امام هادی(ع)، مشعلدار هدایت/ نقش امام هادي(ع) در انديشه مهدويت و یک نکته از روانشناسی
طلیعه
خداوند متعال روح و جان انسان را گنجینهای از گرایشها و بینشها قرار داده. حسّ حقیقت جویی یا گرایش به کشف حقایق نمونهای از آن گرایشهاست. این حسّ و پارهای دیگر از احساسات و تمایلات در گفتار روانکاوان به عنوان «تمایلات عالی انسان» نام گرفته است.
انسان با وجود این گرایش همواره بر آن است تا به راز و رمز موجودات و حقایق نهفته در گیتی دست یابد و هر روز غبار جهل را از چهره آنها بزداید. در این میان آنچه با انسان بیشتر ارتباط داشته، تأثیرش در زندگی و سعادت او روشنتر باشد؛ بیشتر مورد تمایل و گرایش او قرار میگیرد و انگیزه او را در شناخت آن قوّت میبخشد. شناخت پیشوایان دین از مهمترین اهرمهای انسان برای رسیدن به قلههای سعادت به شمار میآید و این، خود بیانگر جایگاه بلند و اهمیت این موضوع است.
در نگرش شیعی، «پیشوایان معصوم» پیشتازان راه سعادت و مشعل داران هدایت الهی هستند. با این رویکرد، تلاش در راه شناخت آن رهبران امری است بایسته. در اهمیت این موضوع همین بس که در گفتار پیشوایان، شناخت خداوند در گرو شناخت امام معرفی شده است.1
گرچه اندیشمندان و تاریخ نگاران، از دست یابی به تمام ابعاد زندگانی پیشوایان ناتواناند؛ اما این بدان معنی نیست که ما از گام نهادن در این راه ناامید باشیم و خوشهای از این گلستان برنچیده، باز گردیم.
با این نگرش به نگارش این نوشتار میپردازیم و در این راه دست نیاز به خوان کرامت آن کریمان دراز میکنیم، امید آنکه از فیض لطفشان محروم باز نگردیم.
امام هادی علیهالسلام در یک نگاه
ولادت؛ شهادت
آن حضرت به سال 212 ق. در نیمه ماه ذیحجه، دیده به جهان گشود2 و با قدومش ستارهای دیگر در آسمان ولایت و امامت درخشید. نام آن حضرت، «علی» و مشهورترین لقبهایش «هادی» و «نقی» است.3 کنیه حضرتش «ابوالحسن»4 است و در میان راویان حدیث، به «ابوالحسن ثالث» شناخته میشود.
آن حضرت به همراه فرزند ارجمندش امام عسگری علیهالسلام به شهر سامرّا تبعید شد. اقامتگاه ایشان در آن شهر به نام «عسکر» نامگذاری شده بود؛ از این رو از ایشان به عنوان «عسکریین» یاد میشود.5 این امام همام بعد از اقامتی طولانی در سامرا، پس از 33 سال رهبریِ شیعیان، با نقشه شوم یکی از خلیفههای عباسی به درجه بلند شهادت نایل آمد و در همان شهر در بستر خاک آرمید. بارگاه ملکوتیاش زیارتگاه شیعیان و شیفتگان آن حضرت است.
امامت
امام هادی علیهالسلام پس از شهادت پدر بزرگوارش امام جواد علیهالسلام به سال 220 ق. در حالی عهدهدار رهبری شیعه گشت که تنها هشت بهار از عمر شریفش را پشت سر گذاشته بود. از آنجا که شیعیان، آغاز امامت امام جواد علیهالسلام در سنّ نه سالگی را مشاهده کرده بودند، پذیرفتن امامت امام هادی علیهالسلام برایشان چندان دشوار نمینمود. همین موضوع در مباحث کلامی از بحثهای رایج روز به شمار آمد. در پارهای از روایات، پیشوایان معصوم علیهمالسلام با شاهد قرار دادن آیات قرآنی به اثبات این بحث کلامی پرداختهاند.
امام باقر علیهالسلام در پاسخ به پرسشی در مورد حجّت خدا بودن حضرت عیسی علیهالسلام در کودکی، سخن حضرت عیسی را به عنوان شاهد بر این موضوع بیان میفرماید.6 قرآن این جریان را مطرح نموده است.7 امام رضا علیهالسلام در مقام معرفی و دفاع از امامت امام جواد علیهالسلام به این جریان استناد جسته،8 و امام جواد علیهالسلام نیز در همین راستا از تساوی امامت و نبوت در این جهت، سخن به میان آورده است.9
مجموع این روایات از عدم شرط سنّی در نبوت و امامت حکایت دارند. از دیدگاه عقلی و فلسفی نیز نمیتوان بر این موضوع خرده گرفت؛ چه اینکه هیچ یک از موانع عقلی از قبیل محال ذاتی و وقوعی و... در اینجا وجود ندارد؛ در نتیجه با در نظر گرفتن قدرت نامحدود و اراده خداوند، تحققّ آن ضروری است.
امامت امام هادی علیهالسلام هم چون امامت دیگر امامان معصوم علیهمالسلام علاوه بر کرامات و پیشگویی معصومان پیشین، با معرفی روشن و صریح امام جواد علیهالسلام به اثبات میرسد. اسماعیل بن مهران میگوید: هنگامی که امام جواد علیهالسلام برای بار دوم عزم خود را برای سفر به عراق جزم نمود، به محضرش شرفیاب شدم و از نگرانی درونی خود پرده برداشتم و نظر آن حضرت را در مورد امام و حجّت پس از خود، خواستار گشتم. حضرت در پاسخ چنین فرمود: «الامر من بعدی الی ابنی علی علیهالسلام ؛10 رهبری شیعه پس از من به دست فرزندم «علی» خواهد بود.»
شیخ مفید(ره) در گزارش خود این چنین آورده است: «امام پس از امام جواد علیهالسلام فرزندش علی بن محمد علیهالسلام است؛ چه اینکه تمام ویژگیهای امام در او جمع و از جهت فضیلت به نقطه اوج کمال رسیده است...». روایات در این زمینه بسیار فراوان است. اما از آنجا که شیعیان نسبت به امامت و رهبری آن امام همام اتفاق نظر داشته و شخص دیگری در آن زمان چنین ادعایی را مطرح نساخته بود، ارائه همه آن روایات چندان ضروری نمینماید.11
حسن بن موسی نوبختی میگوید: «اصحاب و هواداران نهمین امام علیهالسلام ، امامت فرزندش علی بن محمد علیهالسلام را پذیرا شدند؛ تنها گروه اندکی به امامت موسی بن محمد (موسی مبرقع) گرویدند که آنان نیز پس از گذشت زمانی کوتاه، از این ایده رویگردان و به امامت امام هادی علیهالسلام رهنمون شدند.12
ویژگیهای عصر امام هادی علیهالسلام
حضرت در دوران امامت خود با شش تن از خلیفگان عباسی (معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز) هم زمان بود.13 معتصم و واثق همان سیاست مأمون را دنبال و برخوردی فریبنده وملایم داشتند. اما آن هنگام که متوکل بر مرکب خلافت سوار شد، صحنه سیاست، رنگی دیگر به خود گرفت و عرصه بر امام علیهالسلام و پیروانش تنگ گشت.
ابوفرج اصفهانی جریان را این سان گزارش میکند: «کار بد رفتاری متوکل با علویان، از تمام خلیفگان عباسیبدتر بود و ستمی که از ناحیه او بر آنان روا داشته شد، در دوره هیچ کدام از عباسیان دیده و گزارش نشده است.»14
متوکل از حضور امام هادی علیهالسلام در مدینه بیمناک بود و احتمال آنکه حضرت در آنجا دست به فعالیتهای سیاسی بزند؛ آرامش خاطر او را بر هم زده بود. او هم چنان در اندیشه بود که چگونه این مشکل را از پیش پای خود بر دارد، تا آنکه نقشه شیطانی تبعید امام علیهالسلام از مدینه به سامرّا را در سر پرورانید. در این هنگام نامه عبدالله بن محمد که عهدهدار اقامه نماز و اداره جنگ در مدینه بود، هر گونه تردیدی را از صفحه دل متوکل زدود. عبداللّه در نامه خود چنین آورده بود: «اگر نیازی به مکه و مدینه داری، علیّ بن محمد الهادی را از آن دیار دور گردان؛ چرا که او مردم را به پذیرش امامت خود فرامیخواند و گروه زیادی به پیروی از او تن دادهاند.»15
امام علیهالسلام در نامهای به متوکل به تکذیب این گزارش پرداخت16 و متوکل در پاسخ، بر کنار شدن عبدالله بن محمد را به اطلاع او رساند و عزیمت حضرت به سوی سامرّا را خواستار شد. در اینجا به بخشی از آن نامه اشاره میشود:
«بسم الله الرحمن الرحیم، اما بعد فان امیرالمؤمنین عارف بقدرک، راع لقرابتک، موجب لحقّک... و قد رأی [امیرالمؤمنین [صرف عبدالله بن محمد عماکان یتولاّه من الحرب والصلاة بمدینة الرسول(ص)...»17
در این نامه چند نکته شگفت انگیز است که به تحلیل آن میپردازیم:
1. متوکل که در خود انباری از باروت کینه و دشمنی آن حضرت را نهان داشت، در نگارش نامه از واژگان ادبی و اخلاقی بهره جسته و بدین سان خود را از شیفتگان آن حضرت قلمداد نموده؛ تا راه هر گونه شک و تردیدی را بر مردم ببندد.
2. هشت بار واژه امیرالمؤمنین را در مورد خود تکرار میکند تا هم چنان موضوع حاکمیت و رهبری خویش را در خاطر مردم و به ویژه امام هادی علیهالسلام زنده نگه دارد.
3. وی گرچه امام علیهالسلام را در چگونگی انجام سفر آزاد گذاشت؛ اما گماردن یحیی بن هرثمه و پارهای از نظامیان همراه او به خدمتگزاری و همراهی حضرت، خود نوعی مراقبت و پیشگیری از حرکتهای احتمالی مخالفان به حساب میآید.18
امام هادی علیهالسلام بدون هیچ گونه میل باطنی، بلکه با کراهت و اجبار، تن به این سفر میدهند. حضرت خود از این کراهت چنین پرده برمیدارد: «یا ابا موسی اخرجتُ الی سرّمنرأی کرها».19
اگر حضرت عزم بر این سفر نمینمود، گفتار عبدالله بن محمد و دیگر سخن چینان، بیشتر به کرسی مینشست و متوکل را در موضع خصمانه خود در برابر امام مصمّمتر میساخت.
به سوی سامرّا
شیخ مفید(ره) این جریان را چنین گزارش میکند: «پس از آنکه نامه متوکل به دست حضرت رسید، حضرت آماده سفر شد. یحیی بن هرثمه در این سفر حضرت را همراهی میکرد. امام حسن عسکری علیهالسلام و دیگر اعضای خانواده امام علیهالسلام نیز همراه حضرت بودند. در طول این سفر، کراماتی از حضرت نمایان گشت. حضرت در بغداد مورد استقبال گرم مردم قرار گرفت پس از ورود حضرت به سامرّا، متوکل دستور داد حضرت را در کاروانسرای صعالیک (بینوایان) اسکان دهند. صالح بن سعید راز این کار را کاهش قدر و منزلت امام معرفی میکند».20
در مجموع، این سفر آثار و پیامدهای مثبتی به دنبال داشته است که پارهای از آنها را مرور میکنیم:
1. رفتار اخلاقی و کراماتی که از امام آشکار شد، یحیی بن هرثمه را که در آغاز سفر روشی سخت در پیش گرفته بود، شیفته و ارادتمند امام علیهالسلام ساخت.
2. بدون شک یکی از مأموریتهای مهم یحیی بن هرثمه گزارش دقیق چگونگی برخورد امام علیهالسلام با نامه متوکل و مأموران او بود؛ بنابراین حضرت طوری رفتار خود را تنظیم کرد که او وادار شد در گزارشش امام را ستایش کند.
3. یحیی، گرچه علاقه و ارادت مردم مدینه را نسبت به حضرت مشاهده کرده بود؛ اما شاید برداشت او این بود که این ابراز علاقه و محبت به مدینه محدود میگردد و از مرز آن سامان عبور نخواهد کرد؛ اما استقبال گرم مردم بغداد؛ دومین پایتخت حکومت عباسیان، وی را به جایگاه بلند آن حضرت در سایر مناطق اسلامی آشنا ساخت.21
در سامرّا
متوکل با این هدف که فعالیتهای امام را از نزدیک کنترل و از هر گونه اقدام انقلابی جلوگیری به عمل آورد، حضرت را به سامرّا تبعید نمود؛ اما وی هرگز بدان بسنده نکرده، پیوسته اندیشه ضربه زدن به شخصیت امام علیهالسلام را در ذهن خود میپروراند. البته این سیاست در برابر امام علیهالسلام ، یک سیاست شکست خورده بود و سرانجام متوکل را از دست یافتن به هدف شوم خود ناکام گذاشت.22
موضعگیریهای متوکل
در این مجال به چند نمونه از موضعگیریهای متوکل در برابر امام هادی علیهالسلام اشاره میشود:
به متوکل گزارش رسید که حضرت آیه شریفه «یوم یعض الظالم علی یدیه»23؛ «روزی که ستمکار دستهای خود را به دندان میگزد.» را بر عدهای از خلیفگان تفسیر و تطبیق مینماید. او در دیداری با نزدیکان خود نظر آنان را در این باره خواستار شد و آنان در پاسخ گفتند: باید در حضور مردم (اهل سنّت) از حضرت خواسته شود تا به تفسیر این آیه شریفه بپردازد؛ اگر او آیه را همان گونه که به تو گزارش رسیده، تفسیر نماید، واکنش آنان تو را از هر اقدامی بی نیاز خواهد ساخت و اگر به گونهای دیگر به تفسیر آن بپردازد، رسوا شدن نزد پیروانش را به دنبال خواهد داشت.
متوکل با پذیرفتن این نقشه شیطانی بر آن بود که حضرت را با اهل سنّت ـ که بیشتر مردم سامرّا از آنان بودندـ به ستیز بکشاند و با گل آلود کردن آب، ماهی مقصود خود را صید نماید؛ اما غافل از اینکه خداوند بهتر میداند بار سنگین رسالت خود را بر دوش چه کسی بگذارد.
مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما
غافل از آن که خداوند هست در اندیشه ما
وقتی همه حضور یافتند، تفسیر آیه از حضرت پرسیده شد. حضرت در پاسخ فرمود: «آنان، دو مردی هستند که خداوند با کنایه درباره آنان سخن رانده و با این پوشاندن نامشان بر آنان منّت نهاده؛ آیا خلیفه دوست دارد آنچه خداوند پنهان داشته، آشکار سازد؟» خلیفه در پاسخ گفت: دوست ندارم به این کار اقدام کنم.24
آری حضرت این سان متوکل را در نقشه شیطانیاش ناکام و برگی دیگر بر دفتر رسوایی او افزود.
به متوکل گفته شد که امام هادی علیهالسلام در منزل خود سلاح، نامه و دیگر چیزهایی که از سوی پیروانش به او داده میشود، نگهداری میکند. متوکل به تنی چند از ترکان مأموریت داد تا در هجومی غافلگیرانه به خانه حضرت یورش برند. آنان نیز با یورش به خانه حضرت، مشاهده کردند که حضرت در اتاقی که جز ریگ فرشی نداشت، نشسته و پیراهنی مویین در بر دارد و با توجه و حضور قلب به تلاوت آیات قرآن مشغول است. در همان حال حضرت را دستگیر و به دربار متوکل بردند. او که جامی از شراب در دست داشت، با ورود امام علیهالسلام ادای احترام کرد و امام را به نوشیدن آن فرا خواند. حضرت در واکنش به فراخوانی او، فرمود: گوشت و خون من هرگز به شراب آلوده نشده، مرا از این کار معاف بدار. متوکل این عذر را پذیرفت اما او دگر بار حضرت را به خواندن اشعاری چند فرا خواند. حضرت فرمود: من کمتر شعر میخوانم. اما وی هم چنان برخواسته خود پای میفشرد تا آنکه امامبه خواندن این اشعار پرداخت:
باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم
غلب الرجال فما اغنتهم القلل
و استنزلوا بعد عز عن معاقلهم
فاودعوا حفرا یا بئس ما نزلوا
نادا هم صارخ من بعد دفنهم
این الاساور و التیجان و الحلل
این الوجوه التی کانت منعّمة
من دونها تضرب الاستار و الکلل
فافصح القبر عنهم حین ساولهم
تلک الوجوه علیها الدود تنتقل
«آنان بر بلندای حکومت آرمیدهاند در حالی که مردان قوی از آنان نگهبانی میکنند؛ اما زندگی بر این بلندیها، آنان را بی نیاز نمیسازد. پس از آنکه شکوه و عزت داشتند، از دژهایشان فرو کشیده شدند و در حفرههایی (گورها) قرار گرفتند که بد جایی است. آنگاه که مدفون میشوند، منادی فریاد میزند:
کجاست تختها، تاجها و لباسهای گران قیمت؟ کجاست آن صورتهایی که در ناز و نعمت بوده و در پس پردهها پوشیده بودند؟ به جای آنان قبرشان پاسخ میدهد: این صورتها در اینجا هستند و کرمها بر این صورتها با یکدیگر به جنگ برخاستهاند.»25
حاضران در مجلس نسبت به حضرت بیمناک شدند؛ چراکه گمان میکردند متوکل تصمیم ناگواری در مورد حضرت خواهد گرفت؛ اما ناگاه گریه متوکل را به تماشا نشستند و آنان نیز همراه او گریستند و متوکل فرمان برچیدن بساط شراب را صادر کرد.26
متوکل در این اندیشه بود که با دادن جام شراب مقام و عظمت آن بزرگوار را به چالش بکشاند و چون در این برنامه ناکام شد، راه دیگری برگزید و حضرت را به خواندن اشعار فرا خواند و چنین پنداشت که او اشعاری مانند سرودههای رایج در میان مردم در ستودن شراب یا ستایش کنیزان خواهد سرود؛ اما حضرت با خواندن آن اشعار اخلاقی، گویا با پتکی سنگین بر مغز او ضربهای وارد ساخت. مجلس شادی متوکل به مجلسی آکنده از حزن وغم دگرگون شد و متوکل ماند و مجلسی با پایان اشکبار.27
متوکل امام هادی علیهالسلام را به زندان افکنده بود. حضرت در زندان فرمود: «من نزد خداوند از شتر حضرت صالح گرامیترم.» و این آیه را تلاوت نمود: «تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب»28؛ تا سه روز در خانههای خود بهرهمند باشید، این وعدهای است که دروغ در آن راه ندارد.
متوکّل یک روز پس از آن، با پوزش خواستن از حضرت، دستور آزادی او را از زندان صادر کرد. سه روز بیشتر از جریان زندانی ساختن امام نگذشته بود که ناگاه سه تن از ترکان بر متوکل یورش بردند و پرونده سیاه عمر او را برای همیشه بستند. پس از وی فرزندش منتصر به جانشینی او برگزیده شد.29
در میدان سیاست
امام هادی علیهالسلام بسان دیگر امامان پیشین با در نظر داشتن شرایط زمان، گام در وادی سیاست نهاد. در این مجال به گزارش پارهای از موارد آن بسنده میشود:
1. طرح موضوع رهبری معصومان علیهمالسلام
حضرت این موضوع را که از جنبه سیاسی موضوعی بسیار با اهمیت و حسّاس است، در قالب دعا و زیارت تبیین ساخته. برای نمونه نگاهی به زیارات جامعه کبیره میافکنیم و این چنین میخوانیم: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوة... قادة الامم و ساسة العباد...».30 حضرت در این فراز، پیشوایان معصوم را به عنوان رهبران امتها و سیاست گذاران بندگان [خدا [معرفی میفرماید. این نوع تأکید بر رهبری آن پیشوایان، خطّ بطلانی است بر زمامداری دیگر خلیفگان. حاکمیت مردم تنها از آنِ معصومان است و حکومت دیگران، نامشروع و غاصبانه است.
2. نکوهش همکاری با حاکمان
حضرت در پاسخ پرسشی در مورد اجیر شدن برای بنی عباس چنین فرموده است: «اگر در انجام این کار مجبور باشی، خداوند عذر تو را خواهد پذیرفت؛ اما اگر جبری در کار نباشد، کاری ناپسند خواهد بود.» شخص پرسشگر سؤال خود را تکمیل میکند که: ورود من در میان کارگزاران حکومت عباسیان راهی است برای ضربه زدن بر پیکره نظام آنان. که حضرت در پاسخ، ضمن ستایش این کار، از وجود ثواب و اجر در آن خبر میدهد.31
3. به کارگیری واژه طاغوت در مورد متوکل
در فرهنگ قرآنی، طاغوت در برابر خداوند قرار دارد؛ آنجا که سخن از ولایت به میان میآید، خداوند خود را ولیّ مؤمنان و طاغوت را ولی کافران میخواند: «اللّه ولیّ الّذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیاءهم الطاغوت...»32؛ خداوند ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آوردهاند، آنان را از تاریکیها به سوی نور میبرد (اما) کسانی که کافر شدند، سرورانشان طاغوتهایند که آنها را از روشنایی به تاریکی میبرند.
در آیه دیگر رجوع کنندگان به طاغوت را نکوهش و بر لزوم کفر به آن تأکید میورزد: «یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به»33؛ میخواهند داوری به نزد طاغوت برند و حال آنکه فرمان یافتهاند که به آن کافر شوند. هم چنین در وصف فرعون از این عنوان بهره میجوید: «انه طغی»34؛ فرعون طغیان کرده است.
حال با این نگرش قرآنی به کلام حضرت مینگریم. «قال علی بن محمد علیهالسلام : لمّا بدء المتوکل بعمارة الجعفری من سرّمنرأی... یا علی هذه الطاغیة یقتل بهذا البناء.»35؛ وقتی متوکل ساختمان جعفری را در سامرّا بنا نهاد، حضرت از آینده آن خبر داد که: این طاغوت در این ساختمان کشته خواهد شد.
4. شبکه ارتباطی وکالت
شیعیان در طول تاریخ امامتِ پیشوایان خود همیشه با مشکلات سیاسی دست و پنجه نرم میکردند و حاکمان در مورد رابطه آنان با پیشوایان معصوم محدودیتهایی اعمال میداشتند. این حساسیت و محدودیتها از زمان امام جواد علیهالسلام رو به فزونی نهاد. از این رو برای پاسداری از هویت تشیع و پویا نگهداشتن هستههای مرکزی مقاومت، گسترش «شبکه وکالت» ضروری مینمود. در زمان امام هادی علیهالسلام به دلیل اینکه سازمان وکالت، جایگاه و نقش خود را درمیان مردم یافته بود، متوکل با جذب و گزینش افرادی که بینش ضدّ علوی داشتند، میکوشید تا مخالفان خود را از میان بردارد و فعالیتهای سازمان یافته علویان به ویژه امامیه را نابود سازد.
خشونت و سختگیری دوران 16 ساله زمامداری او چنان بود که گروهی از وکیلان امام علیهالسلام در سراسر نقاط اسلامی زیرشکنجه به شهادت رسیدند و یا به زندانهای طولانی محکوم شدند. این نوع اقدامات بر پیکره سازمان وکالت لطمههای جدی وارد ساخت؛ اما حضرت هادی علیهالسلام با تلاش حساب شده این شبکه را هم چنان فعال و پویا نگه داشت.36 علی بن جعفر الوکیل، ابراهیم بن محمد همْدانی، حسین بن عبد ربّه و فرزندش علی بن حسین و احمد بن اسحق رازی از وکیلان آن حضرت به شمار میآیند.37
در عرصه فرهنگ
امام هادی علیهالسلام در عرصه فرهنگی، جلوههای زیبایی آفریده است که در این مجال نمونههایی از آن را گزارش میکنیم:
1. ستیز با گرایشهای غلوآمیز
موضوع «غُلُوّ» از جمله موضوعاتی است که در طول تاریخ تشیّع مشکل آفرین بوده است. غلوّکنندگان، مقام امامان را بیش از حد بالا میبردند و در اظهار علاقه و محبت به ایشان راه افراط میپیمودند. امیرمؤمنان علیهالسلام در بیان خود، غلو را سرآغاز هلاکت میشمارد: «هلک فیّ رجلان محبّ غال و مبغض قال38؛ دو گروه در مورد من هلاک میشوند: گروهی که در دوستی من غلو میکنند و گروهی که با من سرستیز دارند».
این غالیان علاوه بر انحراف فکری خود، از آنرو که چهره زشتی از مکتب تشیّع نشان میدهند، راه را برای دشمنان در ستیز با شیعه هموار میسازند. پیشوایان معصوم علیهمالسلام همواره خطر آنان را گوشزد کرده، برخود لازم میدیدند غبار غلو را از چهره تابناک مکتب تشیع بزدایند و این سلاح را از کف دشمن برگیرند. اما غالیان نه تنها از این گونه سخنان پند نمیگرفتند؛ بلکه با حمل آنها بر تقیه، هم چنان بر مرام خود پای میفشردند. حضرت در نامهای به محمد بن عیسی چنین نگاشته:
«خداوند قاسم یقطینی و علیّ بن حسکه قمی را مورد لعنت قرار دهد».
در حدیثی دیگر، حسن بن محمد، معروف به ابن بابا و محمد بن نصیر نمیری و فارس بن حاتم قزوینی مورد لعنت حضرت قرار گرفتهاند.39 احمد بن محمد سیاری از دیگر غالیان است، همو که بیشتر روایات تحریف قرآن را نقل کرده. نجاشی در وصف او میگوید: «ضعیف الحدیث، فاسد المذهب.»40
2. شبهه زدایی و پاسداری از مرزهای عقیدتی
در زمان امام هادی علیهالسلام چند موضوع اعتقادی به عنوان رایجترین موضوعات کلامی مورد بحث و گفت و گو قرار میگرفت؛ از آن جمله موضوع «خلق قرآن» بود که پراکندگی و جدایی میان مسلمانان، از پیآمدهای نامطلوب آن بود. گروهی بر این باور بودند که: قرآن مانند دیگر موجودات، پدیده و مخلوق است. و گروهی دیگر بر مخلوق نبودن آن اصرار داشتند. حضرت در این عرصه به ستیز با این پدیده شوم پرداخت و یارانش را از دخالت در این بحث بی فایده بازداشت. امام در نامهای به شیعیان که عیسی بن عبید یقطینی آن را گزارش کرده، چنین نگاشته است:
«بسم الله الرحمن الرحیم... عصمنا الله و ایاک من الفتنة... نحن نری ان الجدال فی القرآن بدعة41؛ ... خداوند ما و تو را از فتنه نگاه دارد؛ ما برآنیم که این سان جدال در مورد قرآن، نوعی بدعت است.»
موضوع «دیده شدن خدا در روز قیامت» نیز از موضوعات جنجالبرانگیز آن دوران بود. احمد بن اسحق با نگاشتن نامهای به امام خواستار اظهار نظر امام در این موضوع شد که حضرت در پاسخ با استدلالی منطقی هر گونه دیدن خداوند را مردود شمردند.42
موضوع دیگری که امام علیهالسلام با بیان خود، راه را بر شبهه افکنان مسدود کرد مسأله «جبر و تفویض» بود. حضرت در گفتاری ابعاد و جوانب آن را تبیین نمود.43
3. تبیین جایگاه بلند پیشوایان معصوم علیهمالسلام
امام هادی علیهالسلام یک دوره درس امامشناسی در قالب زیارات «جامعه کبیره» ارائه فرمود که در منابع حدیثیِ معتبر گزارش گردیده است.44 و شرحهای گوناگونی نیز بر آن نگاشته شده است. مرحوم آقا بزرگ تهرانی در الذریعه نام آنها را ضبط کرده است.45 در این مجال به فرازهایی از این زیارت نظر میافکنیم و میزان شناخت خود را از پیشوایان معصوم علیهمالسلام محک میزنیم.
«السلام علیکم ... و ابواب الایمان و امناء الرحمن...»؛ درهای ایمان و امین اسرار خدای رحمان. «السلام علی محالِّ معرفة اللّه و مساکن برکة الله»؛ محلّ شناخت خداوند و منزل برکت الهی. «عصمکم من الزلل و آمنکم من الفتن و طهّرکم من الدّنس...»؛ خداوند شما را از هر لغزشی دور داشته و از هر فتنهای در امان قرار داده و از پلیدی پاک گردانیده.... «و هُدِی من اعتصم بکم من اتبعکم فالجنة مأویه و من خالفکم فالنّار مثواه»؛کسی که به ریسمان هدایت شما چنگ زده، ره هدایت را یافته و کسی که پیروی شما را پیشه خود سازد، در بهشت برین جای خواهد داشت و کسی که با شما از ره مخالفت درآید، جایگاهش دوزخ است.
4. تربیت و پرورش شاگرد
تربیت شاگردانی زبردست و استفاده از آنان در موارد لازم، از جمله کارهای فرهنگی بود که امامان معصوم علیهمالسلام بدان اهتمام میورزیدند. انجام این امر مهم در طول دوران امامت دچار فراز و نشیب میگشت و این، در گرو شرایط سیاسی حاکم بر جامعه اسلامی بود. عصر امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بهترین فراز این دوران به شمار میآید؛ زیرا فشار سیاسی تا حدّ زیادی کاسته شده و زمینه برای گسترش بستر فرهنگی در جامعه اسلامی فراهم شده بود.
در زمان امام هادی علیهالسلام خفقان شدید، عرصه فعالیت سیاسی را تنگ کرده بود؛ اما حضرت بدون اینکه کوچکترین فرصتی را از دست بدهد، در این میدان گام نهاد و به پرورش نخبگانی پرداخت که نامشان در تاریخ به ثبت رسیده است. مرحوم شیخ طوسی در حدود 190 نفر از صحابیان و شاگردان آن حضرت را بر میشمرد.46 در این مجال به شرح زندگانی پارهای از آنان نگاهی خواهیم افکند:
1. حسن بن راشد (ابو علی)
امام هادی علیهالسلام وی را چنین وصف فرموده: «ابن راشد رحمه الله فانه عاش سعیدا و مات شهیدا؛ ابن راشد که رحمت خداوند بر او باد، در این دنیا با سعادت زیست و با شهادت به سرای جاویدان شتافت.»47
2. حسن بن علی بن ناصر
سید مرتضی(ره) وی را این گونه میستاید: «فضیلت او در علم و زهد و فقاهت، روشنتر از آفتاب است. او اسلام را در دیلم رواج داد تا آنکه این دعوت اثر خود را بخشید و مردم آن سامان را از جهل و گمراهی به سعادت رهنمون ساخت.»48
3. ایوب بن نوح
شیخ طوسی(ره) در مورد او این حدیث را گزارش نموده که: عمرو بن سعید مدائنی که خود فطحی مذهب بود، میگوید: «در محضر امام هادی علیهالسلام شرفیاب بودم که ایوب بن نوح وارد شد و پس از انجام کارش آنجا را ترک کرد. حضرت هادی علیهالسلام به من فرمود: ای عمرو! اگر دوست داری مردی از اهل بهشت را به تماشا بنشینی، به این شخص بنگر».49
4. عبدالعظیم حسنی علیهالسلام
وی با چهار واسطه به امام مجتبی علیهالسلام میرسد (عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن المجتبی علیهالسلام ). عظمت مقام و جایگاه بلند او بر تارک تاریخ میدرخشد. مرقد شریفش در منطقه ری زیارتگاه شیعیان و شیفتگان اهل بیت علیهمالسلام است. از ویژگیهای او این است که وی باورهای دینی خود را با عرضه بر امام هادی علیهالسلام محک زد و بدینسان با زدن مهر تأیید حضرت بر باورهایش، آن باورها را بیمه ساخت. وی در شمارش امور واجب، موضوع ولایت را بر نماز و دیگر واجبات مقدم داشت.50
پارهای از روایات در عظمت آن شخصیت بزرگ در کتابهای حدیثی آمده است که مرحوم آیتالله خویی درباره آنها میگوید: «این روایات ضعیف و بی سند هستند. بزرگواری و عظمت و ایمان و پرهیزکاری او به گونهای روشن است که برای اثبات آن از بهرهگیری از این نوع روایات بینیاز هستیم».51
5. عثمان بن سعید
او شخصیتی است که در مکتب امام هادی علیهالسلام تربیت یافت و تا آن حد به پیش رفت که از سوی امام هادی و امام حسن عسکری علیهماالسلام به عنوان وکیل معرفی شد، و همو اولین نایب خاصّ امام عصر علیهالسلام در زمان غیبت صغری است.
امام هادی علیهالسلام از دید مخالفان
1. متوکل در نامه خود به حضرت، زبان به اعتراف میگشاید که : «ان امیرالمؤمنین عارف بقدرک52؛ همانا متوکل به مقام و عظمت تو آگاه است.»
2. یحیی بن هرثمه که مأموریت انتقال حضرت را به سامرّا داشت، ورود خود به مدینه و منزل امام هادی علیهالسلام را این گونه گزارش میکند:
«وقتی وارد مدینه شدم، منزل حضرت را مورد تحقیق و تفحص قرار دادم. جز قرآن و کتابهای علمی و کتابهایی در زمینه دعا، بر چیز دیگری دست نیافتم. آن چنان عظمت حضرت در نظرم جلوهگر شد که خدمتگزاری او را خودم بر عهده گرفتم و با حضرت برخوردی نیکو داشتم.»53
3. ابن حجر عسقلانی، از عالمان سنّی مذهب، در وصف امام علیهالسلام میگوید: «و کان وارث ابیه علما و سخاءً54؛ در علم و بخشندگی وارث پدرش بود.»
4. حافظ ابن کثیر دمشقی، از مورّخان قرن هشتم که با تعصب شدید خود، از شیعه به عنوان گروه گمراه یاد میکند، در ستایش از حضرت این چنین میگوید: «و قد کان عابدا زاهدا55؛ به تحقیق او عبادتگری زهد پیشه بود.» در این مجال به همین مقدار بسنده میشود.56
شهادت، مرگ برتر
در متون دینی از «شهادت» به عنوان برترین نوع مرگ یاد شده است. امام سجاد علیهالسلام در گفتار تاریخی خود در برابر ابن زیاد، شهادت را افتخار خود میشمارد.57 پیشوایان معصوم علیهمالسلام با این مدال افتخار به لقاءِ الهی پیوستهاند.58
امام هادی علیهالسلام نیز مانند امامان دیگر به درجه بلند شهادت نایل آمد. معتز خلیفه عباسی، در اقدامی جنایت کارانه حضرت را مسموم نمود و به شهادت رساند و منافقانه بر جنازه حضرت نماز گزارد. «البته پیش از آنکه جنازه حضرت را برای تشییع از منزل خارج سازند؛ امام عسکری علیهالسلام بر جنازه مطهر پدر بزرگوارش نماز گزارده بود».59
جنازه حضرت را پس از تشییع، به منزل باز گرداندند و عبادتگاه حضرتش را آرامگاهش قرار دادند60 و این آرامگاه، زیارتگاه عاشقان و شیعیان آن امام همام گشت.
به امید آنکه در دنیا به زیارتش نایل آییم و در سرای جاویدان از شفاعتش بهره جوییم.
كاركردهاي انتظار
مسأله انتظار دو كاركرد اساسي در حوزه زندگي فردي و اجتماعي بشريت دارد. كاركرد نفي گرايانه و اثبات گرايانه كه همانند توحيد وحياني از دو مؤلفه نفي و اثبات برخوردار مي باشد. در تفكر توحيدي همواره نفي در جايگاه مهمي قرار مي گيرد؛ زيرا نفي به معناي اين است كه وضعيت و يا موقعيت موجود، انتظارات را برآورده نمي سازد و در جست وجوي كمال با نفي موجوديت كنوني مي كوشد تا به موجوديتي برتر دست يابد. اگر نفي خدايان و هرگونه قدرتي در صحنه هستي شناسي و جهان بيني به معناي ناديده گرفتن وضعيت موجود است اثبات خداي يگانه به معناي دست يابي به كمال خواهد بود.
در عرصه زندگي نيز انسان همواره از وضعيت موجود ناراضي است و اين نارضايتي امر مطلوبي است اگر به معناي جست وجوي كمالي باشد كه ظاهراً مي تواند به آن دست يابد.
انتظار به معناي آن است كه شخص از وضعيت كنوني ناخشنود است و مي بايست وضعيت مطلوب تر و كمالي تر را انتظار داشت. از اين رو نفي حال به معناي تلاش براي دست يابي به وضعيتي برتر، امري سازنده و حركت زاست. هرگونه تلاش، زماني صورت مي گيرد كه شخص دريابد كه وضعيت كنوني، ناقص و يا در حكم نقص است و اميد آن دارد كه با كوششي درخور به موقعيتي دست يابد كه از آن برتر و كمالي تر است. اين گونه است كه انتظار به جاي آن كه عامل بازدارندگي و كم تحركي گردد عامل تحرك و حركت و تكامل مي شود.
عصر طلايي در انديشه هاي بشر
از اين رو در تاريخ بشريت عصر طلايي همواره گذشته اي است كه دست نيافتني و يا سخت دست يافتني مي نمايد.
اروپاييان عصر يوناني را عصر طلايي مي شمردند و رنسانس را به معناي بازگشت به آن عصر تعريف و عملياتي كردند. عصر طلايي مسلمانان(نه اسلام) عصر نبوي و يا خلفاي نخست اسلامي مي باشد و يا عصر عباسي به عنوان عصر طلايي تمدني اسلام مطرح مي شود. در ميان يهوديان نيز عصر طلايي، عصر داوودي و يا سليماني(ع) است. اين گونه است كه نگاه به گذشته همواره در تاريخ بشريت به عنوان عصر نمونه و برتر و طلايي مطرح است.
برخي از روان شناسان بر اين باورند كه ريشه اين باور را مي بايست در مسأله بهشت حضرت آدم(ع) و گناه نخستين و تبعيد و هبوط آدم از بهشت دانست. شايد خاطراتي كه آدم و حوا از بهشت براي فرزندان خويش بيان داشتند اين عصر طلايي را در ذهن انسان قرار داده كه در گذشته خويش، عصر طلايي را بجويد.
عصر طلايي در انديشه اسلامي
از كاركردهاي اين تفكر و فرهنگ آن است كه انسان مسلمان به جاي آن كه به گذشته بنگرد و بر آن حسرت و افسوس خورد به آينده طلايي مي نگرد و به جاي آن كه از وضعيت نوميدكننده كنوني خسته شود و در غم و غصه گذشته به گوشه اي خزد و انگشت ندامت و پشيماني گزد به تلاش خويش ادامه مي دهد و اميد به زندگي برتر، وي را به تحرك و حركت وامي دارد. اين گونه است كه تفكر مهدويت و فرهنگ اسلامي تفكري تحرك زا و حركت آفرين و اميدپرور مي شود.
اين تفكر، كاركردهاي ديگري نيز دارد. در حوزه سياسي اين معنا را خواهد داشت كه نظام كنوني نظامي ناقص و غيرمطلوب است و بايد تلاش كرد تا آن را به سوي كمال تغيير جهت داد. اگر كمال در آينده است و اين آينده آن به آن و دم به دم مي آيد و مي رود پس مي بايست هر دم براي ارتقاي نظام كنوني و تغيير آن در راستاي كمال كوشيد و دست از تلاش برنداشت.
عصر امام هادي(ع) عصر مهدويت گرايي
در برخي از روايات، از امامي قريشي ياد مي شد و در برخي ديگر نيز از امامي هاشمي نسب سخن به ميان مي آمد. در برخي ديگر تصريح به فرزندي از فرزندان حسين(ع) شده بود و اين كه او فرزند حسن(ع) است. تركيب حسن و حسين در برخي از روايات گول زننده و از مقوله متشابهات بود. مراد از حسن در اين روايات حسن فرزند امام حسين(ع) بود ولي برخي بر اين باور شدند كه مراد، فرزندي از فرزندان امام حسن(ع) است. به هر حال آن چه ثابت بود و كسي درباره آن تشكيك نمي كرد مسئله ظهور امامي قريشي و هاشمي بود كه در هنگام ظلم و جور قيام مي كند و جامعه جهاني را در عدالت مديريت مي كند و ظلم را ريشه كن مي سازد و در آن زمان همه گنج هاي زمين آشكار مي شود و مردم آسايش و آرامش را در زمين تجربه مي كنند. اين همان حكومت صالحان است كه خداوند در قرآن بدان وعده داده و تفكر عصر طلايي را در آينده در اذهان مسلمانان پرورانده است.
تلاش عباسيان براي انحصار تفكر مهدويت
شيعيان و پيروان اهل بيت(ع) از ائمه به ويژه از امام باقر و امام صادق و امام رضا(ع) روايات بسياري به خاطر داشتند كه نظام ولايي مهدوي و حكومت عدالت محور وي را مطرح مي كرد. آنان به اميد ظهور و تولد آن حضرت روز شماري مي كردند. هر چه به نسل نهم از فرزندان امام حسين(ع) نزديك مي شدند اين تفكر تشديد مي شد.
در گذشته عباسيان براي اين كه مسئله را مديريت كنند كوشيدند يكي از خلفاي خويش را به نام المهدي غالب كنند و به مردم بباورانند كه مهدي از عباسيان و از همين نظام خلافت سلطنتي است؛ چه آنان هم قريشي هستند و هم هاشمي نسب مي باشند و اين كه خلافت پيامبر(ص) در اختيار آنان قرار گرفت خود بيانگر آن است كه مهدي از نسل آنان است و همين حكومت و نظام است كه روزي جهاني مي شود. در عصر هارون الرشيد حكومتي نيمه جهاني آن روز تشكيل شده بود و همه در زير خلافت عباسي زندگي مي كردند پس بعيد نمي بود كه امام مهدي از همين حكومت و خاندان، زمام امور را به دست مي گيرد و جهان را مديريت مي كند. با شكست اين تفكر در ميان عباسيان به ويژه با فعاليت هاي امام موسي الكاظم و امام رضا(ع) و در تقابل قرار گرفتن نظام ولايي و نظام خلافت سلطنتي، تفكر ناب شيعي در زمينه ظهور و بروز كرد. روند رو به رشد تفكر مهدويت در جامعه آن روز كه ظلم و ستم در آن بيداد مي كرد، موجب شد تا خلافت سلطنتي عباسي در برابر چالش قرار گيرد. اگر تفكر نظام ولايي كه امام رضا آن را مطرح ساخت و به صورت عملي آن را در برابر خلافت عباسي قرار داد به نوعي مشروعيت سياسي و ديني حكومت خلافت سلطنتي را تضعيف كرده بود، تفكر مهدويت به نوعي ديگر اين مشروعيت را سست و بي بنياد مي كرد.
اگر مردم در انتظار زاده شدن مهدي موعود و حكومت و خلافت وي باشند، اين به معناي عدم مشروعيت نظام كنوني است كه با عنوان خلافت سلطنتي از سوي پيامبر(ص) و مسئله قريشي بودن در رأس قدرت قرار گرفته بود.
حال اگر آن حضرت از ميان بني هاشم و آن نيز از تيره علوي است پس حكومت عباسي به زودي زوال مي يابد و به جاي آن حكومت علويان به شكل جهاني برپا مي شود. حضور اين تفكر كه به معني چيزي جز عدم مشروعيت نظام كنوني نبود. افزون بر اين كه تفكر مهدوي بيان مي كند كه آن حضرت در زمان اوج ظلم و ستم به قدرت مي رسد اگر اين گونه است بايد گفت كه دولت عباسي دولت ظلم است چون بر پايه روايات، آن حضرت به زودي زاده خواهد شد. آنان اين گونه تفسير و تبيين مي كردند كه زادن آن حضرت به معناي برپايي حكومت علوي و نفي سلطه هرگونه حكومت ديگري است كه به عنوان حكومت جور و باطل مطرح مي باشد.
بررسی تأثیرات متقابل فرد و اجتماع و توجه به تعامل میان فرد و جامعه، موضوعی نیست که صرفاً در عصر حاضر و با ظهور علم روانشناسی جدید به آن توجه شده باشد. بسیاری از فلاسفه و حکما از زمانهای بسیار دور موضوعات روانشناسی اجتماعی را به زبان خود و با روشهای مرسوم عصر خویش مورد بحث و بررسی قرار دادهاند. در یک تعریف ساده، روانشناسی اجتماعی به عنوان علم مطالعهی رفتار متقابل بین انسانها یا علم مطالعهی تعامل انسانها شناخته میشود. رفتار فرد در گروه، مسألهی هم رنگی، بررسی نگرش و تغییرات آن، تأثیر عوامل اجتماعی روی رفتار، توجیه خود و ... عمدهترین مباحث مورد علاقهی روانشناسان اجتماعی است.
با توجه به این نکته که اهل بیت (علیهمالسلام)، حاملان و وارثان وحی و علوم انبیا و خزانه داران علم الهی، منبع علم، معرفت و حکمت هستند و به همین دلیل مؤمنان موظف به اخذ معارف و علوم خود از این منبع هستند و باید نظام معرفتی خود را بر اساس آنچه از این منبع جوشیده و تراوش کرده است، شکل و سامان دهند. برای درک صحیح مسایل مربوط به روانشناسی اجتماعی نیز سزاوار است که به این منبع مراجعه کنیم.
بدیهی است که سامان دادن علم روانشناسی اجتماعی با گرایش اسلامی آن، تلاش گستردهای را میطلبد که از موضوع این نوشتار خارج است. در این نوشتار قصد داریم تنها به عنوان نمونه، به ترجمه و شرح یکی از روایات صادره از ائمهی معصومین (علیهمالسلام) که در آن به یک مسأله از مسایل روانشناسی اجتماعی اشاره شده است، بپردازیم. این روایت از میان روایات صادره از امام هادی (علیهالسلام) انتخاب شده است.
ترجمه و شرح روایت:
قالَ الامامُ أبو الحسن، علىّ الهادى صلوات اللّه و سلامه علیه:
* لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ کَدِرْتَ عَلَیْهِ،
جامعهی سالم، جامعهای است که بین افراد آن جامعه محبت، یک رنگی، صفا و صمیمیت حکم فرما باشد و آحاد آن جامعه همچون اعضای یک خانواده نسبت به هم با صفا معاشرت کنند؛ خشم و غضب بیجا، قلبهای مملو از کینه و کدورتهای حاصل از اختلافها، این آرامش اجتماعی را مورد تهدید قرار خواهند داد. کسی که در رفتار خود با دیگران این اصل را رعایت نکرده است، طبیعتاً نباید انتظار صفا و صمیمیت از طرف دیگران داشته باشد.
* ولاَ الوَفاءَ مِمَّنْ غَدَرْتَ بهِ،
قرآن کریم، با این که بزرگترین دشمن اسلام را یهود و مشرکان میداند و در توصیف آنان میفرماید:
« لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا؛ یهود و مشرکان را لجوجترین دشمن نسبت به افراد با ایمان مییابی.»[1]
اما همین قرآن، هر زمان که پای پیمان و وفاداری نسبت به آن به میان میآید، دستور میدهد که مسلمانان پیمانهای خود را حتی با این گروهها حفظ کنند و چیزی از آن کم نکنند. از این رو میفرماید:
«إِلاَّ الَّذینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ؛ مگر با آنان که در نزدیکی مسجد الحرام پیمان بستید، تا آنان به پیمان خود وفادارند، شما نیز وفادار باشید. همانا خداوند پرهیزکاران را دوست میدارد.»[2]
با این وصف، وفاداری نیز از لوازم جامعهی سالم است و در طرف مقابل، نیرنگ و خیانت از عوامل تهدید کنندهی این اصل مهم اجتماعی است. کسی که در رفتار با سایر افراد، طریق خدعه، نیرنگ و خیانت را پیش گرفته و به لوازم وفا متعهد نبوده است نباید از دیگران انتظار وفاداری داشته باشد.
* وَلاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّکَ إلَیْهِ،
«نصح» و خیرخواهى به این معناست که نه تنها انسان خواهان زوال نعمت از دیگران نباشد بلکه طالب بقاى نعمت و افزون شدن آن براى همهی نیکان و پاکان گردد، یا به تعبیرى دیگر آنچه از خیر، خوبى و سعادت معنوى و مادى براى خویش مىخواهد براى دیگران نیز بطلبد و این یکى از فضایل معروف است که در آیات قرآن و روایات اسلامى به آن اشاره شده است. پیامبران الهى خیرخواهان امتها بودند و یکى از صفات بارز آنها همین موضوع بود.
قرآن مجید از زبان «نوح» شیخ الانبیا چنین نقل مىکند که به قوم خود فرمود:
«اُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَ اَنْصَحُ لَکُمْ وَ اَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ؛ رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىکنم و خیرخواه شما هستم و از خداوند چیزهایى (از لطف و مرحمت و عنایت) مىدانم که شما نمىدانید.»[3]
در این جا بعد از مسألهی ابلاغ رسالت، سخن از نصح و خیرخواهى امت به میان آمده که نقطهی مقابل حسد، بخل و خیانت است. همین معنا با تفاوت مختصرى در مورد پیامبران بزرگ خدا، «هود، صالح و شعیب (علیهمالسلام)» نیز وارد شده است. بدیهى است که خیرخواهى منحصر به این چهار بزرگوار نبوده بلکه تمامی انبیاى الهى و اولیای معصومین این ویژگى را داشتهاند و پیروان راستین آنان نیز باید خیرخواه دیگران باشند.
در حدیثی از پیامبر اکرم آمده است که فرمودند: « اِنَّ اَعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ اَمْشَاهُمْ فِى اَرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِهِ ؛ بلند مقامترین مردم در پیشگاه خداوند در قیامت کسى است که از همه بیشتر تلاش در خیرخواهى مردم کرده است.»[4] و در روایت دیگرى از همان حضرت (صلىاللهعلیهوآله) میزان و معیارى براى خیرخواهى بیان شده و آن این است که از منافع دیگران به اندازهی منافع خویش دفاع کند، ایشان میفرمایند: «لَیَنْصَحُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ اَخَاهُ کَنَصِیحَتِهِ لِنَفْسِهِ؛ هر کدام از شما باید نسبت به برادر مؤمن خود خیرخواه باشید به همان اندازه که نسبت به خویش خیرخواه است!»[5]
واژهی «نصح» و «نصیحت» اگر چه در زبان روزمرهی فارسى ما معمولاً به معنای اندرز به کار مىرود ولى در لغت عرب چنین نیست، بلکه مفهوم وسیع و گستردهاى دارد. «راغب» در کتاب «مفردات» مىگوید: «نصح و نصیحت» هر کار و هر سخنى است که در آن مصلحت دیگرى باشد و این واژه در اصل به معناى خلوص و اخلاص است. به همین دلیل عسل خالص را «ناصح» مىگویند، کار خیاط را هم نصح مىنامند به خاطر اصلاح کردن پارچهاى که به او داده شده است و از آن جا که شخص خیرخواه از روى خلوص و اخلاص در اصلاح کار دیگران مىکوشد، واژهی نصح و نصیحت دربارهی او به کار مىرود و اصولاً هر چیزى که خالص و صاف باشد، خواه در سخن یا عمل و در امور مادى یا معنوى، واژهی «نصح» بر آن اطلاق مىشود. بنابراین هنگامى که در بحثهاى اخلاقى سخن از نصیحت به میان مىآید، مقصود، ترک هر گونه حسد، کینه، بخل، سوء ظن و خیانت است.[6] در نتیجه کسی که از نصح و خیرخواهی نسبت به دیگران دریغ کرده و با سوء ظن با دیگران روبهرو شده است نباید انتظار خیرخواهی از آنان داشته باشد.
* فَإنَّما قَلْبُ غَیْرِکَ کَقَلْبِکَ لَهُ. [7]
امام (علیهالسلام) در این فراز پایانی، علت آنچه را که در سطور گذشته مرور کردیم بیان میفرمایند و آن این که: «قلبها با هم مرتبطند و رفتار انسان با دیگران در رفتار آنها با انسان اثر مستقیم دارد و آنچه که هر کسی در دل نسبت به دیگران دارد، دیگران نیز همان را در دل نسبت به او خواهند داشت.»(*)
پی نوشت:
1. عن ابی عبدالله(ع) قال: خرج الحسین بن علی(ع) علی اصحابه فقال: یا ایها الناس انّ اللّه جلّ ذکره ما خلق العباد الاّ لیعرفوه... فقال له رجل: یا ابن رسول اللّه بابی انت و امی، فما معرفة الله؟ قال: معرفة اهل کل زمان امامهم الذی ـ یجب علیهم طاعته ـ (بحارالانوار، ج 5، ص 312، دارالکتب الاسلامیه).
2. مفید، محمد، ارشاد، ص 327، مؤسسه اعلمی، بیروت.
3. مجلسی، محمدباقر، تاریخ چهارده معصوم، ص 975، انتشارات سرور.
4. ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب، ج 3، ص 505، حیدریه نجف.
5. صدوق، محمد، علل الشرایع، ص 241، مکتبة الداوری، قم.
6. کلینی، محمد، اصول کافی، ج 1، ص 446، بیروت، ب 147، حالات الائمة فی السن.
7. مریم/ 29 و 30.
8. کلینی، محمد، اصول کافی، ج 1، ص 380 و 447، بیروت.
9. همان، ص 448، ب 147.
10. همان، ص 381.
11. ارشاد، ص 329.
12. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص 91، حیدریه نجف.
13. طبرسی، امین الاسلام، اعلام الوری، ص 339، دار المعرفة، بیروت.
14. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص 395، حیدریه نجف.
15. بحارالانوار، ج 50، ص 209.
16. ارشاد، ص 333.
17. همان.
18. رفیعی، علی، دهمین خورشید امامت، ص 67، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات، قم.
19. بحارالانوار، ج 50، ص 129.
20. ارشاد، ص 334.
21. دهمین خورشید امامت، ص 67.
22. اعلام الوری، ص 348.
23. فرقان/ 27.
24. بحارالانوار، ج 50، ص 214.
25. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج 2، ص 149.
26. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج 2، ص 374، طبع مصر، ترجمه، ج 2، ص 502.
27. حسنی، هاشم معروف، سیرة الائمة الاثنی عشر، ج 2، ص 472، دارالتعارف، بیروت.
28. هود/ 65.
29. بحارالانوار، ج 50، ص 204.
30. صدوق، محمد، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 609، طبغ تهران؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 272.
31. حرّ عاملی، محمد، وسائل الشیعه، ج 17، ص 190، داراحیاء التراث العربی.
32. بقره / 257.
33. نازعات/ 17.
34. نساء/ 60.
35. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص 218، حیدریه نجف.
36. نصیری، رضی محمد، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 258.
37. کشّی، محمّد، رجال کشیّ، ص 430، 505 و 508، مؤسسه اعلمی، کربلا.
38. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 117 و 469.
39. رجال کشیّ، ص 435.
40. نجاشی، احمد، رجال النجاشی، ج 1، ص 211، طبع بیروت.
41. صدوق، محمد، توحید، ص 224، مؤسسه نشر اسلامی.
42. طبرسی، ابی منصور، احتجاج، ج 2، ص 251، نعمان نجف.
43. همان.
44. طوسی، محمد، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 107، تهران.
45. آقا بزرگ تهرانی، محمد حسن، الذریعة، ج 13، ص 305، داراضواء، بیروت.
46. طوسی، محمد، رجال الطوسی، ص 409، حیدریه نجف.
47. رجال کشیّ، ص 502.
48. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 5، ص 28، قم.
49. طوسی، محمد، الغیبة، ص 212، طبع نجف.
50. وسائل الشیعه، ج 1، ص 21.
51. معجم رجال الحدیث، ج 10، ص 49.
52. ارشاد، ص 333.
53. دخیل، علی محمد، ائمّتنا، ج 2، ص 251، بیروت.
54. ابن حجر عسقلانی، علی بن احمد، الصواعق المحرقة، ص 207، قاهره.
55. ابن کثیر دمشقی، حافظ، البدایة و النهایة، ج 11، ص 19، بیروت.
56. برای آگاهی بیشتر ر.ک: به کتاب ائمتنا، ج 2، ص 250.
57. بحارالانوار، ج 45، ص 118.
58. همان، ج 27، ص 209.
59. قمی، عباس، الانوار البهیة، ص 299، مؤسسه نشر اسلامی، قم.
60. قمی، عباس، منتهی الآمال، ج 2، ص 683، مؤسسه انتشارات هجرت، قم.
منابع: ماهنامه کوثر و www.bashgah.net و راسخون