شیعیان را سر میبریدند. خُب ثوابش برای آن آقایی که سخنرانی کرد!
یزدرسا؛ آیتالله جاودان شاگرد اخلاقی مرحوم آیتالله حقشناس نقل میکند:
یک آقای بزرگواری است که الان در استان خراسان، امام جمعه است. ایشان یک طلبه فاضل و خیلی باعرضه بوده و دو سه زبان خارجی هم آموخته بود و آرزو میکرد که برای کارهای تبلیغی به کشورهای خارجی برود. یکوقت فرمایشات رهبر را گوش میکند که از ایشان سؤال کردند که اگر شما در این مقام رهبری نبودید، دلتان میخواست که چه کاری انجام بدهید؟ ایشان فرموده بودند که دلم میخواست بروم در یک روستا و کار آخوندی بکنم.
ایشان، اولینبار که این حرف را شنیده، از آن آرزو که امیدوار بود برای کارهای تبلیغی به کشورهای خارجی برود، دست برداشت و گفت خب میرویم به یک روستا. به سیستان و بلوچستان رفت. اوّل که به آن روستا وارد شده بود، کسی جواب سلامش را هم نمیداد. اما باقی ماند و حوصله کرد. خوش اخلاقی و خدمت نشان داد. آرام آرام اهالی این روستا به او علاقهمند شدند، اهالی آن روستا به او علاقهمند شدند، اینجا میتوانست کار بکند، آنجا میتوانست کار بکند، از این طرف میبردنش، از آن طرف میبردنش.
یکدفعه که به روستایی رفته بود، مثلاَ 50کیلومتر آن طرفتر، هنگام برگشت، پشت ماشین که نشسته و کمی از آن منطقه دور شده بود، یک نفر اسلحهای را پشت گردنش میگذارد و میگوید آقا کنار بایست. ایشان فکر میکند بچههای بسیج هستند و دارند با او شوخی میکنند. ولی دید خیلی جدّی است.
از ماشین پیاده اش کردند و روی موتور نشاندند و رفتند تا پاکستان. حدود 150کیلومتر راه بود. ایشان میگوید هر کجا آنها پیاده شدند که آب بخورند، به من فقط اجازهی یک مشت آب میدادند. وقتی که فهمیده بود به دست چه کسانی گرفتار شده، به حضرت صدیقه کبری(س) عرض کرده بود: «یک کاری کنید آبرویم نرود، آبروداری کنیم. حالا هرطور هم شد، بشود».
خب در راه با نهایت شجاعت با آنها برخورد کرد. ایشان به دست عوامل ریگی گرفتار شده بود؛ آنها یک مجموعه بزرگی از شیعیان را از هر طرف دزدیده بودند. در آنجا هم شکنجه و شلاق برقرار بود و با فاصلههایی، سر میبریدند. ایشان تعریف میکرد که یک نوار سخنرانی در اصفهان که خیلی هم سروصدا داشت را ابتدا پخش میکردند. سخنرانی علنی که نوارهایش را همهجا بردهاند. لعن و سبّ کرده بود. هروقت میخواستند سر یک نفر را ببُرند، این نوار را میگذاشتند، خونشان به جوش میآمد و بعد، سر میبریدند. خُب ثوابش برای آن آقایی که سخنرانی کرد و آنهایی که پای منبر خندیدند و کف زدند! آنهایی که تشویق کردند، آنهایی که دعوت کردند، ثوابش به آنها هم میرسد!
ایشان به حساب همان حرفی که با حضرت زهرا(س) عرض کرده بود، تمام این حوادث را به خوبی پشتسر گذاشته بود. همه را در یک کنار مینشاندند، سر یک نفر را میبریدند که بقیه را هم آزار بدهند. آنها به ایشان گفته بودند ما نمیدانیم تو چه طوری هستی! همه اینهایی که میبینی اینجا هستند، همه شما که میگویید شیعه هستید، همهشان مشرک هستند. وقتی پای مرگ میآید، میافتند به دست و پای ما و التماس میکنند و قسَم میدهند. هرکار بتوانند، میکنند تا کشته نشوند. ما هم برای اینکه نشان میدهند که مشرک هستند، حقد و کینهمان بیشتر میشود. آن نوار لعن و نفرین را هم که میگذارند.
در هر صورت، در این مدّت هم که آنجا بود، چون باسواد بود، ناگزیر با آنها زیاد بحث میکرد و آیه و حدیث برایشان میخواند. به برکت آن توسّل به حضرت صدیق طاهره، یکی از مریدان آنها، کمی به ایشان تمایل پیدا کرده بود. یعنی احساس کرده بود حرفهای ایشان، حق است. هماو، یک روزی ایشان را نجات میدهد و الان هم در خراسان، در یکی از شهرستانهای کوچک، امام جمعه است. اگر همه آن جمع توسّل میکردند، همهشان نجات پیدا میکردند.
همین یک حادثه کافی است، هرچند که صد نمونه از این دست، شنیدهایم که مثلاً یک نفر به خودش بمب میبندد و میرود داخل یک مسجد تا 100نفر، 200نفر شیعه را تکّه پاره کند. این کار، صدها عامل دارد. آمریکا هست، اسرائیل هست، عربستان سعودی هم هست، من هم با آن منبر و اظهاراتم، یک عامل هستم که کمک میکنم. لااقل ما نکنیم. حالا در داخل این شهر، هزار جای دیگر میکنند، من این را نکنم. من به قتل عام شیعه کمک نکنم. رهبر هم که فتوا دادند، حکم کردند به حرمت.
ما در سابق جلساتی داشتیم، با دوستان صحبت میکردیم، میگفتیم تو در بند رضای خدایی یا هر کاری دلت میخواهد، میکنی؟ اگر خواست دلت مهم است، پس هر کاری می خواهی بکن! خدا که در کار نیست. اما اگر در بند رضای خدایی، من شک دارم. چون میبینم یک مرجع تقلید، دو مرجع تقلید، بلکه بیشتر این حرکت را حرام دانستهاند. شک میکنم در بند رضای خدا باشی. وقتی یک نفر، دو نفر از مراجع، چنین حرفی زدهاند و از حرمت سخن گفتهاند، آدم شک در رضای خدا میکند. شما دربند رضای خدا هستی یا نیستی؟
منبع: نشریه «خط» به نقل از آیتالله جاودان