ازهمپاشیدگی خانوادهها نتیجه نگاه الگو گرایانه به غرب است/ماجرای آزادهای که مغزش به سقف پاشید
یزد رسا؛ ریاست امور مالی استانداری، مشاور فرهنگی شهرداری، بخشداری اشکذر، فرماندار صدوق، معاونت فرمانداری یزد، مدیرکل اداری مالی استانداری، فرماندار مهریز، عضویت در هیئتمدیره و معاون پشتیبانی آب منطقهای و معاونت برنامهریزی استانداری یزد؛ اینها مسئولیتهای آزاده سرافرازی است که پس از تحمل دوران سخت اسارت و بازگشت به میهن عمر خود را درراه خدمت به هم استانیهایش سپری کرد.
گشادهرویی و تواضعش زبانزد خاص و عام بوده وخدمتگرازی صادقانه و عاشقانه به مردم استانش او را به چهرهای محبوب مبدل ساخته است.
محمدرضا بابایی؛ در سال 1345 در خانوادهای مذهبی و قرآنی در محله اکبرآباد یزد به دنیا آمد. پدر و مادرش هر دو معلم قرآن بودند و به همین سبب پدر مسئولیت برگزاری جلسات قرآن در محله و مادر تربیت شاگردان قرآنی در مکتبخانه منزلش را عهدتر بود.
بابایی در مقطع دوم نظری در حال تحصیل بود که ناگاه رژیم منحوس بعثی به خاک ایران تجاوز کرد. او که همچون اکثر همسنوسالانش دفاع از دین و سرزمینش را مقدم بر تحصیل میدانست برای شرکت در اولین مرحله عملیات بیتالمقدس ثبتنام کرد اما به دلیل پائین سنش در لحظه حرکت، فرمانده فعلی سپاه الغدیر استان، او را از اتوبوس پیاده کرد.
محمدرضا دستبردار نبود و پس از پایان امتحانات، دیگربار در تابستان برای شرکت در عملیات رمضان ثبتنام کرد و راهی جبهه شد.
محمدرضا در تاریخ 23/04/61 در عملیات رمضان مجروح و در نزدیکی بصره به اسارت نیروهای عراقی درآمد.
گفتگوی متفاوت صمیمانه یزد رسا با این آزاده وجانباز 50 درصد دیارمان را بخوانید؛
بهعنوان اولین سؤال لطفاً بفرمائید دوران اسارت بر شما چگونه گذشت؟
خب قطعاً دوران اسارت دوران بسیار سخت و طاقتفرسایی بود. دورانی که با توکل به خدا و با هدایتهای شهید بزرگوار حجتالاسلام ابو ترابی سپری شد و خدا را شاکریم که توانستیم از این امتحان الهی سربلند بیرون بیاییم.
خب کمی از حال و هوای اردوگاههای رژیم بعث برایمان بفرمائید؟
کسانی که سابقه اسارت و زندان داشته باشند میدانند دوران اسارت دوران سختی است و مخصوصاً اگر کسی اسیر دست دشمن باشد شرایط سختتری بر او حاکم میشود. شرایطی که شب وروزانسان را تحت تأثیر قرار داده و خاطرات تلخی را برایش برجای میگذارد؛ اما اگر انسان هدف والایی داشته باشد دوران اسارت هم قابلتحمل میشود. در دوران اسارت ما از یکسو ایمان بهدرستی راه و عقیده و اعتمادی که به حضرت امام (ره) وجود داشت و از سوی دیگر محبت موجود بین آزادگان تحمل اسارت را آسان کرده بود.
برخی اوقات در هجمه عراقیها و حمله به آسایشگاهها این اسرای بزرگتر بودند که خود را در معرض شلاقها و چوب و چماقهای بعثیها قرارمیدادند تا کوچکترها کمتر آسیب ببینند و این محبتها نشأت گرفته از دستورات دین و خلقوخوی دینی بود.
با توجه به اینکه جنابعالی در خانوادهای قرآنی رشد کرده بودید و خود حافظ قرآن و نهجالبلاغه بودید چه تأثیری در دوران اسارت داشت؟
انس با قرآن و ادعیه روح و روان انسان را آرامش میدهد و مخصوصاً وقتی انسان توفیق حفظ آن را داشته باشد لحظهبهلحظهاش با قرآن سپری میشود اصولاً اگر روح انسان آرامش داشته باشد جسم او نیز آرام است و این مطلب را در دوران اسارت با همه وجود درک کردم.
از خاطرات تلخ و شیرین دوران اسارت بفرمائید؟
تلخترین خاطره رحلت امام (ره) بود چراکه قلب و دل همه آزادگان مالامال از عشق به ایشان بود و این عشق آنان را در تحمل دوران اسارت یاری میداد و آزادگان را امیدوار نگه میداشت اما رحلت ایشان ضربه سنگینی به آزادگان وارد کرد.
یک خاطره تلخ دیگر هم دارم و آن مربوط به حمله وحشیانه عراقیها به اردوگاه ما بود. در اردوگاه ما که همگی از بچههای عملیات رمضان بودیم معمولاً مراسم دعا، عزاداری و سینهزنی در آسایشگاهها برپا بود. چون بعثیها مخالف چنین حرکتهایی بودند و اسرا نیز از اهداف و اعتقادات خودشان کوتاه نمیآمدند سبب شد تا عراقیها به مقابله با اسرا بپردازند.
یادم هست که در آن روزهای تلخ 7 روز آب را به روی بچهها بستند و پس از 7 روز با یورش وحشیانه به اردوگاه با چوب و چماق و تبر و هر چه که در دسترسشان بود به ما حملهور شدند. سرباز عراقی با بلوک سیمانی در جلوی چشم بچهها چنان به فرق سر یک برادر آزاده کوبید که مغزش به سقف پاشیده شد و به شهادت رسید.
یک دیوار سیمانی را بر روی یکی دیگر از برادران تخریب کردند و سبب جراحت وخیم وی شدند و خلاصه در آن روز دست و پای بیش از 600 آزاده را شکستند و روز تلخ و دردناکی را برای اردوگاه رقم زدند.
و اما دو خاطره شیرین دارم اولی انتخاب رهبر معظم انقلاب بود که در آسایشگاهها جشن گرفتیم و دومی شنیدن خبر آزادی که در 24 مرداد 69 اعلام شد که دلیل شیرینی آن تسلیم شدن صدام باآنهمه ادعا در برابر ایران بود
از دوران اسارت خاطره طنزی هم دارید؟
بله؛ خداوند دشمنان ما را از انسانهای احمق آفریده و بعثیها که آخر حماقت بودن و این حماقت برخی اوقات اتفاقات خندهداری را در اردوگاهها رقم میزد.
یکی از اقداماتی که در اردوگاهها صورت میگرفت اجرای نمایش و تئاتر بود. یک روز دوستان بالشتی را به شکل سر الاغ درآورده و روی سر یکی از بچهها قرار داده و روی او پتو کشیده بودند. سریاز عراقی به داخل آسایشگاه نگاه انداخته بود و فکر کرده بود این الاغ واقعی است و فوراً مافوقش را صدا کرده و گفته بود ایرانیها در آسایشگاه الاغ آوردهاند. وقتی افسر عراقی آمد و موضوع را مطرح کرد بچهها به او گفتند احتمالاً سربازت توهم زده و خیالاتی شده است. خلاصه از حماقت این سرباز عراقی کلی خندیدیم.
در لحظه ورود به خاک ایران چه حسی داشتید؟
این لحظه وصفناشدنی است یادم هست که در مرز مارادر چادرهایی اسکان دادند و وقتی برادران سپاهی برای تحویل ما آمدند یکی سجده کرده بود، دیگری برادر پاسداری را به آغوش کشیده و گریه میکرد و آنیکی خاک ایران را به دیده میکشید. سرانجام همگی بهپاس ورود با خاک مطهر ایران دو رکعت نماز تحیت بهجا آوردیم.
واکنش خانواده در اولین ملاقات و رویارویی پس از 8 سال انتظار چه بود؟
خب خوشبختانه پدر و مادر در قید حیات بودند و وقتی من با خانواده روبرو شدم تأکید کردم که احساسات خود را کنترل کنید چراکه خانواده شهدا در جمع مردم حضور دارند و چنان والده بنده خودش را کنترل کرد که کارش به بیمارستان کشید. البته باید بگویم که ما برنامهریزی کرده بودیم تا بیسروصدا وارد یزد شویم اما محبت مردم ما را غافلگیر کرد.
جنابعالی مدتی مشاور فرهنگی شهرداری یزد بودید چه اقدامی در آن دوران انجام دادید که وقتی به آن فکر می کنید احساس رضایت به شما دست می دهد؟
بنده افتخار داشتم در مدت یک سال فعالیتم در سمت مشاور فرهنگی شهردار یزد این شهر را مزین به تصاویر شهدا کرده و این حرکت در کل کشور بهعنوان یک الگو معرفی و اجرایی شد.
بهعنوان یک آزاده و یک مدیر خدمتگزار چه صحبتی با نسل جوان امروز دارید؟
این انقلاب و نظام حاصل خون شهدا، فداکاری جانبازان و استقامت آزادگان است. اگر دیروز جنگ نظامی برما تحمیل شد و عدهای از مردم و بهویژه نسل جوان و نوجوان آن روز چه در جبههها و چه در دوران طاقتفرسای اسارت، مردانه ایستادند امروز نیز جنگ فرهنگی و نرم دشمن بر ما تحمیلشده است.
امروز به جوانان متعهد و باانگیزه برای مقابله با ترفندهای دشمن نظیر اعتیاد، فساد اخلاقی، شهوترانی، بیتوجهی به فرامین دینی و... نیازمندیم.
جوانان عزیز با دقت در زندگی بزرگان کشورمان متوجه خواهند شد که آنچه امروز بهعنوان دستاورد و ارزش در کشور وجود دارد حاصل خوندلهایی است که آنان خوردند و البته سربلندی کشور و عزت و اقتدار ایران اسلامی به برکت همین ارزشهاست.
امروزه الگوهای غربی حتی برای جوانان غربی هم جذابیتی ندارند و متأسفانه بالا رفتن آمار طلاقها و ازهمپاشیدگی خانوادهها نتیجه نگاه الگو گرایانه به غرب است.
از جوانان خوب ایران اسلامی و بهویژه جوانان زحمتکش و متدین استان دارالعباده برادرانه میخواهم که دنبالهرو کسانی باشند که زندگی آنان پر از نورانیت و پاکی است و از الگوبرداری از کسانی که هیچ نقطه روشنی در زندگی براز آلودگی آنان وجود ندارد بهشدت پرهیز کنند چراکه دشمن بهدرستی دریافته که جوانان ما ارزشمندترین سرمایه ما هستند و اگر این وجود ارزشمند بهپای الگوهای نالایق تباه شود چیزی جز خسران و پشیمانی نخواهد داشت.