به دلیل همراهی نزدیک، خاطرات او از آخرین دیدار با حاجقاسم شنیدنی است.
گفتگو با سردار حجازی برای ما فرصتی مغتنم بود تا بتوانیم گوشهای از ویژگیهای شخصیتی و مدیریتی شهید سلیمانی را منعکس کنیم و تحلیل او را از چرایی اقدام جنایتکارانه آمریکا در ترور حاجقاسم بشنویم.
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن این گفتگو را که از مطالب ویژهنامه مجازی «مسیر؛ شهید پیروز» است، منتشر میکند که پرسشها و پاسخها به این شرح است:
* یکی از مهمترین مسائلی که درباره شهادت سردار سلیمانی، فارغ از نحوه شهادت ایشان باید به آن پرداخته شود، چرایی تصمیم آمریکا برای انجام این جنایت تروریستی است. میدانیم در دنیا، پروتکلهای امنیتی برای افراد و شخصیتهای برجسته وجود دارد که معمولاً تمام کشورها خود را ملزم به رعایت آن میدانند. چرا آمریکا دست به این جنایت زد؟
آمریکاییها در سالهای اخیر با شکستهای بزرگ و متعدد سیاسی مواجه شده و در چند بعد، شکستهای جدی خوردهاند. یکی از این شکستها در حوزه بازدارندگی آنهاست. بازدارندگی آمریکا به شکل بسیار قابلملاحظهای خدشهدار شده و دیگر آن قدرت گذشته را ندارد. در سالهای گذشته، اگر آمریکا چشمغرهای میرفت و تشری میزد یا پیغامی برای یک طرفی میفرستاد، همه حساب کار دستشان میآمد و از این جهت که ابرقدرت بود از آن تبعیت میکردند؛ اما امروزه قدرت آمریکا در دنیا به چالش کشیده شده و دیگر این توانمندی در آمریکا وجود ندارد. ملاحظه کردید، در ماجرای ساقط شدن پهپاد پیشرفته آمریکایی توسط ایران، آمریکاییها هیچ عکسالعملی نشان ندادند و این پیامی منفی به همه کشورهای در محور آمریکا بود؛ اینکه آمریکا از خودش نمیتواند دفاع کند، چه برسد به اینکه بخواهد از دوستان و همپیمان خود دفاع کند؛ بنابراین قدرت بازدارندگی آمریکا ضربه خورده و دیگر هیمنه و سلطه و قدرت سابق را ندارد.
نکته دوم، شکست تکنولوژیکی آمریکاییهاست. وقتی پهپاد بسیار پیشرفته آنها با پدافند هوایی و بومی ایرانی ساقط میشود، این یک شکست تکنولوژیکی است؛ وقتی انصارالله یمن به پالایشگاه آرامکو و تأسیسات نفتی عربستان حمله میکند و سامانههای پدافندی پیشرفتهای که آمریکا در اختیار دولت سعودی گذاشته، نمیتواند حمله را کشف و با آن مقابله کند، این بیانگر شکست تکنولوژیکی آمریکاست. وقتی اسرائیلیها دائم از پیشرفتهای تسلیحاتی و سلاحهای دقیق حزبالله جزع و فزع میکنند، این یعنی پیشرفت تکنولوژیکی جبهه مقاومت و شکست تکنولوژیکی آنها.
بعد دیگر، شکستها و ناکامیهای سیاسی است که آمریکاییها با آن مواجه شدهاند. در سالهای اخیر، آمریکاییها در قضایای متعددی در مجامع بینالمللی تنها ماندند و بارها تلاش کردند یک اجماع بینالمللی و نیروی سراسری برای حضور در خلیج فارس به وجود بیاورند، ولی نتوانستند. از برجام خارج شدند و خواستند کشورهای اروپایی را با خودشان همراه کنند، ولی نتوانستند؛ در همین معامله قرن خیلی تلاش میکنند کشورهای مختلف را با خودشان همراه کنند، ولی نتوانستهاند و نمیتوانند؛ بنابراین از نظر سیاسی و دیپلماسی هم شکست خوردهاند. شاید تنها چیزی که برای آمریکا باقی مانده، قدرت اقتصادی است که آن هم به چالش کشیده خواهد شد.
آنها، چون ابزار دیگری در اختیار ندارند، به سلاح تحریم اقتصادی و مجازاتهای اقتصادی رو آوردهاند؛ وگرنه از نظر نظامی، دیپلماسی، تکنولوژیکی و از بسیاری جهات، ناتوانیهای آنها برملا و آشکار شده و در یک جمله، هیمنه آمریکا، سلطه آنها و وجهه ابرقدرتیشان فرو ریخته است. البته این عرض من به این معنا نیست که آمریکا پایان یافته و تمام شده و هیچ قدرتی ندارد. نه، نمیخواهم شعاری صحبت کنم و غیرواقعی حرف بزنم، ولی اگر بخواهیم ارزیابی واقعی بکنیم، باید بگوییم قدرت بازدارندگی، قدرت تکنولوژیکی و قدرت سیاسی آمریکا رو به افول و نمودار آن نزولی است و این تلقی و جمعبندی در منطقه به وجود آمده که آمریکا نمیتواند از خودش و از همپیمانان خودش دفاع کند و در نتیجه دیگر قدرتی نیست که باید از او ترسید.
با درنظرگرفتن این موارد، آمریکاییها به این نتیجه رسیدند که باید شوکی وارد کنند تا با این شوک به زعم خودشان مثبت، بتوانند مسیر را عوض کنند، بنابراین دست به این اقدام زدند.
* به نظرتان چرا آمریکا حاجقاسم را برای ترور انتخاب کرد؟
میشد هر فرمانده دیگری غیر از حاجقاسم سلیمانی را هدف قرار دهند و دست به اقدام دیگری بزنند، بهعنوان مثال نقطهای را بمباران کنند، اما این گزینهها چنین بازتاب گستردهای بههمراه نداشت. آنها میخواستند یک کار بزرگ در ابعاد جهانی انجام بدهند؛ کاری که بازتابهای گسترده و بینالمللی داشته باشد. البته شرایط داخلی آمریکا هم روی این تصمیم و اقدام مؤثر بوده و آنها را هم نمیشود نادیده گرفت؛ مثلاً همین که آمریکا در آستانه انتخابات بود و زمزمههای استیضاح آقای ترامپ هم به گوش میرسید و قطعاً اینها هم در این تصمیم بیتأثیر نبوده. حتی فشارهایی که رژیم صهیونیستی بر آمریکا وارد کرده و مطالباتی که از آمریکا برای حمایت از خودش داشته است و اینکه رژیم صهیونیستی به این جمعبندی رسیده بود که حاجقاسم سلیمانی جایگزین ندارد، در این تصمیم بیتأثیر نبوده است.
اسرائیلیها در تحلیلهای خودشان میگویند گاهی ترورهایی که انجام دادهاند به ضررشان تمام شده است. مثلاً میگویند دبیرکل قبلی حزبالله را ترور کردیم، فردی خطرناکتر از او روی کار آمد و او سیدحسننصرالله است؛ بنابراین میگویند گاهی این ترورها نهتنها به نفع ما نیست بلکه به ضرر ماست. اما در جاهایی افراد و عناصری هستند که جایگزین ندارند، اینها منحصربهفردند و کسی نمیتواند جای آنها را پر کند. در مورد حاجقاسم سلیمانی هم به همین جمعبندی رسیده بودند و لذا فشار صهیونیستها بر آمریکاییها برای چنین اقدامی را هم نباید از نظر دور داشت. اگرچه صهیونیستها بعد از این ترور، پشت سر آقای ترامپ پنهان شدند و کمتر اظهارنظر کردند و حتی نخستوزیر رژیم صهیونیستی به وزیران خودش ابلاغ کرد که کسی اظهارنظر نکند، ولی این دلیل نمیشود که ما دست جنایتکار اسرائیلیها و نقش آنها را در این حادثه نادیده بگیریم؛ بنابراین آنها به دنبال یک شوک تغییردهنده بودند تا جو سنگینی را که علیه آمریکاییها به وجود آمده بود، بشکنند و معادلات را تغییر بدهند. البته به چنین دستاوردی نرسیدند و نخواهند رسید. همین حضور میلیونی مردم در مراسم تشییع و اجتماعاتی که برای حاجقاسم سلیمانی در ایران و جهان برگزار شد، بزرگترین پاسخ بود؛ یعنی یک «نه» بزرگ و بیسابقه سراسری در جهان اسلام و میان آزادیخواهان جهان به آمریکا بود و آنها قطعاً انتظار نداشتند که با چنین واکنشی مواجه بشوند. پاسخ نظامی ایران و حمله به پایگاه عینالاسد هم بار دیگر به آنها ثابت کرد قدرت بازدارندگی آمریکاییها و تسلط و سلطه تکنولوژیکی آنها پایان یافته است. نشان داد آنها دیگر قدرت بلامنازع و تعیینکننده مسیرها و سرنوشت جهان نیستند.
اینها گمان میکردند با ترور سردار سلیمانی نفسها در سینهها حبس خواهد شد و همه سر تعظیم در برابر آمریکا فرود خواهند آورد، اما نتیجه عکس این بود. امروز آمریکاییها برای اینکه کسی در عراق یا دیگر مناطق به آنها حمله نکند، به التماس افتادهاند و در وحشت و خوف سراسری بهسر میبرند و آن شوک مثبتی که مدنظرشان بود به یک شوک منفی تبدیل شد.
* به تشییع باشکوه شهیدسلیمانی و شهدای مقاومت اشاره کردید. عجیب بود که در برخی کشورها مانند هند هم مردم به سوگواری و بزرگداشت شهیدسلیمانی پرداختند. دلیل این حضور چه بود؟
حضور مردم در تشییع سردار سلیمانی فقط حمایت و دفاع و یک بزرگداشت برای یک شخص نبود؛ اگرچه انصافاً سردار سلیمانی یک فرمانده بیبدیل و یک فرد بسیار خودساخته و متعالی بود، اما بسیاری از کسانی که در این اجتماعات شرکت کردند او را از نزدیک نمیشناختند. بهعنوان مثال، کسانی که در هند به خیابانها آمدند و تظاهرات کردند، شاید اولین بار بود که اسم قاسم سلیمانی را میشنیدند، ولی همین که فهمیدند او کسی است که با تروریسم مبارزه کرده، با اسرائیل مبارزه کرده و بهدست آمریکاییها به شهادت رسیده، برایشان کافی بود بیایند و فریاد اعتراض خودشان را علیه آمریکاییها بلند کنند. این حضور، دفاع از یک خط است، دفاع از یک تفکر است، دفاع از یک مکتب است. همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند، شهیدسلیمانی درحقیقت حامل پیام یک مکتب است، رساله یک مکتب است و او با فکر و عمل خودش تجسمدهنده این تفکر و اعتقاد بود.
* میخواهیم به بررسی ابعاد شخصیتی حاجقاسم بپردازیم. بالاخره شما سالها با ایشان همکار و همرزم بودهاید و بیان برخی ویژگیها و خاطرات از زبان شما شنیدنی است.
درباره شهید سردار سلیمانی، شاید دقیقترین، بلندترین، زیباترین و رساترین بیان را رهبر معظم انقلاب داشتند و همه بزرگانی که در این زمینه صحبت کردند و گفتند، اینها همه در جای خودش محفوظ است؛ اما آنچه بنده از شهیدسلیمانی میتوانم بیان بکنم این است که ایشان انصافاً یک شخصیت منحصربهفرد بود؛ یعنی دفاع از انقلاب و نظام اسلامی و پایبندی به مکتب امامخمینی؟ ره؟ را از نوجوانی و جوانی شروع کرده بود، اقدام عملی را بهعنوان یک رزمنده و بهعنوان یک مجاهد در جبهههای نبرد شروع کرده و در این جبههها بزرگ شده بود. سردار سلیمانی چهلسال در جبهه بود؛ فقط این نبود که در دوران داعش و این چندساله در جبهه باشد. او چهلسال در جبهه بود. حتی در سالهای بین پایان دفاع مقدس و حضور ایشان در نیروی قدس، ایشان بهعنوان فرمانده قرارگاه قدس جنوب شرق کشور وارد عمل شد و مبارزه بزرگی را علیه اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر که امنیت مردم را در سیستان و بلوچستان، کرمان و هرمزگان به خطر انداخته بودند، شروع کرد. در آن سالها وضع امنیتی در مناطق جنوب شرق خیلی نامناسب بود. ایشان امنیت را به آنجا برگرداند و به مردم هدیه کرد و بعد هم در نیروی قدس حضور یافت. این کارنامه درخشان و سراسر نوری است که سردار سلیمانی از خود بر جای گذاشته است.
بسیار پرکار بود. همه میدانند کارهایش را صبح بسیار زود آغاز میکرد و میگفت عادت ندارم در بین روز بخوابم و تا آخر شب هم کار میکرد. بعضی از دوستان میگفتند او نیروی خارقالعادهای دارد. عادی نیست که یک انسان اینهمه قدرت کار و تلاش و فعالیت داشته باشد، از این جلسه به آن جلسه، از این جبهه به آن جبهه، از این شهر به آن شهر، و بتواند همه اینها را به سرانجام برساند.
شاید برای شما جالب باشد که سردار سلیمانی با آنهمه تلاش و مشغله و حضور دائمی در میدان جنگ، بسیار اهل مطالعه بود. همیشه کتابهایی در کیفش بود و در جابهجاییها و مسافرتها مطالعه میکرد. مثلاً در هواپیما به محض نشستن روی صندلی، کتابی درمیآورد و مطالعه میکرد. کتابهای مختلف هم میخواند؛ رمان، کتابهایی با موضوع تاریخ اسلام و حتی مربوط به فروپاشی سوسیالیسم و نظامهای کمونیستی در جهان. بخشهایی از کتابها را هم علامتگذاری که بعداً برگردد و بیشتر روی آنها دقت کند.
در عبادت هم وقت میگذاشت، بعد از نماز مدت زیادی سر سجاده مینشست و ذکر میگفت. بعضی از دوستان گفتهاند وقتی ورزش میکرد و وقتهایی که در استخر راه میرفت یا کوهپیمایی میکرد، ذکر هم میگفت. یکی از برادران میگفت یکبار رفتم در حین ورزشکردن با ایشان صحبت کنم که گفت خواهش میکنم کمی اجازه بده ذکرهایم تمام بشود، بعد صحبت کنیم؛ یعنی اهل ذکر بود، اهل عبادت بود.
در سالهای مبارزه با داعش، بعضی از دوستان میگفتند در گرمای بالای ۵۰ درجه در بیابانهای عراق، امکان روزهگرفتن نیست و بعضی از رزمندگان استناد میکردند که روزهگرفتن واجب نیست، ولی ایشان در آن شرایط بسیارسخت روزه میگرفت و به اعمال عبادی خودش پایبند بود؛ طبق آنچه حضرت آقا فرمودند: متشرع بود و مراعات حدود شرعی را میکرد. در فعالیتهایی که علیه ضدانقلاب داشت، مراقب بود خدایناکرده به کسی بهناحق آسیبی نرسد.
ایشان ضمن اینکه در میدان و در کار، بسیار جدی، قاطع و سختگیر بود - اهل تعارف نبود و اگر کسی خطا میکرد با او برخورد میکرد و گاهی خیلی صریح و تند اخطار میداد که این کار شما اشتباه بوده - درعینحال بسیار مهربان بود. گاهی بوسه به دست یک رزمنده میزد و او را در آغوش میکشید. بسیاری از خانوادههای شهدا او را واقعاً بهعنوان پدر خودشان میدانستند و یکبار دیگر با شهادت حاجقاسم یتیم شدند. او با آنها ارتباط عاطفی بسیار عمیقی داشت. بعد از جلسات کاری، خیلی صمیمی میشد و حتی شوخی میکرد. گرم میگرفت. محبت داشت. به مشکلات افراد و فرماندهان زیرنظر خودش توجه میکرد که آیا کسی مشکلی دارد که به آن رسیدگی کند؟ سفارش او را میکرد و خلاصه اینکه ایشان در اوج قاطعیت، محبت و رأفت داشت.
* حضرت آقا در دیدار خود با فرماندهان گفتند ایشان یک فرمانده جنگاور مسلط بر عرصه نظامی بود. لطفاً در این باره توضیح دهید.
حاجقاسم سلیمانی از میدان نبرد بالا آمد. از رزم انفرادی تا فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله و بعد فرماندهی نیروی قدس، رشد بسیار سریع و قابلملاحظهای داشت و در ابعاد مختلف از یک فرمانده میدانی به یک فرمانده راهبردی و با دیدگاههای بلند تبدیل شد، اما وقتی به این مرتبه رسید _یعنی مدیریت راهبردی در سطح بسیار عالی و کلان_ ارتباطش با میدان قطع نبود و این یعنی حضور همزمان در میدان و مدیریت راهبردی. اینطور نبود که بنشیند در اتاق خودش و فقط به کلیات بسنده کند. نه! میرفت در میدان، میدان را میدید، در جریان شرایط و اوضاع بود و جمع این دو سخت است. اگر کسی بخواهد هم کار راهبردی بکند و به موضوعات کلان بپردازد و هم ارتباطش را با میدان قطع نکند، با عناصر میدانی ارتباط داشته باشد، اطلاعات موردی از میدان داشته باشد، با هم قابلجمع نیست، ولی حاجقاسم وقت میگذاشت و با صرف انرژی مضاعف، این دو را کنار هم حفظ میکرد. اینطور نبود که فقط به گزارش سلسلهمراتب فرماندهی اکتفا کند. به جای اینکه منتظر بنشیند که گزارش مشکلات از سلسلهمراتب به او برسد و به او بگویند در جبهه چه میگذرد، خودش میرفت و میدید در جبهه چه اتفاقاتی افتاده. به خط مقدم میرفت و کسب اطلاع میکرد. میرفت از زبان فرماندهان میدانی میشنید و همانجا دستورات لازم را میداد. این کار شاید جمع بین اضداد باشد، ولی او اضداد را با هم جمع کرده بود؛ هم قاطعیت و محبت، هم مدیریت راهبردی و حضور میدانی، هم مطالعه و رسیدگی به امور معنوی و شخصی.
من خودم از ایشان شنیدم _شاید سال دوم ظهور داعش و حضور نیروهای آمریکایی در عراق به بهانه مبارزه با داعش بود_ایشان گفت آمریکاییها میخواهند منطقه شرق فرات و مثلث معروف به منطقه جزیره را که بین فرات و مرز عراق و منطقه بوکمال و دیرالزور قرار دارد، بگیرند و اینجا بمانند. پرسیدم آیا اطلاعاتی در این زمینه دارید؟ اخباری به شما رسیده است؟ گفت: نه، اما آمریکاییها اگر بخواهند در این منطقه حضور طولانیمدت داشته باشند، این کار را خواهند کرد. یعنی ایشان این نگاه راهبردی را داشت و میدانست دشمن چه کار خواهد کرد و بعد هم گفت برنامه آنها این است که کل مرز بین عراق و سوریه را در اختیار بگیرند، بنابراین ما باید بهسرعت به مرزهای عراق و سوریه برسیم و عملیات را بهسمت منطقه دیرالزور و بوکمال ببریم.
بعضی از دوستان میگفتند آمادهسازی عملیات زمان میبرد، کار دارد، باید جاده بکشیم. باید کار کنیم. ایشان نمیپذیرفت. میگفت نه. باید این کار بهسرعت انجام بشود و واقعاً با حضور شبانهروزی خودش، با پیگیری جزءبهجزء کارها، بهسرعت به مرزهای دو کشور رسید. این یک نمونه از عمق نفوذ نگاه ایشان است.
ساختارهایی که ایجاد کرد نمونه دیگری از عمق نفوذ نگاه ایشان است. شاید خیلیها این ساختارها را باور نمیکردند، باور نداشتند شدنی باشد که یگانهایی از نیروهای رزمنده کشورهای مختلف درست بشود برای مبارزه با داعش؛ مانند فاطمیون و زینبیون و دیگر گروهها؛ ولی همت بلند و نگاه راهبردی و گامهای بلندی که برمیداشت، موجب شد اینها محقق شود.
ممکن است بعضیها تصور کنند فرماندهان سپاه، یا افرادی مثل حاجقاسم سلیمانی با این روحیه شهادتطلبی، توجه چندانی به جان نیروها و رزمندگان خود ندارند.
اینطور نبود. حاجقاسم به جان تکتک افراد خودش اهتمام داشت، توجه داشت. این خیلی برای او مهم بود. وقتی یک نفر از رزمندگان به شهادت میرسید، ایشان بهشدت متأثر میشد و برای بعضی گریههای طولانی و شدید میکرد.
یکبار به ایشان عرض کردم حاجی، ما باید از اوضاع میدان در سوریه مطلع باشیم، باید بدانیم اینجا چه میگذرد و این برای کسب تجربه و ارزیابیها و اداره کار ما مؤثر است. گفت درست میگویی. گفتم پس من بیایم آنجا گشتی بزنیم و میدان را بررسی کنیم؟ گفت خیلی خب، بیا. این موضوع نه یکبار، که چندبار اتفاق افتاد. ما میرسیدیم به منطقه حلب، ایشان یکی از برادرها را مأمور میکرد و میگفت فلانی، با ایشان (یعنی من) برو گشتی بزنید، آخرین وضعیت را به ایشان بگو و توضیح بده. ما هم میرفتیم و یکروزه برمیگشتیم. عصر که میشد ایشان میگفت کار تمام شد، برگرد برو! میگفتم نه، من آمدهام اینجا چند روز بمانم. میگفت نه. برای چه بمانی؟ میگفتم خب شما اینجا هستی، من هم میمانم دیگر. میگفت نه. من اینجا هستم، وظیفه من این است که اینجا باشم. تو کارت اینجا نیست. کار دیگری داری. دلیلی ندارد اینجا بمانی. یک وقت اتفاقی برائت میافتد؛ برو! یعنی اینقدر توجه داشت. میگفت دلیلی ندارد تو اینجا بمانی، ولی من باید بمانم؛ آن کسی که باید بماند و مبارزه کند، اگر خسارتی هم پیش بیاید، شهادتی هم پیش بیاید طبیعی است، مسیر جنگ است، ولی افرادی که ضرورتی برای ماندنشان نیست چرا بمانند؟ خیلیها میرفتند از ایشان درخواست میکردند ما میخواهیم بیاییم به جبهه سر بزنیم، میگفت برای چه میخواهید بیایید؟ اینجا خطر است، جواب خون شما را چه کسی میخواهد بدهد؟
در عملیات به حفظ جان مردم بسیار توجه داشت. گاهیوقتها با یک فشار و با یک عملیات میتوانستیم به موفقیتهای بزرگی برسیم، ولی این کار مستلزم آن بود که مردم در معرض خطر قرار بگیرند و ایشان زیر بار نمیرفت و قبول نمیکرد. میگفت نه، ما از این منطقه عمل نمیکنیم، از آن منطقه وارد میشویم که خسارتی به کسی نرسد و جان مردم به خطر نیفتد. حتماً شنیدهاید که ایشان مدتی در منطقه بوکمال در خانهای زندگی میکرد و محل استقرارش بود. روز آخر یادداشتی نوشت با این مضمون: صاحبخانه محترم، من چند روزی اینجا بودم. سعی کردیم خسارتی به خانه شما وارد نکنیم، حلال کنید، این هم شماره تلفن، اگر خواستی تماس بگیر، ما حاضریم هزینه شما را بپردازیم. خب، این التزام به مسائل شرعی، اخلاقی و دینی واقعاً بسیار درسآموز است.
با توجه به مأموریتهای حاجقاسم در صحنه نبرد، عموم مردم، ایشان را به شجاعت و تدبیر جنگی میشناسند، اما وجهی از شخصیت مغفول مانده که قدرت ایشان در مذاکره است. حضرت آقا هم فرمودند سخن ایشان اثرگذار و قانعکننده بود. لطفاً در این باره توضیح دهید.
کسی که میخواهد دیگران را قانع کند، اول باید خودش صورت واضحی از مسئله در اختیار داشته باشد، یعنی تا یک برداشت روشن و واضح از مسئله در ذهن شخص نباشد، نمیتواند دیگران را هم قانع و مجاب کند. دوم اینکه مبانیاش باید درست باشد؛ مبانی قوی و متعین. وقتی تعارض در فکر و در عمل نباشد میشود دیگران را قانع کرد. اینکه گاهی نمیتوانیم طرف مقابل را قانع کنیم بهخاطر این است که اولاً مبانی خودمان در تعارض است؛ ثانیاً اینکه صورت مسئله برای خودمان هم مشخص نیست و اطلاعات دقیق و گسترده و میدانی نداریم. ویژگی ایشان این بود که اطلاعات قوی و گسترده داشت. خیلیها تحلیلی ارائه میدهند، راهحلی پیشنهاد میکنند که مبتنی بر واقعیات و حقایق نیست؛ حدس و گمان است، ولی ایشان هر کجا برای مذاکره و تصمیمگیری میرفت، آخرین وضعیت و دقیقترین حوادث را تبیین و تشریح میکرد و میگفت به این دلایل و بر اساس این مبانی، باید این کار را کرد. ملاحظه شخصی و سیاسی و مانند اینها را هم نداشت. اینطور نبود که به چیزی فکر کند، اما چیز دیگری به زبان بیاورد. صداقت و عدم سیاسیکاری باعث میشد قدرت قانعسازی در او ایجاد بشود. گاهی که ایشان با فرماندهان و مسئولان سوریه جلسه میگذاشت، اطلاعات او بیشتر و دقیقتر از آنها بود. خب، در چنین شرایطی میتوانی بهترین راهحل را ارائه بدهی و طرف را قانع کنی.
* یکی دیگر از ویژگیهای شخصیتی حاجقاسم که رهبر انقلاب اسلامی به آن اشاره کردند، انقلابیگری ایشان بود. درباره این ویژگی شهید هم توضیح دهید.
چیزی که ما از حاجقاسم سراغ داریم این است که وقتی آمریکاییها برای ایشان پیام فرستادند و حداقل دو بارش را من اطلاع دارم که با واسطه نامه فرستادند، اما ایشان نامه را نگرفت. گفت من نامه آمریکاییها را نمیگیرم و حاضر نیستم نامه آنها را بخوانم. نگاهش به آمریکاییها این بود که اینها دشمن سرسخت ما هستند.
ایشان اعتقاد داشت باید جذب حداکثری داشته باشیم، باید با همه ارتباط بگیریم، باید از همه امکانات استفاده بکنیم. در طول این بیست و چند سالی که ایشان فرمانده نیروی قدس بود، با دولتهای مختلف کار کرده، با همه این دولتها هم ارتباط داشته، از اینها کمک گرفته، در کشورهایی که کار میکرده، ارتباط سیاسی داشته و پشتیبانی هم دریافت کرده. یعنی اینطور نبوده که با یک طرف باشد، با یک طرف نباشد؛ کارش ایجاب میکرده با همه این دولتها کار بکند و با همه ارتباط داشته باشد؛ با دولتهایی که میگویند اصولگرا بودند، اصلاحطلب بودند یا نمیدانم اعتدالی بودند، حاجقاسم با همه اینها کار کرده، ولی روحیه ایشان عبارت بود از ضدآمریکایی بودن، اطاعت از رهبری و ولایت و پایبندی به فرمایش حضرت آقا. من بارها از زبان ایشان شنیدم که میگفت: من تجربه کردهام، در بعضی از مواقع که ما نظری داشتیم و حضرت آقا نظر دیگری داشتند. ما به نظر حضرت آقا عمل کردیم و فهمیدیم این درست است. خوب، این ولایتپذیری است، این اطاعت از رهبری است. اگر ایشان را تکهتکه میکردند، حاضر نبود یک کلمه غیرواقعی گزارش بدهد و به حضرت آقا کم و زیاد بگوید. این ولایتپذیری است. اطاعت از رهبری در این است که گزارش واقعی بدهی، نظر خودت را هم ارائه کنی و هر فرمایشی هم رهبری داشتند اجرا کنی. ایشان به گفته حضرت آقا پرورشیافته مکتب امامخمینی بود؛ فرزند امام خمینی بود، فرزند حضرت آقا بود. روحیه ضدظلم و ضداستکباری داشت. برخوردش با آمریکاییها و اسرائیلیها معلوم است. بارها و بارها او را تهدید کردند، اما بهخاطر تهدید و تشر آنها کوتاه نیامد، عقب ننشست و کم نگذاشت.
* برای ایشان پیام تهدید میفرستادند؟
بله، پیداکردن حاجقاسم برای آمریکاییها در جبهه عراق و سوریه کار بسیار سادهای بود. بعضی فکر میکنند که مثلاً یک نفوذی صورت گرفته و اتفاق خاصی افتاده؛ نه! این هنر نبوده که آمریکاییها ایشان را پیدا کردند، چون ایشان تقریباً علنی به آنجا رفته بود و این دفعه اولی هم نبوده که ایشان را پیدا کردند. در گذشته و سالهای قبل، بارها و بارها پهپادهای آمریکایی بالای سر ایشان حاضر شدند. ایشان بارها آمریکاییها را بالای سر خودش دیده و به کارش ادامه داده؛ نترسیده، جا نزده، کوتاه نیامده، کم نگذاشته. روحیه انقلابی این است دیگر.
* سردار، شما در آخرین سفر حاجقاسم در لبنان با ایشان بودید. از آخرین ساعات زندگیشان برای ما بگویید.
من یک روز قبل از شهادت حاجقاسم، ایشان را ملاقات کردم. واقعاً معنویت خاص و آرامش عجیبی در ایشان بود. البته این حالت را بارها در این سالهای اخیر دیده بودم. در ضمن هر بار جوری با هم خداحافظی میکردیم که شاید آخرین دیدار باشد، اما هیچوقت فکر نمیکردم بمانیم و شهادت ایشان را ببینیم. حالت عجیبی است. نمیدانم چه حالتی است که هم منتظر شهادت ایشان بودیم، هم شهادتشان غیرمنتظره بود. آن روز آخری هم که ایشان را زیارت کردم، حالوهوای دیگری داشت. این را نه اینکه فقط من بگویم، همه عزیزانی که در آن سفر با ایشان ملاقات داشتند، میگفتند. ضمن اینکه خیلی عجله داشت برگردد. میخواست کارها را زود انجام بدهد. میگفت من در این سفر زیاد نمیتوانم بمانم، باید زود برگردم. درعینحال اضطراب و دستپاچگی نداشت. خیلی آرام بود و طمأنینه عجیبی داشت. ما که کورباطن هستیم، ولی واقعاً نوری در چهره ایشان میدیدم و احساس میکردم خیلی نورانی شده.
در آن سفر و در یکی از جلسات صحبتی شد و به ایشان گفتیم اخیراً آمریکاییها و اسرائیلیها خیلی تهدید میکنند، مراقب باشید. گفتیم شما این برنامه را حالا انجام ندهید، این کار را نکنید. ایشان گفت من آمادهام. مشکلی نیست. گفتیم نه حاجی، بالاخره نقش شما در این جبهه منحصربهفرد است، اگر شما به شهادت برسید این جبهه ضربه میخورد و کار زمین میماند. ایشان گفت همه این کارهایی که شده و موفقیتهایی که در منطقه به دست آمده، کار خداست، کارگردان اوست، ما بازیگریم، ما مهم نیستیم، اینها از ما نیست و با آمدن و رفتن ما هم چیزی عوض نمیشود.
انصافاً انسان دوستداشتنی و بزرگی بود. اگر هم گاهی اوقاتتلخی میکرد، آن هم برایمان شیرین بود. خیلی از دوستانی که به هر دلیل حاجی به آنها تشری زده و برخوردی کرده بود، چون ایشان را خیلی دوست میداشتند، به دل نمیگرفتند و من خیلی وقتها میدیدم با خنده میگویند حاجی به ما تشر زد.
* ایشان عشق و علاقه خاصی هم به سیدحسننصرالله داشتند. از آخرین دیدار شهیدسلیمانی با جناب نصرالله بگویید.
بله، ایشان به آقای سیدحسننصرالله بسیار علاقه داشت و گاهی میرفت لبنان. میگفت کار خاصی در لبنان نداشتم، صرفاً سید را ببینم و دوست داشتم با ایشان بنشینم. ارتباط مستمری با ایشان داشت و به نظرات ایشان هم خیلی توجه میکرد. واقعاً مثل دو برادر خیلی صمیمی و نزدیک بودند. البته این دو، عقد اخوت هم بسته بودند. در یک روز عید غدیر با هم عقد اخوت بستند و برادر شرعی بودند. پیشنهاد عقد اخوت هم از سوی آقای سیدحسن بود که گفتند امروز عید غدیر است، میخواهیم عقد اخوت بخوانیم.
در این ملاقات آخر هم به شکل تقریباً بیسابقهای عکس یادگاری گرفتند. ظاهراً متداول نبود در جلسات دونفره یا سهنفره عکسی بگیرند، معمولاً در جلسات بزرگتری که مهمانهای دیگری بودند عکس میگرفتند. ولی این دفعه، هم در حال نماز، هم بعد از جلسه با هم عکس گرفتند. همه این اتفاقات یکجورهایی غیرعادی بود، خیلی خاص بود. یکوقت از حاجقاسم سوال کردند اگر بخواهی به سیدحسن هدیه بدهی، چه چیزی میدهی؟ گفت حاضرم قلبم را برای سید بدهم و واقعاً علاقه شدیدی بین آنها بود. متقابل هم بود، سید هم انصافاً علاقه خاصی به حاجی داشت. قبل از خروج از لبنان، هم به دختر حاجعماد گفته بود میروم به مقتلم.
* هم رهبر معظم انقلاب و هم سایر مسئولان بارها تأکید کردهاند انتقام خون حاجقاسم، خروج آمریکا از منطقه است. با توجه به تجربه خروج آمریکا از عراق در سال ۲۰۱۱، شهیدسلیمانی در این باره چه برنامهای داشت؟
شاید ایشان خیلی دنبال مصوبهای بود که مجلس عراق بعد از این حادثه داد؛ ولی چیزی که با حیات ایشان محقق نشد، با شهادتشان محقق شد. ایشان دنبال این بود که نفوذ و حضور آمریکاییها در منطقه پایان یابد. البته این مستلزم یک مبارزه طولانیمدت است، ولی قطعاً اگر اقدامات حاجقاسم و نیروی قدس نبود، امروز بخشهای بزرگی از سوریه در تصرف آمریکاییها بود. اینکه آنها در بخش کوچکی حضور دارند و نیروی محدودی در آنجا دارند، به این علت است. آنها نیامده بودند که به این مقدار اکتفا کنند؛ خیلی بیشتر از این میخواستند. در عراق هم نتوانستند چنین توسعهای پیدا کنند. اگرچه سردار سلیمانی نتوانست آنها را بهطور کامل از منطقه اخراج کند، ولی بهشدت محدودشان کرد و در حقیقت جلوی نفوذ و گسترش آنها را گرفت. البته اخراج آمریکاییها از منطقه در گرو یک مبارزه طولانی است که انشاءالله به دست آزادگان و احرار جهان محقق خواهد شد.