راضیبه گرفتنوقت مردمبرای دفاعماز پشت تلویزیون نیستم! /هرجا صحبت کنم از فردای آن روز میتوانید با خیال راحت کارکنید
به گزارش یزد رسا به نقل از اردکان گویا ؛ به مناسبت سالگرد شهادت آیت الله دکتربهشتی جریان مسافرت ایشان به اردکان بازخوانی می خونیم :
آیتالله دکتر بهشتی در اردکان « 11 بهمن 1359»
در آن اوضاعواحوال افراد مختلف چه از طرفداران و چه از مخالفان بنیصدر به شهرهای گوناگون سفر میکردند تا مواضع خود را برای مردم بیان کنند؛ ازجمله کسانی که مرتب به شهرهای مختلف مسافرت میکرد آیتالله دکتر بهشتی بود.
آیتالله بهشتی در تاریخ 11 بهمن 1359 وارد استان یزد شد و در اغلب شهرهای استان سخنرانی نمود؛ شبی که قرار بود فردای آن روزبه اردکان بیاید،جلسهای با حضور ایشان و مسئولان دفاتر حزب جمهوری اسلامی در سطح استان یزد در محل دفتر حزب جمهوری اسلامی یزد تشکیل گردید.
از اردکان حجتالاسلام حاج سید محمد حسینی نژاد، آقای محمود حیدری، بنده ویکی نفر دیگر از دوستان شرکت کردیم؛ جلسه در ساختمانی واقع در جنب درِ ورودی باغ ملی یزد تشکیل شد؛ این ساختمان که بعداً تخریب شد، پشت شهرداری فعلی یزد قرار داشت و در اختیار حزب جمهوری اسلامی یزد بود؛حدود 30 نفر از سراسر استان در آن محل جمع شده بودیم. قبل از ورود آیتالله بهشتی به جلسه، اتفاق جالبی افتاد؛ وقتی مسئول بلندگو مشغول آماده کردن یک بلند گوی سیار برای جلسه بود، سیم باند بلندگو را بهجای اتصال به پشت دستگاه آمپلیفایر به برق وصل کرد؛ ناگهان صدای عجیبی همراه با دود زیاد از آن بلند شد؛یکلحظه حاضران به خیال اینکه بمب منفجرشده تکان شدیدی خوردند. چند دقیقه بعد آیتالله بهشتی در جلسه حضور یافت. شام آن شب چلوخورشت قیمه بود؛ اتفاقاً تعداد غذا هم تقریباً بهاندازه نفرات حاضر در جلسه بود و غذای اضافی هم وجود نداشت. در حین غذا خوردن حجتالاسلام حسنعلی امامجمعه تفت وارد جلسه شد. آیتالله بهشتی او را در کنار خود نشاند و قاشق را به ایشان داد و گفت: «شما با قاشق غذا بخورید و من با چنگال.»
پس از صرف شام صحبتهای فراوانی شد؛ ازجمله اینکه من گفتم: «شما فردا سفارش ما را به آیت الله خاتمی بکنید تاکمی بیشتر به حزب توجه نماید.»
ایشان با خونسردی تمام فرمود :« مطمئن باشید هرجایی که من صحبت کردم از فردای آن روز میتوانید با خیال راحت کارکنید.» اتفاقاً همینطور هم شد و پسازآن دیگر هیچ مشکل اساسی برای کار کردن وجود نداشت.
پس از پایان جلسه وقتی از اتاق بیرون آمدیم، من روبروی آیتالله بهشتی ایستادم و با خنده به ایشان گفتم: «شما که میدانستید آقای حبیبی رأی نمیآورد چرا او را بهعنوان کاندیدا معرفی کردید تا حالا مردم به شما فحش بدهند؟» ایشان دستش را روی شانه من گذاشت و فرمود: «برای اینکه وقتی بنیصدر خیانت میکند، شما نیایید جلو ما را بگیرید و بگویید، چرا بنیصدر را تائید کردید؟» وقتی میخواستیم از ایشان جدا شویم در پای ماشین، من بار دیگر به ایشان گفتم: «بنیصدر روزنامه انقلاب اسلامی را مجانی میدهد، شما هم روزنامه جمهوری اسلامی را مجانی کنید» ؛ دستش را به پشت من زد و گفت: «ما این پولها نداریم، شما اگر دارید بروید روزنامه را مجانی توزیع کنید.» توضیح اینکه در آن زمان روزنامه انقلاب اسلامی بهعنوان بیانکننده دیدگاههای بنیصدر با تیراژ وسیعی در سطح کشور توزیع میشد و هیچوقت کسی دنبال دریافت آبونمان و وجه اشتراک آن نبود و حتی چند بارمن خودم به دفتر مرکزی روزنامه تلفن کردم که این تعداد روزنامه انقلاب در اردکان به فروش نمیرسد، کمتر بفرستید، امّا آنها نهتنها از تعداد آن کم نکردند بلکه گاهی تعداد بیشتری هم میفرستادند. خلاصه آن شب به اردکان بازگشتیم و مقدمات کاررا برای آمدن آیت الله بهشتی به اردکان را فراهم کردیم. مخالفان هم تدارک تظاهرات علیه بهشتی را فراهم کرده بودند؛ تعداد زیادی عکسهای بنیصدر بین طرفدارانش توزیعشده بود تا در حین سخنرانی آیتالله بهشتی، آنها را روی دست بلند کنند.
برای استقبال از آیتالله بهشتی قرار بود یک نفر شتر نحر کنیم؛ طرفداران بنیصدر به بهانهی اینکه خیابان کثیف میشود میخواستند مانع از کشتن شتر بشوند؛ لازم به ذکر است در اردکان هرگاه بخواهند به کسی خیلی احترام بگذارند جلو پایش شتر نحرمیکنند.
خلاصه آن روز آیتالله بهشتی با تأخیر به اردکان وارد شدو به قول خودش این اولین باری بود که در رأس ساعت مقرر نتوانسته بود در جلسه حضور پیدا کند؛ زیرا در مسیر راه یزد به اردکان در اشکذر و زارچ مردم به استقبال ایشان رفته بودند و مجبور شده بود که قدری برای مردم صحبت کند. خلاصه نزدیک غروب، آقای بهشتی وارد اردکان شد و در محل مصلای فعلی که در آن زمان ورزشگاه بود ،سخنرانی نمود. قبل از سخنرانی ایشان، آیتالله خاتمی چند دقیقه آقای دکتر بهشتی را معرفی کرد. انصافاً آیتالله خاتمی خیلی خوب آیتالله بهشتی را معرفی کرد و سخنانی به این مضمون بیان فرمود:« قوه قضائیه به آقای بهشتی عزت نداده بلکه آیتالله بهشتی به قوه قضائیّه عظمت بخشیده است!» سپس آیتالله بهشتی در آغاز از مردم به خاطر تأخیری که صورت گرفته عذرخواهی کرد و از آنها خواست تا او را ببخشند، بعد سخنرانی خود را آغاز کرد؛ در حین سخنرانی طرفداران بنیصدر با بلند کردن عکسهای بنیصدر علیه ایشان شعار میدادند؛ ازجمله شعارهایشان این بود:" بهشتی،بهشتی، طالقانی را تو کشتی، بهشتی، بهشتی درود بر بنیصدر؛ یکی دو بار هم "مرگ بر بهشتی گفته شد"، امّا سعهصدر و استقامت آیتالله بهشتی آنقدر زیاد بود که در همان سخنرانی اوضاع را دگرگون کرد و کسانی که بیتفاوت هم بودند بهصف موافقین پیوستند؛ درنتیجه فضای جلسه به نفع آیتالله بهشتی تغییر کرد و شعار "درود بر بهشتی" تمام ورزشگاه را فراگرفت؛ آن جلسه از محدود جلساتی بود که موافقان و مخالفان در یک محل بدون اینکه درگیری ایجاد کنند اقدام به سردادن شعار میکردند. امّا همانگونه که آیتالله بهشتی روز قبل به من گفته بود، پسازآن سخنرانی اوضاع سیاسی اردکان دگرگون و طرفداران بنیصدر در اقلیت قرار گرفتند و مظلومّیت بهشتی بر همه آشکار شد. از آن به بعد ما با خیال راحت در دبیرستان ها و در حزب جمهوری اسلامی و جاهای دیگر میتوانستیم حرف بزنیم و از اصول انقلاب دفاع کنیم.
البته در آن زمان افراد دیگری هم برای سخنرانی به اردکان آمدند یا برای مراسم مختلف از آنها دعوت میکردیم تا به اردکان بیایند. یادم نمیرود ازجمله این افراد «آقا محمدی» نمایندهی مردم همدان بود که رفتیم تهران و در مجلس شورای اسلامی، حجتالاسلام سید محمد خاتمی ،نماینده مردم اردکان، ایشان را به ما معرفی کرد،؛ ایشان در تاریخ 29/3/1360 به اردکان آمدند و طی سخنرانی صریحاً گفتند: «اگر رئیسجمهور بخواهد خلاف بکند مجلس شورای اسلامی رأی بر عدمکفایت سیاسی وی میدهد، ولیّ فقیه هم آن را تأیید میکند و رئیسجمهور از کار برکنار میشود.» آن روز هضم این سخنان برای بعضیها دشوار بود، اما درست همانطور شد که ایشان گفته بود. همچنین حجتالاسلام صادق خلخالی و آیتالله موسوی اردبیلی و دیگران آمدند و در اردکان سخنرانی کردند، ولی هیچکدام حضورشان مانند آیتالله بهشتی مؤثر و مثمر ثمر نبود.
مذاکره با حجتالاسلام محمد منتظری
حجتالاسلام محمد منتظری از افراد مبارزی بود که در رژیم طاغوت بیشتر در خارج از کشور مخصوصاً در لیبی زندگی میکرد و با سرهنگ قذافی رئیسجمهور لیبی رابطه نزدیکی داشت. پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد و از اعضای کادر مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود، اما براثر یک سری کارهای خاصی که توسط وی انجام شد مخصوصاً در رابطه با لیبی باعث شد تا رابطهاش با حزب جمهوری اسلامی مدتی تقریباً قطع شود؛ در آن اوضاعواحوال حجتالاسلام محمد منتظری طرحی ارائه داد مبنی بر اینکه بهجای اینکه اسرائیل بیاید به سراغ ما، ما باید به سراغ او برویم.؛ در همین راستا درصدد جمعآوری یک نیروی دههزارنفری برآمد که آنها را به سوریه و لبنان ببرد و در برابر اسرائیل مقاومت کند. در آن زمان دانشجوی دانشگاه اصفهان بودم؛ یک روز محمد منتظری به دانشگاه آمد و طی یک سخنرانی مفصل طرح خود را ارائه داد و از داوطلبان ثبتنام به عمل آمد، ولی دولت بازرگان مانع از حرکت آنها به لبنان گردید. بالاخره پس از مشکلات فراوان، چندنفری موفق شدند که به لبنان بروند اما طرح اصلی ایشان درست اجرا نشد و حتی این حرکت وی باعث شد که آیتالله منتظری پدر ایشان هم یک موضع نهچندان مناسبی بگیرد. محمد منتظری که با مخالفت دولت مواجه شد با نیروهای خود در فرودگاه مهرآباد متحصن شدند. آیتالله منتظری هم طی اطلاعیه گفت: «محمد در زندان شکنجهشده و صدمات روحی فراوانی دیده و چنان وانمود کرد که محمد منتظری تعادل روحی ندارد.» بگذریم غرض اصلی این بود که در آن سخنرانی از محمد منتظری پرسیدند که آیا شورای انقلاب را قبول داری؟ چون ایشان دولت بازرگان را قبول نداشت، گفت: «شورای انقلابی که بازرگان و بهشتی در آن باشند، نه.» درجاهای دیگر نیز علیه شهید بهشتی موضعگیری فراوان کرده بود و طرفداران بنیصدر سخنرانیهای او را در یک کتاب جیبی چاپ کرده بودند. اتفاقاً یک جلد از آن کتاب در اوایل خردادماه سال 1360 در اردکان به دست من رسید. من با توجه به سخنرانی ایشان در دانشگاه اصفهان بعید نمیدانستم که این حرفها توسط ایشان بیانشده باشد؛ برحسب اتفاق برای انجام کاری به همراه آقای محمود حیدری به مجلس شورای اسلامی رفتیم؛ در آن زمان آقای سید محمد خاتمی نماینده اردکان در مجلس شورای اسلامی بود و بهاتفاق ایشان در غذاخوری مجلس ناهار خوردیم. پس از ناهار شهید محمد منتظری را در راهرو مجلس دیدیم، من به ایشان گفتم: «آقای منتظری اخیراً کتابی چاپشده که حاوی سخنرانیهای شما علیه بهشتی است، آیا شما این حرفها را قبول دارید؟» ایشان گفت: «بلی ، این حرفها مال من است ولی من حرفهایم را پس میگیرم و دیگر آنها را قبول ندارم.»،گفتم: «این کتاب را در اردکان دیدهام ، حتماً در شهرهای دیگر هم توزیعشده ،اگر صلاح بدانید آنها را تکذیب کنید یا بگوئیید که مواضع شما عوضشده است؛» ایشان گفت: «بر چشم! در اولین فرصت این کار را میکنم.» اما متأسفانه دو هفته بعد شهید محمد منتظری در کنار شهید بهشتی به شهادت رسید و این گفته وی که نظراتم نسبت به ایشان عوضشده کاملاً مشخص گردید. اما بشنوید از بزرگواری شهید بهشتی، ظاهراً بعدازاین جریان ، شهید محمد منتظری خدمت شهید بهشتی میرسد و از ایشان میخواهد اجازه بدهد تا از طریق رادیو، تلویزیون حرفهای گذشته خود را پس بگیرد، اما شهید بهشتی میفرماید: «من راضی نیستم که وقت مردم را بگیرید و از پشت تلویزیون از من دفاع کنید!»
ناگفته نماند که آن روز در مجلس با چند نفر دیگر ازجمله شهید حقانی از شهدای هفتم تیر ملاقات و گفتگو کردم؛ مخصوصاً که هنوز پس از 33 سال چهره خندان شهید حقانی را هیچگاه فراموش نمیکنم، یادشان به خیر و راهشان پر رهرو باد!
منبع:خاطرات علی سپهری
انتهای پیام/ع