سر کار «دلبری» 12 ثانیه واقعا مُردم!/حرف هوشمندانه اشکذری که «قاضیانی» را راضی به بازی در دلبری کرد
به گزارش یزد رسا، هنگامه قاضياني وقتي براي نخستينبار در سال ٨٦ و براي فيلم «به همين سادگي»سيمرغ گرفت در صحبتهايش تاكيد كرد كه نسبت به ديگر بازيگران حاضر در جشنواره «ناشناخته» است. قاضياني كه در طول اين سالها همواره نقش «زن ايراني» را بازي كرده است چهار سال بعد و در سال ١٣٩٠ هم براي فيلم «روزهاي زندگي» برنده سيمرغ بلورين بهترين بازيگر جشنواره فجر شد. او بيترديد پس از ستارگان زن در دهههاي ٦٠ و ٧٠بيش از هر بازيگر زن ايراني توانسته است شمايلي از زن ايراني در آثارش به نمايش بگذارد. او در سي و چهارمين جشنواره فيلم فجر با فيلم «دلبري» در جشنواره امسال نيز حضور دارد. بسياري عقيده دارند قاضياني در اين فيلم يكي از بهترين بازيهاي امسال جشنواره فجر را ارايه داده است.
شما خيلي گزيده كار هستيد اما در يكي، دو سال اخير شما را زياد در سينما ميبينيم. فيلمنامهها بهتر شدهاند يا شما بيشتر حوصله داريد؟
خب واقعيت اين است كه بيشتر در اين يكي، دو سال اخير است كه اين اتفاق افتاده كه من در يك سال دو فيلم داشتهام. به نظرم بيشتر شانس بوده كه دو متن خوب به من پيشنهاد شد. قبل از «دلبري» هم من «پدر آن ديگري» را كار كرده بودم كه خيلي كار سخت و سنگيني بود. وقتي متن «دلبري» به من پيشنهاد شد آقايان اشكذري و رضوي گفتند اگر شما بازي نكنيد فيلم را نميسازيم.
چرا پيشنهاد بازي در «دلبري» را همان اول نپذيرفتيد؟
خيلي خسته بودم. و البته ترسيدم. آدم بايد صادق باشد! از يك طرف خستگي نقش مريم را از «پدر آن ديگري» داشتم و از طرف ديگر وقتي فيلمنامه «دلبري» را خواندم، متوجه شدم فقط خودم هستم، بازيگر ديگري نيست، هيچ دم و بازدمي به عنوان يك نيروي انساني وجود ندارد كه بتواند به من نيرويي بدهد. ديدم من هستم و يك دوربين و قصهاي كه به نظر خودم كاملا عاشقانه بود. چون فقط عشق ميتوانست زن قصه «دلبري» را نگه دارد. دچار هراس شدم. تا اينكه وارد مذاكره شدم و گفتم اين كار را بازي نميكنم! نگران بودم، چون كار زيادي از آقاي اشكذري نديده بودم. متن هم متني بود كه هراس ايجاد ميكرد. اما وقتي آقاي اشكذري را ديدم و صحبت كرديم، من به لحاظ مالي به توافق نرسيدم و گفتم كار نميكنم.
و چه شد كه پذيرفتيد؟
آقاي رضوي و اشكذري گفتند ما بودجه زيادي براي اين كار نداريم، چون ميدانيم اين كار امكان دارد فروشي نداشته باشد. سر همين مسائل كمي بين ما فاصله افتاد تا روز بعدش كه ديگر زبان من واقعا بسته شد و با همهچيز كنار آمدم. واقعا فرصت نداشتم. حتي دورخواني هم نداشتم. هيچي نداشتم. يعني «پدر آن ديگري» تمام شد و سه روز بعد من جلوي دوربين «دلبري» بودم.
خب واقعا بدون پارتنر كار كردن، ترسناك است. هيچ كمكي براي ايجاد حس در رسيدن به نقش داشتيد؟
در اين كار يك حسن بزرگ وجود داشت و آن هم نكتهاي است كه من خودم هميشه سر كارهايم دارم، اينكه از شروع كار با همه رفيق ميشوم. سعي ميكنم همه را دوست داشته باشم و با همه دوستي كنم و اين باعث ميشود كه سر همه فيلمها به من كمك شود. سر اين فيلم، به خصوص چون سر يك لوكيشن بوديم و در يك فضاي محدود بوديم طبيعتا باز اين نيروي دوستي و كمككننده بايد بيشتر ميبود. اما آنقدر گروه محترم و آرام و خوبي براي من چيده شده بود كه نميتوانم بگويم موثر نبودند. چون همه ملاحظه من را ميكردند. همه فضاي روحي طوبي را پيدا كرده بودند. من سر اين كار مدام قند خونم ميافتاد و يكبار سر همان صحنهاي كه موقع حرف زدن با تلفن ميافتم واقعا افتادم و ١٢ ثانيه هيچ علايم حياتي نداشتم! يا خون دماغ شدم، خون بالا آوردم. شايد باورتان نشود اما بچههاي گروه فيلمبرداري براي من ميوه پوست ميگرفتند، انار دان ميكردند، مثلا آشپز آنجا برايم حلوا درست ميكرد. طوري شده بود كه انگار همه عزاداري پنهان طوبي را كه بسيار محترمانه بود، جدي گرفته و باورش كرده بودند. من گاهي اوقات فكر ميكردم يكسري ارواح كه تحت عنوان فيلمبرداري وعوامل صحنه هستند دور من هستند و من باز همچنان تنهايم. اما اينها دارند به من كمك ميكنند. خيلي فضاي آرامي داشتيم.
٨٠ درصد فيلم شما هستيد و دوربين. اين ترس را نداشتيد كه ممكن است تماشاگر خسته شود؟
چرا! اين ترس را همين الان هم دارم! با اينكه بازخوردهاي خوبي گرفتهام اما باز هم ترس دارد. استاد انتظامي يك حرفي را هميشه ميزد. ميگفت: روزي كه ديدي در بازيگري نميترسي آن روز بدان كه تمام شدهاي! يعني اين هراس چيزي است كه فكر ميكنم خيلي برايم لازم است. به نظرم اين حساسيت باعث ميشود كه همهچيز را بيشتر مراقبت كنم.
شايد بشود اين را پيشبيني كرد كه بخش زيادي از منتقدان تحت تاثير بازي شما از فيلم خوششان بيايد و بخش عمدهاي مخاطبان عام هم شايد در اين فيلم با شما گريه كنند!
ما نميخواستيم گريه كنند ولي گويا اين اتفاق ميافتد. تلاش من اين بود و فكر ميكنم تلاش فيلمنامه هم اين بود كه مخاطبان را بمباران احساسي نكنيم. اگر دقت كنيد طوبي به عنوان يك آدم عزادار زياد گريه نميكند. مدام آبروداري ميكند. قرار است دو ساعت ديگر با بچهها روبهرو شود و اينكه بايد به اين سه بچه قدرت بدهد را به خودش يادآوري و سعي ميكند قوي باشد. اين سختترين نكته بازي من بود. اينكه تو عشقت را از دست دادي و حالا ماندهاي با يك بچه هفت ساله و دو بچه دم بلوغ، شب عروسي اميرحسين هم هست. و بخش ديگرش هم اين است كه ميثم ديگر تمام شد. ٢٨ سال من به عنوان طوبي با مريضياش كنار آمدهام. وقتي هم انرژي مضاعف ميگذاري بيشتر ضربه ميخوري. ٢٨ سال كنار اين مردي كه در بستر بيماري است دوام آوردي و بعد تو ناگهان او را از دست ميدهي. تحليل من اين بود كه نبايد غم را القا كنم. بايد اندوه را القا كنم چون اندوه يك پيشينه دارد و با غم فرق دارد.
طوبي خيلي آدم محترمي است. با همه محترمانه صحبت ميكند. با منشي دكتري كه دارد سنگ قلابش ميكند، با راننده آمبولانسي كه دير كرده. اين محترمانه بودن در فيلمنامه بود يا بازي شما به نقش اضافه كرد؟
اين محترمانه بودن در فيلمنامه بود منتها آن را از آن خودم كردم. با خودم فكر ميكردم وقتي مرد يك خانه تمام قدرتش را از دست داده و به قول آتيلا پسياني مثل شير خفته آنجا خوابيده، شرايط خاصي است. من فكر ميكردم طوبي منشي را در رفتارش دارد كه ميخواهد آگاهانه احترام را در خانه حفظ كند. چون درست است كه مرد دارد اما مردي وجود ندارد. چون اين مرد در اين سالهاي آخر قطع نخاع شده و در سكوت است. اين احترام را سعي ميكردم در حرفهايم با بچهها هم داشته باشم. هميشه از خودم ميپرسيدم چرا طوبي اينقدر احترام دارد كه كيك را براي طوبي ميآورند تا ببيند؟ چرا ميگويند حتي يك ساعت هم كه شده طوبي را به مراسم بياوريد؟ احساس كردم طوبي يك منِش شخصيتي دارد كه خودش باعث شده تا احترامش نگه داشته شود.
يعني شما اين احترام را مضاعف كرديد؟
بله! حس كردم اين امضاي طوبيست.
خب اين مشخص بود. و اين مديريت كردن مادرانه از راه دور... اين را از زندگي شخصي گرفتيد؟
اصلا همين است! اين ويژگي را هميشه دارم. از صبح كه بيدار ميشوم آن را دارم. اين دغدغههاي مادري را حتي نه براي بچهاي كه خودم او را به دنيا آوردهام، براي همه دارم، روحيهام اين است. روحيهاي دارم كه براي همهچيز دغدغه دارم. اين در زندگيام يك مبناست. نزديكانم فكر ميكنند اگر من مادر هم نميشدم باز همينطور بودم. هميشه نگران آدمها بودم. نگران اطرافم بودم. نگراني طوبي هم از همين جنس بود.
يعني طوبي در خانه حضور داشت با شوهري كه در رختخواب افتاده است. اما در مهماني هم حضور داشت و مراقب بود كه بچههايش خرابكاري نكنند، حتي مراقب داماد هم بود كه شرايط خوبي در شب عروسي داشته باشد...
حتي نگرانيهاي طوبي را وقتي اميرحسين ميآيد و در حالي كه در خانه يك مُرده دارد هم ميبينيد. به اميرحسين ميگويد «اون دختر چه گناهي داره! امشب رو خراب نكن». شخصيتپردازي اين زن خيلي قوي بود. زني كه به همهچيز فكر ميكند، غصه همه را ميخورد، به آسيب ديدن همه فكر ميكند كه مبادا دلي رنجيده شود. نگران بچههاست كه نيايند و پدر مُرده را ببينند، اما نگران زن امير حسين هم هست كه نسبت خوني هم با او ندارد.
ميخواهم بپرسم اين ظرافتهاي شخصيتي در فيلمنامه و تحت تاثيركارگردان فيلم بود يا خودتان شخصيت طوبي را كارگرداني كرديد؟
چيز خيلي خوبي كه وجود داشت هوشمندي آقاي اشكذري بود. وقتي موقع قرارداد گفتم اين دستمزد خيلي كم است گفتند نميتوانيم بيش از اين هزينه كنيم، خب آقاي اشكذري را هم ميشناختم و ميدانستم كسي نيست كه سكه بزند. بعد از اين ماجرا آقاي اشكذري جلوي من نشست، چشمهاش پر از اشك شد و به من گفت: - و اين اشكها واقعي بود – اشكالي ندارد، ولي اگر شما بازي نكنيد فيلم را نميسازيم. گفتم چرا نسازيد، با فلاني كار كنيد! گفت طوبي را كسي غير از هنگامه قاضياني نميتواند بازي كند تا آن مولفههايي را كه لازم دارد به نقش بدهد. هوشمند بود. انگار ميدانست كه من احتمالا از پس خصوصيتهاي شخصيت طوبي برميآيم. ميگفت وقتي داشتم فيلمنامه را مينوشتم از صفحه ١٠ به بعد شما جلوي چشمم آمديد. براي همين طوري شده بود كه مثلا ميگفتم اين جمله گلدرشت است نميتوانم اين را بگويم و ميتوانم جمله را از آن خودم كنم؟! با حفظ ساختار ادبي اين كار را ميكردم، يا چيزهايي از اين دست كه من نظر خودم را ميدادم و موافقت هم ميكردند. تعامل زيبايي بين ما انجام شد. آن هم با كوتاهترين حرفها.
اين فيلم پلانهاي طولاني داشت و خب اين به تداوم حس كمك ميكرد...
اما از طرف ديگر ما گاهي هشت برداشت هم داشتيم. سر همان يك تلفن زدن ساده. يكي از همان جاهايي كه من ديگر از حال رفتم، هيچ خوني نداشتم ديگر؛ هيچي نداشتم. و چون عادت هم ندارم برايم قطره بريزند، تمام گريههايم مال خودم است، بغضهايم مال خودم است...
همين را ميگويم. در كاتهاي مختلف ما گاهي تغيير در گريم را ميديديم اما حس تغييري نميكرد انگار نه انگار كه كات خورده بود. گريم مشكل داشت اما راكورد بازي حفظ شده بود.
خب خدا را شكر! براي همين است كه من بعد از ٢٠ سال كارم به دكتر روانپزشك كشيد. خوابم كم بود. به خانه كه ميآمدم ديگر از روز هفتم يا هشتم طوبي در خانه من بود. اين طور نبود كه بگويم خب من الان به خانه خودم آمدهام و در را به روي شخصيت طوبي ببندم. نميتوانستم اين كار را كنم. چون اگر در خانه را به روي طوبي ميبستم اين راكورد بازي حفظ نميشد.
از بازي در فيلم «برادرم خسرو» و نقش «ميترا» بگوييد.
«برادرم خسرو» واقعا تجربه خوبي بود. يكي از خبرهاي خوش را از زبان آقاي خرقهپوش شنيدم و خوشحال شدم. وقتي رفته بودم استوديو براي صداگذاري گفت كه خيلي بازي دقيقي از من ديده است. و ميگفت چقدر خوب شد كه تو انتخاب شدي و نقشي كه به نسبت بازي شهاب حسيني و ناصر هاشمي چندان حضور پررنگي ندارد، اگر نميتوانست تعادل را حفظ كند همه فيلم خراب ميشد. مثل اينكه خوب از كار در آمده است.
سخت هم بود؟
بله! با شخصيت ميترا هم خيلي بدبختي كشيدم. خب شخصيت دوقطبي وجود دارد كه به خانه من آورده ميشود، من باز داستان داشتم! بعدها آقاي هاشمي به من گفتند چقدر سخت بوده است. چون هر روز تا من به خانه برسم به پهناي صورتم براي خسرو اشك ميريختم. قصهاش را دوست داشتم. احسان بيگلري خيلي آدم محترمي است و در تمام روزهايي كه درگير فيلم بودم آقاي بيگلري فضاي جديدي از سينما را به من نشان داد.
انتهای پیام/س*