ID : 14832513
گفتگوی خواندنی با مسن ترین آزاده ابرکوهی؛

هرگز تصور نمی کردم اسیر شوم/هیچ کس از سرنوشت ما خبر نداشت/ مردم و دولت پاسدار ارزش ها باشند


مسن ترین آزاده ابرکوهی گفت: دیدن صحنه دردناکی که عراقی ها سربازان بی دفاع ایرانی را دوره کرده و مرتب جلوی پایشان رگبار می زدند و نمی دانستند به کجا پناه ببرند، ناخودآگاه اشکم را جاری کرد.

به گزارش یزد رسا به نقل از سرو ابرکوه؛ 26 مرداد ماه یکی از روزهای پرافتخار ایران اسلامی است. سالروز بازگشت غرور آفرین آزادگان هشت دفاع مقدس در سال 1369 یادآور ایثارگری کسانی است که هرچند جسمشان دربند بود، ولی هیچ گاه روح و اندیشه بلندشان تسخیر نشد و قلبشان به یاد دین و ایمان و خاک وطن می تپید.

آنها در چنین روزی آمدند و همانطور که دیروز می رفتند، بوی اسپند و دود، بوی عطر خاطرات و بوی مهربانی و انتظار، فضای دل ها را سرشار از شور و شعف کرد.


به بهانه سالروز بازگشت آزادگان به خاک وطن، میهمان خانه مسن ترین آزده شهرمان ابرکوه شدیم تا بشنویم از لحظات سخت اسارت و لحظه شیرین بازگشت به آغوش ایران اسلامی؛ سرهنگ حیدر جعفری که 26 ماه اسارت در خاک دشمن را تجربه کرده است، در سال 1324 متولد و در سن 19 سالگی به خدمت ارتش جمهوری اسلامی ایران در آمد. او 6 فرزند دارد و اکنون بیشتر وقت خود را صرف مطالعه می کند.


حاج حیدر که در سال 1372 با درجه سرهنگی از ارتش بازنشسته شد، با 70 سال سن، امروز گنجی در سینه دارد که می توان از آن کتاب های زیادی مکتوب کرد؛ آنچنان که خوانندهاش تاریکی و روشنایی های جنگ را بدون پرده ای از ابهام در مقابل دیدگانش تصور کند. کلمات برای جاری شدن از زبان اسوه مقاومت و ایثار از یکدیگر پیشی می گرفتند، ولی افسوس مجال ما کوتاه و قلم قاصر از ثبت ارزش های دوران جنگ و اسارت ...


سرهنگ جعفری که آزاده ارشد ابرکوه به حساب می آید، صندوقچه خاطراتش را گشود و ضمن ادای احترام به شهدا و امام شهدا، از همه روزها عبور کرد تا به 31 تیر ماه 67 و عملیات مرصاد رسید و اظهار کرد: تیر ماه 67 یک برهه زمانی استثنائی در طول 8 سال جنگ تحمیلی بود؛ تا به این تاریخ تعداد اسرای ایرانی شاید به 16 هزار نفر می رسید اما در تیرماه این میزان به طور چشمگیری افزایش یافت.


جعفری افزود: 4 روز بیشتر از امضای قطعنامه 598 نگذشته بود و ما در قصر شیرین مستقر بودیم. ساعت 18 و 30 دقیقه عصر بود که آتش بار شدید دشمن آغاز شد. از طریق بی سیم مطلع شدیم که تیپ مستقر در 50 کیلومتری قصر شیرین محاصره شده و ما می بایست در کمال ناباوری در حالی که دشمن تازه عملیاتش را آغاز کرده، عقب نشینی کنیم.


وی خاطرنشان کرد: تنها راه، پناه بردن به ارتفاعات «بازی دراز» بود؛ سربازان تشنه و زخمی بودند و باران گلوله هایی که از هلی کوپتر عراقی ها سرازیر می شد تمامی نداشت، اگر حرکت می کردیم از جمع غریب به 300 نفر کسی زنده نمی ماند. همانجا پناه گرفتیم، ساعت 9 صبح از طریق رادیو شنیدیم سرپل ذهاب و گیلان غرب که مقصد ما بود توسط دشمن اشغال شده است.


بچه ها در طول راه از شدت تشنگی شهید می شدند
این آزاده ابرکوهی ادامه داد: مقصد را به طرف قرارگاه لشکر 81 کرمانشاه تغییر دادیم و برای عدم جلب توجه دو به دو حرکت کردیم. 65 کیلومتر پیاده روی، تشنگی و هوای گرم طاقت همه را ربوده بود و عده ای از بچه ها از فرط تشنگی در طول راه شهید شدند. به قرارگاه که رسیدیم بچه ها خود را سیراب کردند، من چون ساعت ها بود چیزی نخورده بودم داخل یکی از سنگرها شدم تا قدری نمک پیدا کنم و بخورم. اما سفره نانی دیدم و همین که اولین لقمه را در دهان گذاشتم، صدای شلیک گلوله فضای قرارگاه را پر کرد.


او در ادامه گفت: به محض شنیدن سرو صدا با خودم گفتم حتما اینجا هم اشغال شده است، از سنگر بیرون آمدم و سربازان عراقی را دیدم که به هر طرف شلیک می کنند. عده ای در این بحبوحه شهید شدند، من در حالی که به سمت عراقی ها شکلیک می کردم به سمت ارتفاعات اطراف حرکت کردم. لحظه ای پشت تخته سنگی پناه می گرفتم و دوباره شروع به تیراندازی می کردم.


دیدن صحنه ای اسیر شدن سربازان بی دفاع اشکم را جاری کرد
حاج حیدر به اینجا که رسید گریه امانش نداد و با بغضی که گلویش را می فشرد یادآور شد: عراقی ها سربازان بی دفاع ایرانی را دوره کرده و مرتب جلوی پایشان رگبار می زدند، دیدن این منظره برایم دردناک بود، دیدن سربازان جوانی را که در میان گرگ ها گرفتار شده اند و نمی دانند به کجا پناه ببرند ناخودآگاه اشکم را جاری کرد.


مدارکی که همراهم بود پاره کردم
جعفری گفت: با یک سرباز در پشت تخته سنگی پناه گرفته بودیم و کسی از وجود ما خبر نداشت، لحظه ای به خود آمدم و دیدم پایم بر اثر اصابت گلوله خونریزی می کند. تشنگی و هوای گرم آن منطقه همه توانم را گرفته بود و باید صبر می کردم که هوا تاریک شود تا بتوانم به سمت رودخانه الوند بروم و اندکی آب بنوشم. در این حین با خود فکر کردم که شاید دیگر نتوانم برگردم، مدارکی را که در جیب داشتم پاره کردم و شماره تلفن منزل را به سرباز دادم و گفتم اگر من برنگشتم با خانواده ام تماس بگیر.


این سرهنگ بازنشسته بیان کرد: به رودخانه رسیدم، به یاد اباعبدالله آب نوشیدم اما آنچنان عطش داشتم که هر چه می نوشیدم سیراب نمی شدم ... پس از اندکی توقف به سمت نیزارها رفتم تا شاید از آنجا خلاص شوم ... در بین نیزارها حرکت می کردم که ناگهان نعره وحشتناک سرباز عراقی مرا به خود آورد و متوجه شدم اسلحه اش را روی کمرم گذاشته. لحظات سختی را پشت سر گذاشتم که توصیفش ممکن نیست، مطمئن بودم که دیگر زنده نخواهم ماند.


هیچگاه تصور نمی کردم اسیر شوم
مسن ترین آزاده ابرکوهی خاطرنشان کرد: اولین لحظه های اسارت من آغاز شد. همیشه فکر می کردم یا شهید می شوم و یا زخمی و هرگز تصوری از اسارت نداشتم. بعد از 24 ساعت به همراه عده ای دیگر از سربازان ایرانی به شهر «جلولا» منتقل شدیم؛ حدود 100 نفر در یک آسایشگاه 20*6 با نبود امکانات بهداشتی، دارویی، غذایی و آب آشامیدنی مجبور بودیم در کنار هم زندگی کنیم که عده ای در اثر تشنگی، بیماری و عفونت زخم ها شهید می شدند. بعثی ها شهدا را جمع می کردند و در حیاط آسایشگاه روی هم می انداختند تا زمانی که کامیون بیاید و به طرز وحشتناکی آنان را ببرد.


وی افزود: بعد از مدتی به زندان الرشید بغداد منتقل شدیم و 73 روز هم وضعیت آلوده و زجرآور آنجا را تحمل کردیم. در همین زندان بود که سید حبیب داخته، سید علی زارع زاده و حمید زارع زاده که همشهریانم بودند را ملاقات کردم و این دیدار برای هر چهار نفر ما یک دلگرمی بود که بتوانیم آن شرایط سخت را تحمل کنیم.


هیچ کس از سرنوشت ما خبر نداشت

آزاده هشت سال جنگ تحمیلی تأکید کرد: بزرگترین نگرانی ما این بود که نه کسی از اسیر شدن ما خبر داشت و نه توسط صلیب سرخ ثبت نام شده بودیم. ما افسران از سایر اسرا جدا بودیم و هیچ نام و نشانی بر روی هیچ کاغذی از ما به ثبت نرسیده بود و این وضعیت 26 ماه ادامه داشت.


20 شهریور وارد خاک ایران شدم
سرهنگ جعفری تصریح کرد: در نهایت تبادل اسرا آغاز شد و هر شب 30 رزمنده ایرانی به وطن استرداد شدند. پس از 24 روز دلهره، ما جزء آخرین گروهی بودیم که به لطف خداوند در تاریخ 26 مرداد حرکت کردیم و در 20 شهریور وارد خاک همچون طلای ایران شدیم. حس غریبی داشتم و از لحظه ورود به خاک ایران تا خود کرمانشاه بی اختیار گریه می کردم و همواره در فکر مظلومیت شهدای همرزم خود بودم.


آزاده سرافراز ابرکوهی چنان با شوق برایمان از استقبال بی نظیر مردم ابرکوه گفت که انگار همین دیروز مردم ابرکوه، او و دیگر آزادگان را بر روی دوش خود حمل کردند. به گفته او تا چندین روز در خانه شان غوغایی بر پا بوده از بازگشت غرورآفرین و عزتمندانه یک رزمنده. بازگشتی که اشک شوق بر چشمان 6 فرزند نوجوان و خردسال نشاند و امید را در دل آنها زنده کرد.


اما شاید تنها کسی که در غیاب حاج حیدر توانسته بود گوشه ای از سختی های وی را در اسارت درک کند، مادری است که از یک طرف اندوه بی خبری از همسر، باعث می شد هر لحظه برایش یک عمر بگذرد، از یک طرف داغ از دست دادن پدرش که تکیه گاه امنش بود و از سوی دیگر نیز، سرپرستی 6 کودک در دیاری غریب...


همسر حاج حیدر: از آخرین خداحافظی تا زمان آزاد شدن هیچ خبری از همسرم نداشتم
خانم بقایی همسر سرهنگ جعفری از روزهای بی خبری و انتظار همسرش چنین گفت: پس از آنکه برای آخرین بار از حاج حیدر خداحافظی کردیم هیچ اطلاعی از ایشان نداشتیم و اصلا خبر نداشتیم که زنده اند یا شهید شدند، هیچ کس از ایشان خبری نداشت. با وجود اینکه تحمل این بی خبری هر روز برایم مشکل تر می شد، اما در اعماق قلبم آرامشی داشتم که ناشی از امید به خداوند بود.


وی افزود: همیشه حالت بیم و امیدی در دل داشتم؛ زمانی که خبر بازگشت آزادگان را شنیدیم تصور می کردم که همسرم زنده است و با اسرا بر می گردد. اما اسرای زیادی بازگشته بودند و اثری از حاج حیدر نبود و کم کم آن امید به یأس تبدیل می شد که شاید او هم به خیل شهدا پیوسته است؛ تا اینکه از کرمانشاه تماس گرفتند و خبر بازگشت او را دادند.


حاج حیدر جعفری که حدود 60 ترکش به عنوان یادگار از جبهه برای خود به غنیمت گرفته و با 30 درصد جانبازی و بیش از 50 ماه حضور در جبهه های جنگ، امروز تاج آزادگی به سر دارد، در پاسخ به این سوال که از مسئولین چه انتظاری دارد گفت: من بیشترین انتظار را از خودمان و مردم دارم که اولاً خودشان را در جهت منافع و آرمانهای نظام پرورش دهند و ثانیاً حافظ فرهنگ شهادت و ایثار باشند چرا که همه دستاوردهای این ملت از ایثارگری و خودگذشتگی فرزندان برومند این آب و خاک است.


مردم و دولت پاسدار ارزش ها باشند
او افزود: شخصاً از مسئولین انتظاری ندارم اما دولت نیز از مردم جدا نیست و همانطور که مردم از ارزش ها حمایت می کنند دولت ها نیز باید حافظ ارزش ها باشد. اگر این معادله برقرار شود (مردم و دولت ها در جهت آرمان ها و اهداف نظام حرکت کنند)، همدلی و همزبانی دولت و ملت در همه ابعاد که از دغدغه های مقام معظم رهبری است، محقق خواهد شد.


حاج حیدر روزانه بیشترین وقتش را صرف مطالعه می کند
گفتنی است حاج حیدر جعفری علاوه بر اینکه روزانه بیشتر وقتش را به مطالعه می گذراند، قلمی توانا در نویسندگی داشته و در عرصه فرهنگی و تاریخی نیز حرفهایی برای گفتن دارد. او که از شم شاعری نیز برخوردار است، گاهی شعر می سراید که نمونه آن شعری با احساس و پر معنا است که در دوران اسارت و هنگام عبور تکه ابری به سوی ایران سروده است.


خالی از لطف نیست که تنها چند بیت از این شعر را از نظر مخاطبان بگذرانیم:


صبا گر بگذری صد بوسه بر زن خاک ایران را                           

از این خسته دلان برگو درود بی کران پیر جماران را

در اینجا بال و پر از خون دل ها جمله رنگین کن                       

به ایران لاله باران کن همه کوه و بیابان را

ز دل های حزین از قصه بر گو قصه ها لیکن   

مگو الا دماوند و دنا، الوند و تفتان را

خدایا گرگ آدمخوار وحشی صد شرف دارد    

به انسانی که اینسان می کشد در بند فرزندان انسان را

به امیدی که روزی ظلم و ظالم ریشه کن گردد   

بتابد نور آزادی به دل جمله اسیران گروگان را

انتهای پیام/ م.ف

 

 




summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.