نحوهی اسارت وزیر نفت ایران توسط رژیم بعثی عراق
یزد آوا؛ خاطرات اسارت در کنار همه سختیها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامهای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه میخوانید بخشی از خاطرات مهندس آزاده سیدمحسن یحیوی از یاران شهید تندگویان است:
در مرداد ماه سال ۱۳۵۸، وقتی که من عضو هیات مدیره بنیاد مسکن انقلاب اسلامی بودم، برای بازدید از روستایی که توسط هلی کوپترهای دشمن به ویرانه تبدیل شده بود، عازم استان آذربایجان غربی بودم. روستای مزبور توسط برادران مومن ما در بنیاد مسکن در حال بازسازی بود. از این گونه روستاها و شهرها و مناطقی که مورد تجاوز نیروهای مسلح حکومت جنایتکار بعث عراق قرار گرفته بود، کم نبود.
بنا براین قبل از شروع جنگ، نیروهای مسلح عراق عملاً وارد جنگ شده بودند. تانکهای خود را از این سو به آن سو منتقل میکردند و مناطق مرزی ما را زیر گلوله توپ میگرفتند- آنهایی که آن روزها را به یاد دارند، اخبارش را از رادیو و تلویزیون شنیده و دیدهاند- تا این که در سیام شهریور ماه سال ۱۳۵۹ حمله گسترده زمینی، هوایی و دریایی عراق به میهن اسلامیمان آغاز شد.
فرودگاههای ما توسط نیروی هوایی دشمن غافلگیرانه هدف قرار گرفت، نیروهای دشمن وارد سرزمین اسلامی ما شدند و ظرف چند روز قسمت زیادی از زمینهای ما را به اشغال خود درآوردند. نیروهای مسلح ما به حرکت در آمدند، مومنین موجود در نیروهای مسلح تلاش میکردند جلوی نفوذ دشمن را بگیرند. خرمشهر مظلوم، به محاصره دشمن در آمده بود و دیگر شهرهای مرزی ما نیز از این سرنوشت به دور نبودند. مقاومت دلیرانهی مردم ما شروع شد و جلو دشمن را پس از چند روز سد کردند و دشمن را در جای خود میخکوب ساختند. مع هذا به دلیل عدم آمادگی نیروهای مسلح ما و عدم تمایل بنیصدر، رئیسجمهور وقت، به تشکیل نیروهای مردمی- به دلیل ترسش از این که ممکن است حکومتش به مخاطره بیفتد و نقشههایی را که علیه جمهوریاسلامی داشت نقش بر آب شود- دشمن توانست در ابتدای امر، مناطق وسیعی از خاک کشور اسلامیمان را به اشغال خود در آورد.
در آن هنگام منطق جنگ زده، محل آمد و شد مسئوولین رده بالای مملکت بود؛ زیرا مسئوولین از متن مردم برخاسته بودند و کسانی نبودند که در روزهای خطر، جگر گوشگان مردم را به رزمگاهها بفرستند و خود در نقاط امن به راحتی به سر برند، از این رو بر خود لازم میدانستند که همیشه در کنار رزمندگان و در خطوط مقدم جبهه حاضر باشند.
به یاد میآورم روزی که برای دیدن حضرت آیتالله خامنهای به دانشگاه شهید چمران اهواز رفته بودم، ایشان را در لباس رزم، در اتاق فرماندهی یافتم. ایشان- که در آن موقع نماینده اول تهران در مجلس شورای اسلامی و امام جمعه آنجا بودند- تمام ایام هفته را در جنوب به سر میبردند و فقط روزهای جمعه برای ادای نماز جمعه و شاید بعضی روزها برای ارائه گزارش، خدمت امام امت (ره)، به تهران میآمدند. دیگر مقامات مملکتی نیز این گونه رفتار میکردند.
در این رابطه وزیر نفت وقت، آقای «مهندس تندگویان»، به همراه عدهای از معاونین خود از آن جمله آقای «مهندس بوشهری« و آقای «دکتر منافی» وزیر بهداری و بهزیستی وقت همراه با معاونین خود و عدهای از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، برای بررسی اوضاع و احوال مناطق جنگی به اهواز آمده بودند. من که پس از روی کار آمدن دولت شهید رجایی به عنوان سرپرست مناطق نفت خیز انتخاب شده و از اوایل جنگ در اهواز به سر میبردم و مرتب به آبادان و ماهشهر در حال رفت و آمد بودم، آن روز به مناسبت ورود آنها از آبادان به اهواز آمدم.
آبادان در آن هنگام زیر ضربات خمپارههای دشمن بود، بطوری که لحظهای صدای انفجار قطع نمیشد. آن شب برای بررسی اوضاع، جلسهای تشکیل شد و در آن جلسه قرار شد که فردا از آبادان بازدیدی به عمل آوردیم. بنا را براین گذاشتیم که ابتدا به ماهشهر رفته و از وضع راهها جویا شویم تا چنانچه امن نباشد با هاورکرافت به آبادان برویم و این کاری بود که ما مرتب انجام میدادیم؛ ولی صبح آن روز، به دلیل بعضی از مسائل و از آن جمله این فکر که ممکن است شب گذشته گوش نامحرم برنامه سفر ما را شنیده باشد و خدای ناکرده مقاماتی که همراه ما هستند به خطر بیفتند، راه را عوض کرده و از طریق شادگان به سه راهی ماهشهر رفتیم.
در آنجا جلو ما را گرفتند و پس از معرفی خودمان به ما اجازهی عبور دادند. در آن هنگام قسمتی از جاده ماهشهر- آبادان در تصرف دشمن بود و قسمتی از آن زیر آتش؛ لذا بعد از سه راهی، از جادهای بیراهه به سوی آبادان حرکت کردیم. البته جاده ای فرعی و درحال ساخت بود که برادران جهادگر وزارت راه وترابری مشغول ساختن آن بودند.
از آن جاده خود را به جادهی خاکی که خسرو آباد را به آبادان وصل میکرد رساندیم. این جاده در امتداد رودخانهی بهمنشیر کشیده شده بود. ما تقریباً به چند کیلومتری پل بهمنشیر رسیده بودیم که تعدادی تانک و نیروهای مسلح را در مقابل خود دیدیم. تصور ما بر این بود که اینها نیروهای خودی هستند. به ما دستور توقف دادند. اتومبیل ما که یک بلیزر بود، متوقف شد. یکی از محافظین بیرون پرید تا ما را معرفی کند، شاید به ما اجازه عبور بدهند.
با پیاده شدن محافظ که مسلسلی در دست داشت، اتومبیل ما به گلوله بسته شد. ما تصور کردیم که این نیروها به محض این که اسلحه را در دست محافظ دیدهاند و با آن کیفیت که محافظ از ماشین پرید، ترسیدهاند و برای احتیاط، اتومبیل را به گلوله بستهاند. پیاده شدیم تا برای آنها توضیح دهیم. پیاده شدن همانا و گرفتار شدن در دست دشمن همان.
پس از آگاهی از این که اینها دشمن هستند، من به سینه روی زمین خوابیدم. آقای مهندس تندگویان خود را در پناه خاکریز کانال قرار داده و در حال فرار از منطقه بود که دشمن او را برگرداند. دو نفر از محافظان ما بدون هیچ گونه مقاومتی تسلیم دشمن شدند و اسلحهها در اختیار دشمن قرار گرفت. دشمن به طرف همگی ما نشانه رفته بود و یک به یک افراد را جمع آوری میکرد.
پشت بام خانهای که در آن نزدیکی بود، مرد عربی با لباس شخصی راه میرفت و تصور بر این بود که از نیروهای دشمن است که به خانه نفوذ کرده و در آن بالا دیدهبانی میکند. به اسارت دشمن در آمدیم. اتومبیلهای دیگری که همراه ما بودند، با دیدن سرنوشت ما موفق به فرار شدند.
راز شهادت شهید تندگویان توسط یک عکاس عراقی
نخستین کسی که موفق به دیدن عکس اسارت شهید تندگویان شده بود، عکاسی است که سابقه حضوری مستمر در جبهههای دفاع مقدس را در پرونده کاری خود ثبت و ضبط کرده است. شنیدن این که عکس نخستین وزیر به اسارت گرفته شده جمهوری اسلامی توسط نیروهای عراقی توسط عکاسی دیده شده که او نیز این عکس را از یک همتای خود در عراق خریده است حال و هوایی دیگر و متفاوت با سایر خاطرههای ثبت و ضبط شده از همراهان و هم رزمان شهید تندگویان دارد.
سعید صادقی، عکاس و فیلمبردار دفاع مقدس و در حال حاضر مشغول مستندسازی است. وی در سال 2003 طی دیداری از عراق موفق شد عکسهایی از شهید تندگویان جمع کند و به این ترتیب اطلاعات دقیقی ازشهادت ایشان به دست آورد. صادقی روایت شهادت شهید تندگویان را این گونه نقل میکند:
آقای تندگویان یکی از وزرای شهید رجایی بود که درسال 1359، زمان اوج مخالفت علیه آقای رجایی بود از سوی منافقین در دولت فعالیت میکرد که مصادف بود با دوران بنی صدر در ایران. در این زمان مخالفتهای شدیدی با آقای رجایی صورت میگرفت و این به خاطر نوع بینش و نگرش افرادی بود که در نظام مشغول خدمت بودند. یکی از این آقایان، شهید تندگویان بود که سمت حساس وزارت نفت به ایشان محول شد و این زمانی بود که رژیم بعثی عراق به ایران حمله کرد. نکته جالب این است که ما مهندس تندگویان را فقط در روز گرفتن رأی اعتماد در مجلس دیدیم و بعدها باخبر شدیم که ایشان اسیر شدهاند.
من به عنوان عکاس روزنامه جمهوری اسلامی به مجلس رفت وآمد داشتم. در آنجا چند مرتبه ایشان را دیدم و این مسأله برای ما در روزنامه جمهوری اسلامی، (عکاسی از شخصیتهای دولت آقای رجایی) بسیار مهم بود و عکسهای زیادی از آنها میگرفتیم. از سوی دیگر درگیری با منافقین شدت گرفت، سپس جنگ تحمیلی شروع شد که در آن زمان شهید تندگویان کمتر از سی سال داشت. در آبان ماه خبردار شدیم که یکی از وزرا اسیر شده است و بعد از مدتی هم فهمیدیم که این شخص مهندس تندگویان بود.
آقای مهندس به منطقه جنگی آمده بودند. دشمن در خاک ایران پیشروی و جاده خرم شهر را تصرف کرده و از کارون گذشته و جاده آبادان-اهواز را هم قطع کرده بود. ایشان به همراه دوستانشان در نزدیکی دارخوین نزدیک جاده آبادان- اهواز به اسارت در آمده بودند. زمانی که جنگ به پایان رسید خبرهایی شنیدیم که زنده بودن شهید تندگویان را تأیید میکرد. این خبر توسط اسرایی که به ایران برگشته بودند به ما رسید.
بعد از ماجرای حمله آمریکا به عراق در سال 2003 بود که ما وارد بغداد شدیم تا از ورود نظامیهای آمریکایی تصویر برداری کنیم، یکی از دوستان من به نام آقای سیدیاسر هشترودی که نویسنده دفاع مقدس هستند نیز در آنجا به جمعآوری اسناد جنگ ایران و عراق مشغول بودند که بیشتر درباره این موضوع فعالیت میکرد. ما در بین این مدارک عکسی از شهید تندگویان دیدیم و تصمیم گرفتیم که این عکسها را جمع آوری کنیم. در این اثنا عکسی از شهید تندگویان پیدا کردیم که در بین عراقیها گرفتار بودند، البته قیافه ایشان چندان تغییری نکرده بود. در ذهن ما این موضوع شدت گرفت که دنبال عکسهای جنگ ایران و عراق بگردیم.
در حقیقت، آقای هشترودی دنبال اسناد بود و من دنبال عکسهای ایران و عراق بودم. شخصی که این عکس را گرفته بود مرده بود دنبال عکسهای دیگری بودیم. در حین این جستجوها یکی دیگر از این عکاسان، به نام آقای سید عبد بطاط را پیدا کردیم. البته آقای بطاط در روزنامه الزمان فعالیت میکرد. این زمانی بود که آمریکاییها در بغداد حضور نظامی داشتند و به آن جا مسلط شده بودند. ما در شهر هر چقدر پرس وجو کردیم ایشان را پیدا نکردیم تا روزی که قرار شد به ایران برگردیم سه ساعت قبل از حرکت در بصره بودیم. آقایی که ما را چندین بار در عراق دیده بود گفت آقای بطاط در بصره است و چون با ایشان نسبت فامیلی داشت این موضوع را میدانست. این شخص به ما توضیح داد که آقای بطاط مدتی بعد از جنگ کار خبر نگاری انجام داده است. آقای بطاط را در رستورانی دیدیم و با هم بستنی خوردیم. آن جا بود که گفت از دوستان صمیمی «احمد زیدان» است و اطلاعاتش را از طریق زیدان به دست میآورد.
احمد زیدان، فاتح خرم شهر بود که پس از تسخیر خرم شهر مدال گرفته و به درجه سرلشکری ارتقا پیدا کرده بود. این عکاس شخص مهمی بود و سران رژیم عراق رابطه داشت. زیدان هم آدم کوچکی نبود و به طور مسلم با سران بالای حکومت ارتباط داشت. من پیشنهاد کردم که با هم نمایشگاه برگزار کنیم، اما آقای هشترودی مایل بود که عکسهای سید بطاط را بخرد. بعد تصمیم گرفت به سمت محلی که میگفت برویم. البته زمانی که حرکت کردیم سه نفر بودیم. آقای هشترودی دنبال بستهبندی وسایل بود. زمانی که به محل مورد نظر رسیدیم، بطاط بالا رفت و من پنج دقیقه پایین ایستادم و بعد به طبقه بالا رفتم. یک خانه معمولی بود که در آن جا جعبههای مملو از عکس را دیدم. من در حین آن که بطاط مشغول جمعآوری بود عکس میگرفتم و او خوشش آمد و دائماً فیگور میگرفت.از این عکاس پرسیدم این عکسها را از اسرایی که به بصره آورده بودند گرفته است؟ نکته جالب این بود که در عکس، بعضیها چشم و دست بسته بودند. او گفت: «یک عکس دارم که خیلی مهم است، این عکس وزیر شما است.» من فهمیدم که منظور او شهید تندگویان است.
آقای هشترودی برای خریدن عکسها چانه میزد. من پیشنهاد دادم که یک نمایشگاه بگذاریم و عکسها را در آن جا بفروشیم، البته در نهایت آقای هشترودی عکسها را خرید. سید بطاط حتی وقتی پیشنهاد دادیم که پانصد دلار هم بدهیم و او به ایران بیاید موافقت نکرد. در میان عکسهایی که آقای هشترودی خرید، عکس شهید تندگویان هم بود. آقای هشترودی از بطاط پرسید که ایشان تا چه سالی زنده بودند؟ او گفت: تا حوالی سال 1370 ایشان زنده بود و آقای بطاط نخستین کسی بود که از شهید تندگویان عکس گرفته بود و اطلاع داشت که تا چه زمانی زنده بود. بطاط چندین بار هم با احمد زیدان صحبت کرده و اطلاعاتی را به دست آورده بود.
میگفت بر اثر شکنجه سنگین، شهید شد و این اطلاعات را از طریق احمد زیدان که از دوستان صمیمیاش بود به دست آورده و از طریق رده های بالای مردان عراق فهمیده بود که مهندس تندگویان تا نزدیک سال 1370 زنده بود. در واقع ایشان به خاطر شدت جراحتهای وارده شهید شده بود. این اتفاق زمانی افتاد که چهار سال بعد از آن تمام اسرای ایرانی آزاد شده بودند. بطاط و سرلشکر زیدان اطلاعات زیادی داشتند، چون شهید تندگویان در منطقهای که زیر نظر فرماندهی زیدان بود به اسارت گرفته شد. هم اکنون هم نمیدانم که آقای بطاط زنده است یا خیر، اما تلفن ایشان را دارم و میدانم که عضو کلیدی جامعه در بصره است. بعد از فروپاشی رژیم صدام ارتباط خوبی با دولت داشت. آدم بسیار خوشنامی بود. اطلاعات دیگری ندارم، اما میدانم درباره شهید تندگویان اطلاعات احمد زیدان از دیگران بیشتر بود.
منابع: سایت جامع آزادگان/ماهنامه شاهد یاران
Related Assets:
- ضرورت ایجاد تشکلهای مردم نهاد در حوزه کارآفرینی/ راهاندازی «خانههای جوان» در استان یزد در دستور کار قرار گیرد
- جوانترین و مسنترین آزاده یزد را بشناسید/خانواده یزدی که سه فرزند آن به اسارت درآمدند
- «روزهایی به رنگ آسمان»؛ روایت چهل و دو ماه تحمل حیات در اردوگاه مخوف تکریت 11
- حال و هوای مردم دارالعباده در سالروز شهادت امام صادق(ع) به روایت تصویر
- مراسم یادبود شهدا در یزد هفته اول شهریور 1395
- وقتی شهید شدن آسانتر از زنده ماندن است/ چرا امام حسن علیهالسلام با معاویه صلح کرد؟
- نحوه شهادت وزیر نفت ایران به روایت یک عکاس عراقی
- از قبولی در رشته پزشکی تا اسارت در اردوگاه موصل
گفتگو
| |
| |
| |
| |
|