محتوا
زندانی که جرمش داشتن یک رساله بود/بردن نام سیدروح الله خمینی گناهی نابخشودنی
مهدی سخاوی یزدی فرزند میرزا حبیب الله در سال 1334 در خانواده ای روحانی به دنیا آمد. پدرش از روحانیون مردمی یزد بود و پسر که علاقه مردم را به سلسله روحانیت می دید و علاقه مند به دروس دینی بود پس از گذراندن دوره متوسطه راهی حوزه علمیه شد واز محضر اساتیدی همچون شیخ محمود و شیخ احمد علومی بهره برد و سپس از محضر آیت الله علاقه بند تلمظ کرد .
در سال 52 ، مهدی که حالا دروس مقدماتی را به پایان رسانده برای تکمیل تحصیلاتش راهی قم ودر حوزه مهدیه آن شهر مشغول به تحصیل شد.
حضور درحوزه و تلمظ در محضرعلما، چشم حقیقت بین مهدی را باز کرد و اورا به سمت مسیری سوق داد که چندی بعد یکی از مبارزین جوان و پرآوازه انقلاب شد وبا افتادن به زندان رژیم پهلوی لقب مبارز سیاسی گرفت.
اینک روایت دوران زندان رژیم منحوس پهلوی را از زبان این مبارزانقلابی بخوانید:
از سال 42 در کوچه وبازار، مساجد و تکایا یک نام بر سرزبان ها افتاد و آن نام سید روح الله خمینی بود. کسی که مردم متدین در میهمانی ها ،دید وبازدیدها، مساجد، بازارو...ازاو به عنوان یک شیرمرد نام می بردند، انسانی که به خود جرات داده تا یک تنه و بدون هیچ تجهیزاتی در برابر ژاندارم منطقه بایستد و به همین دلایل بردن نام سیدروح الله جرم و واکنش ساواک را درپی داشت.
17 شهریور 52 بنده به جرم همراه داشتن رساله امام دستگیر شده و به کلانتری میدان شاه(بعثت) منتقل شدم . رساله امام به دلیل حساسیت های ساواک بدون نام به چاپ می رسید برای همین در اولین بازجویی از من سوال شد که این رساله متعلق به کدام مرجع می باشد ؟ و من جواب دادم :این رساله آیت الله گلپایگانی است. افسر به من سیلی محکمی زد و گفت : به من دروغ نگو این رساله سیدروح الله خمینی است.
فردای آن روز رئیس شهربانی به اتفاق رئیس ساواک وقت، به کلانتری آمدند و پس از تشکیل پرونده مرا به زندان ساواک واقع در ابتدای بلوار طالقانی فعلی(مجتمع ستاره) منتقل کردند.
25روز در ساواک یزد زندانی بودم بدون اینکه خانواده من کوچکترین اطلاعی از من داشته باشند و هرروز با کابل برق از بنده پذیرایی می شد.پس از آن مرا به زندان یزد (فرمانداری فعلی) انتقال داده و 5 ماه در آن زندانی کردند.
پس از 5ماه به اتفاق 4نفر دیگربه تهران و کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک (موزه عبرت فعلی) منتقل و بازجوئی ها شروع شد. هر روز من ودیگر افرادی که در آنجا زندانی بودیم برحسب میزان جرم ، تحت شکنجه های مختلف قرار می گرفتیم . روزهای سختی بود کسی که شکنجه می شد آنقدر احساس سختی نمی کرد ولی هم سلولی او که فریادهایش را می شنید و کاری از دستش بر نمی آمد زجر می کشید و این بدترین نوع شکنجه بود.
پس از 4ماه، ما4 نفر را به دادگاه ارتش فرستاده ودر آنجا 3نفر ازدوستان به سه سال حبس محکوم و بنده را تبرئه کردند اما قسمت جالب ماجرا این بود که با توجه به رای دادگاه مبنی بر آزادی بنده، دوباره مرا به کمیته ضدخرابکاری منتقل و گفتند تواز الان دستگیر و بازداشت هستی. سپس مرا به اتاق بازجویی برده و طی تهدید وضرب وشتم دست نوشته ای را امضا کرده و به جرم نکرده اقرار نموده وسپس مرا به زندان قصر منتقل کردند.