محتوا محتوا

روایتی از آغاز کار یک هیئت؛

هفت سال نوکری در مکتب شهدا چه لذت ها که ندارد


در دل آن سید، ناگهان صدایی بلند شد که دیگر وقت تشکیل یک هیئت برای نوکری منسجم و درست و حسابی برای ارباب است.

صبح تفت؛

بسم الله الرحمن الرحیم

آن روز بعد از جلسه شاید در فکر هیچ کداممان خطور می‌کرد نوکری برای ارباب.

نمی دانم چه شد؟

قصه از کجا شروع شد و کجا اوج گرفت؛

نمی دانم که کدام دست پشت پرده ای حرکات بچه‌ها را تنظیم می‌کرد.

یک مشت جوان تازه به دورات رسیده بودیم و بس.

یک مشت جوانی که نه آنچنان تجربه ای در دل داشت، نه پول هنگفتی در جیب، نه فکر جامعی در سر و نه حتی پشتیبانی گرم بر پشت.

فقط عشق حکم فرمانی می‌کرد.

چشممان که باز کردیم و دیدیم چند جوان محله و رفیق و دوست دور هم هستیم و شاید ناخواسته داریم دست و پایی می زنیم.

در دل آن سید، ناگهان صدایی بلند شد که دیگر وقت تشکیل یک هیئت برای نوکری منسجم و درست و حسابی برای ارباب است.

راسش را بگویم...

یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد.

شور عجیبی در دل بچه‌ها افتاده بود همه به دنبال نگاه رضایتمند امام زمانشان(عج) بودند

هر کس در دلش برای خودش عشق داشت و در برابر مادر پهلو شکسته‌اش تغلایی می‌کرد.

یکی گفت زیرزمین خانه‌ی ما را انبار هیئت کنید.

آن یکی گفت فلان مسجد باشد محل برگزاری جلساتمان.

و دیگری با آن دستگاه شارژی کوچکش نوکری در صوت، هیئت را آغاز کرد.

بچه‌ها گفتن که اسم این هیئت چه بگذاریم...چند روزی معطل شدیم و هرکس نظری می‌داد

قرارهای شبانه بچه‌ها در گلزار شهدا محسن خان همه را قانع به اسم شهدایی کرده بود.

تا آنکه تصویب شد:

هیئت مکتب الشهدا تفت

انگار همان رفقای شبانه‌ی ما در گلزار شهدا، بچه‌ها را در مکتب خویش ثبت‌نام کرده بودند.

یادش به خیر ...

کار با دعای کمیل شب‌های جمعه ادامه داشت تا آنکه فکر برگزاری مراسم‌های مناسبتی در ذهن همه خانه کرد و آن اتفاق مبارک افتاد...

 همزمان با میلاد پر سرور حضرت زینب سلام‌الله علیها اولین مراسم رسمی هیئت با تبلیغات و تزیینات و ... برگزار شد.




Your Rating
Average (7 Votes)
The average rating is 3.5714285714285716 stars out of 5.