ID : 32053958

روایتی از بانوی بسیجی بافقی از همرزمی با شهید همت تا دفاع از کردستان


جنگ تحمیلی صحنه رشادت انسان‌هایی است که جان خود را در طبق اخلاص گذاشته و در راه دفاعی مقدس از میهن راهی جبهه‌ها شدند، در این میان مردان تنها نبودند و از بانوان مجاهده‌ای نیز می‌توان نام برد.

به گزارش یزدرسا به نقل از بافق خبر؛  قبل از انقلاب دانش آموز بود و در صف اول مبارزان علیه رژیم شاهنشاهی، همرزم شهید همت و شهید محسن صفوی در مبارزات انقلابی، با شروع جنگ تحمیلی نیز روحیه انقلابی خود را حفظ کرده و این بار راهی کردستان شد. پرستاری از مجروحان، کارهای فرهنگی و فعالیت به عنوان نیروی نظامی او را به عنوان یک  بسیجی انقلابی در دوران دفاع مقدس معرفی کرده است.

پروانه کرمی با سابقه 40 ماه و 15 روز حضور در جبهه، همسر شهید علی اکبر خدامی، فرمانده عملیات بانه و کسی است که شهید صیاد شیرازی او را شیرکوه کردستان نامید. به بهانه هفته بسیج دقایقی با او همکلام شدیم تا از آنچه بگوید که دیروز او را رزمنده  و بسیجی دفاع مقدس کرد .  

39 سال حضور در خط مقدم انقلاب در کارنامه شما به عنوان یک بانوی انقلابی و رزمنده ثبت شده است. از شروع فعالیت‌های سیاسی خود بگویید.

فعالیت‌های سیاسی را از سال 1356 شروع کردم، زمانی که فعالیت‌های انقلابی جدی‌تر شد من دانش آموز بودم. در خانواده‌ای پرورش یافته بودم که همه به خصوص پدرم انقلابی بودند، بنابراین من هم با تاثیرپذیری از او در این راه وارد شدم، ابتدای فعالیت‌های من در سال دوم در دبیرستان بود، در آن روزها با سردار شهید همت و سردار شهید محسن صفوی در فعالیت‌های انقلابی در شهرضا همراهی می‌کردم.

حضور ما در خط مقدم فعالیت‌های انقلابی در سال منتهی به پیروزی انقلاب ادامه داشت تا اینکه در مهر 1357 فعالیت‌ها به صورت علنی ادامه پیدا کرد، بنده در دبیرستان "آذرمیدخت" سابق و "22 بهمن" امروز سرگروه فعالیت‌های انقلابی بودم.

حضور در فعالیت‌های ضد حکومت پهلوی از سوی یک دختر نوجوان و در یک شهر کوچک بدون شک با سختی‌های زیادی همراه بوده است. در این راه بابت اتفاقات بعد نگرانی وجود نداشت؟

ما بی تفاوت نسبت به همه مشکلات در راه اعتقادات خود قدم برمی‌داشتیم، به عنوان مثال 4 آبان 1357 ما راهپیمایی را اندازی کردیم، روز قبل از ژاندارمری شهرضا به ما هشدار دادند که اگر تجمعی صورت بگیرد تیراندازی می‌کنیم، اما ما بی توجه به این هشدار و تهدیدها وارد میدان شدیم، بچه‌ها را بیرون و تا فلکه مرکزی شهر راهپیمایی کردیم.

البته که مسائل و مشکلات نیز وجود داشت، اوایل پاییز بود که همزمان با ماه‌های محرم و صفر نمایشگاهی از کتاب‌های شهید مطهری و دکتر شریعتی برپا شد  با دوستان به نمایشگاه رفتیم که در تیراندازی‌ها پای دوست من تیر خورد و روز بعد نیز شهید غضنفری یکی از دوستان سردار شهید همت به شهادت رسید، حکومت پهلوی در آن روزها تصمیم به شهادت شهید همت داشت که البته این اتفاق رخ نداد.

در جریان فعالیت‌های انقلابی دختران هم با شما همراهی می‌کردند؟

بله، من به نوعی سرگروه بانوان انقلابی بودم، البته بعضی معلمان مدرسه سعی می‌کردند ما را  تهدید کنند، حتی روز 4 آبان نیز نزدیک بود در جریان تظاهرات دستگیر شود اما این اتفاق رخ نداد. در آن زمان پدرم زندانی سیاسی بود، پیغام داد که نمی‌گویم نیا اما اگر بیایی نقشه کشیده‌اند تا دستگیرت کنند.

آن زمان من دانش آموز بودم اما شدیدا علاقه مند به مسائل سیاسی، بعد از اصفهان اولین حکومت نظامی در شهرضا صورت گرفت و من بدون ترس به خیابان می‌آمدم، به نوعی همه من را می‌شناختند، کاملا با شهید همت و شهید صفوی همراه بودم، در جلسات آنها حضور داشتم و روشنگری می‌کردیم. با بچه‌ها صحبت کرده و آنها را برای انجام فعالیت‌های انقلابی آماده می‌کردم، جالب است بدانید اولین پرچم شیر و خورشید که در مدارس پایین آمد پرچم مدرسه ما بود که هدایت کننده من بودم و به همراه یکی از دوستانم که ترک قشقایی بود آن را پایین آوردیم.

بعد از انقلاب هم شما بیکار نبودید و این بار راهی جبهه شدید. چطور به عنوان یک بانوی رزمنده راهی جبهه شدید.

سال 1361 بود که برای اعزام نیروهای فرهنگی به جبهه فراخوان داده شد، من هم که فرهنگی بودم تصمیم گرفتم راهی جبهه شوم. این را هم بگویم که من دیپلم را سال 1359 گرفتم، ابتدای انقلاب به دلیل انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها مدتی تعطیل شد، در آزمون شرکت کردم و برای نهضت سوادآموزی، امور تربیتی و معلم پیمانی قبول شدم.

کارم را تازه شروع کرده بودم که به عنوان نیروی فرهنگی همراه با خواهر کوچک‌ترم که مربی پرورشی بود راهی کردستان شدیم. ما برای کارهای فرهنگی به کردستان اعزام شدیم اما آنجا همه کار انجام می‌دادیم، از حضور در بیمارستان تا کمک به سپاه در کارهای نظامی و مراقبت از دخترانی که رودرروی نظام کومله و دموکرات بودند و در کردستان می‌جنگیدند.

 به این ترتیب شما علاوه بر کارهای فرهنگی در بحث‌های نظامی هم شرکت داشتید.

بله، ما آموزش نظامی دیدیم و در موارد لزوم اسلحه در اختیار داشتیم، البته مهمترین فعالیت ما کار فرهنگی بود که بسیار نیز سنگین بود، به این دلیل که هم باید ایدئولوژی اسلامی را می‌دانستیم و هم باید آنقدر قوی بودیم که اجازه ندهیم آنها بر تفکرات و اعتقادات ما تاثیر بگذارند و هم اینکه ایدئولوژی های غربی آن زمان که افکار جوانان و دانش آموزان منطقه را احاطه کرده بود بشناسیم و بتوانیم تاثیر گذار باشیم.

به عنوان مثال آنجا دانش آموزانی بودند که پدران و برادرانشان جزء کومله و دموکرات بودند، آنها ما را رودرروی خود می‌دیدند بنابراین باید آنقدر با عطوفت و مهربانی و درایت با آنها رفتار می‌کردیم تا به بهترین شکل آنها را جذب حکومت اسلامی کنیم.

البته به این دلیل که منطقه سنی نشین بود و امام خمینی (ره) نیز بر روی مسئله وحدت تاکید داشتند ما نیز برنامه‌های خود را بر همین اساس پیش می‌بردیم.

چند سال در کردستان حضور داشتید؟ چه زمانی با شهید خدامی ازدواج کردید؟

4 سال در کردستان بودم، یک سال اول را مجرد بودم و سپس ازدواج کردم. ماجرای ازدواج ما نیز به این شکل بود که یکی از دوستان که آنها هم در جبهه حضور داشتند و همسرش دوست همسر من بود واسطه ازدواج شدند، ابتدا معرفی و بعد خواستگاری رسمی و سپس ازدواج صورت گرفت.

بعد از ازدواج فعالیت‌های شما در جبهه چطور ادامه پیدا کرد؟

بهتر است بگویم من با هدفم ازدواج کردم، دوست داشتم تا زمانی که جنگ است در جبهه بمانم و مدافع انقلاب باشم، در این راه ازدواج من هم بسیار کمک کننده بود، علاوه بر اینکه شهید خدامی را به عنوان همسر انتخاب کردم او را به عنوان یک یاور و همراه انتخاب کردم، ما زندگی خوبی داشتیم، بعد از 4 سال که از ازدواج ما گذشت در منطقه به درجه جانبازی رسیدند، هم پای راست خود را از دست دادند و هم دچار عارضه شیمیایی شدند. 

ما کاملا هم فکر و هم عقیده بودیم، 32 سال با هم زندگی کردیم و سال گذشته به دلیل عوارض ناشی از شیمیایی شدن به رحمت ایزدی پیوستند.

32 سال زندگی با یک جانباز فراز و نشیب‌های زیادی دارد، از شرایط زندگی خود با شهید خدامی بگویید.

ایشان دوران سختی را از نظر بیماری پشت سر گذاشتند اما هیچ وقت از شرایط خود ناراضی نبودند، در واقع اصلا مشکلات جسمی را به روی خود نمی‌آوردند، درست است که پای ایشان قطع بود و مشکلات تنفسی ناشی از عارضه شیمیایی شرایط سختی برایشان به وجود آورده بود اما هیچ گاه خم به ابرو نمی‌آوردند.

گاهی آنقدر حالشان بد می‌شد که کاملا بی‌هوش می‌شدند اما خودشان نمی‌دانستند در چه حالی هستند، در نهایت با همان عارضه ریه 17 مرداد 95و بعد از 4 روز بستری در بیمارستان رحلت و به یاران شهیدش پیوست.

چه چیزی سبب شد تا در همه این‌ سال‌ها هم پرستار یک جانباز باشید و هم فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی خود را ادامه بدهید؟

من علاقه زیادی به فعالیت‌های سیاسی و انقلابی داشتم و در کنار این موضوع همسرم هم مشوق من بود، در واقع ما تکمیل کننده هم بودیم، او هیچ وقت مانع من نبود، حتی من دوره هفتم مجلس کاندیدا نیز شدم و از من حمایت کرد، واقعا تا آخر عمر پیرو خط امام و رهبری بود، مسائل کشور را دنبال کرده و انسان بسیار باهوشی بود. هیچ وقت نه تنها مانع من نبود بلکه مشوق هم بود، ما زندگی خوبی داشتیم و با عشق و علاقه کنار هم زندگی می‌کردیم.

پرورش فرزندان در شرایط جنگ، در منطقه کردستان و همزمان با حضور شما و همسرتان در جبهه چطور بود؟

این را بگویم که اصلا سخت نبود15 خرداد بانه را شدیدا بمباران کردند و رهبر معظم انقلاب که آن زمان رئیس جمهور بودند در وصف آن اتفاق گفتند بدترین بمباران بوده است، من آن زمان فرزند اولم را باردار بودم، با آن شرایط که ماه رمضان بود در راهپیمایی شرکت‌ کردم و بمباران شدیدی را شاهد بودم، در حالی که هیچ کس باور نمی‌کرد ما زنده مانده باشیم اما ماندیم و دفاع کردیم.

سرودی هست که محمد اصفهانی خوانده و در بخشی از آن آمده: «برید از اونا بپرسید که ندیده‌ها رو دیدند». ما آن ندیده‌ها را دیده و حس کردیم اما اصلا سخت نبود و عادی زندگی می‌کردیم.

در روزهای سرد زمستان، آن هم در کردستان و زمانی که ضدانقلاب تانکرهای نفت را در جاده می زدند نفتی وارد شهر نمی‌شد اما ما ایثار می‌کردیم و می‌گفتیم بگذارید مردم همین مقدار کم نفت را هم بخرند و اشکالی ندارد که ما نداشته باشیم.

نمونه این تفکر را امروز می‌توانیم در مدافعان حرم ببینیم. به نظر شما این عقیده چطور در بین جوانانی که راهی دفاع از حرم اهل بیت (ع) می‌شوند تجلی پیدا کرده است؟

جوانانی هستند که در این شرایط جانشان را کف دست گذاشته و ایثار را معنا می‌کنند، هرچند به عقیده من این جوانان مدافع حرم ایثار بیشتری می‌کنند چون در کشوری دیگر با دشمنان می‌جنگند، اهداف آنها با رزمندگان دفاع مقدس مشترک است و آنها هم برای حفظ و حراست از اعتقادات خود رفتند و اینها نیز همین گونه‌اند. با این تفاوت که آن زمان همه نان شب خود را برای جبهه می‌دادند و فرهنگ دفاع درجامعه حکم فرما بود. برای همین است که می‌گوییم مدافعان حرم امروز ایثار بالاتری دارند و این از برکات انقلاب است.

سئوالی که نسل‌های بعد از انقلاب یعنی نوجوانان و جوانان امروز می‌پرسند درباره چرایی انقلاب است. شما به عنوان کسی که در خط مقدم انقلاب بودید در پاسخ به این سوال چه می‌گویید. 

اکنون اگر می‌گوییم دوباره باید به اصل خود برگردیم یعنی اینکه اتحاد گذشته را داشته باشیم. همان اتحادی که سبب رقم خوردن انقلاب شد، برای همین است.

ما در شکل گیری انقلاب به دنبال مادیات نبودیم، نمی‌خواستیم انقلاب کنیم تا الان مشکلی برای مردم ایجاد شود، اصلا چنین مسائلی مطرح نبود در جنگ هم سفره‌ای پهن بود و همه در کنار هم بودند، اما الان داشتن‌ها برای عده‌ای است و نداشتن‌ها برای عده‌ای دیگرما در حال تلاش هستیم تا این جو در جامعه شکسته شود، تا جوانان خود به پاسخ این سئوال برسند، انقلاب ما برکات بسیاری دارد که لازم است با وحدت نیروهای انقلابی این برکات تجلی پیدا کند.

انتهای پیام/ع.ع

summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.