زیباترین هدیهای که شهید بلندی به همسرش داد
به گزارش یزدرسا، شهلا غیاثوند، همسر جانباز۷۰ درصد شهید «ایوب بلندی» اظهار داشت: ایوب روحیه بسیار حساس و عاطفی داشت و به مناسبتهای خاص اهمیت زیادی میداد. معمولاً مناسبتی را برای ابراز محبت و علاقهاش از دست نمیداد و از آن طرف هم دوست داشت اطرافیانش به خصوص من و بچهها روز تولد یا روز جانباز را فراموش نکنیم و به یادش باشیم. اگر گاهی هم از یادمان میرفت و عذرخواهی میکردیم، با لبخندی میگفت اشکالی نداره اما از چهره و لحن صدایش راحت میشد فهمید که از این فراموشکاری ما دلخور شده است.
یادم هست آخرین هدیه روز زنی که ایوب برایم خرید، مربوط میشود به دورانی که او دیگر بیمار شده و در بستر افتاده بود. اگر خودش توان داشت شک ندارم که خودش هدیه میخرید، اما آن روز دیگر توانی در بدن نداشت که بیرون برود؛ به همین خاطر به بچهها پول داد تا آنها خرید بروند، بچهها هم با سلیقه خودشان یک دست لیوان برایم خریدند که تا مدتها در دکور خانه بود و چند وقت پیش از ترس اینکه نشکند، کنارشان گذاشتم. دوست دارم برای همیشه آنها را نگه دارم.
اما زیباترین هدیهای که از ایوب گرفتم، به اولین روزهای بعد از عقدمان باز میگردد. او فردای عقد به تبریز رفت و روز بعدش با هواپیما خودش را به خانه ما رساند؛ وقتی آمد یک هدیه در دستش بود که آن را به من داد، اقواممان در خانه ما بودند، من هم خوشحال از اینکه همسرم برایم هدیه آورده است، یا ذوقزدگی فراوان کاغذ کادو را بازکردم، همه منتظر بودند ببینند ایوبخان برای تازه عروسش چه هدیه آورده است.
وقتی کادو را باز کردم، حسابی جا خوردم و البته جلوی فامیل قدری هم خجالت کشیدم؛ ایوب یک عکس از خودش را قاب گرفته بود و برای من آورده بود. وقتی دید که من حسابی جا خوردهام، سریع آن را از دست من گرفت و روی تاقچه جایی برایش پیدا کرد و یک گلدان هم کنارش گذاشت و بااعتماد به نفس زیاد گفت: اینجا برایش خوب است...
آن روز اصلاً فکرش نمیکردم که این قاب عکس روزی تنها مونس من بعد از ایوب خواهد شد و من و بچهها مجبور میشویم جای خالی او را با حرف زدن با عکسش پر کنیم. شاید خود او این روزها را پیشبینی کرده بود که اولین هدیهای که برایم آورد، این قاب عکس بود.
آن قاب عکس، زیباترین و بهترین هدیهای است که ایوب گرفتم، هدیه عزیزی که سالهاست روی دیوار خانه، مایه آرامش من و فرزندانم است.
**
شهید «ایوب بلندی» از جمله مردانی است که همیشه درد و رنج را همراه خود میدید. اما قبل از آن با استقامت و صبر دست دوستی داده بود. حتی این دو را به همسرش شهلا غیاثوند معرفی کرده بود. محمدحسین، محمدحسن و هدی به عنوان فرزندان ایوب هم آنها را میشناختند. خانواده شهید بلندی مانند ما نیستند که وقتی برای چند روز مشکلات مهمان سفرههای زندگیمان شوند برای آنها جایی باز نکینم. وقتی دردها یکی دو تا نباشد و درمانی هم برایشان پیدا نشود، وقتی جسم دیگر توان این همه درد را نداشته باشد، روح بلند و صبر ایوب میطلبد که هنوز زنده باشی و به دردهایت لبخند بزنی.
ایوب عصاره غم و درد بود سر، فک، چشم، صورت، گردن، قلب، ریه، کمر، دست، کتف، در تمام پیکرش ترکشی وجود داشت بعد از اینکه انگشتان دستش قطع شد، عضلات پشتش را به دستش پیوند زدند او حتی در زمان طاغوت جراحتی در بدنش داشت ساواک او را از بام مسجد جامع تبریز به پائین انداخت، به طوریکه تا مدتها دچار ناراحتی پا بود، اما باز هم صبورانه سعی میکرد درد را تحمل کند. ایوب با 70% جانبازی هیچگاه از پای ننشست و تا پایان عمر به مردم ایران اسلامی خدمت کرد.
او برای دل خودش هم مینوشت ولی هیچ وقت آنها را به شهلا نشان نداد تا زمانی که شهلا جای آنها را بعد از شهادتش پیدا کرد. نوشته بود: "تا آخرین طلوع و غروب خورشید حیات، چشمانم جستوجوگر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود. برای این همه عظمت، نمیدانم چه بگویم. فقط زبان به یک حقیقت میچرخد و آن این است که همیشه همسفر من باشی خدا نگه دارت. همسفر تو؛ ایوب