ناگفته هایی از لغو قانون آزادی سقط جنین در رژیم پهلوی توسط شهید پاکنژاد
به گزارش یزدرسا، به مناسبت میلاد حضرت معصومه (س) و بزرگداشت روز ملی دختران با تنها دختر شهید دکتر سید رضا پاکنژاد و آخرین فرزند شهید که در زمان شهادت پدر هفت ماه بیشتر نداشت گفتگویی را ترتیب دادیم تا ضمن تکریم دختر شهید و گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان پاکنژاد، از خاطرات ناگفته این دختر شهید بشنویم.
حوریه سادات پاکنژاد یک پزشک عمومی است که ادامهدهنده شغل پدر شهیدش است و پس از شهادت پدرش سید رضا و عمویش سید محمد در هفتم تیر 1360 در انفجار نشست حزب جمهوری اسلامی، تنها با خاطرات او قد کشیده و حضورش را همچنان در زندگی خود حس کرده است. مدت کوتاهی است که داغدار مادر بزرگوار هم (زهرا سیمین دخت کنی همسر شهید پاکنژاد) شده است.
خانم پاکنژاد هشت سال پیش برای زیارت به عتبات عالیات به همراه خانواده و فرزندانش مسافرت کرده بود که در سامرا براثر اصابت ترکش انفجار تروریستها مجروح و جانباز شد و طور معجزهآسایی نجات یافت.
هفته قبل در گفتگو با محمدعلی پاکنژاد فرزند این شهید معزز بعضی از خاطرات شهید سید رضا پاکنژاد و ناگفتهها را منتشر کردیم.
خانم دکتر پاکنژاد از اینکه وقتتان را در اختیار خبرگزاری فارس قراردادید صمیمانه تشکر مینماییم. در ابتدا خلاصهای از زندگی پدر و ورود ایشان به رشته پزشکی بفرمایید.
پدرم متولد 1303 بود و حدود سال 1323 تصمیم گرفت پزشکی بخواند. در آن زمان هنوز علم تشریح در اذهان عمومی اکراه داشت برای همین پدر و مادر سید رضا با تحصیل او در این رشته مخالفت کردند. سید رضا دستنوشتهای از آیتالله بروجردی ولیفقیه آن زمان برای پدر و مادرش آورد که علم تشریح و تحصیل در رشته پزشکی را مجاز میدانست برای همین پدر و مادر سید رضا با تحصیل او و سپس تحصیل پسر دیگرشان سید عباس موافقت کردند.
سید رضا ابتدا در دانشگاه مشهد قول شد و برادرش سید عباس سال بعد در رشته پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد. سید عباس اکنون آزاده است و دو هفته بعد از شهادت برادرانش سید رضا و سید محمد اسیر عراق شد.
سید رضا هم تصمیم گرفت به دانشگاه تهران برود برای همین دوباره در کنکور سراسر شرکت کرد و با برادرش همکلاس شد.
پدرم رساله دکترای خود را با عنوان «تمام برنامههای دانشکده پزشکی در اسلام» نوشت و با درجه ممتاز فارغالتحصیل شد. سپس در قالب سلسله کتابهای «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» به نویسندگی خود ادامه داد. اکنون 42 جلد آن بهصورت فشرده در 15 جلد منتشرشده است.
در مورد پدر و مادر شهید پاکنژاد و اجداد ایشان و نیز مادر بزرگوار بفرمایید.
پدربزرگ و مادربزرگ پدری بنده در یزد زندگی میکردند و به خاطر سادات بودن از خانوادههای سرشناس یزدی به شمار میرفتند. پدربزرگم حاج سید ابوالقاسم پاکنژاد معروف بود و مادر پدرم از خانواده سادات مدرسی بودند و گویا شجرهنامهای هم دارند که ثبتشده است و پدر مادربزرگم روحانی بودند.
پدرم در 38 سالگی با زهرا سیمین دخت کنی در تهران ازدواج کرد و به یزد آمد و مادرم نسل پنجم آیتالله حاج ملاعلی کنی است که ارسال 1306 عارفانی را وداع گفت و در حرم عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شد. آیتالله کنی با برپایی قیام مردم تهران علیه قرارداد رویتر انگلستان در ایران، ناصرالدینشاه را مجبور به لغو این قرارداد کرد.
شهید پاکنژاد چند خواهر و برادر بودند؟
پدرم خودشان چهار برادر و یک خواهر بودند و سید رضا فرزند اول که سه برادر بعد از ایشان و یک خواهر بودند و سید محمد برادر چهارم بود که در هفتم تیر با ایشان به شهادت رسیدند. اکنون دو عمویم به نامهای سید عباس که پس از بازگشت به وطن و پایان اسارت 10 ساله در عراق چند دوره نماینده مردم یزد در مجلس بود و عمو حسن هم بازنشستهاند و عمهام هم معلم دینی و قرآن بازنشسته است.
چند برادر و خواهر هستید؟ در هنگام شهادت پدر چندساله بودید؟
در هنگام شهادت پدر در سال 60 برادرم سید محمدهادی فرزند ارشد خانواده 18 ساله؛ سید محمد هانی 17 ساله؛ سید محمدعلی 10 ساله؛ سید محمدحسن پنجساله و سید محمد ابوالفضل هم سهساله بودند و من فرزند آخر و تنها دختر شهید پاکنژاد هستم که در هفتم شهریور 60 هفتماهه بودم که پدرم به شهادت رسید.
قطعاً شما خاطرهای از پدر ندارید ولی میتوانید خاطراتی را که مادر و یا عموها و دیگر دوستان شهید برای شما سالها تعریف کردهاند بیان کنید.
هنوز خاطرات پدرم را از زبان مردم میشنوم. در مطب وقتی بیماران متوجه میشوند که دختر سید رضا پاک نژاد هستم از خاطرات او برایم تعریف میکنند؛ به طور مثال چند روز پیش یکی از بیمارانم میگفت بیش از 30 سال دکتر را در نماز شب یاد میکند.
دختر شهیدی را دیدم که باوجود اینکه پدرش به شهادت رسیده بود به من گفت همیشه سر خاک شهید پاکنژاد میرود و شفای فرزندش را باواسطه فیض این شهید از خداوند گرفته است.
عموی کوچکم تعریف میکنند که پدرم سالها آرزوی داشتن دختر را داشته است. یکبار که عمویم به منزل ما آمده بودند پدرم من را بغل کرده بودند و من در آغوش پدرم بسیار گریه میکردم. عمویم به پدرم میگوید بچه را به من بدهید تا آرامش کنم و شما به کارهایتان برسید ولی پدرم قبول نمیکند و میگوید روزی میرسد که من دیگر نیستم و بعد از من مراقب اوباش.
خاطرات دیگری از پدردارید که ز یاد گفته نشده است؟
مادرم میگفت غیر از بیماران بیبضاعت که دکتر همیشه هوای آنان را داشت برخی بیماران پولدار هم بودند. یکشب که دکتر پس از پایان کار مطب به خانه برگشته بود از من یک چکش و یا تبر خواست؛ وقتی علتش را پرسیدم درحالیکه خیلی عصبی بود گفت: امروز یکی از بیمارانم یکتخته نرد برایم آورده و هر چه به او گفتم من نیازی به آن ندارم قبول نکرد و رفت. حالا میخواهم این نجس و اسباب قمار را نابود کنم.
تختهنرد را که از عاج فیل و چوب گردو بوده زیر ضربات چکش خرد میکند و آن را در چاه فاضلاب میریزد و میگوید: دوست ندارم این چیز نجس و اسباب قمار در سطل آشغال هم برود.
پدرم خوابی در 16 سالگی میبینند و در آن زمان یک روحانی تعبیر کننده خواب به نام «میبدی» در یزد شهرت داشت. پدرم خوابش را برای او تعریف میکند و این معبّر چند بار به او میگوید این خواب کیست؟ و پدرم هم میگوید خودم خواب را دیدهام و درحالیکه معبّر به او میگوید به آنکسی که خواب را دیده است بگو که در آینده نویسنده و نماینده مردم میشود و درراه این نمایندگی و احقاق حقوق مردم به شهادت میرسد و نوشتههای او تا زمانی که قرآن خدا پابرجاست باقی میماند.
پدر شما به سفرهای خارج از کشور هم رفته بودند؟
شهید پاکنژاد چون یک پژوهشگر هم بود به برخی کشورهای اروپایی برای استفاده از کتابخانههای آنجا سفرکرده بود. ولی اولین سفر پدرم در مراسم حج تمتع سال 1322 بوده است.
شاید ماجرای شهادت ابوطالب یزدی را در سال 1322 کمتر شنیده باشید و یزدیها کمتر از آن اطلاع دارند. در این سال پدرم به همراه مادربزرگم عازم حج تمتع میشوند و در کاروان آنان یک عروس و داماد هم حضور داشتند که نام داماد ابوطالب یزدی بود.
در مراسم حج و در طواف خانه خدا، ابوطالب یزدی که هنوز اعمال حج را به اتمام نرسانده بود در حال طواف بود و به علت گرمی زیاد هوای مکه حالت تهوع به او دست می دهد و در حوله روی شانهاش استفراغ میکند. حالت تهوع دو بار دیگر هم به او دست می دهد و ابوطالب برای جلوگیری از ریختن قی در کف مسجد الحرام حولهاش را جلوی دهانش نگه می دارد تا روی زمین نریزد. شهید پاکنژاد هم این صحنه را میبیند. وقتی ابوطالب یزدی میخواست خانه خدا را ترک کند چند مأمور او را میبینند و به بهانه این که نجاست همراه دارد و میخواهد عمدا خانه خدا را هتک حرمت نماید اورا با خود به زندان می برند.
کاروانیان چند روز از ابوطالب بی خبر بودند و پدرم سید رضا که آن زمان 18 سال بیشتر نداشت به مخالف میپردازند و اعتراض خود را علنی میکنند. سعودیها ابوطالب یزدی را سه روز پس از دستگیری به جرم هتک حرمت عمدی خانه خدا و نیز به جرم ایرانی مجوس در کنار کوه مروه با ضربه شمشیر گردن میزنند.
سعودیها پدرم و چند نفر دیگر را هم به جرم اعتراض به اجرای حکم اعدام، چند ماه در زندان عربستان نگه داشتند و سپس آنان را آزاد کردند. با اصرار پدرم جنازه ابوطالب را درحالیکه سعودیها سربریدهاش را به نشانه اهانت به این شهید به پشت دوخته بودند به ایران برمیگردانند و مراجع تقلید آن زمان به نشانه اعتراض به جنایت سعودیها چند سال حج تمتع را به دلیل عدم امنیت برای شیعیان تعطیل میکنند.
چقدر روش پدر بزرگوارتان را در طبابت و کمک به بیماران دنبال مینمایید؟
البته یکی از برادرانم متخصص مغز و اعصاب است و من پزشک عمومی هستم. سعی میکنم مثل پدرم باشم و حال بیماران را درک کنم و تا جایی که بتوانم از حق خودم در کمک به بیماران بیبضاعت بگذرم. همیشه سعی میکنم علت واقعی بیماری را در گفتگوی صمیمانه با بیماران پیدا کنم و آنان را برای رسیدن به سلامتی و طی دوره درمان راهنمایی کنم.
آیا کتب پدر را مطالعه کرده اید؟
مادرم از همان دوران کودکی تأکید داشتند کتاب بخوانیم و تلویزیون نبینیم. هر کدام از کتابهای پدرم که در دسترس بود می خواندم. کتابخانه کوچکی داشتیم که من و برادرانم مطالعه میکردیم. چون کتب پدرم بیشتر در زمینه پزشکی و سلامتی بود به این حوزه علاقهمند شدم.
مادرم همیشه توصیههای پزشکی پدرم را رعایت میکرد. یادم هست پدرم دریکی از کتاب هایش نوشته بود خوردن مسکن ها برای کبد ضرر دارد و تا همین اواخر مادرم هیچ وقت مسکن نمی خورد.
از مادرتان چه خاطره بهیادماندنی دارید؟
مادرم میگفت وقتی جنگ شروع شد؛ دکتر پاکنژاد نماینده مجلس بود. چون نزدیک به 60 سال داشت و بیشتر جوانان به جبهه میرفتند و به شهادت میرسیدند دکتر یکبار گفت ای کاش جوان بودم و به جبهه میرفتم و به آرزوی خود شهادت میرسیدم.
برای همین وقتی مادرم خبر شهادت پدرم را میشنود بلافاصله به پشت بام می رود و از اینکه سید رضا به آرزویش رسیده سجده شکر بهجای میآورد.
آیا شهید دکتر پاکنژاد در زمینه پزشکی غیر از کتاب «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» که در مصاحبه قبلی تشریح شد؛ خاطره و یا کار ماندگاری به عنوان پزشک از ایشان به یادگار مانده است؟
پدرم مراحل تحصیل پزشکی را به همراه برادرش سید عباس خیلی به سرعت در دانشگاه تهران طی کرد. در یزد قبل از پزشکی با حوزه علمیه و برخی علما در ارتباط بود و زبان عربی را هم آموخته بود و با احکام اسلامی و... آشنا شده بود. در تهران هم در کلاس درس اخلاق علما حاضر میشد و برخی علمای آن زمان و مراجع تقلید او را میشناختند. پس از پزشکی هم به واسطه ازدواج با دختر نواده مرحوم آیتالله کنی و حرفه پزشکی بیش از گذشته شناختهشده بود.
دربار شاه مخلوع به دنبال آزادی سقط جنین در ایران بود. برای همین نیازمند تصویب قانون آن از سوی جامعه پزشکی و نیز جامعه روحانیت برای شرعی جلوه دادن سقط جنین برای مردم بود.
جمعی از صاحب نظران و پزشکان به جلسه دربار دعوت شدند و یک صورتجلسه و مصوبه از پیش نوشتهشدهای هم مبنی بر تصویب قانون آزادی سقط جنین نوشتهشده بود که فقط شرکتکنندگان میبایست آن را امضا میکردند.
پدرم از سوی یکی از مراجع عظام آن روز به عنوان نماینده حوزه علمیه به این جلسه رفت. همه چشمها به او دوختهشده بود و ابتدا از او خواستند تا مصوبه را امضا و تأیید کند و یا اگر حرفی برای گفتن دارد بیان نماید.
حضور نماینده حوزه به منزله قبولی مصوبه تصور میشد ولی پدرم به رییس نشست می گوید من آخرین نفر صحبت خواهم کرد.
به سرعت نوبت به پدرم میرسد و افراد حاضر در جلسه که هر کدام 10 دقیقه وقت سخن گفتن داشتند به خاطر ترس از دربار، آن مصوبه را بدون هیچ حرفی تأیید میکنند.
پدرم صحبت خود را با این سؤال که هزینه سقط جنین برای افراد چقدر است؟ آغاز میکند.
نماینده دربار مبلغ بالایی را عنوان میکند. پدرم از این پاسخ استفاده میکند و میگوید: قشر مردم و مذهبیها اولا نیازی به سقط جنین نمی بینند و سقط بیدلیل آن را حرام میدانند. دوما این که هزینهای برای پرداخت سقط جنین ندارند پس جمعیت مذهبیها در کشور زیاد میشود.
این هزینه بالا را فقط درباریها که از حقوق بالایی برخوردارند و یا اعتقادات مذهبی آنان پایین است می توانند پرداخت کنند پس در نتیجه جمعیت طرفداران شاه کم میشود.
نماینده شاه با تعجب به او نگاه می کند. پدرم که تا آن زمان چندین جلد کتاب اولین پیامبر و آخرین دانشگاه را منتشر کرده بود سه ساعت با شجاعت از قرآن و اسلام در مخالفت با این قانون سخن میگوید. سکوت تمام جلسه را فراگرفت و شرکتکنندگان را به تعجب واداشت.
در پایان جلسه نماینده دربار درحالیکه اشک میریخت و دلایل اسلامی و قرآنی پدرم در مخالفت با این مصوبه را تأیید میکرد، قانون و صورتجلسه از قبل نوشتهشده را پاره و ریزریز میکند. پدرم را میبوسد و میگوید نمی دانستم دین اسلام این قدر زیباست.
آیا شخصیت پدر شما به عنوان یک شهید و یا مبارز انقلابی به عنوان یک چهره در کشور شناختهشده است؟
تاکنون این جریان و نقش پدر من در لغو قانون آزادی سقط جنین درتاریخ انقلاب اسلامی کمتر دیده می شود. این قانون هیچ گاه در کشور تصویب نمیشود و جان هزاران جنین که بیگناه کشته میشدند نجات یافت.
من تاکنون این موضوع را در کتاب تاریخ انقلاب اسلامی ندیدهام و یا علما که از آن با خبر هستند درباره این موضوع چیزی نمیگویند.
به نظر بنده هنوز کار پررنگی درباره شهدای هفتم تیر در کشور انجامنشده است.
هر شهر و استانی اگر شهید خودش را فقط چند سال به جامعه معرفی کمد نتایج ماندگار آن را دهها سال مشاهده مینماید.
پدرم در سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و همان اوایل انقلاب با فرق ضاله مبارزه میکرد و خیلیها با خواندن کتاب هایش و با سخنان پدرم به صورت چهره به چهره به دین مبین اسلام هدایت شدند و دکتر پاکنژاد به خاطر این روشنگری هایش دشمنان زیادی داشت.
پس از 33 سال از شهادت پدرم یک کنگره به همت سردار فتوحی فرمانده سپاه الغدیر وقت و دکتر میرجلیلی رییس سابق دانشگاه علوم پزشکی برای اولین بار در یزد برگزار شد و هنوز فیلم یا مستند درخور شأن شهید ساخته نشده است.
شهیدان سید رضا و سید محمد پاکنژاد دو دانشمند از یک خانواده هستند و تنها خانواده ایرانی با دو شهید دانشمند به شمار میروند چون عمویم سید محمد قبل از پیروزی انقلاب اسلامی دارای دکترای اقتصاد بود که در زمان دانشجویی خود در تجمعات خارج از کشور در آلمان شرکت می کرد. او کارمند بانک سوییس بود که از نظر اقتصادی و تحصیلات دارای موقعیت عالی بود ولی با پیروزی انقلاب اسلامی به سرعت به کشور بازگشت و به خدمت پرداخت. او در کنار برادرش در انفجار تروریستی هفتم تیر به شهادت رسید.
متأسفانه برخی در این استان از پول بیت المال هزینه میکردند تا سال ها اسم پدرم نباشد و کسی او را نشناسد ولی غافل از این که امام خمینی «فرمودند شهدا شمع محفل بشریتاند».
انتهای پیام/
Related Assets:
- لزوم واگذاری مساجد به جوانان برای توسعه فرهنگ دینی
- آببهای مصارف خانگی یزد در نیمه اول امسال تغییر نمیکند
- 2 میلیارد ریال پوشاک قاچاق در یزد کشف شد
- پویش اعتراض به راهزنی انگلیسی ها در توییتر و اینستاگرام
- واکنش عضو شورای شهر یزد به ارتقای شغلی همسرش در شهرداری
- فرود اضطراری هواپیمای ساری -بندرعباس در فرودگاه یزد
- عدم توانایی دولت در مدیریت شوک ارزی؛ مهمترین علت گرانیهای اخیر/ دولت در بحث نظارتی نیز ضعیف عمل کرده است