ID : 20444738
ضرورت درس آموزی در محضر شهدا

شهدای مدافع حرم؛ ستارگان درخشان آسمان شرافت


شوهرم گفت: بیا آیه «الیس الله بکاف عبده» را با معنی بنویسیم و بزنیم به دیوار خانه‌مان. یک کاغذ مقوایی را آورد و گفت خط تو قشنگ‌تره، بنویس. تأکید کرد معنی آن را هم بنویسیم تا بهتر متوجه شویم...

یزدرسا؛ در دورانی که برخی همه آمال خود را در مادیات جستجو می کنند، شنیدن از انسان‌هایی که رفتار و مرامشان عشق و شرافت را معنا می‌کند، روح آدمی را جلا می‌دهد‎؛ خاصه اگر در زمره کسانی باشند که بزرگ‌ترین سرمایه زندگی یعنی جانشان را در راه دفاع از حریم آل‌الله(ع) فدا کرده باشند.

شهید نعمت‌الله نجفی از جمله شهدای افغان مدافع حرم است که مداقه در زندگی‌ خانوادگی‌اش، جلوه‌هایی دلنشین از دین‌باوری‌اش را در معرض دید همگان قرار می‌دهد وآدمی را در حسرتی خاص فرو می‌برد‎؛ حسرت بهره‌مندی از صفای باطن و روح شیدایی او و دیگر مدافعان حرم اهل بیت(ع).

این شهید والامقام چنان با آموزه‌های دینی پیوند خورده بود که به گفته همسرش «گاهی سختی‌ها واقعا مرا به تنگ می آورد و نمی دانستم چه کار کنم. شوهرم گفت: بیا آیه «الیس الله بکاف عبده» را با معنی بنویسیم و بزنیم به دیوار خانه‌مان. یک کاغذ مقوایی را آورد و گفت خط تو قشنگ‌تره، بنویس. تأکید کرد معنی آن را هم بنویسیم تا بهتر متوجه شویم. وقتی مستأصل می‌شدم آن را نشان می داد و می‌گفت: آیا خدا برای شما کافی نیست؟»

داستان نام‌گذاری برای دختر دلبندش نیز جلوه‌ای خواندنی از میزان ارادت ایشان به ساحت اهل بیت(ع) را نمایان می‌سازد: «می‌خواستم اسم دخترم را بگذارم «نازنین زهرا» و دلیلم هم این بود که «زهرا» نام مبارک حضرت فاطمه(س) است و نازنین هم یعنی ایشان در زیبایی و وجنات در حد کمال هستند. ولی نعمت‌الله می‌گفت: نه باید بگذاریم «فاطمه زهرا». من که اصرار می‌کردم این خوب است می خندید و می‌گفت: باشه... . می‌گفت: اگر بگذاریم «نازنین زهرا» کم‌کم همه «نازنین» صدایش می‌زنند‏ْ‏، بعد هم نازی صدا می‌کنند و اسم حضرت زهرا(س) کلا از دهن می‌افتد...»

ماجرای فروش منزل به یک سید افغانی، آن هم پایین‌تر از قیمت واقعی، نمونه دیگری از عمق انسانیت و دین‌باوری وی به شمار می‌آید؛ چنان‌که همسرش می‌گوید «سال 83 بود که برگشتیم افغانستان... شوهرم از ارثیه پدری‌اش یک خانه 65 متری ساخت. مدتی نگهبان ساختمان بود و مدتی هم همان شغل زهتابی را انجام داد. خودم هم معلم قرآن بودم و امرار معاش‌مان به سختی می‌گذشت اما گذران بود. تا این‌که هوای زیارت امام رضا(ع) به سرم زد. برای گرفتن ویزا اقدام کردم اما جور نشد. چهار سال بود که نتوانسته بودم حرمشان را زیارت کنم. یک روز شوهرم آمد گفت: می خواهی بری مشهد؟ پرسیدم برای زیارت؟ گفت: نه برای زندگی. گفتم: من که از خدا می‌خواهم. گفت: پس باید خانه و اثاثیه را بفروشیم‌. گفتم: من هیچ کدام را نمی‌خواهم؛ زیارت امام رضا(ع) به همه چیز می‌ارزد. خانه را گذاشتیم برای فروش... . برای خانه مشتری می‌آمد و با قیمت بالا هم می‌خریدند اما شهید نجفی می‌خواست حتما خانه را به شیعه‌ها بفروشد. یک شیعه به اسم سید رضا پیدا شد اما پولش خیلی کم‌تر از مبلغ خانه بود. ما هم این خانه را با خون دل ساخته بودیم و پولش را هم برای مهاجرت احتیاج داشتیم. اما شوهرم گفت: او «سیّد اولاد پیغمبر» است و شاید ما در ظاهر کمی ضرر کنیم اما سود آخرتی خواهیم برد. گفتم: چطور؟ گفت: طبق احادیث، هر سید یک خانه در بهشت دارد. حالا که ما می‌خواهیم خانه را ارزان به او بفروشیم در قرارداد قید می‌کنیم که باید نصف خانه‌اش را در بهشت به ما بدهد. آن سید وقتی ماجرا را شنید، تعجب کرد و پذیرفت و نوشت: «من اقرار می‌دارم اگر خدا چنین خانه‌ای در بهشت بدهد، نصف آن را به آقای نعمت‌الله نجفی می‌دهم و در اقرار خویش صادق هستم.»

شهید نجفی اما سه امام معصوم(ع) و نیز حضرت اباالفضل(ع) را واسطه کرد تا بتواند رضایت همسرش را برای حضور در سوریه و دفاع از عتبات به دست آورد: «فاطمه زهرا سه چهار ماهه بود که زمزمه جنگ سوریه بلند شد. نعمت‌الله که از اوضاع آن‌جا باخبر شد دل دل می‌کرد خود را برساند دمشق. می‌گفت: طاقت ندارم این بی‌حرمتی‌ها را ببینم.

وقتی حرف رفتن می‌زد می‌گفتم: نرو! اگر شهید شوی من با چهارتا بچه چه‌کار کنم؟ تا این‌که حدود هشت ماه بعد به به صورت ناگهانی برای پیاده‌روی اربعین عازم کربلا شدیم... وقتی از کربلا آمدیم شهید نجفی گفت: می‌روم مقدمات سفرم به سوریه را فراهم کنم، و رفت پرونده تشکیل داد و یک ماه بعد از آمدنمان عازم سوریه شد... . روزی که می‌خواست برود، پرسید: می‌دانی چه شد که تو راضی شدی بروم؟ گفتم: چطور؟ گفت روزی که به کربلا رفتیم، من چهار حرم را زیارت کردم، اول به حرم امام حسین(ع) رفتم و گفتم: یا امام حسین(ع) کاری کنید همسرم اجازه دهد من بروم و از حرم خواهر بزرگوارتان دفاع کنم. بعد به حرم حضرت عباس(ع) و  نیز حضرت علی(ع) در نجف رفتم و همین دعا را کردم. بعد هم به مشهد آمدم و همین دعا را مطرح کردم...»

شاید ماجراهای فوق‌الذکر برای برخی مخاطبان معتنابه نباشد؛ اما با نگاهی موشکافانه در قضایای به ظاهر ساده مورداشاره می‌توان عمق صبغه دینی این شهدای عظیم‌الشأن را دریافت و با الهام از شخصیت پاک و بی‌آلایش این ستارگان گمنام، منش آنان را سرلوحه حرکات و سکنات خود قرار داد.

بی‌گمان دراین وانفسای زندگی‌های دنیازده،  برخورداری از چنین روحیه‌ها و رفتارهایی رشک‌برانگیز، نعمتی بس بزرگ است که ارزش آن را تنها ارزش‌مندان درمی‌یابند و بس. شهدای مدافع حرم اهل بیت(ع) به مصداق «تمییز مرد از نامرد در هنگامه دمیده‌شدن در شیپور جنگ»، مردانی عظیم‌الشأن هستند که با حضور عاشقانه در میدان‌های جهاد و دفاع از کیان اسلامی، شرافت و دیانت را به بهترین وجه معنا کردند و مصداق ناب «طوبی لهم و حسن ماب» گردیدند. روحشان شاد و راهشان پررهرو.

نویسنده: رضائیان




summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.