عاشقانههای مصطفی/ «مثل چمران بمیرید»
به گزارش یزدرسا، به مانند چنین روزی در سال 60 و در دهلاویه، دکتر مصطفی چمران به آرزوی همیشگی خود یعنی شهادت می رسد. مصطفی چمران زندگی پر فراز و نشیبی داشته؛ از مبارزات قبل از انقلاب خود در تهران تا ادامه این مبارزات به شکلی دیگر در آمریکا. با وجود داشتن دکترای فیزیک پلاسما و امکان اینکه زندگی آرام و بی دردسری داشته باشد، به عشق همان مبارزه، دو سالی در مصر و لبنان آموزش های چریکی می بیند و وقتی تهران را برای مبارزه مناسب نمی بیند، به لبنان می رود و در کنار امام موسی صدر و یتیمان شیعه آنجا جنبش امل را راه می اندازند. برخلاف ظاهر و زندگی سرتاسر مبارزه مصطفی، کسانی که از نزدیک با او زندگی و رفاقت کرده اند، به روحیه شاعرانه و عارفانه او غبطه خورده اند.
از فعالیت های علمی و مبارزاتی چمران از لبنان گرفته تا پاوه و اهواز و حتی وزرات دفاع او بارها و بارها شنیده، خوانده و حتی فیلم دیده ایم ولی کمتر از زندگی و روحیه عاشقانه او مطلبی منتشر شده است.
در این گزارش سعی کردیم به گوشه ای از زندگی شهید چمران از نگاه و زبان راویانی بپردازیم که در مقاطع حساس زندگی در کنار چمران بوده اند.
مصطفی به روایت «غاده»
بچهها دوست دارند شما را با روسری ببینند
«یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها میرفت همراهش بودم. داخل ماشین هدیهای به من داد. اولین هدیهاش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم. خیلی خوشحال شدم و همانجا بازش کردم. دیدم روسری است. یک روسری قرمز با گلهای درشت. من جا خوردم اما او لبخند زد و به شیرینی گفت: بچهها دوست دارند شما را با روسری ببینند. از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. من میدانستم بچهها به مصطفی حمله میکنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد میآوری مؤسسه. اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی میکرد مرا به بچهها نزدیک کند. میگفت: ایشان خیلی خوبند. اینطور که شما فکر میکنید نیست. به خاطر شما میآیند مؤسسه ولی میخواهند از شما یاد بگیرند. انشاالله خودمان بهش یاد میدهیم. نگفت این حجابش درست نیست. مثل ما نیست. فامیل و اقوامش آنچنانیاند. اینها خیلی روی من تأثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد. نُه ماه....نُه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد ازدواج کردیم».
مادر غاده از چمران قول گرفت که تا زنده است همانند ایامی که دخترش ازدواج نکرده بود، صبح وقتی از خواب بیدار میشود تختش را مرتب کند و لیوان شیر و قهوه را روی سینی دم تختش بیاورد. چمران تا زمان شهادتش به این قولش وفادار ماند.
به بیان خودش (غاده)، مادر بزرگش سالها پیش از فلسطین به صور مهاجرت کرده بود؛ زنی معتقد که پوشیه میزد و مجلس روضه سیدالشهدا در خانهاش برپا میکرد و همواره به خواندن ادعیه مشغول بود. او بود که غاده را تربیت کرد و پرورش داد؛ دختری لبنانی که به واسطه رفت و آمد پدرش جابر، برای تجارت به چین و آفریقا، در شهر لاگوس پایتخت کشور نیجریه زاده شد. در رفاه کامل بزرگ شد و پرورش یافت، آنگونه که لباسها و لوازم مورد نیازش را از شهرهای پاریس و لندن خریداری و تهیه میکرد. او اهل خواندن و شاعری و نوشتن بود. کتاب منتشر کرده بود و برای نشریات در زمینه اسلام و اوضاع رقتبار لبنان در نتیجه جنگ مقاله مینوشت و شعر میگفت. ظاهراً خانه دوطبقه ویلایی، شیک، زیبا و پرتجمل روبه دریای مدیترانهشان در شهر صور اینچنین او را بار آورده بود. مدتی بود که درمقام معلمی در دبیرستانی تدریس میکرد. درهمین ایام بود که براساس دعوتی با امام موسی صدر رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان دیدار کرد و همانجا از او خواسته شد تا با مدرسه ایتام مؤسسه همکاری کند و با مردی که بعدها همسرش شد دیدار داشته باشد؛ مردی که یک بار پیش از این ازدواج کرده و همسر و 4 فرزندش در امریکا زندگی میکردند. مردی که 20 سال از او بزرگتر، ایرانی و مرد جنگ و مبارزه و آموزشهای نظامی بود.
اگر رضایت ندهید من شهید نمیشوم
غاده جابر آخرین دیدار با همسرش را به خوبی به یاد میآورد. در حالی که عصر روز30 خرداد 1360 در اتاق عملیات ستاد جنگهای نامنظم نشسته بود، ناگهان چمران بی خبر وارد شد و به همسرش گفت که امشب بخاطر شما برگشتم. پس از چند جمله عاشقانه که میان آن دو رد و بدل شد چمران گفت: «تو به عشقِ بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداست. باید به این مرحله از تکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند. حالا من با اطمینان خاطر میتوانم بروم». غاده در آن هنگام متوجه نشد که چمران چه میگوید. به هنگام شب «مصطفی روی تخت دراز کشیده بود. فکر کردم خواب است. آمدم جلو و او را بوسیدم ... حتی وقتی پایش را بوسیدم تکان نخورد. احساس کردم او بیدار است اما چیزی نمیگوید. چشمهایش را بسته و همین طور بود. مصطفی گفت من فردا شهید میشوم. خیال کردم شوخی میکند. گفتم مگر شهادت دست شماست؟ گفت: نه. من از خدا خواستم و میدانم خدا به خواست من جواب میدهد، ولی من میخواهم شما رضایت بدهید. اگر رضایت ندهید من شهید نمیشوم. خیلی این حرف برای من تعجب بود. گفتم: مصطفی من رضایت نمیدهم و این دست شما نیست. خب هر وقت خداوند ارادهاش تعلق بگیرد من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم. ولی چرا فردا؟ و او اصرار میکرد که من فردا از اینجا میروم. میخواهم با رضایت کامل تو باشد. و آخر رضایتم را گرفت. من خودم نمیدانستم چرا راضی شدم. نامهای داد که وصیتش بود و گفت تا فردا باز نکنید.»(ص45و46). چمران دو سفارش هم به او کرد. یکی اینکه به کشورش لبنان باز نگردد و در همین ایران بماند و دیگری بعد از او ازدواج کند. «صبح که مصطفی میخواست برود من مثل همیشه لباس و اسلحهاش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش برای تو راه. مصطفی اینها را گرفت و به من گفت: تو خیلی دختر خوبی هستی»
از زبان برادر
همسر اول شهید چمران نه اهل ایالات متحده، بلکه اهل آمریکای جنوبی بود، او پذیرفته بود همچون پروانه در کنار شهید چمران بسوزد و چندسال در کنار دکتر در مدرسهای در لبنان زندگی میکرد. مدرسهای که مخصوص بچههای یتیم و فقیر شیعه بود و او نیز فرزندانش را در کنار آنها بزرگ میکرد.
این روند ادامه داشت تا اینکه جنگ داخلی لبنان و دخالتهای نظامی خارجی آغاز شد و دیگر مرز اسرائیل مکان مناسبی برای زندگی نبود، به ویژه که خود شهید چمران در آنجا حضور نداشته و به مبارزه میپرداختند. در این زمان همسر شهید مجبور شدند لبنان را ترک کنند و شهید چمران نیز راضی شد آنها به آمریکا بروند و او در لبنان به مبارزهاش ادامه دهد.
روزهای آخر
شما کار خودتان را انجام میدهید و من نیز کار خودم را انجام میدهم
دکتر منوچهر دوایی، نخستین رئیس دانشگاه جندی شاپور پس از انقلاب، از پزشکانی است که در دوران جنگ تحمیلی ضمن ادامه فعالیت در حوزه دانشگاهی، در خوزستان ماند و در طول آن دوران همزمان به مداوای مجروحان جنگ در بیمارستانهای اهواز پرداخت. وی در میان خاطراتش از آن دوران، از انجام عمل جراحی روی پای مصطفی چمران در اتاق عمل بیمارستان گلستان اهواز میگوید.
من افتخار انجام عمل جراحی روی دکتر چمران را داشتم. استخوان ران شهید چمران بر اثر اصابت خمپاره له و دچار خونریزی شده بود. آن زخم، زخم بدی بود زیرا قطعات گلوله خمپاره، علف و گل و لای و هر آنچه فکر میکنید در زخمهای جنگی یا زخمهای سوانح طبیعی وجود دارد و در واقع این زخمها، زخمهای عادی نیستند.
وی گفت: در زمان جنگ به دلیل تعداد زیاد مجروحان گاهی اوقات مجبور میشدیم دو عمل جراحی را همزمان در یک اتاق عمل انجام دهیم. آن روز هم در اتاق عمل بیمارستان گلستان اهواز یک جراحی دیگر هم در حال انجام بود و ما به دلیل کمبود امکانات مجبور شدیم دکتر چمران را در گوشهای از اتاق عمل و با اندک وسایل در دست و بدون بیهوشی جراحی کنیم. مجبور شدیم بدون دستگاه بیهوشی و با تنها با استفاده از داروهای آرامشبخش جلوی خونریزی دکتر چمران را بگیریم. حین انجام عمل جراحی از پشت پردهای که جلوی صورت بیمار کشیده میشود، از وی پرسیدم که چه وضعی دارید؟ در پاسخ گفت شما کار خودتان را انجام میدهید و من نیز کار خودم را انجام میدهم.
«در طول مدت جراحی دکتر چمران به هوش بود و در حال دعا و صحبت با خداوند و قرائت آیات قرآن بود و صدای خوبی داشت. فردی که در جنگ این همه رشادت و شگردهای جنگی داشت، در عین حال دارای روحی لطیف و ظریف بود و قطعا هر کسی نمیتواند این چنین باشد و تنها مردان خدا اینگونه هستند. »
در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحت خدا را
امام خمینی پس از شهادت چمران در خطابه ای فرمودند: «چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام جان خودش را فدا کرد و در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحت خدا را بیمه کرد. ما و شما هم خواهیم رفت؛ مثل چمران بمیرید.»
انتهای پیام/