ID : 1719457
خاطرات مردان انقلاب ابرکوه 3/

تظاهراتی که به تیراندازی و زخمی شدن ۵ نفر درابرکوه ختم شد/ از کاسه چراغ گردسوز به جای بلندگو استفاده می کردیم


محمدحسین طاهری از تظاهرات روز 10 دی سال 57 در ابرکوه می گوید:... به میدان که رسیدیم نیروهای نظامی به حالت تیراندازی و آماده باش ایستاده بودند، حاج سید حسین زارعی دکمه های لباس خود را باز کرد و فریاد زد: اگر می خواهید تیراندازی کنید اول به سینه من بزنید...
 خبرنگار یزدرسا از ابرکوه، ۱۰ دی سال ۵۷ در ابرکوه، یادآور خاطره ماندگار انقلاب است و چه زیباست که روز انقلاب در ابرکوه نامگذاری شود.

محمدحسین طاهری فرزند علی بابا، پرسنل کمیته امداد حضرت امام خمینی(ره) ابرکوه است و از خاطره های آن روز ماندگار می گوید:

خاطره ۱/ تظاهراتی که به تیراندازی و زخمی شدن ۵ نفر ختم شد

صبح روز ۱۰ دی بود ساعت ۸ صبح، قرار بود از تکیه حضرت ابوالفضل(ع) درب قلعه به سمت فلکه ( میدان امام حسین(ع) فعلی) حرکت کنیم و بعد از آن حاج کاظم بصیری روبروی مسجد جامع برای مردم سخنرانی کند.

جمعیتی حدود ۴۰۰- ۳۰۰ نفر از همه محله های شهر، جلو تکیه جمع شدند و حرکت را آغاز کردند.

برای اطلاع از وضعیت شهر، یک نفر با دردست داشتن قلوه سنگی بزرگ و چوب، جلوی مردم، جمعیت را اسکورت می کرد تا اگر ژاندارم ها آمدند به مردم خبر دهد و یک نفر هم پشت جمعیت، از مردم محافظت می کرد، من جلوی جمعیت با یک قلوه سنگی بزرگ حرکت می کردم.

مردم با سر دادن شعار های الله اکبر، لا اله الا الله، مرگ بر شاه، بختیار بختیار نوکر بی اختیار، توپ تانک مسلسل، دیگر اثر ندارد و… حرکت کردند.

به  میدان که رسیدیم نیروهای نظامی به حالت تیراندازی و آماده باش ایستاده بودند و به ما تذکر دادند که اگر جلوتر بیاییم تیر اندازی می کنند. حاج سید حسین زارعی دکمه های لباس خود را باز کرد و دستان خود را بالا برد و فریاد زد: اگر می خواهید تیراندازی کنید اول به سینه من بزنید.

در راهپیمایی های قبلی تیر هوایی می زدند اما در این راهپیمایی گویا دستور تیراندازی داشتند، به همین علت تذکر خود را دوباره تکرار کردند اما مردم بدون توجه به این تذکرات، جلو می رفتند تا اینکه تیر اندازی شروع شد.

جلوی مسجد جامع یک تله شن ریخته شده بود، مردم به پشت شن ها پناه بردند، ۵ نفر در این راهپیمایی تیر خوردند، حاج آقا امیر عظیمی که مردم را تشویق می کرد را به قصد کشتن زدند اما به تیر به دستشان خورد، ایشان را به سرعت به منزل حاج آقا نورالله بردند.

حاج مومن فلاح زاده، مرحوم میرزا احمد عادل، حاج رضا مهدیپور و شهید حسین آدمی هم زخمی شدند، بعد همه آنها را برای مداوا به آباده بردند، چون امنیت و تجهیزات بیمارستان آنجا بیشتر بود.

مردم بسیار خشمگین شدند و به مسیر خود ادامه می دادند، راهپیمایی تا ظهر طول کشید و ژاندارم ها بعد از ساعت ها تلاش موفق شدند مردم معترض را متفرق کنند.

این روز و خاطره اش هیچ گاه از ذهن من و دیگر همشهریان پاک نخواهد شد و رژیم با این کار خود، عملا ثابت کرد که هیچ مسئولیتی در مقابل حفظ جان مردم بر عهده نمی گیرد و به راحتی حاضر است مردم را بکشد.

 خاطره ۲/ از کاسه چراغ گرد سوز به جای بلندگو استفاده می کردیم

آن سال ۱۵ ساله بودم و در کلاس دوم دبیرستان درس می خواندم، هر شب منزل حاج آقا امیر عظیمی جلسه قرآن بود و ما برای شرکت در این جلسه به منزل ایشان می رفتیم.

 قبل از آن هم در مسجد حاج سید حیدر و بعد از نماز مغرب و عشاء، پای منبر حجت الاسلام و المسلمین حسین فلاح زاده که آن روز طلبه بود احکام یاد می گرفیتم و بعد از آن حجت الاسلام فلاح زاده شعارهای انقلابی را به ما یاد می داد.

شب ها هم بعد از مسجد و جلسه قرآن، عکس و اعلامیه های امام(ره) که از قم به دستمان می رسید داخل منزل مردم می انداختیم یا به افراد خاص می رساندیم.

و بعد با شهید سیدعلی محمد نجفی، برادران شهید، سید احمد و سید علی پورنجفی و من،  از پشت بام خود، با کاسه چراغ گردسوز که به عنوان بلندگو استفاده می شد، شعار می دادیم و از همان جا، کوچه ها را چک می کردیم تا اگر پاسبان یا ژاندارمی پیدا شد سکوت کنیم.

summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.


میهمان
خاطره ای بسیار زیبا بود! من یک ابرکوهی هستم و باور نمی کردم چنین اتفاقی در ابرکوه افتاده باشد. از اینکه این خاطره را بیان کردید ممنون هستم. زنده باد ایران
+1 (1 Vote)
Posted on ۱۳۹۲/۱۱/۲۰ ۲۰:۰۰.