مادرم مرا کتک میزد تا دست از اسلام بردارم
به گزارش یزد آوا، بخش “رهیافتگان” نمایشگاه بین المللی قرآن تهران که به همت انجمن شهید ادواردو آنیلی (یکی از فعالترین مجموعههای فرهنگی اصفهان) برپاشد باعث شد تا با تازه مسلمانان مختلفی آشنا شویم یکی از این تازه مسلمانان که داستان زندگی جالبی داشت “آلیس رافائل “دختر جوانی ازخانواده متمول ومتعصب مسیحی درکشور تانزانیاست. وی که دلش به نور اسلام روشن شده؛ برای آبدیده شدن در اقیانوس بیکران اسلام، سختی زیادی متحمل شد.”آلیس”همواره از خدا می خواست تا خداوند، پدر و مادرش را نیز هدایت کند. او بعد از تشرف به اسلام اسم خود را “ربیعه” گذاشت و حالا به اتفاق همسر کنیاییاش”رشید” در شهر قم مشغول تحصیلات حوزوی است.
گفتگو از سرویس فرهنگ وهنر صاحب نیوز: زمانی که با اسلام آشنا شدید نوجوان بودید چی شد که به مسایل و احکام اسلامی گرایش پیدا کردید؟
بله قبل از این دین مسیحی بودیم ولی از همان نوجوانی؛ یعنی شانزده سالگی همیشه کنجکاو بودم که چرا در دین مسیحیت میگویند مسیح فرزند خداست مگر خدا مثل انسانها زن و فرزند دارد یا چرا پوشش زنان مسیحی ناقص است و اصلا رعایت حجاب جلوی دیگران نمیکنند با اینکه متدین و موحد به دین مسیحیت هستند و… در کلیسا از پدر(همان کشیش) سوال میکردم ولی جواب قانع کنندهای به من نمیداد ومتقاعد نمیشدم.
صاحب نیوز: جواب سوالات خودتان را چطور به دست آورید؟
برای رفع ابهامات و سوالاتم به دنبال جواب بودم چون از طریق کشیش کلیسا چیزی کسب نکردم در نتیجه شروع به تحقیق از جاهای مختلف دیگری کردم تا اینکه درکتاب انجیل قدیمی مطلبی خواندم به نقل ازحضرت مسیح که گفته بود: بعد ازمن پیامبری می آید اسم او احمد است از او اطاعت کنید . خیلی برایم نکته جالب توجهی بود برای همین احساس کردم این دین جدید بعد از مسیحیت دین باید کاملتر وجامعتری باشد که حتی خود حضرت مسیح نسبت به آن توصیه کرده است؛ بنابراین درباره اسلام تحقیق ومطالعه بیشتری نمودم تا اینکه خدا خواست ومسلمان شدم.
صاحب نیوز: بعد از تشرف به اسلام عکسالعمل اطرافیان بهخصوص خانواده چگونه بود؟
اوایل نمیگذاشتم کسی متوجه شود بهخصوص والدینم، زیرا از مسیحیان متعصب بودند و میدانستم پذیرش آن برای آنها سخت است. پدر ومادرم از هم جدا زندگی میکنند من و خواهرم پیش مادرم بودیم وپدرم درجایی دیگربا همسرش زندگی میکرد. من مخفیانه اعمال دینی را انجام میدادم تا مادر چیزی نفهمد زیرا برایش این تغییردین سخت و باورنکردنی بود تا اینکه روزی متوجه حجاب و پوشش من شد و فهمید به اسلام روی آوردم برای همین خیلی من را کتک زد تا از دینم برگردد فکر میکرد از روی احساسات و تقلید ازدیگران مسلمان شدهام میخواست با تهدید و کتک منصرف شوم.
صاحب نیوز: برای همین بود که نزد پدرتان رفتید؟
مادرم هرچه تلاش کرد تا از اسلام منصرف و بیزار شوم اما تاثیری نداشت به خاطرهمین من را پیش پدرم فرستاد تا او کاری کند. پدرم وضع مالی خیلی خوبی داشت و با همسرش در شهر دیگری زندگی میکرد وقتی متوجه شد من تغییردین دادهام خدمتکاران خانه را بیرون کرد و من را بهجای آنها گذاشت تا کارهای خانه و بیرون از خانه را انجام بدهم،که خیلی هم اذیت میشدم باید مثل خدمتکاران درخانه پدری سخت کار میکردم وحق اعتراض هم نداشتم او به قول خودش اذیت بشوم و سختی بکشم و ازدین اسلام برگردم حتی چندبار هم من را کتک زد اما به حمدالله تاثیری نداشت و من در اعتقاداتم قویترمیشدم.
صاحب نیوز: برخورد شما با وجود این سختیها ازسوی خانواده چگونه بود؟
من مطابق با دستورات خدا درقرآن سعی میکردم احترامشان را داشته باشم و بیحرمتی نکنم . تنها از خدا میخواستم پدر ومادرم را آگاه کند و آنها هم با اسلام آشنا شوند تا شیرینی اسلام را بچشند.
صاحب نیوز: به غیر از شما کسی دیگرازخانواده هم به اسلام روی آورده است؟
بله؛ بعد از من خواهر بزرگم به اسلام روی آورد
صاحب نیوز: او هم مثل شما اذیت میشد؟
نه من چون شروع دینداری به اسلام بودم برای پذیرفتن آن برای خانواده سخت بود در نتیجه خیلی اذیت میشدم، اما وقتی خواهرم مسلمان شد دیگر آن سختی نبود، زیرا بعد از او مادرم هم به اسلام علاقه پیدا کرد.
صاحب نیوز: اگر بعد ازتشرف به اسلام خاطرهای بهیاد ماندنی دارید برایمان نقل کنید؟
خاطرات زیاد است. روزی که برای اولین بار روزه گرفتم مادرم درخانه نبود و متوجه نشد من تغذیه به مدرسه نبردهام بعدازظهر وقتی از مدرسه به خانه برگشتم. مادرم گفت آلیس! امروز غذایت را به مدرسه نبردی برو در آشپزخانه غذا بخور. به او گفتم حالا میل ندارم بعدا میخورم. بعد دوباره مادرم گفت برو غذایت را بخور. سعی کردم به بهانههای مختلف وقت بگذرد تا اذان مغرب بشود و روزهام را باز کنم چیزی به اذان نمانده بود که مادرم شک کرد من باید روزه باشم با خشم، عصایی که گوشه اتاق بود را برداشت و با آن بهقدری من را کتک زد که عصا شکست، بعد کمربند برادرم را درآورد و با آن شروع به کتک زدن من کرد تا دیگر خسته شد و رمقی برای زدن نداشت و رهایم کرد؛ کم کم صدای اذان هم بلند شد آن روز با همان حال ناجور و کتک خورده روزهام را باز کردم .
صاحب نیوز: چرا این همه اذیت را تحمل میکردید مگراسلام چه چیزی داشت؟
اسلام دینی است که اگر برای آن سختی هم بکشیم شیرینی آن بیشتربه چشم میآید امروز خوشحالم که اسلام را پذیرفتهام و به یاری خدا بالاخره مادرم هم مسلمان شد.
منبع: صاحب نیوز
Related Assets:
گفتگو
| |
| |
| |
| |
|