چند روایت خواندنی از زندگی رسول ترک
به گزارش یزدرسا، تاریخ تکرار میشود؛ با خوبها و بدهایش. اینگونه است که «حر» کربلا که نماد عاقبت بهخیری است به دفعات در تاریخ تکثیر شده است و کم نبودهاند افرادی که با یک فرصتشناسی، یک دلشکستگی خالصانه و به مدد یک نظر عنایت سرنوشتی حرگونه پیدا میکنند. «رسول دادخواه» معروف به «رسول ترک» نمونه بارزی از همین افراد صاحبدلی است که زندگیاش با نظر عنایت اهلبیت(ع) به یکباره متحول شد. داستان زندگی و توبه رسول ترک را در گفتوگو با «محسن عسکری» پیرغلام 74ساله و شاعر اهلبیت(ع) که تنها دوست بازمانده اوست بررسی کردهایم. رسول ترک فردی است که در دوران جوانی فردی لاابالی و لات بود اما با نگاه و عنایت اهل بیت(ع) مسیر زندگیاش تغییر میکند و حالا نام او با خیر و نیکی یکی است. حاج محسن از زوایای پنهان شخصیت رسول ترک میگوید: «به اعتقاد من، آنچه باعث شد به رسول عنایت شود این بود که سرپرستی 5، 6 یتیم را برعهده گرفته بود. به نظرم همینمنش او سبب شد که با نظر عنایت امام حسین(ع)، توفیق توبه پیدا کند.»
از روشنی به تاریکی، از تاریکی به روشنی
داستان رسول ترک از آن قصههای عجیب روزگار است. او با اینکه در دامان «آسیه» خانم بزرگ شده بود که یکی از گریهکنان همیشگی مجالس روضه امام حسین(ع) بود و عشق و محبت اهلبیت(ع) را در دل داشت ولی بازیهای روزگار از رسول، جوانی خلافکار و لاابالی بار آورد. او بعد از 24سالگی شهر و دیارش را رها کرد و به تهران آمد و از آنجا که ترک زبان بود به «رسول ترک» شهرت پیدا کرد. خیلی نگذشت که او تبدیل به یکی از قلدرهای شروری شد که انواع گناهان را مرتکب میشد و حتی مأموران کلانتریهای تهران قدیم هم جرئت برخورد جدی با او را نداشتند. تا اینکه توفیق توبه نصیبش شد. اما به گفته بزرگان، این عنایت و لطف امام حسین(ع) به رسول ترک هم بیحساب و کتاب نبوده است. حاج «میر حسن قدس حسینی» یکی از پیرمردان هیئت مسجد «شیخ عبدالحسین» میگفت: «رسول در همان دورهای که هنوز توبه نکرده بود و از گناهان پرهیز نداشت هم با خلوص نیت در جلسات روضه امام حسین(ع) شرکت میکرد و همین نیت پاک و صدق و صفای او سبب شد توبه نصوح و واقعی بکند و عاقبت به خیر شود.»
خدا را شکر که صاحب دارم
از میان روایتهای نقل شده، 2روایت بسیار معتبر است. روایت اول، ماجرای سگی است که نگهبان خیمه سیدالشهدا(ع) بود و احتمالاً خیلیها آن را شنیدهاند. حاج «ابوحسین تبریزی» شخصی که باعث و بانی توبه رسول میشود بدون واسطه ماجرای دیگری را برایم تعریف کرد: «شب قدر ماه مبارک رمضان بود. یکباره احساس کردم مجلس حال طبیعی خود را از دست داد. متوجه حضور شخصی شدم که سر و وضع خوبی نداشت و ژولیده بود؛ به حدی که مردم دور و بر او را خالی کردند. یکی آمد و به من گفت: «یکی از جوانان شرور محله وارد مجلس شده.» وقتی او را دیدم متوجه شدم مست است. به او گفتم: «چرا با این وضع آمدی هیئت؟ برو مرتب که شدی بیا.» جواب داد: «شما چه کاره هستید؟ »به او گفتم: «برو. اینجا مجلس امام حسین(ع) است.»گفت: «مگر امام حسین(ع) وصی و قیم دارد؟ »دوباره به او گفتم: «برو و فردا که مرتب شدی بیا.» وقتی خواست برود به من گفت: «آمده بودم روضه امام حسین(ع) ولی نمیدانستم امام حسین(ع) وصی و قیم دارد.»گفت: «اگر بروم دیگر برنمیگردم.» و رفت.
بعد از سحری و نماز خوابم برد. تازه در خواب فرو رفته بودم که خواب دیدم در همان مجلس هیئت خودمان حضور دارم و حضرت زهرا(س) به مجلس ما تشریف فرما شدهاند. رفتم جلو که به خانم(س) خوشامد بگویم و عرض ادب کنم اما خانم رو برگرداندند. گفتم: «خانم! چرا از من رو برمیگردانید؟! »خانم گفتند: «هر کسی که هستی باش. چرا نگهبان هیئت ما را بیرون کردی؟…» همین که گفتم: «خانم! اشتباه کردم» از خواب پریدم… هنوز هوا روشن نشده بود که فوری خودم را به خانه رسول ترک رساندم و او را صدا کردم. از صدایم مرا شناخت و گفت: «وصی و قیم امام حسین(ع) هستی؟ من به خاطر امام حسین(ع) از تو گذشتم. اگر مجلس امام حسین(ع) نبود، میدانستم با تو چگونه رفتار کنم.» به او گفتم: «در را باز کن. مرا بدبخت نکن.» وقتی با خواهش من در را باز کرد، به پایش افتادم. رسول گفت: «مگر نمیگویم نترس! چرا اینطوری میکنی؟» گفتم: «از تو نمیترسم. از ناخشنودی خانم حضرت زهرا(س) میترسم.»رسول گفت: «مگر چه شده؟ »با اصرار او خوابم را برایش تعریف کردم. گفت: «زود بگو خانم به شما چه گفت؟» گفتم: «خانم فرمودند: در این وادی حتی سگها هم احترام دارند.» رسول آهی کشید و گفت: «سگهای ولگرد را میکشند اما برخی سگها صاحب دارند. خدا را شکر که من بیصاحب نیستم.»رسول از آن روز توبه کرد و همه شرارتهایش را کنار گذاشت و وارد دستگاه امام حسین(ع) شد.»
دعای ایتام نجاتش داد
حاج رسول زندگی سادهای داشت و ثروت چندانی جمع نکرده بود. قبل از توبه شغلش اسلحهفروشی بود. اما بعد شغلش را عوض کرد و چای و برنج میفروخت. در حد وسع خود در کارهای خیر مشارکت میکرد اما هیئتگردان وبانی برپایی هیئت نبود. در واقع خیّران را به هیئتها جذب میکرد. اما اگر از من بپرسید نکتهای که باعث شد به رسول ترک عنایت شود این بود که سرپرستی 5، 6 یتیم و خانوادهشان را برعهده داشت. به اعتقاد من همینمنش او سبب شد که با عنایت امام حسین(ع) توفیق توبه پیدا کند.
این مرامش باعث شده بود که اشخاص زیادی مرید رسول شوند و آنان هم توفیق توبه پیدا کنند. یکی از آنها مرحوم حاج «علی برادران» دوست صمیمی رسول در دوران جوانی و جاهلیت بود. او هم مثل رسول از لاتهای تهران بود و به تبعیت از او استغفار کرد و به دستگاه اهلبیت(ع) پیوست.
ببین چه میگوید
یکی از ویژگیهای حاج رسول این بود که مرید مداح و روضهخوان خاصی نمیشد و نگاه نمیکرد که روضهخوان و مداح آن هیئت کیست. همیشه دقت میکرد که او چه میگوید. حالی به او دست داده بود که هر کس برای معشوقش، حسینبنعلی(ع) و خاندانش روضهای میخواند ناخودآگاه گریه میکرد و حالش دگرگون میشد.
هیچ وقت به یک هیئت خاص نمیرفت. برایش فرقی نمیکرد که فلان هیئت را چه افرادی میگردانند و از چه قوم و گروهی هستند. وقتی از خانه بیرون میرفت و پرچم هیئتی را میدید وارد مجلس میشد. نماز را هم فقط در یک مسجد اقامه نمیکرد. حتی اگر چند شب پشت سر هم به یک هیئت میرفت هر شب در قسمتی از هیئت مینشست. چون اعتقاد داشت که روز قیامت هر گوشه زمین مدرک و شاهد انسان برای عزاداریها و اشکهای ریخته شده است.
برو هیئت من هم میآیم
گفته میشود که بعد از توبه، کرامتهایی به حاج رسول شده بود. این روایت را بدون واسطه از حاج سراج شنیدهام. او میگفت: «یک هیئت سیار بود که هر هفته مراسمش را در منزل یکی از بچه هیئتیها برگزار میکرد. در این جلسات خصوصی حاج رسول هم حضور داشت. یک هفته کهبانی مجلس تغییر کرد ما فراموش کردیم محل جدید هیئت را به حاج رسول بگوییم. دوشنبه صبح رفتم هیئت. صاحبخانه گفت: به حاج رسول هم اطلاع دادید؟ همان موقع تازه یادم افتاد که فراموش کردهام حاج رسول را خبر کنم. صاحبخانه ناراحت شد و گفت: هیئت بدون حاج رسول صفا ندارد. در همان حال و هوا بودیم که دیدیم حاج رسول سراسیمه آمد. انگار به دنبال چیزی یا فردی میگشت. معلوم شد او صبح دوشنبه بعد از نماز صبح در حالیکه کسی تغییر مکان هیئت را به او خبر نداده بود به خواب میرود و در خواب حضرت فاطمه(س) را میبیند که به او فرموده بودند: چرا روضه نرفتی منزل حاج حسن دستمالچی؟ برو من هم میآیم. او از خواب میپرد و برای زیارت خانم فاطمه زهرا(س) با عجله خود را به خانه حاج حسن دستمالچی میرساند.»
من مست میعشقم
من بعد از توبه حاج رسول ترک با او آشنا شدم. تفاوت سنی زیادی با هم داشتیم. آن زمان تازه مداح شده بودم. سال ۱۳۲۹ تازه فوق دیپلم گرفته و برای گذراندن دوره آموزشی سربازی به تهران آمده بودم. هر هفته جمعهها برای مداحی و روضهخوانی به هیئت «مکتبالحسین»(ع) یا هیئت حاج «حسین برنجی» میرفتم که هیئت آذریزبانان بود.
یک روز جمعه در یکی از هیئتها مشغول نوحهسرایی و عزاداری بودم. آن روز مرد سیاه چرده و قوی هیکلی در میان جمعیت نظرم را به خود جلب کرد. او اشعاری را که میخواندم با حزن و اندوه و شور خاصی تکرار میکرد. وسط جمعیت که آمد همهمهای به پا شد. از نالههای او همه منقلب شدند. با آنکه ترسیده بودم روضه را ادامه دادم. نخستین بار حاج رسول را آنجا دیدم. آنقدر مست روضه شده بود که از شدت سوز و مصیبت سرش را به دیوار میکوبید. جای سرش هنوز در دیوار هیئت هست.
از همان موقع با هم دوست شدیم. دوستی ما یک رابطه حسینی بود اما متأسفانه بیشتر از 7سال طول نکشید چون او خیلی زود از بین ما رفت.
حر در رسول ترک تجسم پیدا کرد
زمانی که حاج رسول از دنیا رفت تا 40روز برایش مراسم میگرفتند؛ صبحها هیئتهای فارسیزبان و عصرها هیئتهای آذریزبان. حتی آن دسته از هیئتهایی که وقت به آنها نرسیده بود بعد از چهلم برای او مراسم ختم گرفتند. وقتی او را برای تشییع به قم بردند هم مراسمش شلوغ شد. همه غذاخوریهای قم برای مراسم حاج رسول آماده پذیرایی بودند و از همه مهمانان با ناهار پذیرایی شد.
به نظر من حاج رسول، حر زمان ما بود و هرچه از فضیلت حر شنیدهایم میتوانیم در حاج رسول ببینیم. او راه را پیدا کرده بود. حاج رسول به مرکز وصل شده بود و ارتباطش با خدا در زندگی، دائمی و همیشگی شده بود.
مرحوم حاج جلیل عصری نوبری
پرچم هیئت برایش نشانه بود
یکی از ویژگیهای حاج رسول این بود که اگر از کوچه و خیابانی رد میشد که در آنجا جلسه روضه و توسل به اباعبداللهالحسین(ع) برقرار بود امکان نداشت بیتفاوت از آنجا رد بشود و برود. برای زمان کوتاهی هم که شده در آن جلسه حضور پیدا میکرد. حتی وقتی روزهای جمعه از خانهاش بیرون میآمد تا به هیئت و جلسه خاصی برود اگر در مسیرش پرچم هیئت یا جلسه روضهای را میدید فوری وارد آن جلسه روضه میشد و چند دقیقه مینشست و بعد به طرف هیئت و جلسه موردنظرش میرفت.
حاج مجید فرسادی
چه دعاها که با نفس گرمش مُهر اجابت گرفت
حاج رسول بعضی مواقع در هیئت و مجالس روضه وقتی به شور و حال میافتاد ساعتها گریان و نالان میشد. بعد از حال میرفت و خسته و بیرمق در گوشهای مینشست و در آن حالت به آرامی و با دلشکستگی زیر لب میگفت: «سنه قربان اولوم حسین(ع) (ای به فدای تو بشوم حسین(ع))…» وقتی حاج رسول به این حال میرسید ما فوری کنارش میرفتیم و حاجتهای خود را بیان میکردیم تا او از امام حسین(ع) بخواهد. چون در این حالت چنان خالصانه دعا میکرد که مطمئن بودیم نظر رحمت خدا را جلب میکند.
حاج حمید واحدی
مرگ به شرط اماننامه
یک بار که با حاج رسول درباره مرگ صحبت میکردیم گفت: «من به جناب عزرائیل، جان نخواهم داد مگر اینکه اربابم بالای سرم باشد تا اول از اربابم امان نامه بگیرم و بعد با آن امان نامه از این دنیا بروم. البته یک توقع و امید اضافی هم دارم و آن این است که زیر آن امان نامه یک امضای کوچولو هم وجود داشته باشد.»پرسیدم: «امضای کوچولو چیست؟» در جوابم گفت: «منظورم از آن امضای کوچولو، امضای حضرت علی اصغر(ع) است.»
خودشان به استقبالم آمدند
مرحوم «سید محمد زعفرانچی» یکی از دوستان رسول ترک و مثل او عاشق اهلبیت(ع) بود. آنها بعد از یک جلسه روضه با یکدیگر عهد و پیمان بستند که هر کدام زودتر از دنیا رفتند به خواب دیگری بیاید و بگوید که این گریهها و اشکها برای اهل بیت(ع) تا چه اندازه مفید و مقبول واقع شده است؟ و آیا حضرات معصومین(ع) این گریهها را از آنها قبول کردهاند یا نه؟
سالها بعد که حاج سید محمد زعفرانچی در نجف اشرف بود، خواب شگفتآوری میبیند. او میگوید: «در عالم خواب دیدم داخل خیمهای نشستهام. از لای پردههای خیمه دیدم یک ماشین روباز با سرعت به سوی خیمه در حرکت است. ماشین که به نزدیکی خیمه رسید دیدم حاج رسول ترک شادمان و مسرور در کنار راننده نشسته است. ماشین توقف کرد و حاج رسول با عجله به بیرون پرید و کنار خیمه آمد و به زبان ترکی گفت: حاج سید محمد! قسم به جدهات حضرت زهرا(س) خودشان آمدند مرا بردند و دوباره با عجله رفت و سوار بر آن ماشین شد و دور شد. از خواب پریدم و با خودم گفتم: خدایا این چه خوابی بود. فردا در دفتر آیتاللهالعظمی خویی شنیدم رسول ترک از دنیا رفته است.»
آقام گلدی…
مرحوم حاج احمد ناظم بر بالین حاج رسول ترک آمده بود. آن شب جمعه گاهی رسول رو به حاج احمد آقای ناظم میکرد و میگفت: «قبرستان منتظر من است و من منتظر آقامم.»آنقدر این جمله تکرار شد که حاج احمد ناظم با توجه به شناختی که از رسول داشت دیگر یقین پیدا کرد رسول رفتنی شده است.
در آخرین لحظات حاج احمد آقای ناظم شاهد و ناظر بود که یکدفعه رسول با شور و حالی خاص صدایش را بلند کرد و به زبان ترکی گفت: «آقام گلدی، آقام گلدی(آقایم آمد، آقایم آمد)… و بلافاصله جان به جانآفرین تسلیم کرد.
از «مصطفی دیوانه» تا «طیب حاج رضایی» همه بودند
خبر وفات رسول ترک سینه به سینه در شهر پیچید. تشییع جنازه او به اندازهای باشکوه شده بود که همه افرادی که آن را میدیدند گمان میکردند یک مجتهد بزرگ از دنیا رفته است. گفته میشود در همان نخستین دقایق تشییع پیکر رسول، سر و کله «مصطفی دادکان» یکی از مشتیهای تهران معروف به «مصطفی دیوانه» پیدا شده بود. مصطفی دیوانه با هممرامهایش به سوی تابوت رسول رفتند و آن را از دست آذربایجانیها و بازاریها بیرون آوردند و روی دستهای خود گرفتند. زمانی هم که تابوت رسول ترک به نزدیکیهای چهارراه مولوی رسید مرحوم «طیب حاج رضایی» با جمعی از دوستانش به جمعیت پیوستند و خود را زیر تابوت رساندند.
منبع: همشهری محله