چالش های غرب، آمریکا و روسیه در تحولات اوکراین
به گزارش یزدرسا به نقل از یزدبانو، یک سؤالی که این روزها در ذهن اکثر تحلیلگران سیاسی وجود دارد این است که منازعه روسیه و کشورهای غربی و آمریکا پس از "ژنو سوریه" و تحولات اوکراین دارای چه ابعادی است و به کجا ختم میشود؟
این تحولات نشان داد که دوران جنگ سرد میان آمریکا و روسیه بار دیگر از سر گرفته شده است و احتمال دارد به جبههبندی جدیدی در روابط بینالملل منتهی شود.
از نگاه روسیه برکناری «ویکتور یانوکوویچ» رئیس جمهوری که در انتخابات ۲۰۱۰ برای مدت ۵ سال انتخاب شده است، یک کودتا به منظور تضعیف موقعیت سیاسی و امنیتی مسکو به حساب میآید. ولی از نگاه آمریکاییها، کنار زدن متحد روسیه در اوکراین هزینهای است که کرملین بخاطر سیاستهای گستاخانهاش در برابر غرب باید بپردازد.
کشور اوکراین، دومین کشور بزرگ قاره اروپا در شهریور ۱۳۷۰ – ۲۴ اوت ۱۹۹۱- از اتحاد جماهیر شوروی جدا شد. اما در عین حال بعنوان یکی از کشورهای متحد روسیه شناخته میشد و تا قبل از وقوع کودتای نارنجی غرب در این وضعیت بود.
حدود سه سال بعد یانوکوویچ در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری بر رقیب غربگرای خود «یولیا یوشچنکو» پیروز شد. یوشچنکو قبل از انتخابات به دلیل اعتراضات گسترده مردمی به برگزاری انتخابات زودهنگام تن داد و دو سال قبل از پایان رسمی ناچار شده بود برگزاری انتخابات را بپذیرد.
اینک این صحنه به گونه دیگری تکرار شده است با این تفاوت که یانوکوویچ نه در انتخابات بلکه از طریق پارلمان از قدرت خلع شده و برگزاری انتخابات زودهنگام را یک دولت موقت منتخب پارلمان برگزار میکند بیآنکه یانوکوویچ اجازه داشته باشد بعنوان یک کاندیدا در انتخابات ریاست جمهوری مشارکت کند. از این جهت روسیه اقدام اخیر پارلمان را که تحت فشار شدید غرب و با مداخله مستقیم کشورهایی نظیر آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و مقامات اتحادیه اروپا و ناتو صورت گرفته است اقدامی غیر ملی دانسته و آن را یک اقدام جبههای علیه منافع و امنیت خود قلمداد کرده است.
تحولات اوکراین بطور واقعی با منافع روسیه تضاد دارد. روسیه ضمن آنکه به همراه متحد خود بلاروس سه پنجم از مرزهای اوکراین را در جنوب، شرق و شمال این کشور در اختیار دارد، با موضوع شبه جزیره «کریمه» در جنوب اوکراین که در زمان خروشچف و در قالب اتحاد جماهیر شوروی از فدراسیون وقت روسیه به فدراسیون وقت اوکراین منتقل گردیده نیز مرتبط است. نکته دیگر این است که روسیه سیطره امنیتی بر دو دریای آزروف و سیاه را بخشی از ساختار ژئواستراتژیکی امنیت خود به حساب میآورد و با اشاره به تجربه حمله هیتلر به روسیه از طریق اوکراین، گسترش ناتو به این مناطق را بعنوان یک خطر استراتژیک ارزیابی کرده و واکنش نشان میدهد و به نظر میآید این واکنشها به مرور افزایش یابد.
کم نیستند تحلیلگرانی که معتقدند روسیه تاوان جدیت خود در پرونده سوریه را میپردازد. سقوط دولت کییف دو هفته پس از شکست مذاکرات ژنو سوریه این تحلیل را پر رنگتر میکند کما اینکه آمریکاییها علت شکست مذاکرات ژنو سوریه را تأکید روسیه بر حفظ بشار اسد در قدرت دانستند و به روسیه یادآور شدند که در انتظار هزینههای این موضوع باشد. علاوه بر این آمریکاییها پس از بحران اوکراین در تماس با مقامات کرملین به آنان یادآور شدند که ایران، سوریه و اوکراین سه پرونده اختلافی میان آمریکا و روسیه به حساب میآیند و ما سخن گفتن از هر یک را بدون دیگری بیفایده میدانیم. این اظهارات که خبرگزاریهای آمریکایی به نقل از «باراک اوباما» بیان کردند تاکیدی بر این موضوع است که کییف قربانی حس انتقامجویی آمریکاییها از روسیه شده است.
تحولات سوریه با وقوع رخدادهای اوکراین معنای جدیدی پیدا میکند چرا که وقتی تحولات یک کشور اروپایی با پرونده سوریه در غرب آسیا ارتباط پیدا میکند چگونه میتوان حساب اتفاقاتی که در مرزهای شرقی و غربی سوریه در کشورهای عراق و لبنان جریان دارد را از حساب مسائل سوریه و به طور خاص شکست سیاستهای نظامی و امنیتی آمریکا جدا کرد. کما اینکه درست چند روز پس از شکست برنامه سیاسی ژنو علیه سوریه، رژیم صهیونیستی دو نوبت به مناطقی متعلق به حزبالله در بعلبک حمله میکند و با صراحت هم از تداوم حملات حرف میزند با این وصف این اقدامات چه در کییف باشد و چه در بعلبک لبنان، از یک طرح و از یک نتیجه نشأت میگیرد. طرحی که وقتی در حوزه سیاسی کم میآورد سعی میکند با آدمکشی برتری خود را به رخ بکشد.
البته باید دانست که سقوط دولت یانوکوویچ به هیچوجه پاسخگوی شکست سنگین غرب از جبهه مقاومت در پرونده سوریه نیست چرا که از یک سو شکست از مقاومت در پرونده سوریه شکست یک جبهه متحد غربی، عربی، صهیونیستی و تکفیری تروریستی در مقابل یک ملت مظلوم است که نزدیک به ۳۶ ماه در برابر این جبهه مقاومت کرده است و حال آنکه پیروزی غرب بر دولت یانوکوویچ پیروزی یک جبهه متراکم علیه یک دولت ضعیف بوده است.
نکته دیگر این است که شکست غرب و جبهه چند وجهی آن در سوریه یک شکست برگشتناپذیر است و این موضوعی است که رسانههای غرب هم به آن اذعان کردهاند در حالیکه شکست یک دولت ضعیف در اوکراین و روی کارآمدن یک دولت ضعیفتر چیزی نیست که باز گرداندن آن دشوار باشد کمااینکه یک جنبش آرام مردمی به ریاستجمهوری ویکتور یوشچنکو و نخستوزیری تیموشنکو در سال ۱۳۸۹ پایان داد.
با این وصف اگر غرب بر مبنای انتقامجویی از روسیه و یا وادار کردن مسکو به عقبنشینی از مواضع خود در قبال دمشق دست به تغییرات در کییف زده است، قاعدتا به جایی نمیرسد. غرب و بخصوص آمریکا در عرصه رسانه میتواند غلبه بر قدرت نظامی روسیه را به رخ بکشد ولی واقعیت این است که روسیه از یک طرف ارزش استراتژیک سوریه و دریای پرمنفعت مدیترانه را میداند و از طرف دیگر این توانایی را دارد که در یک دوره زمانی کوتاه راههای موفقیت دولت وابسته به غرب در کییف را سد کند و در یک انتخابات ورق را برگرداند.
مداخله غرب و به خصوص آمریکا در این موضوع هرگونه تردیدی را درباره اینکه آنچه در کییف میگذرد یک رخداد درون سرزمینی است یا یک اقدام خارجی بر طرف کرد ضمن آنکه اظهارات مقامات کاخ سفید و خط و نشان کشیدنهای آنان برای سران روسیه نشان داد که موضوع تحولات اوکراین فراتر از مرزهای این کشور و نوعی تهدید قوی امنیتی علیه روسیه به حساب میآید.
«چاک هیگل» وزیر دفاع آمریکا در بیانیهای رسمی مستقیماً روسیه را مورد خطاب قرار داد و آنان را از ارتکاب «اشتباه در محاسبه» بازداشت کما اینکه «کارنی» سخنگوی کاخ سفید گفت کشورش تحرکات نظامی روسیه را زیر نظر دارد با این وصف کاملاً پیداست که تحولات اوکراین از آنچنان ظرفیتی برخوردار است که به یک مناقشه بزرگ امنیتی در اروپا تبدیل شود. پیش از این مناقشه غرب و روسیه بر سر تحولات ۱۳۸۷ گرجستان سبب شد که دو طرف به یک فرمولی تن دهند که غرب از الحاق گرجستان به ناتو چشمپوشی کند و روسیه ادامه ریاست جمهوری ساکاشویلی را که در سال ۱۳۸۲ و با کودتای موسوم به «انقلاب گلرز» بر سر کار آمده بود تحمل نماید.
تجربه توافق روسیه و غرب در گرجستان میتواند بعنوان الگویی برای حل بحران دو طرف بر سر اوکراین در نظر گرفته شود ولی شواهدی وجود دارند که این احتمال را تضعیف مینمایند. یکی از این شواهد این است که تحولات گرجستان یک تحول داخلی بود که با شورش جمهوریهای الحاقی آبخازیا و اوستیای جنوبی علیه مداخله نظامی دولت مرکزی گرجستان آغاز گردید و سپس دامنه آن به سایر شهرها از جمله پایتخت کشیده شد اما تحولات اوکراین از ابتدا با تحریک خارجی و مداخله کشورهای اروپایی شروع شد و هدف آن هم نه تنها خود دولت کییف بلکه عمدتاً مهار سیاسی و امنیتی روسیه بود.
تحولات اوکراین با یک قیام و قعود نمایندگان در مجلس و یا با سوت و کف مقامات اتحادیه اروپا تعیین نمیشود. همین حالا شبکه بیبیسی اعتراف میکند که در بهترین وضعیت موافقان رئیسجمهور برکنار شده فقط از نیمی از آرای مردمی برخوردار هستند و حال آنکه نتایج انتخاباتی سال ۱۳۸۹ نشان داد که از اکثریت ۵۶ درصدی آرا بهرهمند میباشند و علاوه بر آن اکثریت قاطع حدود ۸۰۰ هزار نیروی نظامی اوکراین از گسترش سیطره ناتو به شرق اروپا نگرانی داشته و با روسیه حس قرابت بیشتری دارند و به طور طبیعی از دولت نارنجی حمایت نمیکنند. کمااینکه لااقل سه کشور رومانی، مولداوی و بلاروس نیز وجود یک دولت غربگرا در کییف را با منافع ملی خود مغایر دانسته و با روسها همصدا میباشند با این وصف کاملا پیداست که کییف نمیتواند یک دولت ضد روس را در خود جای دهد.
از نظر مذهبی نیز اکثریت قاطع جمعیت حدود ۴۶ میلیونی اوکراین را مسیحیان ارتدوکس تشکیل میدهند که از نظر مذهبی به کلیسای ارتدوکس مسکو تعلق داشته و اصالتا با فرهنگ غرب دشمنی دارند ۹۶ درصد جمعیت ارتدوکس میتواند به یک جنبش ضدغربی در اوکراین مدد برساند و اوضاع را دگرگون کند. این موضوع روند را در این سرزمین تحت تاثیر قرار میدهد کما اینکه غربیها طی روزهای گذشته با احتیاط زیادی تحولات را دنبال کردهاند. براین اساس «راسموسن» دبیرکل ناتو اعلام کرد که در تحولات اوکراین از هیچ طرفی حمایت نمیکند و مقامات کاخسفید ادبیات بالنسبه ملایمی را به کار گرفته و تلاش کردهاند که از دامنه حساسیتهای مسکو بکاهند. این مواضع اگرچه با روندی که این مقامات در مورد تحولات اوکراین در پیش گرفتند، متفاوت میباشد اما در عین حال گویای نگرانی غرب از بازگشت اوضاع به پیش از سوم اسفند – ۲۲ فوریه – است.
عباسعلی رجبی کارشناس مسائل سیاسی