تسکین غم رحلت امام(ره) با زعامت مقام معظم رهبری/ با قوطی روغن نباتی برای خودمان کفش فلزی درست میکردیم
یزد رسا، به مناسبت سالروز آغاز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی خبرنگار یزد آوا با یکی از این یادگاران دفاع مقدس گفتگویی داشته که در ادامه آمده است.
یزد آوا؛ لطفا ضمن معرفی خودتان، تاریخ اعزام به جبهه و تاریخ اسارت خود را بیان کنید؟
احمد هژبری هستم و در تاریخ 21 بهمن ماه سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت نیروهای عراقی درآمدم. قبل از اسارت دانشآموز و مشغول به تحصیل بودم. با توجه به حمله دشمن به کشور و شرایطی که کشور در آن قرار گرفته بود، هیچ کس نمیتوانست آرام بنشیند. فرهنگ دفاع مقدس سرتاسر ایران اسلامی را گرفته بود و بر فضای علمی و مدارس حاکم شده بود. دوستان دانشآموز به جبهه میرفتند و در برگشت از وضعیتی که درجبهه ها بود و امدادهای غیبی میگفتند. کسی نمیتوانست نسبت به این وضع بی تفاوت باشد، من نیز به عنوان عضوی از جامعه اسلامی، تبعیت کردم و به سوی جبههها رفتم. زمانی که به جبهه رفتم تک پسر بود م و 7 خواهر بعد از من بودند.
یزد آوا؛ نحوه اسارت خود را بیان کنید.
بنده درعملیات والفجر مقدماتی حضور داشتم، نقشه عملیات توسط عوامل و مزدوران داخلی دشمن که در بدنه ارتش و بعضی از مراکز نفوذ کرده و پاکسازی نشده بودند، لو رفته و به دست عراقیها افتاده بود و میدانستند در چه محوری و قصد حمله به کجا را داریم و بنابراین از چهارطرف ما را محاصره کردند و روبروی پاسگاههای مرزی ایران و عراق به اسارت دشمن در آمدیم. بنده جزء لشکر نجف اشرف و گردان علی بن ابیطالب که به فرماندهی شهید حسن انتظاری، بودم.
یزد آوا؛ چگونگی وضعیت اسرای ایرانی را در اردوگاه های عراق توضیح دهید.
بنده تقریبا 8 سال (92 ماه) از تاریخ 21 بهمن 1361 تا تاریخ 27 مرداد 1369 در اسارت دشمن به سر بردم. در این مدت وضعیت بهداشت، غذا، پوشاک، عبادت و سیر مطالعاتی ما اصلا مناسب نبود. 150 نفر در یک آسایشگاه بودیم که ما را به گروههای ده نفره تقسیم کرده بودند.
وضعیت خوراک ما اینگونه بود که صبحانه و شام به ما نمی دادند و فقط ناهار میدادند که شامل 7 قاشق برنج و یک استکان خورشت بود. در 24 ساعت شبانه روز یک نان گرد ساندویچی به ما میدادند که نصف آن را صبح و نصف دیگر آن را شب با چای شیرین میخوردیم. اوایل، شبها از گرسنگی خواب نمیرفتیم. این کمبود غذاباعث شده بود که زبانهایمان زخم و کف دستهایمان پوسته و دچار ناراحتی معده شویم. هفته ای یکی دو بار نیز به ما دسر میدادند که به هر گروه چند انارکوچک میرسید که بعد از دانه کردن به هر نفر 2 یا 3 قاشق دانه انار میرسید و یا در هنته به هر نفر 3 دانه رطب میرسید. به جرأت می توانم بگویم که در این 8 سال اسارت یک شب سیر نخوابیدم.
از نظروضعیت بهداشت نیز باید با آب سرد حمام میکردیم و بر اثر نبود امکانات بهداشتی، آب گرم و نبود سایرامکانات دچار بیماریهای پوستی و خارش شدید بدن که به خونریزی پوستی نیز مبدل میشد، شده بودیم. . با دمپایی کیسه میکشیدیم با تاید سرمان را میشستیم.
هر سال یک دست پوشاک از جمله یک پیراهن، یک شلوار و یک کفش به اسرا میدادند که در طول سال با شستشوی زیاد از بین میرفتند و با پتو و گونی بیشتر از ده جای آن وصله شده بود. با قوطی روغن نباتی برای خودمان کفش فلزی درست میکردیم. وضعیت محل خوابمان به اندازه دو موزاییک بود که با 3 پتویی که در طول یک سال دریافت میکردیم یکی زیر سر، دیگری زیر کمر و سومی را بر روی خود میکشیدیم. به قدری این پتو ها را تکانده و جارو کرده بودیم که توری شده بودند و تعویض نیز نمیکردند.
نوع شکنجهها متفاوت بود در بعضی اردوگاهها با بستن پاها به چوب و کشیدن آن به سمت بالا با کابل به کف پا می زدند و فلکمان میکردند، بعضی اسرا را با شوک الکترکی شکنجه میکردند که پس از لرزش بدن به جای ادرار، خون از بدن دفع میشد. نوع دیگری از شکنجه میخ کوبیدن به پاهای و حتی اتو گذاشتن به پای اسرا بود. بستن پاها به پنکه های قوی و روشن کردن آن و با کابل به سر اسرا زدن از دیگر شکنجه ها بود. همچنین اسیران را داخل گونی می کردند تا نتوانند فرار کنند و بر سر آنها کابل می زدند. در سرمای زمستان در محوطه ای که آب لجن و گندیده جمع شده بود اسرا را داخل این آب ها میکشیدند. سر بچه ها را داخل دستشویی که پر از نجاست بود میکردند که چرا زیارت عاشورا، دعای توسل خواندند و یا نماز جماعت بر پا کردند.
150 نفر در آسایشگاه از ساعت 4 بعدازظهر تا 8 صبح در آسایشگاه زندانی بودیم و بعد از 16 ساعت که درب آسایشگاه باز می شد بعد از آمارگیری که فرمانده عراقی انجام می داد، اجازه میدادند که حداکثر در گروه های 5 نفری در اردوگاه قدم بزنیم.
دور اردوگاه سیم خاردار بود و اطراف اردوگاه توپ و تانک دشمن وجود داشت و پشت بام نیز کیوسک هایی برای نگهبانی وجود داشت.
در این مدتی که در محوطه آسایشگاه قدم می زدیم چند سرباز با در دست داشتن کابل، محوطه را کنترل می کردند و به افراد اجازه جمع شدن بیش از 5 نفر نمی دادند. در 16 ساعتی که در آسایشگاه زندانی بودیم فلکه آب قطع بود، قبل از اینکه درب آسایشگاه در بعداز ظهر بسته شود با دله های آب، آب برای نوشیدن و برای طهارت به داخل آسایشگاه می بردیم و حتی در همین آسایشگاه یک سرویس بهداشتی با استفاده از دله روغن نباتی سینک دستشویی و با چهار قطعه نفشی و سیمان و پیچیدن پتو دور آن دیواره درست کرده بودیم و با شلنگی محل دفع فاضلاب را به باغچه بیرون از آسایشگاه قرار داه بودیم.
دشمن شرایط بسیار سختی را برای ما فراهم کرده بود و همه این شکنجه ها و سخت گیریها برای فشاربر مسئولین کشور بود تا ما با اظهار ناتوانی در نامه های ارسالی به مسئولین، آنها را مجبور تسلیم خواستههای دشمن کنیم و ایران در مقابل آنها کوتاه بیاید. ولی نهایتا برادران مقاومت کردند و هر کجا در طول تاریخ اسلام امت اسلامی مقاومت کرده است نتیجه آن را دیده است.
امروز هم غزه با 360 کیلومتر مربع وسعت دراین 40 روز بیش از 30 هزار مرتبه مورد بمبارن قرار گرفت که اگر مقاومت اینها نبود این عظمت و عزت و پیروزی را بدست نیاورده بودند.
نتیجه مقاومت اسرا نیز این بود که با سرافرازی و سربلندی به آغوش ایران اسلامی بازگشتند. اگر صفحات تاریخ دفاع مقدس را ورق بزنیم، همه صحنه های جنگ از اعزامها، جبههها، اسارتها همه زیبا بود و به فرموده خانم زینب(س) هر چیز دیدم زیبایی بود.
با اینکه قلم و دفتر به دست داشتن در آسایشگاه ممنوع و نتیجه آن شکنجه بود. بچه ها اسارت را به دانشگاه تبدیل کرده بودند، در کف دستشان و یا روی خاک برای نوشتن لغات و یادگیری آنها استفاده میکردند. تعدادی آکسفورد را کاما حفطظ کرده بودند، تعدادی حافظ نهج البلاغه و تعدادی حافظ قرآن شدند. بعضیها در این دوران به دو یا سه زبان خارجی مسلط شدند و یا تعدادی با معارف و احکام اسلامی و تاریخ اسلام بیشتر آشنا شدند. بعضی از کشاورزان که به بند اسارت درآمده بودند از این فرصت برای کسب علم و دانش استفاده کردند، که بعد از اسارت و بازگشت به میهن، به طور جهشی مدارک سیکل، دیپلم و لیسانس خود را دریافت کردند. معلمان و اساتیدی نیز که در اسارت بودند از آنجا که کتب آموزشی که صلیب سرخ در اختیارمان گذاشته بود را بسیار تدریس کرده بودند، حفظ شده بودند و به این ترتیب اسرا به کسب علم و دانش پرداختند و میتوان گفت بیش از 80 درصد مجموعه آزادگان بعد از بازگشت به ایران مدارج عالی علم و تحصیل را طی کردند.
یزد آوا؛ خاطره های خود را از زمان اسارت بیان کنید.
1- یک روز 6 سرباز عراقی با کابل وارد آسایشگاه شدند و به ما گفتند به صورت هیئتی دوبهدو هر کدام با در دست داشتن یک دمپایی روبروی هم بایستیم. 150 نفری که در آسایشگاه بودیم این کار را انجام دادیم. بعد به ما گفتند که هر کدام دمپایی را که در دست داریم به صورت برادر روبرویمان بزنیم که اینکار را نمیکردیم. سرباز عراقی به من میگفت که دمپایی را به صورت روبرویی بزنم که وقتی من از دستورش سرپیچی کردم کابل را به سرو بدن من میزد تا آنجایی که برادر روبرویی به من گفت «احمد» به صورت من بزن ، ولی من اینکار را نکردم و سرباز دمپایی را از دست من گرفت و چند بار محکم به صورت او زد و گفت. اینطوری بزن.عراقیها با این کار قصد داشتند تا ما نسبت به هم کینه و نفرت پیدا کنیم.
دشمن در پشت میله های اسارت با ضربات کابل قصد داشت ما را مجبور کند تا به صورت هم سیلی بزنیم ولی نزدیم؛ این انقلاب اینگونه بدست آمده است. گروهها و جناحهای سیاسی، افراد و اشخاص مختلف باید توجه داشته باشند که سیلی به صورت انقلاب نزنند، سیلی به صورت آرمانهای امام و شهدا نزدند. کسانی که در سال 88 شعار«نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران را سردادند» قصد سیلی زدن به صورت انقلاب و آرمانها و اندیشههای امام را داشتند. دفاع از فلسطین و قدس از آرمانهای امام و انقلاب اسلامی است.
این انقلاب اینطور بدست آمده است، هزاران نفر بینایی خود را از دست دادند تا من و شما بصیرت داشته باشیم. هزاران نفر دست خود را از دست دادند تا ما دست ذلت به سوی آمریکا دراز نکنیم. هزاران نفر پای خود را در میدانهای مین از دست دادند تا ما با عزت بر روی پای خود بایستیم. چندین هزار نفر قطع نخاع و ویلچرنشین شدند تا ملت ایران سربلند و سرافراز باشد. وظیفه من و شما پاسداری از این انقلاب است.
2- در اردوگاه ما امکانات دندانپزشکی وجود نداشت و برای استفاده از این امکانات هفتهای دو تا چهار نفر را به اردوگاهی که در یک کیلومتری اردوگاه ما بود، میبردند. یک شب که از شدت درد دندان خواب به چشمم نمیآمد، پشت در آسایشگاه ایستاده بودم و از سرباز عراقی که علت ایستادن من را جویا شد و با الفاظ بدی من را به داخل آسایشگاه هدایت میکرد، در خواست یک مسکن کردم و روز بعد با صحبت با مسئول ثبت نام و راضی کردن یک نفر از کسانی که آن هفته قصد مراجعه به دکتر را داشت. با دستان و چشمانی بسته و قرار گرفتن در پشت آمبولانس همراه با دو سرباز به اردوگاه رفتیم. وقتی به مطب دندانپزشک رسیدیم و دندانم را به او نشان دادم. گاز انبر را وارد دهانم کرد و یکی از دندانهای سالم من را کشید و وقتی اعتراض کردم با خطاب کردن من به عنوان «کافر و برو گمشو» از مطب بیرون کرد. بالاخره یکی از دوستانم در آسایشگاه که دستان قوی داشت با دو قاشقی که بر اثر کشیدن روی زمین به پیچ گوشتی تبدیل کرده بود، دندانم را کشید.
یزد آوا؛ چه درسهایی از اسارت گرفتید؟
من چهار درس از اسارت گرفتم، اول اینکه دنیا میگذرد، بر ما که 8 سال اسیر بودیم گذشت و بر آنها نیز که آزاد بودند، گذشت. بر ما که در این 8 سال یک شب سیر نخوابیدیم، گذشت؛ بر کسانی که در عیش و عشرت بودند هم گذشت. دومین درسی که از اسارت گرفتم، درس گذشت بود. ما 150 نفر از فارس و لرد و کرد و بلوچ با لهجهها و فرهنگهای مختلف در یک آسایشگاه بودیم که اگر نسبت به هم گذشت نداشتیم، آسایشگاه به جهنم تبدیل میشد.
صبرو استقامت سومین درسی است که از اسارت گرفتم. اگر در این مدت اسارت، صبر نکرده و بی تابی کرده بودیم و در برابر فشارهای دشمن، ذلت را پذیرفته بودیم. امروز سربلند و سرافراز نبودیم و قناعت درس دیگری است که از این اسارت گرفتیم، اگر در این مدت به لباس وصلهدار به کیسه کشیدن با دمپایی و به امکانات بسیار کم راضی نبودیم، عزت و اقتدار نداشتیم.
یکی از درسهایی که امروز جامعه ما به آن نیاز دارد، درس قناعت و صبرو استقامت است. امروز ایران با صبر و مقاومت در بربر دشمنان الگویی برای سایر ملتها شده است، اگر حزبالله لبنان، غزه، سوریه و عراق در برابر تکفیریها و دشمنان مقاومت میکنند، همه این درسها و ایستادگی و مقاومت را از ملت سرافراز ایران اسلامی گرفته اند.
فرزندان این ملت نیز در میدانهای جنگ در 8 سال دفاع مقدس و هم در پشت میلههای اسارت رژیم بعثی عراق و هم در عرصه سازندگی، ابتکارات و اختراعات مقاومت کردند و رشتههای وابستگی به ملتهای دیگر را قطع کردند. امروز نیز رمز عزت ملت ما صبر، استقامت و قناعت است.
یزد آوا؛ زمانی که خبر فوت امام راحل را شنیدید چه حالی داشتید؟
زمانی که اسیر بودیم، امید داشتیم که وقتی درهای اسارت گشوده به روی ما گشوده شود، با امام دیدار میکنیم و با دیدن جمال نورانی ایشان تمام دردها و غمهای اسارت را فراموش میکنیم. غم انگیزترین خاطرات دوران اسارتمان، شنیدن خبر رحلت امام (ره) بود. با شنیدن این خبر ار رادیو عراق و دیدن تصاویر امام از تلویزیون عراق، تا 40 روز اردوگاه یکپارچه در غم و ماتم فرو رفته بود و بچه ها با صورتهایی پر از اشک در اردوگاه ها در کنار هم قدم میزدند. و از طرفی نگران آینده انقلاب نیز بودیم زیرا دشمن گفته بود وقتی امام(ره) فوت کنندف دیگر انقلاب اسلامی نیز از بین خواهد رفت. این که چه کسی بعد از امام راحل(ره) سکانداری انقلاب اسلامی را به دست میگیرد، ما را نگران میکرد.
آن شب برای اولین بار وقتی اخبارعراق از تلویزین پخش میشد، همگی دور تلویزیون جمع شده بودیم؛ اخبار اعلام کرد که مجلس خبرگان بعد از چندین جلسه مقام معظم رهبری را به عنوان جانشین انقلاب و سکاندار انقلاب اسلامی تعیین کرده است.
با شنیدن این خبر گل لبخند بر چهره بچهها نشست و آرامش تمام وجودشان را فرا گرفت، زیرا کسی رهبری انقلاب را به دست گرفته بود که شاگرد امام و زجر کشیده انقلاب بود، کسی که کلامش بوی عطر کلام امام(ره) را میداد.
برخلاف تصور دشمن که فکر میکرد با رفتن امام، انقلاب ایران نیز از بین خواهد رفت، انقلاب اسلامی روز به روز جهانیتر میشود و پیام آن روز به روز بیشتر به دنیا صادر شده و اسلام در حال فتح کردن سنگرهای کلیدی جهان در کشورهای منطقه و دیگر کشورهاست و مقام معظم رهبری با مدیریت و رهبری، توطئههای داخلی و خارجی را خنثی و در برابر دشمن ایستادگی میکند.
یزد آوا؛ زمانی که خبر آزادی از اسارت را شنیدید، چه حالی داشتید؟
مدتی از زمان صدور قطعنامه 598 گذشته بود که مبادله اسرا انجام شد. ما جزء دومین کاروان یک هزار نفری بودیم که به ایران اسلامی بازمیگشتیم. زمانی که خبر آزادی را شنیدیم، بسیار خوشحال بودیم زیرا ماهیانی بودیم که سالیان سال از نعمت دریای پرنعمت ایران دور مانده بودیم و میخواستیم زودتر خود را به این دریا برسانیم تا حیات بیشتری پیدا کنیم. خوشحال بودیم به کشورمان که نظام و حاکمیت آن اسلامی است، برمیگردیم. از جهتی نیز ناراحت بودیم زیرا از جمعی که 8 سال کنار هم بودیم، جدا میشدیم.
زمانی که به فرودگاه رسیدم، یکی از دوستانم را دیدم که با تعجب به من که در این مدت بسیار ضعیف شده بودم نگاه میکرد و میگفت: «احمد» این تویی؟ پدرم نیز دست پسر 6 سالهای را که برادرم بود در دست گرفته بود به استقبال من آمد و من با گذاشتن دست ادب بر سینه به او ادای احترام کردم. انگار که همین دیروز بود که اسیر شده بودم و یا مسافرت چند روزهای به مشهد داشتم.
ارداه خداوند براین بود که ما 8 سال در اسارت باشیم و ما را از دست صدامی که به اقوام خود نیز رحم نکرد، حفظ کرد.
گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
خدا را شاکرم که در این عصر و زمان افتخار سربازی اسلام را پیدا کردم و امیدوارم خداوند توفیق دهد که تا زندهایم رزمنده و سرباز ولایت و رهرو امام(ره) و مقام معظم رهبری و هم سنگر و امانت دار خوبی برای شهدا و انقلاب اسلامی باشیم.
Related Assets:
-
اسارت؛ سراسر حماسه، ایثار و از خود گذشتگی است
-
نفاق امروز رسانه های غربی،تداعی گر فتنه منافقان در اردوگاه های اسرای ایرانی است
-
2 کتاب خاطرات آزادگان بزودی منتشر می شود/ اجرای طرح جمع آوری آثار آزادگان یزدی در سال جاری
-
تلخ ترین زمان،هنگامی است که تو در اسارت باشی و امام تو نباشد
-
خرمشهر بدون حمایت کدخدا آزاد شد/ دشمن درصدد شکاف بین ملت و رهبری
-
پاسداری از انقلاب اسلامی یکی از وظائف اصلی بسیج است/ با وجود بسیج، دشمن نمی تواند نفوذ کند