ID : 8821642
شهید عبدالخالق قاری زاده:

ما براي شهادت آماده ايم


روز عاشورا کفن بر تن کرده و با انگشت و با خط قرمز روی آن نوشته بود: ما براي شهادت آماده ايم.

به گزارش یزد رسا به نقل از سروابرکوه؛


شهید عبدالخالق قاری زاده
میلاد: 18 فروردین ماه 42
معراج: 17 آبان ماه 61
عملیات: محرم
جبهه: عین خوش


شجاعت
همه بچه های مدرسه جمع شده بودند و صحنه را تماشا می کردند.  همه از ترس زبانشان بند آمده بود. هیچ کس جرات حرف زدن نداشت.
مدیر و معاون مدرسه با سرعت به سمت جمع دانش آموزان رفتند و فریاد زدند: پراکنده شید... چرا جمع شدید... زود متفرق بشید... مدیر وقتی صحنه را دید با ترس رو به بچه ها کرد و گفت: کی عکس علی حضرت همایونی رو آتش زده؟
همه به عبدالخالق اشاره کردند... اما او کاملا بی خیال بود... انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه... عکس شاه رو که یکی از بچه ها به مدرسه آورده بود را آتش زده بود.
قبل از انقلاب همراه با برادرش و با دوستش شهيد سيد علي پور نجفي در پخش اعلاميه ها و عكس هاي امام (ره)مشاركت می کرد.


توجه به واجبات/ کفن پوش امام حسین(ع)
دوران راهنمایی را تمام کرده و وارد دبیرستان می شد که جنگ تازه شروع شده بود. تحصیل را رها کرد و به جبهه رفت  و می گفت: در حال حاضر جهاد و جبهه واجب تر از مدرسه است.
روز عاشورا بود و دلش غوغا... كفن بر تن كرده و با انگشت و با خط قرمز روي آن نوشته بود: ما براي شهادت آماده ايم...


احترام به مادر
14  ساله بود که برای رفتن به جبهه با یکی از پاسداران صحبت کرده بود و شرایط را پرسیده بود. هر جور بود خانواده را راضی کرد و به جبهه رفت. توی مدت 3 سال، 5 مرتبه مرخصی آمد که بیشتر به خاطر مجروحیتش بود.
آن شب که توی خانه خوابیده بود خواب عجیبی دید. صبح رو به خانواده کرد و گفت: دیشب خواب دیدم توی خانه مان مراسمی است و همه لباس سیاه پوشیده اید. عکس من، سید احمد و سید علی پورنجفی را به دیوار زده بودید و پایین عکس هر سه تامون نوشته بود شهید.
مادر دلش بدجور ریخت... و راضی به رفتنش نشد... عبالخالق هم  شب با کفش و لباس خوابید تا در فرصتی مناسب از خانه  بیرون برود. مادر هم که متوجه شده بود تا سحر بالای سر او نشست.
فردای آن روز نمی دانم عبدالخالق چه چیزی به مادر گفت که راضی شد و مادر موقع رفتن پسرش را بدرقه کرد. وقتی برای بدرقه اش به دم در خانه رفتیم، عقب عقب می رفت و به مادر پشت نمی کرد... و می گفت: تا موقعي كه شما به خانه نرويد من عقب عقب مي‌روم و نمي‌توانم نگاهم را از شما بردارم و به شما پشت كنم و بروم.
بوی عطر شهادت در خانه پیچیده بود... او رفت و برای همیشه به سوی آسمان پرواز کرد...

منبع: برگفته از زندگینامه شهید




summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.