ID : 13988808
مادرشهید گمنام کارگر: رضا اولین شهید از 4شهید خانواده بود

به‌هربهانه‌ای‌به‌گلزارشهدامی‌روم/مسئولین نشانی‌خانه ما را گم کرده‌اند!/چشم انتظاری‌مادرشهیدگمنام اردکانی 33 ساله شد


عصر یک روز گرم رمضان، مهمان خانواده شهید رضا کارگر شدیم. با همه هماهنگی ها ولی نیم ساعتی دیر رسیدیم. وقتی به خانه ی مادر شهید رسیدیم با کسی مواجه شدیم که انگار عادت کرده است به چشم انتظاری و از تاخیر ما چیزی نگفت اما خواهرش که به قول خودش همدم تنهایی هایش هم هست و مادر یک شهید از اینکه تاخیرمان زیاد شده بود دل خوشی نداشت.

به گزارش یزد رسا به نقل از اردکان گویا، عصر یک روز گرم رمضان، مهمان خانواده شهید رضا کارگر شدیم. با همه هماهنگی ها ولی نیم ساعتی دیر رسیدیم. وقتی به خانه ی مادر شهید رسیدیم با کسی مواجه شدیم که انگار عادت کرده است به چشم انتظاری و از تاخیر ما چیزی نگفت اما خواهرش که به قول خودش همدم تنهایی هایش هم هست و مادر یک شهید از اینکه تاخیرمان زیاد شده بود دل خوشی نداشت.

 

 

صحبت را با آنها شروع کردیم و همان اول دریافتیم که با خانواده ای شهید پرور روبروییم چرا که هر دو خواهر این خانواده فرزندانشان شهید شده بودند و دو خواهر زاده و برادرزاده شهید نیز داشتند.
از مادر شهید کارگر خواستیم که برایمان از پسر شهیدش بگوید و او تنها به این جمله اکتفا کرد که فرزندم گمنام است و من هیچ چیز از او نمیدانم.
هرچند از همین جمله می شد به عمق غم‌هایش پی برد اما از خواهرش خواستیم که او برایمان ازخواهر زاده شهید خود و پسر شهیدش بگوید و اوصحبت را اینگونه ادامه داد:
«رضا خواهر زاده شهیدم اولین پسر خانواده و۱۷ سال سن داشت و اولین کسی بود که از شهدای خانواده به جبهه رفت، روزی که میرفت به خانه ی ما نیز آمد و خداحافظی کرد و بعد از شروع سربازی اش در ماه رمضان در جبهه بود که دیگر خبری تاکنون از او نیاورده اند، در آن سال و در عملیات رمضان رزمندگان زیادی به شهادت رسیدند اما خبری از رضا نشد. شش ماه بعد از او پسر من، شهید حسین مروتی، هم به جبهه رفت و به شهادت رسید »

 


شهید رضا کارگر متولد سال ۱۳۴۲ و تاریخ شهادتش را در عملیات رمضان در سال ۱۳۶۱ اعلام کرده اند هرچند به گفته مادرش هیچ کس از نحوه شهادت او خبری ندارد و مادر هم چنان چشم انتظار است.
از مادر شهید کارگر درباره روحیات و اخلاق فرزندش پرسیدم که گفت: « از بچگی پسر خوب و سربه راهی بود همیشه اهل مسجد و هیئت بود. زمانی هم که می خواست به جبهه برود ۱۷ سال بیشتر نداشت اما با شروع جنگ دیگر کسی نمی توانست مانعش شود و ما هم راضی هستیم از خدا که فرزندمان در راه او رفته است»
حاجی فاطمه خانم به غیر از رضا چهار فرزند دیگر هم دارد اما برایمان از اینکه فرزندش را ازهمان دوران بارداری باعنایت امام رضا(ع) به دنیا آورده است گفت: « زمانی که رضا را باردار بودم به مشهد رفته بودیم و آنجا دو روزی بود که بچه در شکم من حرکتی نداشت و من هم به خود حضرت متوسل شدم و بعد که از حرم بیرون آمدم با عنایت حضرت بچه در شکم من شروع به حرکت کرد»

 


هر دو خواهر با هر جمله ای که می گفتند خدا را شکر می کردند که فرزندانشان در راه خدا شهید شده اند چرا که می گفتند هر دو شهید قبل از رفتن به جبهه یک تصادف داشته اند اما خواست خدا بوده که به جبهه بروند و در راه خدا شهید شوند.
حاجی فاطمه خانم از یکی از خواب هایی که از رضا دیده بود هم برایمان گفت :« پدر شهید قصد داشت به عنوان خیرات برای رضا به ساخت یک مسجد کمک کند اما من مخالف بودم و می گفتم رضا برمی گردد و برایش خیرات نکن، همان شب به خوابم آمد و گفت: مادر، در کار خیر گره نینداز»
شاید با شنیدن این خاطره درک گوشه ای از انتظار۳۳ ساله یک مادر و حضور شهید برایم راحت تر شد که مادر شهید ادامه داد: «آخرین باری که به جبهه می رفت طبق رسم همیشگی پشت سرش هفت قدم رفتم و از زیر قرآن ردش کردم که او به من گفت مادر حلالم کن شاید دیگر همدیگر را نبینیم، من هم اعتراض کردم که چرا چنین حرفی میزنی و او در جواب گفت آدمیزاد است و از یک لحظه بعد از خودش هم خبر ندارد که بعد من رویش را بوسیدم و او رفت. خبری از او ندارم اما روزها به هر بهانه ای که می شود به گلزار شهدا می روم و بالای صورت قبری که برایش درست کرده اند می نشینم و با او خلوت می کنم»

 

 

کم کم نزدیک افطار بود و باید خداحافظی می کردیم موقع خداحافظی گلایه ای کردند و گفتند دوباره به ما سر بزنید هر چند میدانیم انتظار بی جایی است چرا که خیلی ها که مسئول هم هستند توجهی به ما ندارند و نشانی خانه های مارا هم فراموش کرده اند.
خدا نکند شرمنده شهدا شویم و آویزه گوشمان باشد که شهر ما بدون این شهدا هیچ ندارد.

کم کم بدل به قلعه مخروبه می شود/ شهری که کوچه هاش به نام شهید نیست




summary-address :
Your Rating
Average (1 Vote)
The average rating is 5.0 stars out of 5.