ID : 9089937
به مناسبت محرم منتشر شد

سینه ای که در آتش نسوخت!


مرحوم علامه دربندی (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف«اسرار الشهاده» قضیه ای عجیبی در باب معجزات حسینی روایت می کند که نقل آن خالی از لطف نمی باشد.

یزدرسا؛ مرحوم علامه دربندی (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف "اسرار الشهاده" قضیه ای عجیبی در باب معجزات حسینی روایت می کند که نقل آن خالی از لطف نمی باشد:

ایشان می گوید:

بدان بدرستی که بعضی از کسانی که وثوق دارم به خبر آنها خبر داد مرا که، به بعضی از شهرهای هند سفر کرده بود و خودش از اهل آذربایجان بود، می گفت: دیدم روزی در ایام اقامت خود جماعت بسیاری از اهل آن شهر و غیر آنها می دویدند و با سرعت به سوی میدان بزرگی که در آن شهر بود حرکت می کردند، پرسیدم از آنها از سبب این، گفتند به من که: طایفه هندی ها که از مشرکین می باشند نزد آنها نعش مرده هست، می خواهند که او را به آتش اندازند و بسوزانند، زیرا که رسم و عادت آنها در حق مردگان همین است، من هم با کمال سرعت با آنها روانه آن میدان گشته، پس دیدم که آنها مهیا کرده اند هیمه بسیاری با خس و خاشاک زیاد گذاشته اند آن مرده را در وسط آن هیزم ها، و آن میت دختر باکره ای بود پس از آن آتش به آن هیزم ها زدند، چنانکه یک طرف میدان مثل جهنم مشتعل گشته، شعله های آتش جمیع بدن آن دختر را سوزانده و خاکستر نمود، مگر سینه ی او را که أبداً در آنها آتش تأثیر نکرده، پس حضار را از مشاهده آن حال تعجب روی داد.

عالم آنها دوباره هیزم بسیاری انداخته و مشتعل کرده و کلماتی چند خواند تا بلکه بسوزد، باز آتش در او تأثیر نکرد. پس آن عالم به غیظ آمده و گفت: این دختر صاحب معصیت بزرگ و خطیئه ی عظیم است، زیرا که نسوختن او دلیل است که در حیات خود مرتکب گناه عظیمی شده است، پس احوال خویشان او متغیر گردید و رویشان زرد گشته و از خجالت به روی یکدیگر نگاه می کردند، پس جمعی از آنها به خواهران میت گفتند که تو عالم و خبردار هستی به کردار و اسرار او، کدام گناه کبیره و خطای عظیمه از او صادر شده؟ قسم یاد کرد که من ندیدم از او مگر خوبی را و او زاهد بود بر طریقه مذهب خود به عبادت معروف بود. پس قدری تأمل نموده و گفت: بلی، من با او روزی از ایام شهر محرم در مجلس مسلمان ها بودم که برای تعزیه حسین (علیه السلام) و ذکر مصایب آن حضرت منعقد شده بود و یکی از آنها روضه می خواندند و حضار مجلس از مرد و زن بر سر و سینه می زدند پس رقت از مشاهده آنها به ما روی داد، من و خواهرم مثل آنها بر سینه خود زدیم، در آن حال عالم آنها گفت: این همان جرمی است که باعث گشته سینه او را آتش نسوزاند![۱]

منبع: وبلاگ حمیدرضا فلاح تفتی




summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.