گمنام آشنا سلام!
یزد رسا؛ سلام شهید ؛ سلام برادر ؛ سلام سفر کرده ؛ سلام گمنام...
به رسم هر نامه فکر کنم اول باید شمارو از حال و هوای خودمون و چیزهایی که به رسم امانت بهمون سپردین و رفتین با خبر کنم ؛ هرچند شما خود گواه تر از مایین .
اینجا خبری نیست جزء اینکه همه سالهاست ادعا میکنند که شرمنده شما هستند و جالبتر اینکه نمیدونم چرا هر روز به این شرمندگیشون افزوده میشه به جای اینکه کمترش کنند و هی نخواند این جمله تکراری رو بگند.
اینجا خبری نیست جز اینکه ما هر روز داریم به زخم و تاولهای جانبازهای شیمیایی نمک میزنیم ؛ لابد تجربه کردین که وقتی نمک به زخم میخوره چه سوزشی داره!!!
اینجا خبری نیست جز اینکه داره یادمون میره مزار باکری کجاست ؛ داره یادمون میره وصیت خرازی و همت چی بود ؛ اسمهاتون اگه سر کوچه ها نبود و برای آدرس پستی نمیخواستیم شاید یادمون میرفت ؛ داره یادمون میره چرا بعضی ها میخواستند موقع عملیات نوشته سربندشون یا زهرا باشه؟
اینجا خبری نیست جز اینکه....؟؟
گمنام آشنا سلام! باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من! هراز چندگاهی تلنگری میشوی به خواب عقربه های ساعت روزمرگی هایم تا فراموش نکنم اروند خروشان و کوسه هایش را.غواص های گم شده در والفجر8وکربلای 4را.
زخم های دهان باز کرده شلمچه و غروب سرخ هویزه را. تو می آیی مثل همیشه .
گمنام!ومن چه ساده دل میبندم مثل قبل .
دوباره میروی از پس یک تشییع کوتاه نیم روزی و من باز هم دل برمیدارم و سلامهایم را بدوش میکشم و میروم به سمت فردا به آن نمی دانم کجا و کجا... اما دل خوشم به آمدنی دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد .
آشناترین گمنام!همین که هر از چندگاهی دستهایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت تو تبرک شود , همین که نگاه سوخته ام بدرقه پیکر خاکی و خسته ات باشد بس است برای دل خوشی من و این دل ویرانه..
. گمنام آشنا سلام! سلام من پراست از شهامت پاسداری از حرمت خون شهیدان وبه گمنامی تو که میرسد جان میگیرد و قد راست میکند تا ریزگردهای فرصت طلب زیر پرچم تو قد نکشند.
سلام من دلنوشته ایست که پر میکشد به معراج الشهدا تا قربانی شود پیش قدمهایت. سلام من اگر قابل باشد زودتر از دستهای بی تابم روی شانه هایت مینشیند تا گرد وخاک غربت دیر سالی ها را بتکاند از پهنای شانه های خسته و از جنگ برگشته ات .
سخن اخر
می گویند جنگی دیگر شکل گرفته است و ولی فقیه نیرو نیاز دارد...شهدا توانمان دهید بتوانیم از پرداختن به خود درآییم و مثل شما تکلیف محور عمل کنیم و نه خواسته محور.