یکی از تاثیرات کودتای ۲۸ مرداد بر ذهن ایرانیها، همان نگاه پارانوئید یا توطئهاندیشانه است که در فرازی از اینمطلب به آن خواهیم پرداخت. یرواند آبراهامیان هم ایننگاه را دیرپاترین تاثیر کودتا بر حافظه جمعی مردم ایران میداند و میگوید اینکودتا نهتنها نگاه پارانوئید غالب را در فرهنگ سیاسی ایران تشدید کرد، بلکه آمریکا را نیز به اینتصویر اضافه کرد. چون تا جاییکه میدانیم تا پیش از آن، یعنی زمان جنگ جهانی دوم، مردم ایران توطئهها و حوادث را از چشم شوروی و انگلستان میدیدند که شوروی بهمرور و تدریج از اینگردونه خارج شد و انگلستان جایش را گرفت. اما با اجرای کودتای ۲۸ مرداد، آمریکا هم به مظنونان مردم ایران اضافه شد. بههرحال سازمان سیا در آمریکا، کودتاهای مشابه دیگری را در اندونزی، شیلی، گواتمالا و ... اجرا کرد و ۲۸ مرداد، تنها کودتای اینسازمان جاسوسی نبود. برخی از کودتاهای آمریکا در کشورهای مختلف، حتی به نسلکشیهای گسترده منجر شدند. بههرحال، واژه قدیمی و دیرپای استعمار، با تاثیراتی که کودتای ۲۸ مرداد به جا گذاشت، اینروزها جای خود را به استکبار و فرهنگ غربی داده است. آبراهامیان هم در صفحه ۳۰۲ کتاب خود در اینباره مطالبی دارد و میگوید: «واژه قدیمی استعمار اکنون دارد با اصطلاحات و عباراتی مانند استکبار و فرهنگ غربی رقابت میکند.» اینپژوهشگر تاریخ هم مانند برخی دیگر از تاریخپژوهان معتقد است کودتای ۲۸ مرداد تائیدی بر اینعقیده پذیرفتهشده بود که آمریکا بهعنوان بزرگترین قدرت امپریالیستی جهان جایگزین بریتانیا شده است.
یرواند آبراهامیان در بخشی از کتاب خود، یکنتیجهگیری کلی دارد و به بحث اول خود در مقدمه کتاب برمیگردد که جا دارد پیش از بررسی نقش رسانههای غربی در پیروزی کودتای ۲۸ مرداد، به آن بپردازیم چون تحلیلی صحیح درباره شرایط امروز ایران و تقابلش با آمریکاست. او میگوید مقامات جمهوری اسلامی ایران با همساندانستن تحریمهای امروز غرب به رهبری آمریکا با محاصره اقتصادی بریتانیا در زمان مصدق، قائل به تغییری در شرایط امروز و دیروز نیستند. اینمولف میگوید دولتهای غربی هم علنا وانمود میکنند آمادگی لازم برای پذیرش مصالحهای منصفانه با ایران را دارند، اما در واقع و بهطور محرمانه، پیوسته در فکر یک چیز هستند. و آن یکچیز از نظر آبراهامیان، سرنگونی جمهوری اسلامی ایران است. او درباره دولتهای غربی میگوید «اگر سال ۳۲ نیت واقعیشان سرنگونی مصدق بوده امروز نیت اصلی سرنگونی جمهوری اسلامی است.» که اینجملات هم تائیدی دیگر بر مواضع دولتمردان ایران و رهبر انقلاب هستند که آمریکا و دولتهای غربی قابل اعتماد نیستند.
سختیهای رسیدن به اسناد کودتا
یرواند آبراهامیان، ریشه بخش عمدهای از خصومت بین ایران و آمریکا را، در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میداند که خود اینکودتا هم ریشه در مساله ملیشدن نفت و بحران نفتی ایران و انگلستان (از سالهای ۳۰ تا ۳۲) داشته است. سال ۳۰ بود که مجلس ایران اختیار ملیکردن صنعت نفت کشور را به محمد مصدق نخستوزیر وقت داد. پیشتر اشاره کردهایم که باز شدن پای آمریکا به ایران که در مقطع جنگ جهانی دوم رخ داد، بهخاطر پایان عمر استعمار انگلستان در ایران و عدم استمرار کاربردش بود که باعث شد جای خود را به استعمار آمریکایی در کشورمان بدهد. نکته مهم تاریخی درباره کودتای ۲۸ مرداد هم مشابه همینواقعیت است و جالب است که تشابهات تاریخی ایران و آمریکا را بین امروز و دیروز، میتوان در بحران نفتی ایران و انگلستان هم شاهد بود. همانطور که آمریکا طی سالهای گذشته، ایران را بارها و بارها تهدید و تحریم کرده، انگلستان نیز با ملیشدن صنعت نفت ایران، به دادگاه لاهه و سازمان ملل شکایت کرد و دست به تحریم اقتصادی، طرحریزی برنامههای پنهانی برای حمله به ایران و قطع روابط دیپلماتیک زد. کاری که آمریکا در اینمیان انجام داد، به تعبیر آبراهامیان، این بود که تلاش کرد خود را بهعنوان «واسطهای درستکار» نشان بدهد. اما کودتایی که در ادامه بر سر ایرانیان نازل شد، دستپخت مشترک سازمان سیا و سرویس اطلاعات مخفی انگلستان یعنی MI6 بود. آبراهامیان از واقعه کودتای ۲۸ مرداد بهعنوان یکی از آنجنس وقایعی یاد میکند که در حافظه تاریخی ایرانیان، تاریخ را به قبل و بعد خود تقسیم میکنند.
بین رفتار آمریکا و انگلیس، در غیرمحرمانهسازی پروندههای مربوط به کودتای ۲۸ مرداد، تفاوتی وجود دارد که اینمعنیِ قدیمی را به ذهن متبادر میکند که «انگلیس هنوز استعمارگر پیر و عجب روباهی است!» اینتفاوت را میتوان در رفتار سازمان سیا در بهانهها و تغییر رویههایش دید که اعلام کرد اوایل دهه ۱۹۶۰ بعضی از پروندهها در برنامه معدومسازی، بهطور ناخواسته از بین رفتهاند و اکنون هزار صفحه سند درباره کودتا در خزانه سازمان سیا باقی مانده است. اما انگلستان همچنان بهطور رسمی مدعی بود دخالتی در کودتای ۲۸ مرداد نداشته است. اینمیان، دولت انگلستان با گذشت ۳۰ سال، برخی پروندههای مربوط به آندوران را منتشر و از حالت محرمانه خارج کرده اما سازمان جاسوسی MI6 همچنان پروندههای خود را بسته و دور از دسترس نگه داشته است. وزارت امور خارجه آمریکا هم پس از ۳ دهه طفرهرفتن، در سال ۱۳۶۸ (۱۹۸۹) برخی اطلاعات مربوط به کودتای مورد بحث را منتشر کرد اما انجمن تاریخ آمریکا اعتراض کرد که وزارت خارجه اینکشور قانون غیرمحرمانهسازی را رعایت نکرده و با بهانههای مختلف، انتشار اسناد مربوط به ایران، گواتمالا و کنگو را به تاخیر انداخته است. بین رفتار آمریکا و انگلیس، در غیرمحرمانهسازی پروندههای مربوط به کودتای ۲۸ مرداد، تفاوتی وجود دارد که اینمعنیِ قدیمی را به ذهن متبادر میکند که «انگلیس هنوز استعمارگر پیر و عجب روباهی است!» اینتفاوت را میتوان در رفتار سازمان سیا در بهانهها و تغییر رویههایش دید که اعلام کرد اوایل دهه ۱۹۶۰ بعضی از پروندهها در برنامه معدومسازی، بهطور ناخواسته از بین رفتهاند و اکنون هزار صفحه سند درباره کودتا در خزانه سازمان سیا باقی مانده است. اما انگلستان همچنان بهطور رسمی مدعی بود دخالتی در کودتای ۲۸ مرداد نداشته است.
اینتفاوت رویکرد بین آمریکا و انگلستان باعث شده یرواند آبراهامیان در مقدمه کتابش، نیش و کنایه دیگری به دولتهای غربی بزند: «امید میرود که تاریخ پژوهان آینده پیش از اینکه اسناد یادشده نیز به شکلی ناخواسته ریزریز شوند، موفق به مشاهده و بررسی آنها بشوند.» (صفحه ۳۱) اینپژوهشگر تاریخ، ضمن اشاره به سند معروف ویلبر و درز آن از سازمان سیا به مجله نیویورک تایمز، از خودسانسوری احتمالی دونالد ویلبر، نویسنده این سند گفته و اشاره کرده که اینسند بهشکل معناداری در زمینههای خاصی از ماجرای کودتا سکوت کرده و نگارندهاش هم در برههای، با ناراحتی از سازمان سیا بازنشسته شده است. بهگفته آبراهامیان، سازمان سیا در خاطرات منتشرشده اینباستانشناسِ جاسوسشده، دست برده اما به کرمیت روزولت اجازه داده روایت خود را از کودتای ۲۸ مرداد در کتاب «ضد کودتا» منتشر کند. آبراهامیان میگوید «ویلبر اما در تب گفتن حقیقت باقی ماند و درگذشت.» (صفحه ۳۳)
یکی از موارد مشکوک مربوط به سند ویلبر این است که دولت آمریکا در سال ۲۰۰۰ که اینسند به نیویورکتایمز رسید، با اتخاذ رویکرد تنشزدایی با ایران، در پی عذرخواهی تلویحی بهخاطر کودتای سال ۳۲ بود. آبراهامیان درباره ویلبر و عدم امانتداریاش در تاریخنگاری، توضیحاتی در صفحه ۲۳۸ کتاب خود دارد که باید به آنتوجه کنیم. اینتذکر در ادامه تلاش اینمورخ برای نشاندادن عدم امانتداری و روایتهای جعلی تاریخنگاران غربی و آمریکایی قرار دارد: « او (ویلبر) به راحتی نتیجهگیریهای لوی هندرسون و جرج میدلتون را – که بلافاصله پس از قیام ۳۰ تیر ابراز شده بودند و طبق آنها تنها راه خلاصی از دست مصدق، کودتای نظامی بود – نادیده میگیرد. تقاضای اولیه ایدن وزیر خارجه بریتانیا برای طراحی راههای مبتکرانه و مجموعه دیدارهای مشترک سیا و MI6 در پاییز ۱۹۵۲/۱۳۳۱ برای مواجهه با وضعیت موجود که با حضور آلن دالس رئیس آتی سیا برگزار شده بود نیز در همین راستا نادیده گرفته شدند. یادداشتهای مربوط به این دیدارها هنوز محرمانه باقی مانده است.»
یکیدیگر از کنایههای آبراهامیان، در جمله پایانی پیشگفتار او بر کتاب آمده که در آن، با اشاره به جلوگیری CIA و MI6 از انتشار اطلاعات واقعی و اسناد محرمانه مربوط به دخالت آمریکا و انگلیس در کودتای ۲۸ مرداد، از اسناد پراکنده در روزنامهها، ژورنالها، مجلات و کتابهای منتشرشده صحبت کرده است. روشنگرترین اسناد را هم خاطرات مشاوران نزدیک مصدق میداند که پس از مرگشان منتشر شدند. او پیشگفتارش را اینگونه به پایان میبرد: «تا آنروزِ بعید، روزی که MI6 و سیا اجازه دهند خواب آرشیوهای بستهشان آشفته شود، ما تاریخنگاران برای ترسیم تصویری منسجم از کودتای ۳۲، هیچگزینه دیگری جز رضایتدادن به این منابع پراکنده و مختلف در اختیار نداریم.» (صفحه ۳۴)
چرا کار، کار انگلیسیهاست؟!
همانطور که اشاره شد، یکی از مفاهیم جالبی که در کتاب «کودتا»ی آبراهامیان به آن توجه شده، ریشهیابی اینباور توطئهجو و بدبینانه عموم مردم ایران است که مدتها خود را با اینجمله نشان میداد: «کار، کار انگلیسیهاست!» احتمالا اینجمله یا نمونههای مشابه آن را که اینروزها دیگر تبدیل به شوخی متداولی شده، شنیدهایم. آبراهامیان با تذکر ایننکته که نارضایتیهای مردم ایران از شرکت نفتی انگلیس و ایران را نمیتوان جدا از خصومتهای عمومی نسبت به امپراتوری بریتانیا دانست، ریشه اینمساله را در احساسات ضدامپریالیستی دهه ۱۲۰۰ (۱۸۲۰ میلادی) جستجو میکند؛ یعنی زمانیکه ایران خود را بین دو امپراتوری انگلستان از جنوب و روسیه از شمال گرفتار میدید. نتیجه هم این بوده که مردم ایران روسیه را همسایه شمالی و انگلیس را همسایه جنوبی بدانند و شاهان کشور هم تلاش کنند تا از طریق بازی با این دو قدرت سلطهگر، ظاهر استقلالطلب خود را حفظ کرده و مرتب به آنها باج و امتیاز بدهند. اینسیاست به «سیاست موازنه مثبت» معروف شد که بعدها محمد مصدق، فنّ بدل و ضدّ آن یعنی «موازنه منفی» را به کار گرفت.
در آندوران، مردم ایران، دیپلماتهای روس و انگلیسی را پشتپرده واقعی اتفاقات و تصمیمهای سلطنت کشور میدانستند. جالب است که برخی مقامات و چهرههای سیاسی انگلیسی نوشتهها و مکتوباتی در اینباره دارند. یکی از آنها لرد جرج کرزن نائبالسلطنه انگلستان در هند در سال ۱۲۳۰ (۱۸۹۰) است که در سفری به ایران، مطالبی درباره بیاعتمادی زیاد مردم ایران نسبت به روسیه و انگلستان نوشت و در کتاب «ایران و قضیه ایران» خود هم اینچنین آورده است: «بنا بر تصور عموم مردم ایران، دستهای خارجی پشت اکثر تحولات اساسی کشور پنهان است.» (صفحه ۵۵)
سِر ریدر بولارد سفیر بریتانیا در ایران (زمان جنگ جهانی دوم) هم که چهره فعال و تاثیرگذاری است، در نوشتههای خود آورده است: «در ایران آب هم بخوری اتهام کار کردن برای روسیه یا انگلیس به شما میزنند.» (همانصفحه) جالب است که اینمسئول انگلیسی هم به ظنّ کمترِ ایران به روسها و بدبینی شدیدشان نسبت به انگلیسیها معترف است. او در نوشتههایش آورده که بریتانیا و روسیه هر دو در مشکلات مردم ایران مقصر قلمداد میشوند اما مردم، به ندرت از روسیه اسم میبرند چون روسها قلچماق بودهاند. بنابراین در چنیننوشتههایی میتوان میزات حیلهگری و مکر بریتانیا را در طول تاریخ معاصر ایران شاهد بود.
به گفته آبراهامیان، رضاخان با وجود لغو پیمان ۱۹۱۹، بستن پیمان بیطرفی با شوروی، برکناری مشاوران نظامی انگلیسی، کاهش تعداد کنسولهای خارجی در کشور، لغو امتیازات کاپیتالاسیونی قرن نوزدهم، به دست گرفتن کنترل بانک شاهی، پس گرفتن کنترل شرکت تلگراف از انگلستان، جایگزینی متخصصان فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، چکی و سوئیسی به جای انگلیسیها و حتی لغو امتیاز دارسی در سال ۱۳۱۱ (۱۹۳۲) باز هم از دید مردم، عامل انگلستان تلقی میشود.یرواند آبراهامیان میگوید ریشه این دید «دشمنپندار» یا «توطئهبین» ایرانیها به سده نوزدهم برمیگردد اما در سده بیستم بهشدت رشد کرد. البته او زمان حمایت انگلیس از جنبش مشروطه را قلم میگیرد و آن را دوره فترتی میداند که ایندیدگاه در آن رشدی نداشته است. اینپژوهشگر میگوید بدگمانی بزرگ مردم ایران به بریتانیا که دست پنهان پشت تمام تحولات است، حتی با ظهور رضاخان هم کم نشد؛ که سعی کرد پس از کودتای اسفند ۱۲۹۹ و ایجاد سلسله پهلوی در سال ۱۳۰۴ نفوذ دولتهای خارجی بهویژه انگلستان را کاهش دهد. به گفته آبراهامیان، رضاخان با وجود لغو پیمان ۱۹۱۹، بستن پیمان بیطرفی با شوروی، برکناری مشاوران نظامی انگلیسی، کاهش تعداد کنسولهای خارجی در کشور، لغو امتیازات کاپیتالاسیونی قرن نوزدهم، به دست گرفتن کنترل بانک شاهی، پس گرفتن کنترل شرکت تلگراف از انگلستان، جایگزینی متخصصان فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، چکی و سوئیسی به جای انگلیسیها و حتی لغو امتیاز دارسی در سال ۱۳۱۱ (۱۹۳۲) باز هم از دید مردم، عامل انگلستان تلقی میشود. اینباور نسبت به رضاخان از دید آبراهامیان چند دلیل دارد. یکی اینکه تامین مالی کودتای رضاخان توسط افسران نظامی انگلیسی انجام شد و دیگر اینکه پس از لغو امتیاز دارسی، رضاخان امتیاز نفتی دیگری را در سال ۱۳۱۲ به انگلیسیها داد که بهشدت در راستای منافع شرکت نفت انگلیس و ایران بود. تهدیدهای انگلستان با حضور کشتیهای جنگیاش در خلیج فارس و عقبنشینیهای رضاخان باعث امضای توافق نفتی جدید با انگیس شد که به قول حسن تقیزاده سیاستمدار ایرانی، انعقاد اینتوافق یا تحت فشار شرکت نفت انگلیس و ایران یا براساس معاملهای خصوصی صورت گرفته است. نتیجهگیری آبراهامیان در اینبحث، این است که «ناسیونالیسم ایرانی، گونهای بیاعتمادی عمیق به بریتانیا و خاندان پهلوی را در خود تقویت کرد.» (صفحه ۶۱)
احساسات ضدانگلیسی و پارانوئید ایرانیها به گفته یرواند آبراهامیان، پس از کنارهگیری رضاخان هم افزایش پیدا کرد. همانطور که میدانیم همزمان با ورود نیروهای متفقین به ایران در جنگ جهانی دوم (روسها از شمال و انگلیسیها از جنوب)، رضاخان از قدرت کنار گذاشته شد و انگلیسیها برای نظارت بر اشغال ایران، تقریبا در تمام شهرهای کشور، کنسولگری دایر کردند. اینجا دقیقا هماننقطهای است که پای آمریکا به ایران باز شد. چون آمریکا داشت برای اشغال جنوب ایران به بریتانیا ملحق میشد؛ ایرانی که از یکطرف توسط انگلیس و آمریکا کشیده میشد و از طرف دیگر، شوروی استالینی آن را به سمت خود میکشید. سر ریدر بولارد سفیر وقت انگلیس در ایران درباره روحیات ایرانیانِ آن دوره نوشته است: «ایرانیها خوراک ایدهآل استالین هستند. آنان دروغگو، اهل غیبت و بدگویی، بیانضباط، ناتوان در برقراری وحدت و بیبرنامه هستند.» (صفحه ۶۳)
در مجموع، به بیان یرواند آبراهامیان، در سالهای کشاکش بین شرکت نفت انگلیس و ایران با مردم و دولت ایران، و ملیشدن صنعت نفت؛ بریتانیا از نظر اکثریت مردم ایران، مهمترین دشمن ملی آنان بود.
انگلستان؛ تاریخی از حد اعلای وقاحت سیاسی
در ادامه مطلب قصد داریم موارد گوشههایی از وقاحت سیاسی بریتانیا را در مورد کودتای ۲۸ مرداد که ریشه در ملیشدن صنعت نفت ایران دارند، مرور کنیم. یکی از موارد وقاحتهای تاریخی بریتانیا، این است که در مناقشات ملیشدن صنعت نفت، در حالیکه مصدق و یارانش بر ملیشدن نفت و درآوردن آن از چنگال انگلیس تاکید و پافشاری داشتند، بریتانیا سرسختانه تاکید میکرد که نفت ایران باید در کنترل بریتانیا باشد یا حداقل از کنترل ایران خارج باشد. همانطور که اشاره کردیم، با تحلیل یرواند آبراهامیان و اسنادی که برای اینتحلیل ارائه کرده، علت اصلی کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، نفت ایران و برکناری مصدق بوده است. اینپژوهشگر در همینزمینه در صفحه ۱۲۶ کتاب خود به ۲۸ ماه طوفانی اشاره میکند و منظورش بازه زمانی خرداد ۱۳۳۰ (که نفت ملی شد) تا کوتای ۲۸ مرداد ۳۲ است. بهعبارتی، اینطوفان و آتشافروزی انگلیس و آمریکا در آن، از خرداد ۳۰ آغاز شد و مرداد ۳۲ به پایان رسید. با معادلاتی که برای جهان پیش آمد، تا اواخر دهه ۱۹۸۰ یعنی دهه ۱۳۶۰ اکثر کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین نفت خود را ملی کردند و به قول آبراهامیان بر بازار جهانی تاثیرگذار شدند اما زمانیکه ایران نفت خود ملی کرد، یعنی دهه ۱۳۳۰ (۱۹۵۰) چنین اتفاقی، برای بریتانیا و تمام مصرفکنندگانِ آنموقعِ جهان صنعتی، بهمنزله پایان تمدن بود.
با برگشت به بحث ریشههای کودتای ۲۸ مرداد، باید به یکی از مسائل مهم که براساس اسناد و مدارک تاریخی در کتاب «کودتا» به آن اشاره شده، توجه کنیم؛ اینکه بریتانیا و ایالات متحده شاید در جزئیات با هم توافق نداشتند اما در یکچیز با هم متفق و به قول آبراهامیان، شانهبه شانه بودند و آن، مخالفت اساسی با ملیشدن نفت بود. اینموافقت هم بهدلیل همان نگرانی پایان تمدنی است که به آن اشاره کردیم و بهموجبش، قدرتهای غربی نگران بودند کشورهای تولیدکننده نفت با اتکا به محاسبهای واقعبینانه از افزایش ارزش منابعشان، در آینده رو به نگهداری ذخایر دستنخورده خود در زیرِ زمین تمایل پیدا کنند. و خلاصه آنکه وزارت خارجه بریتانیا در آنبرهه اعلام کرد انگلیسیها میتوانند در زمینه سود، نحوه اداره یا شراکت در صنعت نفت ایران انعطافپذیر باشند اما در مورد کنترل منابع نفتی ایران هرگز! که ایناعلام موضع هم یکی دیگر از نمونههای وقاحت انگلیسیهای استعمارگر در تاریخ استعمارشان است.
خلاصه آنکه وزارت خارجه بریتانیا در آنبرهه اعلام کرد انگلیسیها میتوانند در زمینه سود، نحوه اداره یا شراکت در صنعت نفت ایران انعطافپذیر باشند اما در مورد کنترل منابع نفتی ایران هرگز! که ایناعلام موضع هم یکی دیگر از نمونههای وقاحت انگلیسیهای استعمارگر در تاریخ استعمارشان است.در ادامه همینبحث، میتوانیم بحث جستجوی ردپای آمریکا در پیشینههای کودتای ۲۸ مرداد را هم پیگیری کنیم و به اینجا برسیم که پس از ملیشدن صنعت نفت، بریتانیا به آمریکا اعلام کرد کنترل نفت باید در اختیار بریتانیاییها باقی بماند و نرسیدن به توافق با مصدق، بهتر از رسیدن به توافق ناقص است. در نتیجه، سلسلهنشستهای مقامات ردهبالای آمریکا و بریتانیا در واشنگتن درباره اینمساله به اینجمعبندی منجر شدند که «قدرت موثر بر این دارایی با ارزش (نفت ایران) باید همچنان حفظ شود.» (صفحه ۱۲۸). دیگر نمونههای وقاحت غربی در زمینه استعمارطلبی و چنبرهزدن روی منابع خام کشورها را میتوان در صورتجلسه نمایندگان مجلس بریتانیا در اینزمینه پیدا کرد که بهگونهای درباره نفت ایران (ثروت ملی یککشور دیگر) صحبت کردهاند که گویی دارایی آنهاست. بهعنوان مثال میتوان به اینفراز توجه کرد: «از دست رفتن این ماده اولیه اصلی ما به بروز عواقب و پیامدهایی تقریبا محاسبهناپذیر و فزاینده در فضای مذاکرات دوجانبه خواهد انجامید.» و یا اینفراز «دست آخر هم اینکه ملاحظات پارلمانی و احساسات عمومی نیز در انگلستان باید در نظر گرفته شود. آنها به آسانی واگذاری کنترل موثر دارایی و ثروتی تا به اینحد عظیم را نمیتوانند بپذیرند.» چنین دیدگاهی از دل همان غربِ از قرونوسطیخارجشده و پس از رنسانس، بیرون میآید که برای راحتی خود، دیگران را استثمار و مستعمره کند.
بههرحال، آمریکا و انگلیس پس از ملیشدن صنعت نفت ایران، جلسات محرمانه و غیرمحرمانهای داشتند که در نتیجه آنها، به ایننتیجه رسیدند مصلحت در این است که ملیشدن را بهطور لفظی بپذیرند اما ترتیباتی اتخاذ کنند که کنترل نفت در واقعیت، در اختیار ایران قرار نباشد. ایندو کشور در ادامه، تلاش زیادی برای مذاکره با مصدق کردند که پس از موارد مختلف ناکامی، ایده کودتای نظامی را پیاده کردند.
یکنمونه دیگر از وقاحت انگلیسیها را میتوان در هفتههای پس از ملیشدن نفت ایران جستجو کرد؛ زمانیکه نشریه تایمز لندن در ستایش نشریه نیویورک هرالد تریبون (بهخاطر مواضع ضد ایرانیاش)، مطالبی را منتشر کرد. نیویورک هرالد تریبون در مطلب خود اشاره کرده بود «اگر این مصادره اموال تحت نام ملیشدن به پیش برود، سرمایهگذاری آمریکا در عربستان سعودی امنیت نخواهد داشت و ...» حیرتانگیز است که سرمایه ملی مردم ایران و بازپسگیریاش توسط دولت مصدق، توسط اینرسانه آمریکایی، مصادره اموال خوانده است. و همچنین، جالب است که در ایننمونه تاریخی هم، اصل بر پول و سرمایه است و دقیقا بهخاطر همیناصل غربی است که بازپسگیری سرمایه ملی مردم یککشور، مصادره اموال خوانده میشود. بههرحال نشریات انگلیسی و آمریکایی آندوره که نفت ایران را ملیشده و از دسترفته میدیدند، هنوز امیدوار بودند نفت کشورهایی مثل عربستان و عراق و مناطقی مثل کانال سوئز مصر را در چنگ خود نگه دارند و از اینرو نگرانیهای زیادی داشتند.
اما نکته آموزنده در زمینه رفتار و چگونگی روبروشدن با قدرتهای غربی، این است که انگلیس و آمریکا، تازه پس از همه کارشکنیها و دسیسههای پنهانی، وقتی نتوانستند از ملیشدن صنعت نفت جلوگیری کنند، به ایننقطه رسیدند که بهطور لفظی آن را بپذیرند. ادامه اینتوطئهها هم به طرحریزی مذاکرات مستقیم و غیرمستقیم با مصدق اختصاص داشت که همانطور که اشاره کردیم، چون اینتوطئهها هم به نتیجه نرسیدند، گزینه کودتای نظامی را عملی کردند. در بحث دسیسهچینی، باز هم میتوان به مورد دیگری از وقاحت انگلیسیها اشاره کرد که مربوط به شپرد سفیر وقت انگلستان در ایران است و آبراهامیان در صفحات ۱۳۰ و ۱۳۱ کتاب خود بخشی از سخنان او را آورده است؛ مثلا «من به این موضوع واقفم که انتصاب مدیران ایرانی (در شرکت نفت)، ابعادی ناخواسته را به وجود خواهد آورد و باید اقدامات حفاظتی برای جلوگیری از دخالت بیمورد از سوی دولت ایران در نظر گرفته شود.»
در همینبحثِ توطئههای انگلیس و آمریکا و ردپای ایالات متحده در کودتای ۲۸ مرداد و دخالت در امور ایران، حقایق زیاد و متعددی در اسناد تاریخی وجود دارد که یکی از آنها تماس کلمنت اتلی نخستوزیر وقت بریتانیا با ترومن رئیسجمهور آمریکاست. نخستوزیر انگلستان در آنتماس به ترومن گفته بود: «اطمینان دارم که میتوانیم برای اعمال نفوذ بر این قضیه و هرگونه اقدام لازم روی دولت ایالات متحده حساب کنیم.»
آغاز جنگ رسانهای آمریکا و انگلیس علیه ایران
پس از اینوقایع و مذاکراتی که انگلیس و آمریکا با هم داشتند، بخش مهمی از جنگ تبلیغاتی ایندو کشور علیه ایران آغاز شد. دولت بریتانیا از سفارت خود در واشنگتن درخواست کرد بین مردم آمریکا اینمعنی را القا کند که ناسیونالیسم مردم ایران، تلاشی است تا توجهات از کمبودها و کاستیهای اینکشور منحرف، و گرفتاریهایشان به سلطه خارجیها منتسب شود. به گفته آبراهامیان، انگلیسیها از فقدان توان فنی ایران برای کار در صنعت نفت صحبت میکردند اما بهطور خصوصی و محرمانه توان فنی ایران برای پالایش نفت را پذیرفته بودند. همانزمان بود که وزارت خارجه بریتانیا در هشداری به وزارت خارجه آمریکا اعلام کرد: «امنیت جهان آزاد وابسته به میزان قابل ملاحظه نفت از منابع خاورمیانه است. اگر رویکرد نفتی ایران به عربستان سعودی یا عراق نیز سرایت کند، کل ساختار و همچنین توانایی ما در دفاع از خود از بین خواهد رفت. بنابراین خرید نفت حتی در حجمی پایین، دارای پتانسیل پیامدهای خطرناک است.» (صفحه ۱۳۵) پس از چنینهشدارهای بود که انگلیس تلاش کرد با تحریمهای مختلف و فشارهای متعدد بینالمللی، صادرات نفت ایران را متوقف کند.
وزارت خارجه بریتانیا در هشداری به وزارت خارجه آمریکا اعلام کرد: «امنیت جهان آزاد وابسته به میزان قابل ملاحظه نفت از منابع خاورمیانه است. اگر رویکرد نفتی ایران به عربستان سعودی یا عراق نیز سرایت کند، کل ساختار و همچنین توانایی ما در دفاع از خود از بین خواهد رفت. بنابراین خرید نفت حتی در حجمی پایین، دارای پتانسیل پیامدهای خطرناک است.یکواقعیت مهم تاریخی که مربوط به آندوره میشود، این است که انگلیس و آمریکا، تا پیش از اجراکردن طرح کودتای ۲۸ مرداد، با اشتیاق زیاد منتظر سقوط مصدق توسط عوامل داخلی و مخالفتهای گروههای مخالف او بودند. اما ایناتفاق تا زمانیکه اهرم کودتا به کار گرفته شد، نیافتاد. حقیقت مهمی هم که آبراهامیان در اینباره نوشته، این است که از وزارت خارجه انگلستان سندی در اینباره به جا مانده که در آن اشاره شده «در حالی که در انتظار و فعالیت برای سقوط مصدق هستیم، باید اطمینان حاصل کنیم که در متقاعد کردن آمریکا برای حمایت از ما در مخالفت با ملیشدن نیز موفق خواهیم شد.» و بدیهی است که آمریکا نیازی به متقاعدشدن نداشت. چون آمریکاییها پیش از انتخاب مصدق بهعنوان نخستوزیر هم، تلاش خود را برای جلوگیری از ملیشدن صنعت نفت ایران کردند. سفیر انگلستان در واشنگتن هم چندهفته پس از انتخاب مصدق به نخستوزیری، موضع آمریکا و انگلستان را درقبال اینمساله، نزدیکِ به هم خوانده و گفته بود این دو کشور در اینزمینه دارای منافع مشترک هستند. البته ناگفته نماند که ایندو کشور استعمارگر، رقابتهای پنهانی و مخفیانهای هم با یکدیگر داشتند که جای تشریحاش از حوصله اینمطلب خارج است.
در ادامه همینبحث، بد نیست به یک تذکر مهم دیگر که ممکن است بین صفحات کتاب «کودتا»ی آبراهامیان مغفول بماند، توجه کنیم. اینکه «کشاکشهای لفظی بین دیپلماتهای امریکایی و بریتانیایی اینتصور نادرست را بهجا گذاشت که ایالات متحده آمریکا با جنبش ملیشدن نفت ایران همدلی دارد.» (صفحه ۱۴۶) در همینزمینه اینمحقق به نوشتههای لوی هندرسون جانشین هنری گریدی در سِمت سفیر آمریکا در ایران اشاره دارد که اینفرد پیشتر سفیر آمریکا در عراق بوده و در مهندسی کودتای ۲۸ مرداد هم نقش داشته است. هندرسون ۲ دهه پس از کودتا در خاطرات خود نوشت: «سرانجام به ایننتیجه رسیدم که تا وقتی مصدق بر مصدر کار است، هیچ راه حل و مصالحهای در زمینه مساله نفت امکانپذیر نیست.» (همانصفحه) شپرد هم در گزارش سالانه خود علت شکست مذاکرات ایران و انگلیس و ایران و آمریکا را اینگونه عنوان کرد: «شکست اینمذاکرات را باید به پای یکنفر نوشت: مصدق» همانطور که میدانیم لفظ مذاکرات در اینمکاتبات و اسناد، در ظاهر امر، کاری صلحجویانه و متمدنانه میآید اما طبیعی است که منظور انگلیسیها و آمریکاییها از مذاکره با ایران، چیزی جز پسگرفتن نفت کشورمان با راهحلهایی غیر از جنگ و درگیری نبوده و نیست.
دشمنیهای کهنه BBC و رسانههای آمریکا در دهه ۳۰
در ادامه توطئههای بریتانیا و آمریکا برای مقابله با مصدق و تلاش برای برکناریاش بدون اجرای کودتا، وابسته مطبوعاتی سفارت انگلستان در ایران، برای همتای خود در واشنگتن خوراک منظم و مستمری تهیه میکرد که به قول آبراهامیان، برای BBC زیادی زهراگین بود و باید در رسانههای آمریکایی مثل صدای آمریکا مورد استفاده قرار میگرفت. بهاینترتیب موج انتشار مطالب غیرواقع و اتهامات واهی نسبت به مصدق و افرادی مثل دکتر حسین فاطمی در رسانههای انگلیسی و آمریکایی آغاز شد. اهالی رسانه در دو کشور یادشده، در اینزمینه آزاد بودند هرچه میخواهند بنویسند. آبراهامیان میگوید درو پیرسون یکی از ستوننویسان اصلی واشنگتن پست مقالهای کاملا مندرآوری نوشت و فاطمی را در دستداشتن در جرائمی مثل اختلاس یا ساختوپاخت با قضات متهم کرد. همچنین در اینمقاله نوشته بود: «آیا آمریکاییها میخواهند چنین فرد شیادی همچنان مغز متفکر کل بحران نفتی خاورمیانه باقی بماند؟» شخصیت ضد استعماری و ضد شاهِ فاطمی در اینهجمههای رسانهای، آماج اتهامات اخلاقی و دینی هم قرار گرفت. در حالیکه ریشه در خانوادهای روحانی و دینی داشت.
خلاصه کلام اینکه در بهبوهه حملههای رسانهای به مصدق و یارانش که او را مردی با عقاید متعصبانه دینی، درویشی دورهگرد با مدرک دانشگاهی، نیرنگباز، شرقی، پیرمرد دریا، دیوانه و کلهشق، تهدیدگر یا محدودکننده جهان آزاد از نیازهای نفتیاش معرفی میکردند، دیگرْمسئولان و دستاندرکاران دولت وقت ایران را نیز برای مردم دیگر کشورها، بهعنوان عناصری تحصیلکرده اما فاقد واقعگرایی و فاقد فهم معرفی میکردند.
سفارت بریتانیا در ایران از BBC خواسته بود مدت برنامههای فارسی خود را دو برابر کند و خبرنگار حاضر در تهرانش را هم که گرایشی به همکاری با ایناهداف نداشت، با فردی دیگر جایگزین کند.همزمان که مقامات انگلستان سعی میکردند تصویر امپریالیستی خود در ایران را نزد مردم آمریکا کمرنگ کنند، BBC سخت مشغول بوده است. چون سفارت بریتانیا در ایران از اینشبکه خواسته بود مدت برنامههای فارسی خود را دو برابر کند و خبرنگار حاضر در تهرانش را هم که گرایشی به همکاری با ایناهداف نداشت، با فردی دیگر جایگزین کند. بیبیسی در جنگ تبلیغاتی و رسانهای خود، اینمساله را طرح میکرد که چگونه ملیشدن نفت ایران بناست به فقیرشدن اینکشور بیانجامد؟ بهاینترتیب افرادی از مطبوعات و پژوهشگران انگلیسی که حاضر به همکاری با این خط مشی رسانهای نبودند، بایکوت شده و به قول آبراهامیان در فهرست سیاه قرار گرفتند. وقتی هم روزنامهها و نشریات از اینخطمشی خارج میشدند، بهویژه وقتی درباره لابی نفتی در وزارت خارجه بریتانیا مطلب مینوشتند، وزارت خارجه اینکشور علیهشان اقامه دعوا و شکایت میکرد.
نمونه دیگر رویکرد کهنه و قدیمی رسانهای انگلستان و آمریکا در قبال ایران را میتوان در مقالهای دید که همانزمان، روزنامه تایمز لندن منتشر کرد و در آن مدعی شد تضادهای داخلی ایران بین فقیر و غنی، زمیندار و دهقان، شهر و روستا، پایتخت و استانها – منجر به آن شده که ایرانیان دشمنی و کینه خود را به سوی دشمنان فرضی به ویژه بریتانیا و شرکت نفت فرافکنی کنند. در نمونهای دیگر، شپرد سفیر وقت بریتانیا در تهران، سندی طولانی تنظیم کرد که بهشکل گسترده در سفارتهای انگلستان در همه کشورهای جهان توزیع شد. او در اینسند، بین ناسیونالیسم آسیایی و ایرانی تمایز قائل شده و در یادداشتهای دیگرش هم مصدق را مردی پریشان احوال معرفی میکرد. علت اعطای اینلقب به مصدق این بود که او حاضر نبوده از لقب عالیجناب و خودروی لوکس وزارتی استفاده کند.
تذکری درباره حملههای رسانهای انگلیس و آمریکا و یکادعای غلط
مواردی که تا اینجای بحث به آنها اشاره شد، تنها مشتی از خروار دشمنی و کینه قدیمی انگلیس و آمریکا نسبت به ایران هستند که با بروز و ظهور ابزاری مثل رسانه، خود را نشان دادند. اما درباره اینگونه اتفاقات تاریخی، در صفحه ۱۵۷ کتاب «کودتا» تذکری وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد. آبراهامیان در اینتذکر، علت اصلی ایندشمنی و موج رسانهای را تقابل ناسیونالیسم احیاشده ایرانیان و امپریالیسم از مد افتاده غربی عنوان کرده و میگوید: «اینگونه حملات شدید فرهنگی را نباید علت ریشهای ناکامی در مذاکرات تلقی کرد و این در حالی است که در مطالعات فرهنگی، وسوسه باور این مساله وجود دارد. اینموارد را بیشتر باید تبعات جنبی این شکست دانست. ریشه اساسی قضیه در واقع سرپیچی بریتانیا از دستکشیدن از کنترل تولید نفت و همچنین عزم ایران برای در اختیار گرفتن کنترل همین محصول بود. به بیانی دیگر، بنبست موجود در اینمیان نه بهدلیل پیشداوریهای نژادی یا فرهنگی بلکه به علت برخورد اقتصادی بین ناسیونالیسم احیاشده و امپریالیسم از مُد افتاده به وجود آمده بود.»
حمله بیامان تبلیغاتی بریتانیا آنقدر موثر بود که حتی تاریخدانان امروزی هم پس از گذشت ۶۰ سال، این ادعا را طوطیوار تکرار میکنند که بریتانیا تمایل زیادی به حل و فصل منصفانه قضیه داشت و ایالات متحده نیز راهحلهای متعددی را برای حل و فصل اختلاف پیشنهاد کرده بوده است.آبراهامیان میگوید حمله رسانهای و به قول خودش «حمله بیامان تبلیغاتی بریتانیا» آنقدر موثر بوده که حتی تاریخدانان امروزی هم پس از گذشت ۶۰ سال، این ادعا را طوطیوار تکرار میکنند که بریتانیا تمایل زیادی به حل و فصل منصفانه قضیه داشت و ایالات متحده نیز راهحلهای متعددی را برای حل و فصل اختلاف پیشنهاد کرده بوده است. او دانیل برگین نویسنده کتاب «جایزه» را مثال میزند که مستقیما همه تقصیرها را به گردن ایرانیان انداخته و حتی اشارهای گذرا هم به کلمه ممنوعه «کنترلِ» نفت ایران نکرده است. آبراهامیان میگوید با توجه به عنوان فرعی کتاب «جایزه» یعنی «جستوجوی حماسی برای نفت، پول و قدرت» بسیار شگفتانگیزتر است که یرگین از تصدیق اینموضوع که مصدق و ایرانیها دنبال کنترل منابع طبیعی خود بودهاند، سر باز زده است. اینتاریخپژوه در مثالی دیگر از تاثیر جنگ رسانهای انگلیس و آمریکا، بری روبین کارشناس روابط ایران و آمریکا را مثل زده که در نوشتههایش گفته آمریکا موضعی بیطرفانه با اندک گرایشی به ایران داشته و یا گفته مذاکرات بین ایران و دو قدرت غربی، بهدلیل ناتوانی مصدق در مصالحه با انگلیس و آمریکا شکست خورده است. با کنایهای که آبراهامیان در اینباره دارد، میگوید بری روبین، کتاب خود را «پوشیده از نیت خیر: تجربه آمریکاییها در ایران» نامگذاری کرده است.
نویسنده کتاب «کودتا» ضمن اینکه به اینحقیقت اذعان دارد که «برای غربیها، هیچچیزی خوشایندتر از تاکید و تصدیق دیدگاههایشان توسط افراد بومی نیست»، افرادی مثل پیتر آوری، رضا شیخالاسلامی و شیرین هانتر را مثال میزند که مصدق را خاطی و انگلستان را بری از خطا و دارای دیدگاههای انساندوستانه و مصالحهگرانه خواندهاند. آبراهامیان، رونالد فرییر را هم بهعنوان تاریخنگار رسمی شرکت نفت بریتیش پترولیوم مثال زده که علت شکست مذاکرات ایران و بریتانیا را غیرقابل اعتمادبودن مصدق و ژن موجود در بدنه سیاسی ایران خوانده بود. در مجموع، در آنسالها مصدق در رسانههای انگلیسی و آمریکایی، بهدلیل آرمان شیعیاش در پیگیری عدالت حتی تا نقطه شهادت، بهشدت نکوهش میشده است.
آبراهامیان نکته جالب توجه دیگری هم درباره واقعیت جنگ رسانهای انگلیس و آمریکا علیه ایرانِ آندوره دارد که تبعاتش تا سالهای انقلاب اسلامی هم رسیده است. او مینویسد: «تعجبی ندارد که نوستالژی پس از انقلاب برای "روزهای طلایی گذشته" بهسوی تقویت چنین تفسیرهایی گرایش دارد.» (صفحه ۱۶۰) و منظورش تفسیرهایی شبیه تفاسیر افرادی است که نام بردیم و یا نوشتههای فرح دیبا، یا عباس میلانی نویسنده زندگینامه شاه و یا غلامرضا افخمی (دیگر نویسنده زندگینامه شاه) که آبراهامیان، هر دو زندگینامه را تمجیدآمیز میخواند و مینویسد: «اما جزئیات مذاکرات پشت صحنه حاکی از آن است که نه بریتانیا و نه ایالات متحده امریکا تمایلی به عقبنشینی از موضوع دشوار ملیشدن نداشتند. آنان بزرگترین مانع این کار بودند، نه ایران. بررسی دقیق جزئیات تفصیلی، شیطنتها را نمایان میکند.» (صفحه ۱۶۱)
درباره پوشش مطبوعاتی کودتا هم آبراهامیان کنایهای به مطبوعات غربی دارد که از اینقرار است: «وقتی یکناظر هندی میتوانست ماجرا را درست روایت کند، انتظار این میرفت که روزنامهنگاران و دانشگاهیان غربی نیز بتوانند همین کار را انجام دهند. اما آنان از پرزیدنت آیزنهاور سرمشق گرفته بودند، کسی که بیدرنگ پس از کودتا نطقی با تبلیغات فراوان با عنوان صلح با عدالت را انجام داد.» (صفحه ۲۷۶)
اما نکته جالبتر، بیخبری و مسخ مردم آمریکا بهخاطر رسانههای آنهاست که حتی بین روزنامهنگاران و قشر آگاه اینجامعه هم شیوع داشته است. آبراهامیان درباره اینوضعیت هم نوشتهای دارد که در صفحه ۲۷۸ کتاب آمده است: «کنت لاو گزارشگر نیویورک تایمز که بسیاری از این مطالب را نوشته بود، سالها بعد در تحلیل منتشرنشدهای درباره کودتا از این که ناخواسته توسط سیا مورد استفاده قرار گرفته، اظهار تاسف کرد. به نوشته او، ایالات متحده آمریکا نقش قابل ملاحظهای در کودتا داشت و مردم ایران نیز از این قضیه آگاه بودند اما مردم آمریکا هیچ اطلاعی از آن نداشتند.»
در مجموع، در جنگ رسانهای دولتهای بریتانیا و آمریکا علیه ایران که به فریب تودههای مختلف مردم و نخبگان در ایران و کشورهای خودشان انجامید، مطبوعات و رسانههای انگلیسی و آمریکایی، گزارشها و تحلیلهای بسیار مختلفی برای پرهیز از مطرح شدن دخالت CIA یا MI۶ منتشر کردند. و به قول آبراهامیان حتی از کاربرد کلمه «کودتا» خودداری کردند. آنها سرنگونی مصدق را با عناوینی مثل طغیان ملت یا انقلاب مردم مطرح میکردند!