ID : 13914594
گپ و گفتی با جانباز یزدی هشت سال دفاع مقدس؛

175غواص شهید قربانیان یک خیانت/قافیه را در جنگ نرم ببازیم دیگر دشمن نیازی به حمله نظامی ندارد


رهبر انقلاب به درستی فرمودند جوانان اکنون بهتر از جوانان زمان دفاع مقدس اند. زمان ما خبری از اینترنت و ماهواره نبود. زندگی در این فضا و مبتلای این بلایا نشدن خیلی زحمت دارد. به همین خاطر حضور جوانان در مساجد و هیئات خیلی ارزشمندتر از قبل است. حواستان را جمع کنید اگر در مسائل فرهنگی قافیه را ببازیم دیگر دشمن نیازی به حمله نظامی ندارد.

به گزارش یزد رسا به نقل ازعصر فرهنگ، به منظور پاسداشت مقام جانبازان شیمیایی و بزرگداشت 8 تیر ماه روز مبارزه با سلاح های شیمیایی و میکروبی پای صحبت های یکی از ایثارگران دریادل یزدی نشستیم. هر چند در ابتدا می گفت: «مصاحبه نمی کنم، مبادا حرفی بزنم که مدیون خون همرزمان شهیدم شوم» ولی سرانجام با اصرار و پادر میانی یکی از دوستان راضی به گفتگویی مختصر شد. آنچه می خوانید حاصل همین درد و دل با جانباز 50 درصد دیار دارالعباده است:

لطفاً در ابتدا خودتان را معرفی کنید.
بنده علیرضا فرجی فیروز آبادی هستم و در 20 شهریور سال 1349 به دنیا آمدم.

 

چطور به جبهه رفتید؟
اول دبیرستان در حالی که تنها 15 سال داشتم در قالب نیروی بسیجی به جبهه اعزام شدم. البته قبل از اعزام 45 روز آموزش مقدماتی دیده بودم. نیروهای بسیجی یزد در آن زمان در قالب سه گردان سازماندهی می شدند. گردان حزب الله که محمد ابراهیمی فرماندهی آن را برعهده داشت، جند الله که فرمانده آن طلبه شهید سید علی هاشمی بود و گردان سوم که گردان ما بود «روح الله» نام داشت و فرماندهی آن را افضلی بر عهده داشت که البته در عملیات کربلای 4 شهید شد. من به عنوان نیروی خط شکن غواص وارد گردان «روح الله» شدم.

 

پس غواص بودید.
بله؛ به همین خاطر وقتی 175 شهید غواص به میهن بازگشتند خیلی ناراحت شدم. فکر اینکه این بچه ها همان همرزمان قدیم من بوده اند، عذابم می داد. رزمنده هایی که بعضی با سنین پائین تا پای جان از اعتقادات و ایمان خود دست نشستند.
بگذریم؛ محل آموزش ما سد گتوند بود. منطقه خوش آب و هوایی بود ولی خب روزی 7-8 ساعت آموزش آبی خاکی داشتیم. کوهنوردی، پیاده روی و.. آموزش ها سخت بود ولی بچه ها خیلی ذوق داشتند. چند ماه بعد از این آموزش ها برای شرکت در عملیات کربلای 4 آماده بودیم. شهید طلبه حسین فتاحیان، سر گروه ما در همین عملیات به شهادت رسید.
من آر پی جی زن بودم. گروهان غواصان شیراز جلوتر از ما رفت ولی چون عملیات لو رفته بود فرمانده دسته ما مانع شد. همان جا توقف کردیم تا اینکه دستور رسید منطقه را تخلیه کنیم.
عملیات کربلای 4 در اثر خیانت لو رفت. عملیات سرنوشت سازی بود ولی خیانت شد. رزمنده ها 6 ماه روی منطقه کار کرده بودند ولی مجبور شدیم منطقه را خالی کنیم. بعثی ها با هواپیما بمب شیمیایی می زدند. هر کس دیر می جنبید سریع دچار می شد. بحمدالله من خیلی از بمب شیمیایی آسیب ندیدم. فرمانده گردان ما خیلی سخت گیر بود. از شب تا صبح مجبورمان می کرد ماسک بزنیم. ما هم اذیت می شدیم ولی اطاعت می کردیم. از منطقه خارج شدیم و خود را برای اجرای عملیات کربلای 5 آماده کردیم.

 

یعنی بستری نشدید؟
خیر؛ دوستان و اقوام زیادی دارم که در منطقه شیمیایی شدند. گه گدار در بیمارستان بستری می شوند، ریه هایشان اذیتشان می کند. بدنشان تاول می زند، اما تا کنون تشکیل پرونده نداده اند. خود من هم تشکیل پرونده ندادم. با اینکه کمتر بیمارستانی در یزد است که در آن بستری نشده باشم باز هم برای اینکه رعایت حال خانواده ام را کرده باشم و آن ها را دچار فشار روانی نکنم از تشکیل پرونده خودداری کرده ام. خلاصه از منطقه سریعا بیرون آمدیم چون هر کس می ماند دچار آسیب می شد. دستور رسید سریعا برای کربلای 5 آماده شویم.
کربلای 5 نبرد مهمی بود. عراق استحکامات و سنگرهای بسیاری برای دفاع از بصره ایجاد کرده بود. کانال هایی ایجاد شده بود که تا گردن یک رزمنده در آن آب جریان داشت. در این کانال سیم خاردار تعبیه شد. پشت این سنگرها سنگر کمین مستقر بود. در خط مقدم کانال زوجی(همان کانال ماهی) که توسط روس ها ساخته شده بود قرار داشت. با رد کردن تمام این استحکامات تازه به سنگرهای مثلثی می رسیدیم که توسط اسرائیل برای صدامیان ساخته شده بود. خلاصه بعثی ها برای دفاع از بصره که گلوگاه عراق است سنگ تمام گذاشته بودند. چرا که اگر بصره سقوط می کرد عراق هم سقوط کرده بود.
در همین عملیات و در تاریخ  23 خرداد سال 67 از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله تیربار دوشکا قرار گرفتم. زمین خوردنم باعث شد دوستانم در حمایت از من برای خاموش کردن تیربار دوشکا دست به کار شوند. یکی از رزمنده ها با شلیک گلوله آر پی جی در 4 تا 5 متری من سعی در انجام این کار داشت. در حالی که موج اسلحه آر پی جی از فاصله 15 تا 30 متری حس می شود! با هر شلیک آر پی جی موج انفجار مرا از زمین بلند می کرد و مجددا به زمین می کوبید. فریادهای من تاثیر نداشت، تا اینکه بالاخره دوشکا گیر کرد!
به همین خاطر هم مجروح شدم و هم دچار موج انفجار شدم.

 

دوست داشتید، شهید شوید؟
یکی از دوستان همین سوال را پرسید، جواب دادم: من به جبهه رفتم تا بجنگم و شهید شوم. اما مشیت خدا این بود که زنده بمانم. اگر همه قرار باشد شهید شوند پس چه کسی باقی بماند تا از انقلاب و دستاوردهای جنگ دفاع کند. البته در ماجرای همین مجروحیت هم خیلی ها سرزنشم کردند. حتی در بیمارستان به ما می گفتند تو که بسیجی بودی چرا رفتی؟

 

اگر مجدداً جنگی صورت بگیرد، حاضر هستید باز هم به جبهه بروید؟
بعید میدانم کسی جرات حمله به ایران را داشته باشد. ضمنا جنگ ها دیگر مثل آن زمان نخواهد بود. ما الان مشکل جنگ سخت نداریم. این زمانه، زمان جنگ نرم است. علت نگرانی رهبر انقلاب نیز همین است. دشمن امروز میخواهد اعتقاد ما را از ما بگیرد. رهبر انقلاب به درستی فرمودند جوانان اکنون بهتر از جوانان زمان دفاع مقدس اند. زمان ما خبری از اینترنت و ماهواره نبود. زندگی در این فضا و مبتلای این بلایا نشدن خیلی زحمت دارد. به همین خاطر حضور جوانان در مساجد و هیئات خیلی ارزشمندتر از قبل است. حواستان را جمع کنید اگر در مسائل فرهنگی قافیه را ببازیم دیگر دشمن نیازی به حمله نظامی ندارد.

انتهای پیام/ع




summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.