ID : 8523671
یادداشت/ م.سیدزاده میبدی

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار!


یکی از رزمندگان گردان آن‌قدر آرپی‌جی زده بود که لوله‌های آر‌پی‌جی سرخ شده و از گوشش خون می‌آمد...یکبار در شهر قائن بودم که مردی از دوچرخه پیاده شد و گفت: آقای بختیاری! من را می‌شناسی؟ گفتم نه... گفت من در عملیات یک با شما بودم! و من فهمیدم این، همان رزمنده آر‌پی‌جی‌زن بود... وقتی از شغلش سؤال کردم، گفت...

شهید چمران به درستی گفته بود «وقتی شیپور جنگ نواخته شود فرق بین مرد و نامرد، تشخیص داده می‌شود» و دوران هشت سال دفاع مقدس این فرصت را فراهم آورد.

 در دوران دفاع مقدس، بسیاری از فرزندان برومند ملت عاشقانه به فرمان رهبر و برای دفاع از دین و مکتبشان به جبهه ها شتافتند تا در برابر دشمنان قسم‌خورده بایستند و اجازه ندهند خواب پریشان بدخواهان نظام تعبیر شود.

چه بسیار پدران و مادرانی که تنها به عشق دین و برای امتثال فرمان «ولی فقیه» شان، پاره های تن خود را به جبهه ها فرستادند، کم نبودند پدران و مادرانی که فرزند شهیدشان را با دستان خویش به خاک سپردند تا به دشمنان و بدخواهان اعلام کنند در راه دفاع از مکتب و شرافت دینی خود جگرگوشه‌هایشان را به میدان می‌آورند.

 چه بسیار مادرانی که پس از شهادت فرزندشان، فرزندان دیگر خود را به حضور در جبهه سفارش می کردند تا مبادا راه شهدا کم‌فروغ بماند. چه بسیار شیرمردانی که همه هستی و تعلقات دنیوی خود را فروگذاشتند و برای دفاع از دین و ارزش های این ملت، به جبهه های حق شتافتند. مجاهدان جان برکفی که از قشرهای گوناگون جامعه و سنین مختلف بودند؛ از رزمنده با تحصیلات عالی دانشگاهی همچون چمران گرفته تا پیرمردی که به رغم بی‌سوادی ظاهری، امواج بصیرت و دینداری در دلش موج می زد و مراتب درک و تعهدش بسیاری از مدعیان را به شگفتی وامی‌داشت. و اینک سال‌ها از آن دوران حماسی گذشته است.

 متاسفانه در سال‌های پس از دوران دفاع مقدس، به دلیل تکیه بیش از حد دولتمردان وقت بر «سازندگی» و در ادامه «اصلاحات» آن‌چنانی، فرهنگ جهاد و شهادت طعم مظلومیت چشید و بر چهره بسیاری از رزمندگان دوران دفاع مقدس گرد غربت پاشیده شد؛ غربتی که گاه دل انسان‌های بی‌تعلق به دین و نظام را هم مکدّر می‌ سازد تا چه رسد به دلسوختگان دوران جهاد و حماسه. ماجرای زیر را از زبان یک جانباز شيميايي هفتاددرصد بخوانید:

«بنا به دعوت رسمي دولت ويتنام مقررشده بود تعدادي معدود به منظور شركت در مراسمي كه ساليانه براي گراميداشت ياد وخاطره جانباختگان و مجروحين تجاوز آمريكا به كشورشان برگزار مي شود، شركت نمایيم. هيأت ايراني خلاف آن‌چه كه در دعوت نامه قيد شده بود، با يك نفر بيش‌تر به ويتنام اعزام گرديد...

بالاخره روز مراسم رسمي فرارسيد. سالن بزرگ و مجللي بدين منظور در نظر گرفته بودند. تمامي صندلي ها داراي شماره بود و افراد به محض ورود با راهنمايي برگزاركنندگان  بدون هيچ مشكلي در جايگاهي كه برايشان تعيين شده بود؛ مستقر مي شدند .تازه متوجه شديم صندلي هاي تخصيص يافته براي هيأت ايراني يكي كم‌تر از تعدادمان است! طبق روال معمول در همايش هاي وطني! درصدد يافتن صندلي خالي برآمده و با نگاه به اطراف براي جايابي ملاحظه كرديم، چند رديف اول سالن تقريباً خالي است و فقط عده اي به صورت متفرقه در صندلي هاي آن جلوس فرموده اند! و مسؤولان تشريفات به صورت خاص و ويژه مشغول پذيرايي از آن ها هستند !
باز هم براساس  پيش فرضي كه از آن‌چه در مراسم مشابه در ايران به وقوع مي پيوندد داشتيم، حدس زديم يحتمل اين اشخاص مقامات كشوري و لشكري كشورِ ويتنام و به قولي از ما بهتران هستند ...چاره اي نبود و براي نشستن دوستمان در محل مذكور ضمن ارائه خواسته مان به مترجم، انتظار داشتيم به رسم ميهمان نوازي اين معضل را حل نمايد ...اين‌جا بود كه با پاسخ تأمل برانگيز و عبرت آموز وي مواجه شديم؛ مترجم به ما گفت :
اين‌جا ، در تمام مراسم و همايش ها بهترين جايگاه به بازماندگان و مجروحين جنگ تعلق دارد و به نام آن‌ها ثبت است و حتي اگر فرد مذكور به مراسم نيايد، هيچ شخصي با هر عنوان و مقامي، حتي رياست جمهور نمي تواند در اين قسمت بنشيند!
در نهايت مترجم ، صندلي خودش را به دوستمان داد و با خروج از سالن مشكل ما حل شد ...(به نقل از هجرت نیوز)

و این داستان را با برخی‌قدرناشناسی ها در داخل مقایسه کنیم:
سید مرتضی بختیاری وزیر دادگستری دولت دهم که هم اکنون معاون امنیتی دادستان کل کشور است، در لابه لای مصاحبه با خبرگزاری مهر به نمونه ای بسیار تلخ اشاره می‌کند: «در کربلای یک، دسته ادوات و تامین گردان نیامدند و باید عملیات انجام می شد. هر گردانی وظیفه خاصی داشت. یادم هست یکی از رزمندگان گردان آن‌قدر آرپی‌جی زده بود که لوله‌های آر‌پی‌جی سرخ شده و از گوشش خون می‌آمد و آر‌پی‌جی دونیم شد. یکبار در شهر قائن بودم که در مسیر، یک مردی از دوچرخه پیاده شد و گفت: آقای بختیاری! من را می‌شناسی؟ گفتم نه... گفت من در عملیات یک با شما بودم! و من فهمیدم این، همان رزمنده آر‌پی‌جی‌زن بود... و واقعا خوشحال شدم و کلی گپ زدیم. وقتی از شغلش سؤال کردم گفت: رفتگر شهرداری هستم!! و من از ته دل گریستم. خیلی متاثر شدم و با شهردار تماس گرفتم و گفتم: بنده به عنوان دادستان بیرجند، خاک پای این رزمنده شجاع هستم؛ تا این‌که کمی این رزمنده گمنام ارتقا یافت...»

و از این نمونه‌ها کم نیستند.‌ بی‌تردید کم‌لطفی در حق رزمندگان مجاهدی که در دوران آتش و گلوله و دود، اخلاص و مردانگی خود را به اثبات رسانده‌اند، خبط بزرگی است که ناخواسته به تضعیف فرهنگ ایثار و ازخودگذشتگی می‌انجامد و پیامدهای آن دامن جامعه را فراخواهد گرفت و صدالبته دست‌کم‌ در یوم‌الحساب فرارو، مسؤولان‌ سهل‌انگار را به پای میز محاکمه خواهد نشاند.

نویسنده:  م. سیدزاده میبدی




summary-address :
Your Rating
Average (1 Vote)
The average rating is 5.0 stars out of 5.