه بیاندازد، تحریم ها تعدیل شود، خب قطعا بهبود حاصل خواهد شد.


فکر می کنید مذاکرات به نتیجه برسد؟
من خوشبین هستم. گرچه سنگ اندازی زیاد است. مخصوصا اسرائیلی ها و فرانسوی ها، دولت خیلی عاقلانه پیش می رود.

به نظر شما از نظر سیاسی و اقتصادی چه افقی پیش روی ایران است؟
ایران ماهیتا کشوری بسیار غنی است. یعنی اگر سیاست های معقولی در کشور اجرا شود، ایران کشاورزی و تولیدش رشد می کند. ما نفت و گاز داریم، مردم خوبی داریم. خارجی ها فشار آورده اند تا ایران را مستاصل کنند، اما موفق نمی شوند.

ایران تقریبا کشوری متمرکز است. قومیت های مختلفی دارد، اما متمرکز است. ایران به لطف خدا، افراد قوی، دانشمندان مهم و منابع غنی که دارد، پیشرفت می کند.

پارس نیوز




summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.