ID : 37048319
محمدرضا شهبازی

یک لیورپولی کمتر


خیلی که بخواهیم دنبال اشارات و کنایات در رفتن مزدک باشیم میشود نوشت و خندید که کار روزگار را میبینی؟ از بین اینهمه گزارشگر باید یکی به اسم مزدک برود بشود پادوی تلویزیون سعودی! حتی خشایار و انوشیروان هم نه ها، خود مزدک!

به گزارش یزدرسا، محمد رضا شهبازی نوشت:

عمیقترین واکنش به مهاجرت مزدک میرزایی را پای یک توئیت دیدم؛ نوشته بود: یه انگل لیورپولی کمتر.

راستش خود من هم منچستری بودم. خیلی وقت پیش. دورانی که دوایت یورک و اندی کول خط حمله‌اش بودند. شاید بیست سال پیش بود. حال ندارم بروم گوگل کنم و دقیقش را بنویسم. اما انقدری یادم هست که در آن فینال تاریخی که منچستر تا وقتهای اضافی از بایرن یک هیچ عقب بود و بعد در وقتهای اضافه دو تا زد و قهرمان اروپا شد، من از شوق اشک ریختم. از لیورپول هم طبیعتا خوشم نمی‌آمد. هرچند برای استیون جرارد احترام زیادی قائل بودم تا همین اواخر. توی چلسی هم لمپارد را فحش نمیدادم... اساسا به نظرم آدمهایی که حاضراند پای یک چیزی تا آخر بایستند قابل احترام‌اند حتی اگر در لیورپول یا چلسی باشند!

اینها را گفتم که بگویم آن چیزی که پای آن توئیت نظرم را جلب کرد، فحش دادن توئمانش به مزدک و لیورپول نبود. «یه انگل لیورپولی کمتر» از آن جهت عمیقترین تحلیل درباره رفتن مردک –ببخشید اشتباه تایپی بود، نقطه ز جا افتاد!- است که سطح و اهمیت واقعی این اتفاق را نشان می‌دهد. حتی اگر این بابا اصلا لیورپولی نباشد –که ظاهرا نیست- و اگر همه لیوپولی‌ها انگل نباشند –که حتما نیستند-. طرف با کلی سابقه ورزشی سعی کرده بود در 280 کاراکتر نگاهی فلسفی، حرفه‌ای، روانشناختی، هنری و... به ماجرای رفتن مزدک داشته باشد و یکی خیلی ساده زیرش نوشته بود، یه انگل لیورپولی کمتر. یعنی عموجان! چی داری برای خودت فلسفه می‌بافی؟ ته عمق این ماجرا در همین ابعاد است: مستطیل سبز!

برای فهمیدن اوضاع صدا و سیمایی که میرباقری‌اش بعد از مختارنامه میرود دندان طلا میسازد در شبکه نمایش خانگی، نیاز به تامل در رفتن یکی مثل مزدک است؟ حالا بگذار یکی مثل خیابانی برای مزدک غمنامه بنویسد که «او رفت تا امیدوار باقی بماند» و همانهایی که تا دیروز سوتی‌های گزارشگری خیابانی را دابسمش میکردند حالا تیتر بزنند: «خیابانی برای مزدک دست به قلم شد».

خیلی که بخواهیم دنبال اشارات و کنایات در رفتن مزدک باشیم میشود نوشت و خندید که کار روزگار را میبینی؟ از بین اینهمه گزارشگر باید یکی به اسم مزدک برود بشود پادوی تلویزیون سعودی! حتی خشایار و انوشیروان هم نه ها، خود مزدک! یک اسم آریایی سوپردولوکس که از دهان صاحبش شعار «ما آریایی هستیم، عرب نمیپرستیم» نباید بیفتد.

این دیگر ته عمیق نگاه کردن به ماجرا مهاجرت این آدم است. وگرنه  مخلص کلام این است که مزدک پول دوست داشت. پول بهش دادند، رفت! انقدر هم پول دوست داشت که برایش مهم نبود این پول را چه کسی می‌دهد و از زیر دشداشه کدام ابن عنتر بیرون می‌آید. انقدر پول دوست داشت که حاضر شد برود نان‌خور بابایی بشود که هر روز قد و بالای ننه‌اش را توی کوچه برانداز می‌کند و متلک می اندازد و اگر فرصت کند دست درازی هم به ننه‌اش...

(عه... ببخشید بی‌ادبی شد؟ اینجور مواقع وطن مثل مادر نیست؟ مام وطن کشک است؟ فقط در فیلم‌های علی حاتمی مادر یعنی وطن؟ اینجور وقتها که یک چلغوزی می‌رود رسما در شبکه سعودی که دارد روز و شب برای ایران لغوز میخواند و تهدید میکند مشغول به کار می‌شود، وطن مادر که نیست هیچ، زن باباست و فقط باید از منظر فنی و حرفه ای به ماجرا نگاه کرد؟)

ها! خوب شد؟ میخواهید به ماجرای رفتن مزدک عمیق نگاه کنید؟ اینطوری نگاه کنید. ببینید که یک دزدِ وطن فروش چطور رفته در شبکه تابلودار سعودی پادو شده. بی‌خیال. مزدک و امثال مزدک حتی انقدر مرد نیستند که ننه‌شان را بفروشند! همینقدر که بهشان بگویند تو چقدر نایسی، چقدر گوگولی هستی، چقدر فوتبال که سیاسی نیست هستی عشق می‌کنند. همینکه وطن‌فروشی‌شان پشت تحلیل‌های خوش رنگ و لعاب درباره صدا و سیما، ارزش نیروی انسانی، اهمیت گزینش و... مخفی بماند برایشان کافیست. همینکه دزدی‌شان از صدا و سیما و بردن آرشیو آن گم بشود بین تحلیل‌ها بس است.

مزدک یک دزد است. دزدی که پول دوست داشت. پول دادند، رفت. همین.

انتهای پیام/




summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.