سروده شاعر جوان یزدی در آستانه حماسه 9 دی
به گزارش یزد رسا، مهدی باقری شاعر جوان یزدی شعری را در آستانه حماسه 9 دی سروده است.
رسیده بود به سر ماجرای ظهر دهم
نشسته بود به غم، سر برای ظهر دهم
گرفت آتش چشمان گرگ، شهر به شهر
گرفت عقرب کینه دوباره زخم به زهر
نشست آتش فتنه به روی سینه باغ
گرفته بود به دل، خشمِ شعله، کینه باغ
ببین که شعله جنگ ست، چشم اهریمن
مخواه تا که بگیرد شرر به این خرمن
عزا عزا شد و آن روز... آه ماه عزا
عزا عزا شد و آن روز... آه کرب و بلا
میان ظهر عطش خورد بر زمین علمم
نشین و گوش بده خطبه های در قلمم
گلوله داغ شد آن روز و بر شقیقه نشست
نباید اینکه در این ورطه یک دقیقه نشست
امان ز بازوی دشمن طلب مکن برخیز
گرفته است گلوی مرا هوای ستیز
دو چشم وا کن... از این ماجرا چه می فهمی؟
ز خنده های لب کد خدا چه می فهمی؟
سوال روشن ما را جواب، لازم نیست
که از کشیدن مجنون، حساب لازم نیست
رسید دشمن ما، در عزا طرب زد و رفت
به پادگان عزادار، خشم شب زد و رفت
سخن بس است، به این گفت و گو نیازی نیست
به اشعری شدن دوستان جوازی نیست
همیشه فتنه سوار جمل نمی آید
همیشه فتنه برای جدل نمی آید
بگو به دشمن دیرینه ( آنکه بوالهوس ست):
یتیم خانه ی مارا رها کنید، بس است
هنوز ماتم آن هشت سال بر دل ماست
هنوز سرخیِ خونِ شفق به ساحل ماست
ببین که فتنه حریص ست، می خرد ما را
به رزمگاه معاویه می برد مارا
به خود بیا, که کجایی؟ کجای صفینی؟
کجا به فکر یتیمان خاک بحرینی؟
چقدر پشت بر این قبله نخستینی
کجای صفحه شطرنج در فلسطینی؟
بهار زندگیم را گرفته حرفِ دغل
کجا دوای غم ماست سازمان ملل؟
یمن یمن من از آنم، یمن یمن تو از آن
چه فرق بین بنی آدم است در باران
صدای کودک لبنان صدای اسلام ست
وطن به کوریِ چشمان فتنه در شام ست
بگو که حکم جهاد فقیه، مانده هنوز
علم کشیدن ما در شبیه مانده هنوز
به نام نامیِ گمنام هر شهید قسم
به مادری که دو چشمش شده سپید قسم
نبود اگر نهم دی، نبود صولت ما
حراج بود به بازار شرم، غیرت ما
بیا که دشمن خود را دوباره گیج کنی
سپاه رستم دستان خود بسیج کنی
هر آنچه دار و ندارم، هر آنچه هست حسین
به کدخدای زمانش نداد دست حسین
به خط خون سخن، مشق ها به ما داده:
اگر که دین به کفت نیست، باش آزاده
به یمن این نخ تسبیح ذکر می گوییم
به گرد رهبر خود در میان کندوییم
انتهای پیام/ا.م