چرا حماسه سوم تیر 84 تبدیل به تراژدی 24 خرداد 92 شد؟
به گزارش یزدرسا، باور کدامیک سختتر است؟ اینکه خروجی پروژه هشتساله توسعه سیاسی اصلاحطلبان در انتخابات 84 بشود فردی مانند احمدینژاد یا اینکه احمدینژاد نافی هولوکاست و ارجاعدهنده قطعنامهها به قطعنامهدان طرف غربی ایده اصلیاش بشود بستن با ترامپ! هر دو این اتفاقات افتاده است اما چگونه؟
سوم تیر 84 چگونه خلق شد؟
در اوج دوم خرداد و وقتی حسین بشیریه داشت دموکراتیزاسیون را تدریس میکرد، رادیکالها هم با ایده تغییر رفتار انقلاب بهدنبال فتح سنگربهسنگر بودند، پروژه بهزعم آقایان تا جاهایی هم داشت خوب پیش میرفت، اما نقطه اوج فواره آغاز حرکت به سمت نقطه حضیض هم هست، خیابانیشدن سیاست بهوقت تیر 78 و هتاکشدنش در بهار 79 برلین دیگر اسمش توسعه سیاسی نبود، آنهم درست همانجایی که کنار دستش داشت در اردوگاه چپها تئوریزه میشد که «مردم مستضعف قابلمهبهدستهای جناح راست هستند که اگر مرگ موش هم توزیع بشود، صف میبندند».
اگر عالیجناب رنگینشدن هاشمی را توسط جناح چپ که نمک کارگزاران را در انتخابات 76 خورده بود و نمکدان پدر معنوی را در مجلس ششم شکسته بود، نقطه شروع رادیکالیسم چپها بدانیم، نقطهعطف رادیکالیسم چپ میشود طرح مکرر پروژه عبور از خاتمی که مهمترین سرمایه اجتماعی چپها را در آخرین سخنرانی دانشگاهی بهوقت قدرت، خشمگین و عصبی ساخت.
رادیکالیسم سیاسی چپ و نمایههای اقتصادی که روزاروز نشانگر افزایش تبعیض بود، گفتمان و تشکیلات اصلاحات را در سیر نزول انداخت. شورای شهر اول بهدست اصلاحطلبان منحل شد، برای انتخابات شورای دوم خبری از استصواب نبود، همه رادیکالها تایید شده بودند حتی نیروهای نهضت آزادی اما دیگر گفتمان اصلاحات زمین خورده بود، آنها باخت اول را پس از سالها خفتن در باد غرور پیروزی دشت کردند آنهم از گمنامترین افراد اردوگاه رقیب، رقبای اسمیتر شاید هنوز از توفان خرداد 76 و 80 واهمه داشتند و ترجیح دادند پشت جوانترها سنگر بگیرند، اشتباه محاسباتی داشتند و هنوز باور نداشتند گفتمان اصلاحات زمین خورده است، البته این اشتباه محاسباتی بعد برایشان گران تمام شد و جوانترها این پیروزی نوبرانه را خیلی گران فروختند.
جریان جوانتر اصولگرا حالا داشت روند فتح سنگربهسنگر را معکوس طی میکرد، ادبیاتی نو پدید آمد، آنها یکراست سراغ تغییر در روشهای حکمرانی رفته بودند، خبری از شعارهای شدید و غلیظ ایدئولوژیک نبود، عملگرایی بهمثابه آلترناتیو رادیکالیسم.
بازسازی تشکیلاتی با ادبیات آبادگری کلید خورده بود، حدفاصل شورای شهر دوم تا ریاستجمهوری نهم. اما بهلحاظ گفتمانی اتفاقات دیگری هم داشت میافتاد، آنها ذیل همان ادبیات، مجلس هفتم را هم فتح کردند، تحصن رادیکالهای چپ توسط مردم جدی گرفته نشد، کارگزارانیها هم البته این سطح از کنش رادیکال را تاب نیاوردند، تصویر بهدندان کشیدن غذا در مجلس وسط ادعای اعتصاب غذا جلد روزنامه هاشمی شد، رادیکالها ضربه سنگینی خوردند و سنگر دوم هم ذیل ائتلاف منتقدان رادیکالیسم فتح شد.
ماجرای ریاستجمهوری نهم اما از اساس فرق میکرد، اگر شکست هیچ صاحبی نداشت، پیروزی چندین مدعی داشت. فقدان وجود تشکیلات جامع و اثربخش در جریان اصولگرایی هم زمینه تفرق را پدید میآورد.
جریان جوانتر اصولگرا که پیروزیهای اخیر را حاصل طراوت گفتمانی خود میدید، دیگر نمیخواست برد احتمالی را با قدیمیترها شریک شود، چندماهی بیشتر به انتخابات مهم 84 نمانده بود که بهوضوح میان منتقدان دوم خرداد انشعاب ایجاد شد.
اصولگرایان جدید سعی میکردند خود را دگرگفتمان هاشمیرفسنجانی مطرح کنند، آنها اصولگرایی اصیل را بریدن بند ناف راستگرایی از مشی و کنش هاشمی در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و... میدانستند و در مسیر انتخابات زیربار آنچه رنگوبوی تصمیمات هاشمی داشت و پدرخواندهطور بود نرفتند، آنها هرکدام بهدلیلی تصمیم نهایی شورای هماهنگی را که تشکیلات سیاسی ناطقنوری به حساب میآمد به رسمیت نشناختند و به شکل مجزا وارد عرصه انتخابات شدند. حضور اصولگرایان جدید وقتی جدیتر شد که هاشمی رأسا وارد صحنه انتخابات شد، ورود او با شگرد تبلیغاتی منحصربهفردی همراه بود، او میگفت اگر فرد مناسبی را در صحنه نبینم وارد میشوم، همه میدانستند هاشمی ستادها را هم تجهیز کرده و این شرطگذاری یعنی تحقیر بقیه، یعنی هیچ فرد مناسبی را در صحنه ندیدم و وارد شدم.
این نحوه ورود هاشمی به صحنه البته برای اصولگرایان جدید زیاد هم بد نبود، پیشبینیهایشان داشت بهوقوع میپیوست، ورود هاشمی اما چپها را بههم ریخت؛ کروبی با وعده یارانه 50 هزار تومانی خودش را شانس مسلم پیروزی میدانست و کناربرو نبود، برای رادیکالها هم خیلی سخت بود که پس از سالها شعار اصلاحطلبیدادن و همه را با گفتمان آزادی به چهارمیخ کشیدن، گزینههایشان بشود هاشمی و کروبی. با انتخاب بین این دو گزینه بدنه را چگونه باید توجیه میکردند؟ رادیکالها سراغ گزینهای رفتند که احتمال ردصلاحیتش بالا بود، مصطفی معین؛ وزیری با دوبار سابقه استعفادادن که یکبار در بحبوحه تیر 78 بود. بهترین حالت برای آنها این بود که معین تایید صلاحیت نشود، آنوقت راحتتر میتوانستند بدنه را به سمت یکی از دو کاندیدا سوق دهند و ترجیحا هاشمی، اما معین در فرآیندی تایید شد.
این طرف صحنه اما جدال فقط میان گزینه ناطق و راست سنتی یعنی علی لاریجانی و اصولگرایان جدید باقی نماند، احمدینژاد، قالیباف و محسن رضایی هر سه وارد پروسه تبلیغات شدند، رضایی البته در روزهای آخر انصراف داد تا شانسش را در دوره بعد و بعدتر و... امتحان کند، اما صحنه همچنان متکثر ماند.
ریاستجمهوری 84 به سنگینترین و نفسگیرترین رقابت انتخاباتی تاریخ جمهوری اسلامی بدل شد، اولین و آخرین انتخاباتی که به دور دوم کشید، همانطور که پیشبینی میشد هاشمیرفسنجانی به دور دوم رفت و رقیبش هم شد محمود احمدینژاد، شهردار تهران. احمدینژاد برخلاف سایر کاندیداهای اصولگرا که سعی میکردند از سبد رای اشتراکی با اصولگرایان بهره ببرند، روی بدنه حزباللهی بهعنوان بدنه جانفدا و رایساز تمرکز کرد، سر دست گرفتن عدالت بهعنوان مستعدترین شعار قابل بازتولید پس از دولت اصلاحات و زمینههای فردی احمدینژاد که او را در چارچوب عدالتخواهی باورپذیرتر از بقیه کاندیداها میکرد، باعث شد استاندار سابق هاشمی تبدیل به رقیبش در دور دوم شود. مجموع اتفاقات رخداده حدفاصل 27 خرداد تا سوم تیر 84 سبب شد احمدینژاد بتواند همه آرای «نه به هاشمی» بهعنوان نماد وضع موجود را جذب کند، با آغاز روند تبلیغات در دور دوم، نشانههای پیروزی احمدینژاد روشنتر شد، عباس عبدی به هاشمی پیشنهاد انصراف از انتخابات را داد، اما او در صحنه ماند و باخت، هرچند بعدتر باخت را گردن وزارت کشور خاتمی انداخت که کارشان را درست انجام ندادند!
هاشمی دوباره رئیسجمهورساز شد، مثل دوم خرداد که مردم به نیابت از او به ناطق رای ندادند. هاشمی بعدتر هم ترک عادت نکرد، شکست موسوی در انتخابات 88 با کاری که احمدینژاد در مناظره مشهور کرد بازهم شکست نیابتی هاشمی به حساب میآمد، همانطور که پیروزی روحانی در انتخابات 92 برد نیابتی او بود.
چرا حماسه سوم تیر 84 تبدیل به تراژدی 24 خرداد 92 شد؟
دولت احمدینژاد هم مانند هر دولت دیگری در تاریخ انقلاب اسلامی آوردههایی برای کشور داشت و هزینههایی را هم تحمیل کرد؛ ترمیم شکاف بدنه مستضعفان جامعه با حکومت که در سایه عدالت توزیعی رخ داد، بازگرداندن کشور به مدار شعارهای اول انقلاب و... ازجمله اتفاقات مثبت این دوره حداقل در دور اول دولت بود، اما چه شد که از دل دولت احمدینژاد جریان و فردی رای آورد که در نقطه مقابل همه شعارهای این دولت بود؟ رایآوردن روحانی در خرداد 92 از جنبهای شبیه پیروزی احمدینژاد در سال 84 بود، از نابلدی سیاسی رقبای روحانی که بگذریم، مهمترین علت شگفتانه بزرگ خرداد 92 را باید تجمیع رای «نه به وضع موجود» یا «نه به احمدینژاد» بدانیم و سُر خوردنش به سبد روحانی. اما چه اتفاقی رخ داد که محمود احمدینژاد و دولتش به این نقطه رسیدند؟ حداقل سه دلیل میتوان برای این مساله ذکر کرد.
1- فرسایش گفتمان عدالت: محمود احمدینژاد پرچم عدالتخواهی را بالا برد و در این مسیر به شکل چریکی و پارتیزانی اقداماتی را هم انجام داد، مجموعه اقداماتی که بیشتر ذیل ادبیات عدالت توزیعی تعریف میشود. شاید اگر همین حالا نظرسنجی انجام شود او بین روسایجمهور بعد از انقلاب نمره بالاتری در شاخص عدالت بگیرد که بخش زیادی از این بازسازی به نارضایتی مردم از دولت روحانی برمیگردد. اما به هر جهت اقدامات او بهگونهای بود که در خرداد 92 جامعه به سمت انتخاب روحانی رفت.
مهمترین عامل در فرسایش عدالت در دولت احمدینژاد نداشتن تئوری بود، تکلیف دولت احمدینژاد با برخی سیاستهای اصلی روشن نبود، دولت او هم بهسمت ساخت مسکن مهر و پرداخت یارانه میرفت هم بهخصوصیسازی آموزش و بهداشت و تشکیل ساختهای تبعیضآمیز در این دو حوزه حیاتی شتاب میداد، فرمان اقتصادی دولت روزی در دست نهادگراهای دولتی بود و روزی در دست راستهای بازاری، مساله نظارت مردم و شفافیت بر فرآیندهای اقتصادی جایی در ادبیات احمدینژاد و یارانش نداشت و... درمجموع در حوزه عدالت مجموعهای از سیاستهای متناقض اجرایی شد.
نکته دوم به مثال نقضهای متعدد رخداده در دولت نسبت به شعارهای اولیه برمیگردد؛ اینکه دولتی مسالهاش حداقل در شعار مبارزه با فساد باشد و معاوناولش محمدرضا رحیمی یعنی یک طنز بزرگ، اینکه دولتی شعارش مهرورزی و کرامت باشد و مسئول نانوشته انجام پروژههای سیاسیاش سعید مرتضوی باشد یعنی دهنکجی بزرگ به همه آن شعارها و... .
2- فرسایش تشکیلاتی: شکافهای سیاسی به سه سطح شکاف ایدئولوژیک یا عقیدتی، شکاف کارکردی و شکاف عاطفی تقسیم میشود؛ بالاترین میزان اختلاف سیاسی معمولا در شکافهای ایدئولوژیک رخ میدهد و کمترین آن در شکاف عاطفی، اختلاف حزب جمهوری اسلامی و بنیصدر و منافقین در دهه 60 از جنس ایدئولوژیک بود، اختلاف جریان راست و چپ در همین دهه که بیشتر ناظر به مباحث کارشناسی اقتصادی بود از نوع شکاف کارکردی به حساب میآمد و اختلاف اصولگرایان در انتخابات 84 و چندسال بعد از آن، از جنس شکاف عاطفی.
نوع مواجهه محمود احمدینژاد و بدنه تشکیلاتی حامی او، بعد از انتخابات 84 بهگونهای بود که یک اختلاف عاطفی انتخاباتی در پایان دوره تبدیل به شکاف ایدئولوژیک شد، اختلافنظر در چینش کابینه که مهمترین دعوای احمدینژاد با مجلس هفتم بود در سال 92 به مباحث نظری پیرامون مکتب ایرانی و... بدل شده بود، در این میان البته هم سیاق سیاستورزی احمدینژاد و ضریبدادن بیش از حد به حواشی در پدید آوردن چنین وضعی موثر بود و هم کنش برخی منتقدان درونگفتمانی که در مواردی از حد شرع و انصاف خارج میشدند. جمیع این اتفاقات بدنه تشکیلاتی حامی احمدینژاد را بهشدت فرسوده و شکافهایی را ایجاد کرد که هنوز هم برقرار است.
3- فرسایش بدنه حامی: بعد از انتخابات 88 تصوری در احمدینژاد شکل گرفت که میتواند پس از تثبیت موقعیتش در گفتمانهای عدالت و استقلال، بدنه متعلق به گفتمان آزادی را هم از آن خود بکند، حکم معاوناولی برای رحیممشایی بهعنوان اولین رودررویی جدی او با بدنه ایدئولوژیک حامی، گامی در همین راستا بود. ساخت ادبیات مکتب ایرانی بدون پشتوانه نظری، حمایتهای خارج از ضابطه از برخی فعالیتهای هنری و... همه در این راستا تحلیل میشود، این استراتژی شاید مهمترین خطای محاسباتی محمود احمدینژاد در دور دوم بود؛ تغییر راهبردی که نهتنها نتوانست بدنه حامیان آزادیهای اجتماعی را جذب کند بلکه سبب ریزش حامیان ایدئولوژیک هم شد. احمدینژاد بهعنوان فردی که سابقه کار تشکیلاتی در دوره دانشجویی و بعد از آن را دارد خوب میدانست در سیاستورزی ارزش یک عضو از حلقه سخت و حامی ایدئولوژیک و رایساز خیلی بیشتر از یک فرد معمولی است. او میدانست که همین بدنه در خرداد 84 یکتنه او را راهی پاستور کرد و در زمان ریاستجمهوری هم ضربهگیر سیاسی و تشکیلاتی دولت بود، اما خیلی راحت و در تصمیمی اشتباه این بدنه را از دست داد و در انتخابات 92 به انفعال کشاند.
4- رادیکالیسم و فرسایش سیاسی: احمدینژاد از جایی به بعد فکر میکرد با پایان دوران دولتش از ساخت رسمی سیاسی حذف میشود، او جلوی چشمانش هاشمیرفسنجانی را میدید که قدرت رسمی نداشت اما همچنان قدرتمند بود و موثر؛ داشتن چنین جایگاهی نیاز به طراحی پروژههایی داشت. گام اول او تثبیت بدنه اجتماعی با اقداماتی چون پرداخت یارانه و مسکن مهر بود؛ اقداماتی که البته برای کشور هم فوایدی داشت ولی در سبد سیاسی او هم حساب میشد. احمدینژاد از جایی به بعد فهمیده بود بدنه ایدئولوژیک را از دست داده لذا بهدنبال ساخت بدنه جدیدی بود؛ تغییر ادبیات بهسمت ایرانگرایی و بهار و... در چنین چارچوبی انجام میشد. احمدینژاد در این مسیر با اجرای پروژههایی سبب اصطکاک جدی در بخشهایی از حاکمیت شد، نقطهعطف این سیاست تلاش برای امتداد دولتش به روش پوتین-مدودف بود، اتفاقی که رخ نداد و محمود احمدینژاد از آن روز تا بهحال مسیر رادیکالیسم را پی گرفته است.
آیا سوم تیر دیگری در پیش است؟
فضای سیاسی این روزهای ما با فضای منتهی به انتخابات 84 شباهتها و تفاوتهایی دارد. مهمترین شباهت افول گفتمانی دولت حاکم است، دولتی که دال مرکزی فعالیتش توسعه از مسیر سیاست خارجی بوده و چندان دعوی عدالت و... هم نداشته است. نتایج انتخابات مجلس یازدهم نشانهای برای این موضوع است که گفتمان رقیب دولت روحانی قابل بازتولید است. کارکرد دولت روحانی بهگونهای است که حامیان دولت شانس زیادی را برای همگنان خود در انتخابات بعدی متصور نیستند. حال اینکه این تصور چقدر دقیق است فعلا روشن نیست، اما نتایج انتخابات مجلس یازدهم شاید نشانهای برای این موضوع باشد. کارکرد منفی دولت روحانی بهطور طبیعی امکان بازتولید گفتمان عدالت را فراهم میکند. تا اینجای کار شباهتهایی با وقایع سیاسی سال 84 وجود دارد اما حداقل چهار نکته مهم هم در رد یا حداقل تشکیک نسبت به این تئوری میتوان شمرد.
1- تغییرات در برداشت مردم از وضع عمومی گروههای سیاسی: مشارکت 42 درصدی در انتخابات مجلس یک نشانه مهم است که نشان میدهد طیفهایی از مردم به این نتیجه رسیدهاند که لزوما نمیشود به بازتولید یک گروه سیاسی از دل عملکرد ضعیف یک گروه سیاسی دیگر امید بست، بخشی از این برداشت ناشی از سطح نارضایتی از عملکرد گروههای سیاسی گوناگون است که بیشتر آنها در فضای اجرایی و تقنینی امتحان شدهاند.
2- مصرفشدن گفتمان عدالت: عدالت امکان بازتولید در انتخابات 1400 را دارد اما نکته مهم این است که این ادبیات در ذهن بخشهایی از مردم دیگر طراوت و شادابی سال 84 را ندارد و اصطلاحا مصرفشده است. حضور در انتخابات با شعار عدالت اینبار حتما با گذشته فرق خواهد داشت و نیاز به نوآوری و خلاقیت بیشتری دارد.
3- تغییر در ارتباطات رسانهای و گروههای مرجع: ساحت ارتباطات و رسانه از سال 84 تا به امروز دچار انقلاب شده است، این تغییر در سبک زندگی مردم و ارزشهای پایهای و مورد قبول مردم هم به شکل جدی رخ داده، اساسا جامعه نسبت به سال ۸۴ تغییرات جدی کرده است؛ مجموع این تغییرات، گروههای مرجع جامعه را هم دچار تغییرات جدی کرده است، لذا فضای سیاسی و اجتماعی کشور تفاوتهای جدی با آن سالها دارد و بازی با همان تکنیکها حتما جوابگو نیست.
4- تغییر در بازیگران سیاسی: بسیاری از بازیگران اصلی سیاسی حاضر در صحنه 84 حالا در حاشیه سیاست قرار دارند و معلوم نیست اساسا بازیگران فعلی توانایی سیاستورزی در آن سطح را دارند یا نه؟ آیا اساسا امکان حضور فردی با کیفیت احمدینژاد 84 در این ادبیات متصور هست؟ سوال مهمتر، آیا اساسا رخدادی شبیه سوم تیر کافی است؟
دولت محمود احمدینژاد سال 1384 حتما از جدیترین مصادیق دولت جوان انقلابی است؛ دولتی که در یک چالش سیاسی سنگین و با شکست هاشمیرفسنجانی به قدرت رسید و کسی نمیتوانست این پیروزی را به نظارت استصوابی و... گره بزند، او در نظر و عمل به عدالت در آن حد که میفهمید باور داشت و در این مسیر کارهایی را هم انجام داد که به برخی از کارکردهای مثبت آن در بالا اشاره کردیم. اما آیا چنین دولتی برای حل مشکلات کشور کافی است؟
بد نیست مرور کنیم، درآمد نفتی دولت احمدینژاد در سالهایی به بالای 100 میلیارد دلار رسید، تا قبل از سال 90 هم نه تحریم نفتی وجود داشت نه تحریم بانک مرکزی، اما آیا دولت احمدینژاد توانست در حد مطلوب از این امکانات استفاده کند؟
آیا دولت جوان انقلابی بدون تئوری میتواند مشکلات کشور را حل کند؟ بهفرض در رخدادی شبیه سوم تیر، چه باید کرد تا مشکلاتی که در بالا اشاره شد، رخ ندهد؟
منبع: فرهیختگان