دولتهای بعد از انقلاب برای « استقلال» چه کردهاند؟
به گزارش یزدرسا،استقلال یکی از اهداف و فلسفههای شکلگیری جمهوری اسلامی است که به اعتقاد بسیاری از پژوهشگران علوم سیاسی، ایرانیان در طول تاریخ پیوندی غیرقابلانکار با مفهوم استقلال داشتهاند. در علم سیاست، یک بازیگر زمانی استقلال دارد که بتواند خارج از اجبارهای محیط منطقه و بینالملل، منافع ملی خود را دنبال کند و وابستهی نظام بینالملل به شیوهی غیرارادی نباشد.
در دورهی جنگ سرد، مفهوم استقلال از بار ارزشی و معنایی وسیعتری برخوردار بود، اما در عصر اطلاعات و فرایند جهانی شدن، استقلال همانند خودکفایی و توسعهی درونزا مورد انتقاد قرار گرفته است. البته ایران نه تنها در جنگ سرد و عصر اطلاعات، که در سراسر تاریخ، همیشه یکی از اهداف و هویت نظام سیاسی خود را بر اساس استقلال تعریف کرده است.
استقلال ارتباط زیادی به تاریخ، مذهب، زبان و هویت ملی یک کشور دارد. کشورهای بیریشه و تاریخی که ناگهانی براساس توافقات محیط بینالملل زاده میشوند دارای ذخایر تمدنی مناسبی جهت شکلدهی مشروعیتهای اصیل در عصر جدید نیستند و با هر جریانی جهت عوض میکنند.
ایران بهمثابهی واحد سیاسی قدرتمند و باسابقه در طول تاریخ، هویت ملی خود را حفظ کرده است و حتی در اوج شکست و بحران، هیچگاه بهخصوص به لحاظ اندیشه و فرهنگ وابسته نبوده است. در دورههایی به علت هجوم اقوام و قبایل بیابانگرد، استقلال ایران مورد تعرض قرار گرفته است، اما نخبگان ایران با روحیهی رواداری و مهارت خاص، دوباره ققنوس کشور را از خاکسترهای بهظاهر خاموش پرواز دادهاند و استقلال ایران را حفظ کردهاند.
ایران بهمثابهی واحد سیاسی قدرتمند و باسابقه در طول تاریخ، هویت ملی خود را حفظ کرده است و حتی در اوج شکست و بحران، هیچگاه بهخصوص بهلحاظ اندیشه و فرهنگ وابسته نبوده است.
ایران اولین بازیگر سیاسی مستقل
هخامنشیان مؤسس استقلال ایران هستند و به اعتقاد متفکرانی چون هگل و ابنخلدون، ریشهی حکمرانی ایرانیان برآمده از اصول خردورزی انسانی است که در سایر تمدنها، مثل یونان، چین و بینالنهرین دیده نمیشود.
مفهوم نظام سیاسی و حکمرانی براساس رواداری با ایرانیان گره خورده است و اولین دولت مقتدر تاریخ بشر را در ایران عصر هخامنشیان میتوان یافت. ایرانیان بارها در تاریخ به علت چهارراه بودن، مورد هجوم قرار گرفتهاند، اما پس از چندی، اندیشه و عمل نخبگان باعث شکلدهی استقلال سیاسی ایران گردیده است.
استقلال با قلمرو و عمق استراتژیک منطقهای ایران گره خورده است. پس از عهد باستان، ایرانیان در عصر صفویه، استقلال جدیدی براساس روایت شیعی شکل دادند. صفویه نوعی وحدت ملی و مذهبی بود که تمامیت ارضی و ثبات سیاسی ایران را رقم زد و از دریچهی مشروعیت صفویه، ایرانیان به دورهی جدید پای گذاشتند.
چند بحران تجربه گردید تا اینکه در عصر قاجارها، با توجه به ثابت ماندن مؤلفههای تکنیکی و استبداد رژیم سیاسی، ایران در زوال فروپاشی و وابستگی قرار گرفت. قاجارها حکومتی وابسته و بیلیاقت شکل دادند که بسیاری از قلمروهای سرزمینی ایران را با توجه به ضعف شاخصهای نظامی و اقتصادی از دست دادند. ایران وابستهی روس و انگلیس گردید و دچار چنان تحقیر و کماعتمادی شد که برای درمان این وضعیت، تنها راهکار انقلاب بود.
در مشروطه استقلالخواهی ابعاد بسیار زیادی داشت و ایرانیان از احزاب و گرایشهای مختلف سیاسی دوست داشتند کشور به استقلالی دست یابد و از وابستگی روس و انگلیس نجات پیدا کند. برای دستیابی به استقلال، برخی همچنان بر این اعتقاد بودند که بهترین گزینه، وابستگی به کشورهای قدرتمند است.
عدهای طرفدار انگلیس بودند و بد نمیدانستند کشور، مستعمرهی انگلیس گردد. عدهای طرفدار شوروی شدند و دوست داشتند مدل سوسیالیسم در ایران پیاده شود تا مردم به برابری و عدالت دست یابند. برخی طرفدار نیروی سوم، مثل فرانسه، آلمان یا آمریکا بودند تا این کشورها امنیت و رفاه را برای ایران به وجود آورند. برخی اسلامگرا بودند و به دنبال وحدت کشورهای اسلامی بودند و عدهای نیز از توازن قوا و برقراری تعادل سیاسی میان نیروهای خارجی نام میبردند.
بعد از به توپ بسته شدن مجلس، جنگ جهانی اول و روی کار آمدن رضاشاه، اغلب این الگوها در سیاست خارجی ایران عملیاتی شد. قرارداد 1919 بسته شد، از مستشاران آلمانی و آمریکایی در ایران استفاده گردید، عده ای به دنبال دادن امتیاز به شوروی یا آمریکا بودند و برخی نیز آلمانها را نیروی سوم میدیدند.
همهی راهها امتحان گردید، اما در دورهی پهلوی با توجه به اینکه نظام سیاسی از مشروعیت مردمی برخوردار نبود و از سوی دیگر، تمام سیاستگذاریهای مربوط به دموکراسی سرکوب شده بود، رژیم از وضعیت داخلی نابسامانی در رنج بود و هیچیک از استراتژیهای استقلال به سرانجام نرسیدند.
مردم، پهلوی را نظامی وابسته و استبدادی میدانستند که بعد از کودتای 1299 و کودتای 1332 همهی استقلال خود را از دست داده بود. یکی از اصلیترین خواستههای مردم در سال 1357، استقلال کشور و رسیدن به وضعیتی بود که ایران از اجبار مطالبات بینالملل رهایی یابد.
ایران به لحاظ منطقهای و بینالمللی وابستهی نظام سرمایهداری جهانی شده بود و اقداماتی انجام میداد که هزینههای زیادی برای شهروندان به دنبال داشت. در واقع انقلاب اسلامی انفجار استقلالخواهی مردمی بود که از استبداد و توسعهنیافتگی سیاسی به همراه اجبارهای بینالملل، که نقشهای ژاندارمی و نیابتی برای ایران تعریف میکرد، خسته شده بودند.
البته برخی از تحلیلگران نیز بر این اعتقادند رژیم پهلوی همین که در سال 1352 به بعد با افزایش درآمدهای نفتی قصد کرد کمی مستقل عمل کند، با توجه به اینکه دارای پایگاه محکم طبقاتی نبود، از طرف سیستم بینالملل طرد گردید و انتظار یک انقلاب در ایران برای شاهی که بهتازگی الگوی استقلال ملی را دنبال میکرد وجود داشت.
ایران اکنون کشوری مستقل است که بر اصولی ایستاده است که بهشدت انتقادی هستند و اغلب به رویههای ظالمانه و واقعگرایانهی محیط بینالملل انتقاد وارد میکند.
فلسفهی استقلال
استقلالجز سه هدف اصلی نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران است. بسیاری از موارد قانون اساسی کشورمان به استقلالخواهی اشاره دارد. اکنون ایران در نظام بینالملل از معدود کشورهای آزادی است که بهراحتی میتواند سیاستهای رایج دنیا را به انتقاد بکشد و ارائهی راهکار نماید.
ایران رژیم اسرائیل را به رسمیت نمیشناسد و در همهی مجامع و سازمانهای بینالمللی در برابر این کشور میایستد. ایران سیاستگذاریهای اقتصادی، نظامی و دیپلماتیک جهان غرب را قبول ندارد و از کاهش سلاحهای کشتار جمعی، حقوق بشر و محیط زیست دفاع میکند.
ایران اکنون کشوری مستقل است که بر اصولی ایستاده است که بهشدت انتقادی هستند و اغلب به رویههای ظالمانه و واقعگرایانهی محیط بینالملل انتقاد وارد میکند. داشتن نظامی مذهبی و نگرههای انقلابی و اسلامی یکی از مؤلفههای قدرت شده که براساس آن، استقلال ایران به دست آمده است.
بنابراین در بُعد فلسفی ایران دارای روایت استقلالخواهی در دنیاست که البته از این خصلت بازنماییهای منفی نیز صورت گرفته است. در فلسفهی سیاسی ایران، استقلالخواهی در شکل رویهی انتقادی و اعتراضی به وضع موجود، حمایت از جنبشها و حرکتهای تجدیدنظرطلبانه و آرمانگرایی متبلور شده است. روایت ملی، اسلامی، شیعی و انقلابی در جمهوری اسلامی ایران، استقلال را جز اصول و مبانی نظام گردانیده است که دارای دکترین و سیاستگذاریهایی است.
دکترین استقلال، نه شرقی نه غربی
نظریهی اصلی در مورد استقلال ایران در دکترین نه شرقی و نه غربی یافت میشود. در تاریخ معاصر، آیتالله مدرس و دکتر مصدق طرفدار استقلال ایران از منظر موازنهی منفی و عدم تعهد بودهاند. این نخبگان خوشنام سیاسی ایران برای دستیابی به استقلال، بر این باور بودند که ایران باید منافع ملی خود را دنبال کند و به کشورهای غربی و شرقی امتیاز ندهد.
مدرس توسط رضاشاه سرکوب گردید و مصدق نیز به دست شاه و کودتای انگلیسی آمریکایی سرنگون شد. در انقلاب اسلامی ایران با توجه به سابقهی تاریخی ایرانیان در استقلالخواهی، دکترین نه شرقی نه غربی مورد پذیرش قرار گرفت و در قانون اساسی، بخش سیاست خارجی بر اساس این دکترین نوشته شد.(*)
ادامه دارد...
* روحاله اسلامی؛ استادیار علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد