مادری که 15سال رادیو به کمربست
به گزارش یزد رسا به نقل از ایرنا، مجاهدت و صبوری 15ساله مادر شهید ˈمحمد جعفر رضاییˈ با یک رادیو کوچک، نشان از دریای بیکران مهر مادرانه ای است که فقط نام شهید آرام بخش و تسکین دهنده آلام دل مادرانه است.
اختر نیازی، مادر شهیدی است که 15 سال رادیوی کوچکش، همنشین تنهایی هایش بود تا شاید خبری از ˈمحمد جعفر ˈ برایش بگوید و زودتر از همه باخبر شود.
زندگینامه مادر محمد جعفر دست مایه کارگردانان جشنواره فیلم فجر شد و فیلم شیار 143برگرفته از داستان زندگی این مادر و فرزند توانست عنوان برتر این جشنواره را از آن خود کند.
جمعی از خبرنگاران بیجاری در یکی از روزهای زمستان راهی منزل مادر شهید محمد جعفر رضایی شدند و چند ساعتی را با وی دیدار و گفت و گو کردند.
مادر شهید رضایی که 81 سال عمر دارد با گرمی از خبرنگاران استقبال کرد و با آرامش به سوالات انها پاسخ داد.
وی در مورد فرزند شهیدش گفت: محمد جعفر رضایی متولد سال 43 از همان دوران طفولیت علاقه زیادی به انجام فعالیت های مذهبی و امام خمینی (ره) داشت و برنامه های مذهبی خود را در پایگاه مسجد سید الشهدای بیجار به همراه دوستانش اجرا می کرد.
وی اظهار کرد: در دوران تحصیل، محمد جعفر جزو دانش آموزان ممتاز دبیرستان طالقانی بود، در سال 61 به همراه 12 نفر از دوستانش که شش نفر آنها شهید و شش نفر دیگر به اسارت دشمن درآمدند و یک نفر دیگر از همرزمانش که به درجه جانبازی نائل آمد به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدند.
مادر شهید آهی کشید و گفت: محمد جعفر، بچه خوب، مظلوم، عادل و بی نظیری بود، در انجام فعالیت های منزل، همیشه مرا یاری می کرد و علاقه زیادی به من داشت طوری که هر روز صبح قبل از خارج شدن از منزل به دست هایم بوسه می زد و سپس بیرون می رفت.
مادر صبور شهید رضایی بغضش ترکید و گریه امانش نداد و با صدایی بریده سخنانش را از سر گرفت و گفت: مردانگی و بزرگواری از بچگی در شخصیت محمدجعفر نمایان بود.
خانم نیازی در مورد خصوصیت اخلاقی فرزندش نیز گفت: فردی منظم و وظیفه شناس بود، به خواهر و برادرهایش توصیه می کرد که کمک حال من باشند، برای همسایگان احترام خاصی قائل بود.
وی گفت: محمد جعفر علاقه خاصی به کارهای هنری داشت به طوری که بافتن گلیم را از او یاد گرفتم.
فضای اتاق از عشق و محبت مادرانه مملو بود؛ هجران فرزند برای مادر همیشه سخت است حتی اگر آن فرزند شهید شود و افتخار یک ملت و تاریخ یک مملکت باشد.
اشکهایش با مهر مادری بر صورت راه می افتد و خاطرات 15ساله انتظار او را یاد آوری می کند.
وی ادامه می دهد : محمد جعفر همیشه می ترسید از جبهه رفتنش چیزی برایم بگوید، می دانست که من با رفتن او مخالفت می کنم، شب رفتنش محمد جعفر را دیدم که مشغول نوشتن نامه ای است از او پرسیدم که چکار می کنی ، گفت می خواهم بروم جایی ، بعد از رفتنم می گویم این نامه را برایت بخوانند صبح که برای خواندن نماز بیدار شدم، دیگر محمد را ندیدم.
خانم نیازی می گوید: حاج باقر سرابی یکی از دوستان صمیمی محمد جعفر بود که همیشه با هم بودند و این را می دانستم که با دوستانش با هم به جبهه رفته اند.
وی در ادامه گفت: پسرم به همراه پنج نفر دیگر از دوستانش در سال 61 به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و محمد جعفر بعد از 15سال دوری به آغوشم بازگشت.
مادر شهید محمد جعفر رضایی، همراه مرواریدهای غلتانی که بر گونه هایش جاری شد می گوید: در این 15سال تنها مونس تنهایم رادیوی کوچکی بود تا شاید نام پسرم را در لیست اسرا اعلام کنند اما هیچگاه از این رادیو خبری از فرزندم نشنیدم.
وی گفت: تابستان سال 76 پایانی بود بر چشم انتظاری 15 ساله ام، از پاره دلم محمد جعفر چند تکه استخوان و پوتین هایش که لابه لای یک تکه پارچه سفید بود برایم آوردند.
مادر شهید جعفری در پایان سخنانش خطاب به مسوولان گفت: مسوولان ما اخلاص در عمل و دوری از گناهان و خدمت بی منت به مردم را سرلوحه کار خود قرار دهند و در مسیر شهداء حرکت کنند، زیرا خون این شهداء موجب پیروزی و برکت انقلاب اسلامی ایران بود.