زمان انقلاب عکس های امام(ره) را مونتاژ می کردم
اشاره؛ محمد حسین اکرامی از قدیمی ترین عکاس های یزد است که خاطرات زیبایی از کار خود در زمان انقلاب و جنگ تحمیلی دارد.
متن زیر حاصل گفتگوی خبرنگار یزد رسا با آقای اکرامی است.
قسمت اول: بیوگرافی
اینجانب محمدحسین اکرامی متولد۱۳۳۴ پس از اتمام تحصیلات ابتدایی در روستا راهی یزد شدم حدود سال ۱۳۵۰در یک مغازه عکاسی مشغول کار شدم و پس از سه سال به تهران رفتم و دوره عکاسی را در تهران تکمیل سپس جهت اعزام به خدمت سربازی به یزد آمدم.
که آن سال به علت زیادی مشمول از خدمت معاف و در سال ۱۳۵۴ یک مغازه عکاسی در میدان مارکار دایر و به دلیل اینکه هنر عکاسی را در تهران تجربه و کسب کرده بودم خیلی زود کارم گرفت و چون کار جدیدی د رعکاسی پورتره ارائه می شد مورد توجه قشر جوان قرار گرفت و صاحب سبک در عکاسی چهره شدم که سالمندان امروز از خاطره خوش عکس های منحصر به فرد آن روزها می گویند .
سال ۱۳۵۶ ازدواج کردم و حاصل این ازدواج دو پسرو دو دختر می باشد که همگی به لطف خدا ازدواج خوب و موفقی داشتند، پسر بزرگم فوق لیسانس علوم سیاسی و شاغل در ستاد مشترک سپاه در تهران وپسر کوچکم بعد از دیپلم چون علاقه ای به ادامه تحصیل نداشت شغل مرا انتخاب و نزد خودم مشغول می باشد.
قسمت دوم: دوران انقلاب
در سال ۱۳۵۶بعد از فوت حاج اقا مصطفی خمینی در نجف که باعث جرقه ی نهضت شد نوار کستی از سخنرانی امام به یزد رسیده بود و ما برای اولین بار صدای امام را از طریق نوار داخل اتومبیل و خارج از شهر گوش کردیم، در ان زمان بردن نام خمینی جرم محسوب می شد چه رسد به گوش کردن نوار ایشان.
در همان زمان عکسی از امام به دستم افتاد و بنا به اقتضای شغلم به فکرم رسید که این عکس را با کمی دستکاری و مونتاژ تکثیر و در اختیار شیفتگان امام قرار دهم، با اینکه خطرات این کار را می دانستم.
پشت زمینه ی این عکس خورشیدی بود که لا به لای تشعشع ان جملاتی از قبیل شجاعت ،عدالت ، حرمت نشئات می گرفت و به امام ختم می شد با چاپ اولین عکس سایز ۴*۳ بسیار طرفدار پیدا کرد به طوری که شب ها در مغازه را ازپشت می بستم و در تاریک خانه تا پاسی از شب عکس ها را چاپ و چون عکاسی جای مناسبی برای خشک کردن عکس نبود عکس ها را شبانه به خانه می بردم، در حوض خانه شست وشومی دادم، در فضای باز خشک می کردم و به صورت رول به مغازه می بردم و انجا بین افراد شناخته شده توزیع می کردم.
خود به خود در متن نهضت قرار گرفته بودم کم کم چهلم ها و تظاهرات اوج گرفت و به پیروزی انقلاب انجامید که در این دوره خاطرات زیادی است که می گذرم.
قسمت سوم: جنگ تحمیلی
بعد از انقلاب با تاسیس حزب جمهوری به عضویت حزب در آمدم و در فعالیت های حزبی شرکت داشتم، با شروع جنگ تحمیلی و احساس نیاز در چند نوبت به جبهه اعزام شدم، دفعه اولی با نیروهای داوطلب اعزام و بعد از سازماندهی در محل تیپ نزدیکی اهواز و اخذ کارت و پلاک به واحد آموزش و عقیدتی معرفی و با تحویل گرفتن ماشین با مسئول واحد شبانه حرکت کردیم که از اینجا خاطره ها شکل می گیرد.
از جاده اهواز خرمشهر به طرف شلمچه که یک جاده خاکی بود حرکت کردیم مجبور بودیم با چراغ خاموش حرکت کنیم، ۲ ساعت طول کشید تا به بنه شلمچه رسیدیم که همزمان بود با آتش باری توپخانه عراق به سمت مواضع ایران و این برای من که برای اولین بار با این آتشبازی ها مواجه می شدم خیلی دلهره آور و ترسناک بود.
وارد سنگر عقیدتی شدیم سنگری بود بزرگ و مجهز به وسایل سمعی و بصری؛ با ورود به سنگر برادر پاسدار شهبازی مسئول واحد عقیدتی بر اثر خستگی راه خستگی راه خیلی سریع به خواب رفت در حالی که صدای شلیک توپخانه دشمن دقیقه به دقیقه سنگر را می لرزاند و من هم که با این صداها مانوس نبودم نتوانستم بخوابم و با وجود خستگی تا صبح بیدار ماندم فکر می کردم هر لحظه ممکن است گلوله بعدی به سنگر ما اصابت کند.
صبح که برادر شهبازی بیدار شد گفتم شما چطور با این همه سر و صدا و انفجار خواب رفتید من که تا صبح نخوابیدم، ایشان با لبخند گفت صبر کن کم کم عادت می کنی شب بعد چون کمی با صدا ها عادت کرده بودم خستگی و بی خوابی دوروزه داشتم، به محض خوابیدن خوابم برد بعلت انحراف بینی که داشتم شبها خرخر زیادی می کردم.همین باعث بیدار شدن پیاپی همسنگر عزیزم می شد.صبح که بیدار شدم شهبازی گفت فلانی من از صدای توپ و تانک خوابم می برد اما خروپف های تو خواب را از چشم من گرفت.من هم نسخه خودشان را تحویل خودشان دادم و گفتم شما هم قدری صبر کن عادت می کنی.هنوز هم هروقت همدیگر را می بینیم به یاد آن روزها می افتیم .
کار ما آنجا با یک دستگاه ویدئو و تلویزیون سیاه و سفید شروع شد کار ما این بود نوار سخنرانی ها و درسهای اخلاق آیت الله مظاهری و فیلم های سینمایی برای رزمندگانی که در نقاط مختلف خط در حال انجام وظیفه بودند می بردیم و موقع استراحت آنها با نمایش فیلم و سخنرانی وقت خالی آنها را پر می کردیم و هرروز از موقعیتی به موقعیت دیگر اعزام داشتیم.
دفعه بعدی هم که به جبهه اعزام شدم احتیاجات عکس پرسنلی رزمندگان را مرتفع می کردم به این شکل که با مسئول از اداره آموزش و پرورش در امور رزمندگان به موقعیت های مختلف جبهه سر میزدیم تا از آنهایی که برای کنکور آماده می شدند عکس بگیریم و ثبت نام انها همان جا انجام می شد.
عکس توسط دوربین پولاروید چهار عکسی و بالافاصله به آنها تحویل و با مدارک سنجاق می شد.
در یکی از همین ماموریت ها به جزیره مجنون که تازه به تصرف رزمندگان اسلام درآمده بود رفتیم من بودم و راننده و مسئول ثبت نام رزمندگان به دژبانی خط که رسیدیم با یکی از دوستان قدیمی مواجه شدم از بسیج ادارات آمده بود گفت چند روزی هوا ابری بود و هواپیماهای عراقی پیدا نبودند امروز هوا صاف است و ممکن است هرلحظه سر و کله آنها پیدا شود.
زودتر بروید،با طنز دوستانه گفت فلانی وصیت نامه را تحویل بده و برو. هنوز کیلومتری راه نرفته بودیم که پدافندهای هوایی شروع به کار کردند معلوم بود هواپیماها پیدا شدند ما روی جاده که وسط نیزارهای سوخته احداث شده بود و حدود دو متر ارتفاع داشت حرکت می کردیم .از دور بمباران جاده و ترکیدن بمب ها را مشاهده می کردیم. راننده با مهارت ماشین را به پایین جاده سمت مخالف بمباران هدایت کرد که از موج انفجار و ترکش بمب در امان ماندیم بعد از اتمام کار و گرفتن عکس رزمندگان موقع برگشت مقابل دژبانی آن دوست گفت: بعد از رفتن شما و بمباران جاده گفتم حتما ماشین شما را بمباران می کنند و برای شما فاتحه خواندم و من گفتم حتما لایق نبودیم .
دو مرتبه دیگر هم با همین هدف که رفع نیاز عکس رزمندگان بود به جبهه رفتم و اکنون در همان شغل عکاسی مشغول و در خدمت همشهریان می باشم.
یزد رسا؛ آقای اکرامی هم اکنون در عکاسی خود تحت عنوان "ساتی" واقع در میدان ابوذر یزد فعالیت می کند.
اکرامی(نفر اول از سمت راست) در کنار برادار همسرش
نفر وسط آقای شهبازی-نفر اول از سمت راست(اکرامی)
حجت الاسلام بشکانی(نفر چهارم از سمت راست)،اکرامی(نفر پنجم)،حجت السلام بهجتی برادر امام جمعه فقید میبد(نفر ششم)، نفر اول پشت به تصویر شهید خلیل حسن بیگی در حال خاطره گویی است.