شناسه : 6317135
گفت‎وگوي متفاوت و نوروزي با عراقچي:

هرگزتوان موشکی‌مان را مذاکره نخواهیم کرد/ قاسم سلیمانی یک اسوه واقعی است/دوست دارم سال تحویل مشهد باشم


عراقچي گفت: سيستم دفاعي کشور قابل مذاکره نيست. اين را هم خيلي روشن به آن‎ها گفتيم و تا مرز تهديد به قطع مذاکره پيش رفتيم. البته اين را هم بايد دانست که موضوع موشکي در قطعنامه‎‎هاي شوراي امنيت که مربوط به برنامه هسته‎اي هم هست، اشاره شده است...

 به گزارش یزد آوا، با دکتر عراقچي براي مصاحبه تماس گرفتــم. بعد از احوالپرســي و درخواست گفتوگو انجام آنرا نپذيرفتند و گفتند: «من هرچه حرف داشته‎ام، اين مدت زده‌ام و حرف تازه‎اي ندارم». گفتم بناي ما اصلا پرداختن به مذاکرات و بحث درباره آن‎ها نيست، محور گفت‎وگو شخص شما و زندگي‎تان است. قرار شد با دفتر هماهنگ کنيم زماني را در اختيار ما بگذارند و زماني براي مصاحبه‎اي با اين رويکرد تعيين شد. قبل از ما ديدار با وزير امور خارجه قطر و عراق و بعد از ما جلسه با سفير اسپانيا بود. گويا مصاحبه ما زنگ تفريح يک روز پرکار بود. در تمام مدت مصاحبه، ما به وعده خود پايبند بوديم. در يکي دو مورد هم خود ايشان وارد جزئيات مذاکرات شدند که طبق وعده قبلي, مسير گفتوگو را از موضوع مذاکره هسته اي خارج کرده و به مسير اصلي بازگردانديم. گفت‎وگوي جالب و متفاوتي شد. وقتي از محل مصاحبه بيرون آمديم، گفتم خدا را شاکرم هنوز مسئوليني در اين کشور هستند که در عين تخصص با شنيدن نام شهدا اين‎چنين منقلب مي‎شوند. آنچه مي‎خوانيد، ماحصل گفت‎وگوي متفاوت پنجره با پاسدار ديروز و ديپلمات امروز، سيد عباس عراقچي.

جناب عراقچي طبق وعده قبلي، ما به دنبال گفتوگويي متفاوت با شما هستيم ... بنابراين به عنوان اولين سوال بفرمائيد چرا فاميلي شما را«عراقچي» گذاشته اند در حالي که ايراني هستيد؟

ما اصالتا اصفهاني هستيم و در قديم به منطقه مرکزي ايران عراق مي‎گفتند؛ به‎عبارت بهتر عراق عجم و منطقه عراق فعلي هم عراق عرب بوده است. چون پدربزرگ ما در اصفهان با اين منطقه عراق عجم آن موقع، تبادلات تجاري داشت و ظاهرا اجناس را از اينجا مي‎برده و از آنجا مي‎آورده است، بهمناسبت اينکه با عراق سروکار داشته، فاميلي عراقچي را انتخاب کرده چون پسوند «چي» سروکار داشتن را مي‎رساند. از اين جهت که فاميلي نادري است، خوب است.

متولد چه سالي هستيد؟

سال 1341 در تهران متولد شدم. پدربزرگم در اصفهان بودند و پدرم قبل از تولدم در تهران ساکن شده بودند.

آيا خانواده شما جز متمولين به شمار مي روند؟

تا متمول را چگونه تعريف کنيد. بله، خانواده ما وضع خوبي داشت.

ساکن کدام محله تهران بوديد؟

محله خيابان بهار محدوده پيچ شميران و هفت‎تير.

شما در ابتدا عضو سپاه پاسداران هم بوديد! چه شد که از وزارت خارجه سردرآورديد؟

دوران جواني بنده مصادف بود با انقلاب و بلافاصله با دفاع مقدس. ما از يک خانواده بسيار مذهبي، سنتي و ريشه‎دار بوديم و هستيم و غير از آن هم، ورود بنده در عرصه جدي زندگي با پيروزي انقلاب همراه شد. لذا به‎عنوان يک وظيفه اسلامي، ملي و ميهني، احساس کردم بايد وارد جايي بشوم که در اين شرايط حساس کشور کاري انجام دهم. من تقريبا در سال 1358، يعني سالي که انقلاب فرهنگي شد و دانشگاه‎ها بسته شدند، ديپلم گرفتم. درسم هم خوب بود. آمادگي خوبي براي ورود به دانشگاه داشتم و جالب هم هست که رشته مورد علاقه‎ام بيشتر دروس رياضي و مسائل فني بود. يادم هست ايده‎آلي که در نظرم بود، جهت‎گيري براي رشته برق و الکترونيک در دانشگاهي خوب بود. زمانيکه انقلاب فرهنگي در کشور به اجرا در آمد و دانشگاهها تعطيل شدند و دانشگاه‎‎ها تعطيل شدند. دو يا سه ماه صبر کردم که جنگ آغاز شده بود و شدت گرفته بود. به‎واسطه يکي از دوستاني که در سپاه بودند، وارد سپاه شدم.

در جبهه ‎رفتنتان و پيوستنتان به سپاه، حلقه رفاقتي موثر بود يا انگيزه‎‎هاي انقلابي؟

انگيزه‎‎هاي انقلابي و تصميم خودم. به‎واسطه يکي از آشنايان که در آن زمان با سپاه ارتباط داشت تصميمم را مطرح کردم و توسط آشنايي که معرفي کردند، ـکه ايشان هم دوست آقاي حسين شريعتمداري بودـ جذب سپاه شدم.

نگاههايي از بيرون نسبت به شما وجود دارد که شما را حزب‎اللهي‎ترين آدم تيم مذاکره‎کننده مي‎دانند. اصلا کسي تا به حال به شما گفته که جنستان با تيم مذاکره‎کننده جور نيست؟

نمي‎دانم چرا اين تلقي وجود دارد! در محافل بچه‎حزب‎اللهي‎‎ها و بسيج که به‎صورت خصوصي رفت و آمد دارم، به بنده مي‎گويند تو را قبول داريم. نمي‎دانستيم در وزارت امور خارجه بچه‎حزب‎اللهي‎ هم هست! وقتي بدون تعارفات و بدون ملاحظات ديپلماتيک، در جلسات خصوصي صحبت مي‎کنم و مسئله را براي دوستان باز مي‎کنم ميگويم که اصلا قضيه چيست و دنبال چه هستيم و چهکار مي‎کنيم، همه متقاعد مي‎شوند که واقعا اين حرکت در راستاي منافع انقلاب، منافع ملي و منافع جمهوري اسلامي است و تا الان هم در همين جهت حرکت کردهايم و دستاوردهايي هم بهدست آوردهايم. البته شايد نشود علنا اين دستاورد‎ها را در اين مقطع زماني به طور علني بيان کرد ولي وقتي توضيح داده مي‎شود، روشن مي شود. اينکه چرا اين تلقي وجود دارد را نمي‎دانم. شايد به اين دليل است که من سال‎‎هاي جنگ در ايران بودم و در نهاد‎هاي انقلابي مشارکت داشتم. آقاي ظريف و آقاي روانچي آن سال‎‎ها در آمريکا بودند. از نظر من اين چيزي را در نوع روحيه، در نوع نگاه و نوع اعتقادات عوض نميکند، يعني فکر مي‎کنم آقاي ظريف، آقاي روانچي و بقيه دوستاني که در تيم هستند، همانقدر که بنده را حزباللهي مي دانيد آنها هم همينگونه هستند، ولي شايد اين سابقه مقداري در ذهن افراد تاثير بگذارد. يا نمي‎دانم شايد مثلا به نوع ادبيات من که کمي متاثر از ادبيات انقلاب است و همان روحيه را براي خود حفظ کرده‎ام مربوط ميشود. بدون هيچ‎گونه مبالغه‎اي بايد عرض کنم بهترين سال‎‎هاي عمرم را همان سال‎‎هاي دفاع مقدس مي‎دانم. وقتي با آن بچه ها هستم گويي در آن زمان زندگي مي کنم. به‎عبارت صحيح‎تر عراقچي آن روز بهاضافه بچه‎‎هاي آن روز، همان روزها را مي سازد، آن حال و هوا، آن بچه‎‎ها، آن انگيزه‎‎ها و آن اعتقادات، واقعا شايد ديگر به دست نيايد. لحظات نابي بود که شايد ديگر به‎وجود نيايد. من هم از لحظه به لحظه‎اش، همه سختي‎هايش، چه در جبهه و چه در پشت جبهه و چه در مسائل بعدياش واقعا از نظر روحي لذت بردم. آن روزها و لحظات ايام ارزشمند و نابي بود. لذا هميشه سعي کرده‎ام آن روحيات را براي خودم حفظ کنم. طبعا اين در ادبيات و رفتار آدم هم بعضي‎ وقت‎‎ها انعکاس پيدا مي‎کند. شايد نوع ادبيات، نوع ظاهر، نوع سابقه، ممکن است اين‎‎ها موثر بوده ولي من واقعا اينجا مي‎خواهم بگويم تا ثبت شود که در ميزان اعتقادات به اسلام، انقلاب، جمهوري اسلامي، اعتقاد به رهبري، منافع انقلاب، منافع جمهوري اسلامي، منافع ملي، واقعا اگر آقاي ظريف و آقاي روانچي را از خودم برتر ندانم، قطعا کمتر نمي‎دانم.

آقاي عراقچي, برخي کارشناسان معتقدند نوعي عجله و شتاب زدگي درآغاز و روند مذاکرات هسته اي ديده مي شود. آيا شما اين نکته را قبول داريد؟

ايرادي که به ما گرفته‎اند اين بود که چرا اينقدر سريع انجام شد؟ در حقيقت روال قبلي روي دور آهسته بود، کند بود. هر چند ماه يکبار جلسه‎اي برگزار مي‎شد. يعني ايرادي که به تيم وارد ميدانستند اين بود که چرا سرعت کار اينقدر زياد بود و چطور شد که مثلا در فاصله کمتر از 100 روز به توافق رسيديم؟ چون ايراد گرفته شد، با عنايت عرض مي‎کنم بعضي‎‎ها به خود من گفتند شما عمد داشتيد که در کمتر از 100روز اين کار را انجام دهيد که مثلا دولت بتواند ادعا بکند. من اين را در جا‎هاي مختلف گفتم که: اشهد بالله که اين غلط است! هيچکسي به ما نگفت زود باشيد، سريع انجام بدهيد که آقاي روحاني مي‎خواهند در کمتر از 100 روز گزارش بدهند. حتي دقت‎‎هاي ايشان و ‎نظراتشان باعث شد مقداري هم بيشتر طول بکشد. اما اينکه چرا کار سريع بود، به‎ اين خاطر بود که پنجره فرصتي مقابل جمهوري اسلامي باز شد و ما احساس کرديم از اين پنجره در زمان باز شدنش بايد استفاده شود. فرصت‎‎ها هميشه ماندگار نيستند. فرصت‎‎ها در لحظات تاريخي خاصي پديد مي‎آيند و هنر رهبران اين است که از اين فرصت‎‎ها استفاده کاري ببرند. رهبران که عرض مي‎کنم، يعني رهبراني که ما را در عرصه فرستاده‎اند. من براي خودم اين ‎شأن را قائل نيستم. رهبري کشور و مجموعه مديريتي کشور تصميم گرفت از اين فرصت استفاده کند. اين فرصت بعد از حماسه سياسي مردم ايران، يعني بعد از انتخابات به‎وجود آمده بود. بهدلايل مختلفي که اگر خواستيد بعدا دربارهاش بحث ميکنيم. ضمن اينکه اراده‎اي هم در طرف آمريکايي و طرف اروپايي وجود داشت.

علاوه بر آن همراهي روسيه و چين هم بود و لذا ما احساس کرديم پنجره فرصتي باز شده و بايد سريعتر به نتيجه رسيد به‎خاطر اينکه نيرو‎هايي مي‎خواستند اين فرصت را از بين ببرند و در رأسش صهيونيست‎‎ها بودند. شما مشاهده کرديد که بين ژنو 2 و ژنو 3، آقاي نتانياهو چطور به دست و پا افتاد، چطور بلند شد و راه افتاد و به روسيه رفت؟ در همين فاصله خودش رفت روسيه. تلفن‎‎هاي مکرر با فرانسه، آلمان، انگليس و... همه نيرو‎هايي که مي‎خواستند کار را خراب کنند بسيج شده بودند. يک مقدار سرعت کار به‎خاطر اين قضيه بود ولي اين سرعت باعث نشد که امتيازات ويژه‎اي داده شود. معتقدم توافق ژنو بزرگ‎ترين دستاورد ما بوده است؛ چيزي را از دست نداديم و چيز بزرگي را گرفتيم. از هيچ خط قرمزي عبور نکرديم ولي آمريکايي‎‎ها از خط قرمزشان عبور کردند. خط قرمز آمريکايي‎‎ها غني‎سازي براي ايران بود. سياست غني‎سازي صفر براي ايران Zero enrichment for Iran که ايران نبايد غني‎سازي داشته باشد. هنوز هم آقاي نتانياهو اين را دنبال مي‎کند. همين ديروز در ملاقات با خانم مرکل، در مصاحبه مطبوعاتي همين حرف را گفته بود که خانم مرکل هم رد کرد. در توافق ژنو اين اتفاق افتاده است، يعني شش کشور قدرتمند دنيا به سرپرستي آمريکا و به عبارت صحيح تر در رأس آن‎ها آمريکا، از اين خواسته خودشان عقب‎نشيني کردند و غني‎سازي را براي ايران پذيرفتند. قبول کردند که در گام اول توافق ژنو، غني‎سازي ايران ادامه پيدا کند و در گام نهايي و راه‎حل جامع هم حتما بايد غني‎سازي باشد. همان صحبتي که آقاي اوباما بعدا در سابان فوروم انجام داد يا مطرح کرد ، خانم شرمن دو يا سه روز پيش گفت و خانم مرکل ديروز اعلام کرد که بله، ما به ‎هر حال غني‎سازي را براي ايران پذيرفتيم. آقاي اوباما که به‎نظر من با تعبير جالبي مطرح کرد. گفت ما اگر زورمان مي‎رسيد، پيچ ‎و مهره تاسيسات را هم باز مي‎کرديم ولي زورمان نرسيد!

آنها به اين نتيجه رسيدند که با مردم ايران با زبان زور نمي‎شود صحبت کرد، با زبان کرامت بايد صحبت کرد. لذا ما غني‎سازي را پذيرفتيم. به ‎همين دليل، اين‎‎ها واقعا سند افتخاري براي مردم ايران است. اين‎‎ها نتيجه 10 ‎سال مقاومت و ايستادگي است. آن کساني که اين دستاورد را کوچک و به‎اصطلاح خفيف مي‎کنند يا ناديده مي‎گيرند، در جهت خواست دشمن گام بر‎مي‎دارند. يعني دشمن خودش نمي‎گويد که ما غني‎سازي را نداديم اما اين‎ها مي‎گويند نداده است. توافق ژنو اين دستاورد را براي مردم ايران داشته که بعد از 10‎ سال مقاومت در مقابل همه تحريم‎‎ها که شديدترين تحريم‎‎هايي بوده که مي‎توانستند برقرار کنند، در مقابل همه تهديد‎‎هايي که کردند، در مقابل قطعنامه‎‎هاي شوراي امنيت، در مقابل فشار‎هاي رواني و سياسي تبليغات وسيع و در مقابل همه اين‎ها ما ايستادگي کرديم و اعلام کرديم زير بار حرف زور نمي‎رويم و زير سلطه آن‎ها نخواهيم رفت. اگر آن‎ها مي‎گويند نبايد غني‎سازي کنيد، ما مي‎گفتيم، اين حق ماست و بايد انجام دهيم. اين اثبات شد. يعني ايران بالاخره با غني‎سازي از مذاکرات بيرون آمد. با شش کشور بزرگ دنيا نشستند جلوي ما و قبول کردند قطعنامه‎هايشان را کنار بگذارند. غني‎سازي را براي ايران بپذيرند. اين دستاورد توافق ژنو است و لذا نه‎ تنها امتيازي داده نشده، بلکه بزرگ‎ترين امتياز گرفته شده و ان‎شاءالله در توافق نهايي‎ هم اين تثبيت خواهد شد.

 دوست دارم سال تحویل مشهد باشم/ قاسم سلیمانی یک اسوه واقعی است/ هرگز توان موشکی‌مان را مذاکره نخواهیم کرد

همان‎طور که وعده داشتيم خيلي بنا نداريم درباره مذاکرات ژنو با حضرتعالي چالش کنيم. مخاطبان هفته نامه خيلي مايلند آقاي عراقچي را به عنوان مرد ديپلمات کشورشان از زاويه ديگري بشناسند که تا به حال کمتر توجه شده. آقاي آصفي حسابي استقلالي بودند و حضرتعالي از طرفداران پر و پا قرص پرسپوليس هستيد. ديروز که استقلال از الشباب باخت چه حسي داشتيد؟

خدا مي‎داند خيلي ناراحت شدم. البته وقتي رسيدم خانه آخر بازي بود. پسرم پاي تلويزيون بود و من هم نشستم. هم حرص خوردم از گل‎‎هايي که نزدند و مي‎توانستند بزنند و هم حرص خوردم از گل بي‎ربط و بي‎مزه‎اي که خوردند.

ولي از ملوان که باخت خوشحال شديد؟

آن که آره! آن باخت حسابش فرق مي‎کند.

آقاي دکتر، ظاهرا دامادتان معمم هستند!

اين را از کجا مي‎دانيد؟

حالا، اين حُسن بود يا سرعت‎گير؟

اول بگو از کجا مي‎دانيد؟

از دوستان خبردار شدم!

داماد من قرار است معمم شود. ان‎شاءالله جمعه آينده خدمت آيت‎الله وحيد خراساني معمم خواهند شد. البته تحصيلات دانشگاهي را هم تا مقطع فوق ليسانس به اتمام رسانده‎اند.

منظورم اين است که لباس روحانيت براي شما حسن است؟

بله، براي من حسن است. منظور از حسن يعني چه؟

الان اين‎طور است که وقتي طلبهاي به خواستگاري مي‎رود، يکي از مطالبي که حتما طرح مي‎شود اين است که من مي‎خواهم لباس روحانيت بپوشم. حالا يا قبول مي‎شود يا نه؟ برخي راحت با اين مسئله کنار نمي‎آيند.

خانمش قبول کرده. اصل کاري هم ايشان است. با بنده هم مشورت کردند و من موافقت کردم. گفتم منعي که نمي‎بينم هيچ، حسن هم مي‎بينم. اين لباسي مقدس است، وظيفه مقدسي را بر انسان بار مي‎کند اما مسئوليت‎‎هاي سنگيني هم دارد. اما شما اگر لباس روحانيت مي‎پوشيد، بايد الگو و راهنماي مردم باشيد. آن وقت ديگر هرکاري و هر حرکتي نمي‎شود انجام داد. آن وقت همه نگاه مي‎کنند، دقت دارند و بعد ممکن است پيروي کنند. از نظر من لباس مقدسي است، حسن است و هيچ عيبي ندارد و براي خود ايشان هم هست. فکر مي‎کنم نعمتي است که خدا به برخي مي‎دهد بهشرطي که از نعمت درست استفاده کنند.

دکتر سيد عباس عراقچي يک نقش ديگر هم بر عهده دارد و آن نقش پر مسئوليت پدر خانواده است. لطفا در مورد خانواده‎تان بفرمائيد، اينکه چند فرزند داريد؟

سه فرزند دارم. فرزند بزرگم دختر است که ازدواج کرده. ايشان هم در همين هفته تحصيلاتش تمام شد و از پاياننامه‎اش هم دفاع کرد و ليسانس معماري گرفت. دو پسر هم دارم که يکي دانشگاهي و ديگري کلاس ششم است.

چرا بچه‎هايتان خارج نيستند؟ به‎خصوص چرا براي تحصيل ژاپن نماندند، مثل فرزندان برخي از مسئولان.

من اصلا اعتقادي به خارج درس خواندن جوان‎‎ها قبل از ازدواج ندارم. اين اعتقاد شخصيام است. هميشه گفته‎ام من هرجا ماموريت بروم، بچه‎هايم را مي‎برم و وقتي برگردم آنها را مي‎آورم. نه اينجا تنهايشان مي‎گذارم نه آنجا. فکر مي‎کنم لذت خانواده به دورهم بودنش است. از شرايط بعضي از همکاران واقعا تاسف مي‎خورم. پسرش را گذاشته فلانجا که ماموريت بوده و او آنجا در تنهايي و غربت و اين‎ها اينجا در تنهايي. که چي؟ مثلا حالا آنجا به بالاترين مدارج هم برسيد. اين يک بعدش هست و بعد دومش هم حفظ مسائل اخلاقي و مذهبي است. الان کسي را که هنوز به حد و مرزي در زندگياش نرسيده که بتواند خودش تشخيص بدهد و خودش تحت تاثير محيط قرار نگيرد، نمي‎شود تنها در محيطي رهايش کرد. براي همين مي‎گويم بعد از ازدواج، که به بلوغي رسيده باشد. مثل خود من که دکترا را رفتم خارج؛ اما وقتي رفتم که دو بچه داشتم و دوره دکترا در انگليس را که حداقل سه‎ سال بود، دو ساله تمام کردم و اصرار داشتم زودتر برگردم. حتي شهريه سال سومم را سفارت به حساب دانشگاه ريخته بود و يک هفته دوندگي کردم که شهريه را به سفارت برگردانم. البته دو ساله تمام کردن مستلزم تصويب کميته‎‎هاي مختلف دانشگاه بود.رفتم همه آن‎ها را گرفتم و به من اجازه دادند دو ساله درسم را تمام کنم.

منتها فقط استثنائش در خانواده من دخترم بود. وقتي به ژاپن رفتيم که ايشان رشته معماري قبول شده بود و يک سالي هم خوانده بود. نمي‎خواستم اين دختر را اينجا تنها بگذارم، با خودم بردمش و دو سال با ما آنجا بود و مطالعاتي داشت و کار‎هايي. بعد احساس کردم که واقعا عمرش در حال تلف شدن است و به صلاحش نيست. خودش ابراز علاقه کرد که برگردد و درس را ادامه دهد. آن يک سال آخر که ما ژاپن بوديم، ايشان برگشت و درسش را ادامه داد. البته به‎خاطر ماموريت ژاپن ما دو سالي از درسش عقب افتاده بود ولي خب الحمدلله!

دوست دارم سال تحویل مشهد باشم/ قاسم سلیمانی یک اسوه واقعی است/ هرگز توان موشکی‌مان را مذاکره نخواهیم کرد

بعد از پايان نشست و توافق، حضرتعالي در توئيتر نوشتيد «سلام خدا به روح شهداي هستهاي». چرا؟

نمي‎دانم... آن لحظه فقط آن‎ها به ذهنم آمدند. [متاثر شدن و گريه آقاي دکتر چند دقيقه‎اي مصاحبه را با وقفه روبه‎رو مي‎کند]. ببخشيد من هيچوقت اين‎طوري نشده بودم. آن لحظه فقط آن‎‎ها آمدند جلوي چشمم، [گريه] احساس کردم هر موفقيت و دستاورد مثبتي بوده، ثمره خون آن‎ها بوده است. جايي رفتم صحبت مي‎کردم، يکي به من گفت شما چطور دلتان آمد غنيسازي 20درصد را که ثمره خون شهدايي مثل شهيد شهرياري بوده بدهيد برود. خيلي سوختم. [گريه] يک حرف احساسي بيخودي است. ولي خب به او گفتم او خونش را داد که چيزي توليد کند نه اينکه تا ابد ما 20درصد را حفظ کنيم، نه! براي آن هدف اين کار را کرد، ما به هدفمان رسيده بوديم. نظام به هدفش رسيده بود، با 20درصد ما پوزه آن‎ها را به خاک ماليديم، ما توليد کرديم، بهاندازه 10 سال آينده هم نياز کشور را برآورده کرديم. خود شهيد هم حاضر نيست ديگر مردم بيشتر از اين هزينه بدهند. ما که به خواسته‎‎هايمان رسيده‎ايم. ديگر مردم بايد براي چه بيشتر از اين بي‎دارويي بکشند؟ ولي واقعا به من خيلي سخت گذشت. اما آن لحظه‎اي که توافق تمام شد، شايد تنها چيزي که به ذهنم آمد، همان بود که اين اگر هر چي هم هست، کاري به من و ظريف و دولت و اين‎ها ندارد.خوني است که به پاي اين‎ها ريخته؛ خون شهدا و زحمت بقيه دانشمندان.

براي اينکه کمتر اذيت شويد بحث را عوض کنيم.

بله، بهتر است.

آقاي دکتر از تحصيلاتتان بفرمائيد.

ليسانس را که دانشگاه خودمان، يعني دانشگاه وزارت خارجه گرفتم. جالب بود در سپاه که بودم روزي يکي از همکارانمان در سپاه که دوستي خيلي نزديکي داشتيم (آن موقع‎‎ها بچه‎‎ها به ما مي‎گفتند زوج هنري، واقعا زوج بوديم، همه‎جا با هم بوديم)، به من گفت اين آگهي دانشکده وزارت خارجه را چاپ کردند اگر مي‎خواهي بيا برويم. ما مطالعه کرديم و گفتيم حالا بد نيست برويم امتحان بدهيم ببينيم چه مي‎شود. رفتيم ثبت نام کرديم، با هم امتحان داديم، من قبول شدم، ايشان نشد. ديگر همين سرنوشت ما را جدا کرد و ايشان مسير ديگري رفت و من مسير ديگري. الان ايشان در وزارت نفت است.

چه سالي؟

سال 1364. البته من دانشکده وزارت‎ خارجه را در زماني مي‎خواندم که هنوز سپاه را ر‎ها نکرده بودم. پس از سال 1368 که وارد وزارت خارجه شدم رسما از سپاه جدا شدم اما قلبا خير. يعني قلبم هنوز آنجاست. لباس‎هاي مقدس آن زمان‎ها را هم هنوز خيلي خوب نگه داشتهام.

 دوست دارم سال تحویل مشهد باشم/ قاسم سلیمانی یک اسوه واقعی است/ هرگز توان موشکی‌مان را مذاکره نخواهیم کرد

کارشناسي ارشد و دکترا چطور؟

ديگر مشغول کار در وزارت خارجه شدم. از سال 1368 به بعد در دانشگاه آزاد ادامه دادم و قبول شدم. سهميه‎‎هاي دانشگاه دولتي خيلي محدود بود. براي رشته روابط بين‎الملل دانشگاه دولتي شرکت کرديم که حدود 11 يا 12 نفر مي‎خواستند و من نفر بيستم شدم و خلاصه قبول نشدم. دانشگاه آزاد قبول شدم و در حين کار هم فوق ليسانس دانشگاه آزاد را در رشته علوم سياسي گرفتم و بعد در وزارت خارجه بورسيه به من تعلق گرفت. رفتم انگليس که آنجا مي‎توانستم هم فوق ليسانس را دوباره بخوانم، هم بعد تا دکترا ادامه بدهم. منتها فوق ليسانس ايران را قبول کردند و بعد وارد دکترا شدم که حدودا دو ساله تمام شد.

براي ماموريت دائم تاکنون به چه کشورهايي تشريف بردهايد؟

ماموريت دائم من فنلاند و ژاپن بود که به‎عنوان سفير رفتم.

دو ماموريت خوب در دو کشور مناسب. پارتي داشتيد؟

خب مي‎دانيد همسابقه‎‎هاي من در وزارت خارجه، معمولا چهار تا ماموريت رفته‎اند. منتها دوران تحصيل بورس را هم به‎عنوان ماموريت وزارت خارجه محاسبه مي‎کنند. خيلي علاقه به ماموريت رفتن نداشتم. به‎ کار داخل علاقه داشتم. اولين ماموريتي که براي من تصويب شد نيويورک بود به‎عنوان کارشناس. آن موقع در دفتر مطالعات کار مي‎کردم. از انگليس برگشته بودم و دو يا سه سالي بود که در دفتر مطالعات کار مي‎کردم. رئيس يکي از گروه‎‎هاي مطالعاتي بودم. در حين اينکه منتظر ويزاي آمريکا بودم که بروم، معاون آموزش و پژوهش عوض شد و آقاي خوشرو به ماموريت رفتند و آقاي صادق خرازي معاون شدند، همزمان مدير کل دفتر مطالعات هم در حال عوض شدن بود و ايشان هم در حال رفتن به ماموريت. من هم داشتم به نيويورک مي‎رفتم. آقاي دکتر خرازي به من علاقهمند شدند و از من خواهش کردند به ماموريت نيويورک نروم و بمانم مدير کلي دفتر مطالعات را بر عهده بگيرم. من هم عرض کردم خيلي راغب به ماموريت نبودم. نه از نظر مادي احتياج داشتم و نه از نظر رواني جاذبه داشت. لذا قبول کردم و ماندم. ديگر وقتي ماندم به‎عنوان مدير کل دفتر مطالعات، فکر ميکنم بعد از دو سال بود که فنلاند پيش آمد و به‎عنوان سفير رفتم.

مسئوليتهايتان را در مرکز مي‎فرمائيد؟

من وزارت خارجه را از در وارد شدم. مثل بچه آدم. نه از پنجره آمدم نه از سقف پريديم. در دانشکده وزارت خارجه درسش را خواندم و به‎عنوان کارشناس در همين بخش بين‎الملل وارد شدم. ادارهاي آن موقع بود که الان ديگر نيست؛ اداره مجامع اسلامي منطقه‎اي و غيرمتعهد‎‎ها که الان در حقيقت اداره سياسي بين‎المللي کارشان را انجام مي‎دهد. کارشناس آنجا بودم و بعد همانجا شدم معاون اداره بعد رفتم انگليس دکترا گرفتم. وقتي برگشتم، رفتم رئيس گروه مطالعاتي دفتر مطالعات آنجا شدم که در حد رئيس اداره است. بعد شدم مدير کل دفتر مطالعات و بعد رفتم سفير شدم در فنلاند. وقتي برگشتم شدم رئيس اداره اول غرب اروپا. خيلي عرف نيست وقتي مدير کل به‎عنوان سفير ماموريت مي‎رود و بر مي‎گردد رئيس اداره بشود، اما من اصلا برايم مهم نبود. وقتي آن ‎موقع آقاي آهني به من پيشنهاد کرد، قبول کردم. ديدم کاري هست و ميتوانم انجام بدهم حتي بعضي دوستانم به من اعتراض کردند ولي براي من مهم نبود. رئيس اداره شدم و بعد از يک سال آقاي معيري که معاون آموزش و پژوهش بودند، از من خواهش کردند رئيس دانشکده وزارت خارجه بشوم که پذيرفتم. بعد که آقاي متکي وزير شدند، مرا به‎عنوان معاون بين‎الملل وزارت امور خارجه انتخاب کردند و بعد هم که در ژاپن سفير شدم و برگشتم معاون آسيا شدم. الان هم معاون بين‎الملل وزارت خارجه هستم. يعني واقعا از نظر طي مدارج، تمام پلهها را يکي‎ يکي از کارشناس، معاون اداره، رئيس اداره، معاون مدير کل و بعد معاونت وزير طي کردهام و بعد از آن هم ماموريت بزرگ کنوني.

خودتان هم سخنگويي را به رسميت نمي‎شناسيد.

يادم رفت بگويم؟ [خنده] حدود سه ماه سخنگوي وزارت امور خارجه شدم ولي به‎عنوان مسئوليت جانبي به من سپرده شد و من نگاهي موقت به آن داشتم. فکر هم نمي‎کردم به اسم سخنگو معرفي بشوم. وقتي آقاي مهمانپرست کانديداي رياست‎جمهوري شدند، در مسير رفتن به خانه بودم که آقاي کمالوندي با من تماس گرفتند و گفتند با آقاي صالحي صحبت کرديم تا ايشان نيست شما مي‎توانيد اين کار را انجام بدهيد؟ من فکر کردم منظورش اين است که در مثلا چند هفته‎اي که ايشان بروند و تکليفشان روشن شود يا نتيجه انتخابات مشخص گردد، کارهاي سخنگويي را من انجام مي‎دهم. من هم گفتم اشکالي ندارد. واقعا هم هر مسئوليتي در هرجا به من پيشنهاد شده، هيچ‎وقت رد نکردهام چون هميشه نگاهي انگيزه‎اي داشتهام. واقعا اگر مي‎گفت آقا مسئول دبيرخانه وزارت خارجه دارد ميرود مرخصي، ميآيي اين کار را انجام بدهي؟ مي‎گفتم انجام مي‎دهم.

به ورزش مي‎رسيد؟

اين روز‎ها نه.

شنا؟

هر دو هفته يکبار که ميروم سلماني وزارت خارجه، چون کنار استخر است، همانجا تني هم به آب مي‎زنم.

اگر موافق باشيد چند کلمه کوتاه بپرسم و نظرتان را دربارهشان بدانم.

خيلي با اين تيپ سوالات راحت نيستم.

مي خواهيد نپرسم؟

حالا چه هست؟

مثلا اولياش« ابراهيم حاتمي‌کيا».

به فيلم‎‎هاي جبهه و جنگي که آقاي حاتمي‎کيا ساختهاند واقعا ارادت دارم. من خيلي کم فيلم ديدهام ولي شايد آن چند فيلمي که ديدهام و خاطره‎انگيز بوده، فيلم‎‎هاي آقاي حاتمي‎کياست؛ به‎خصوص آژانس شيشه‎اي را پسنديدم. خيلي مي‎پسندمش.

بسيار خب، اگر جاي «حاج کاظم» بوديد همان‎طور رفتار مي‎کرديد؟

بله، البته نه به آن غلظت، ولي مي‎توانم بگويم در موقعيت‎‎هاي مختلف جاي حاج کاظم بوده‎ام و براي اين بچه‎ها دعوا هم کردهام.

با عباس‎ها مهربانيد؟

نميدانم بگويم يا نه، نزديک‎ترين دوست خانوادگي ما کارمند جانباز اداره رمز اينجاست؛ تنها کسي که ما در وزارت خارجه با آن‎ها رفت و آمد خانوادگي داريم. ايشان کارمند اداره رمزند و جانباز. دو پايشان قطع است. واقعا اصلا کاري ندارم کجا هست و کجا نيست، مثل برادر براي من مي‎ماند، با هم رفت‎و‎آمد خانوادگي داريم. گروهي که داريم چهار پنج جانبازند. اسم يکيشان سيدامير عبداللهي (جانباز 70 درصد) است که همکار ماست و در کنار ايشان سردار روغني که واقعا اسوه‎اي است. فکر کنم جانباز 400 درصد است! دو چشم دو دست و يک پايشان را در جنگ از دست دادهاند و حتي يک گوششان خيلي ضعيف است. مين در دستشان منفجر شده، ايشان شايد يکي از بهترين دوستان من است. آقاي شيخمحمد، جانباز نابينا هم در اين تيم است و چند نفر ديگر هم هستند. آقاي محمد مظلومي هم جانبازي نابيناست و رئيس فدراسيون نابينايان و کم‎بينايان که با خواهش ايشان عضو هيئت رئيسه آن فدراسيون هم هستم؛ يعني ايشان دعوت کردند و من هم رفتم. يکي از بچه‎ها گفت در‎ شأن تو نيست وارد کار ورزشي آن هم در اين سطح شوي.گفتم اصلا اشتباه نکن کار ورزشي نيست. اگر فدراسيون فوتبال و واليبال دعوت ميکردند نمي‎رفتم. ولي اين را ميروم که اگر بتوانم به يکسري بچه نابينا کمکي بکنم. تا مسابقاتي ميروند، من سفارشي مي‎کنم. البته همين‎طوري هم سفارت‎‎هاي ما حواسشان هست. ولي وقتي من سفارش مي‎کنم، به‎صورت ويژه حواسشان هست.

 دوست دارم سال تحویل مشهد باشم/ قاسم سلیمانی یک اسوه واقعی است/ هرگز توان موشکی‌مان را مذاکره نخواهیم کرد

کلمه بعد فيلترينگ؟

اين هم معظلي است ديگر. واقعا‎ اي کاش مي‎شد فکري اساسي کرد. به هر حال به‎نظر من نميشود جامعه را ر‎ها کرد که هر چيزي از هر طرفي سراغش بيايد. از طرفي هم کار بي‎حساب کردن اثرات معکوس دارد. حالا مسئوليت من هم نيست من فقط از دور نگاه مي‎کنم. اميدوارم تصميم درستي در موردش گرفته شود.

علي باقري؟

دوست بسيار خوب من. با هم در مذاکرات مختلف بوديم، به او خيلي ارادت داشتم و دارم. حالا چند ماهي است در دوره جديد خدمتش نرسيدم ولي آرزوي موفقيت برايشان دارم و آرزوي اينکه باز هم جايي با هم همکار باشيم.

احمدي‎نژاد؟

رئيس‎جمهور پرتلاشي بود. به هر حال من در ژاپن سفير ايشان و معاون وزارت خارجه ايشان بودم. در صداقتش نمي‎توانم ترديد کنم ولي خب طبعا همه سياست‎هايش صحيح نبود.

شرمن؟

يک مذاکره‎کننده حرفه‎اي و سخت.

بيرون مذاکره چطور؟

يک مادر بزرگ ايشان همين يک ماه گذشته نوه‎دار شد.

رژيم صهيونيستي؟

رژيم نامشروعي که اساسش بر غصب و اشغالگري بوده است.

شهيد تهراني‎مقدم؟

[مکث طولاني] چه جمله‎اي بگويم که ارزش ايشان را داشته باشد؟ واقعا توان دفاعي کشور مديون ايشان است.

توان موشکي‎مان را مذاکره مي‎کنيد؟

هرگز! شايد سخت‎ترين کار ما همين باشد. در مذاکرات اخير هم خيلي قاطع با اين قضيه برخورد کرديم. سيستم دفاعي کشور قابل مذاکره نيست. اين را هم خيلي روشن به آن‎ها گفتيم و تا مرز تهديد به قطع مذاکره پيش رفتيم. البته اين را هم بايد دانست که موضوع موشکي در قطعنامه‎‎هاي شوراي امنيت که مربوط به برنامه هسته‎اي هم هست، اشاره شده و بايد به‎نحوي غربي‎ها متقاعد شوند از کنار اين عبور کنند همانطور که از کنار تعليق غني‎سازي عبور کردند. چون تعليق غني‎سازي هم خواسته قطعنامه‎ است و ما مجبورشان کرديم از اين خواسته بگذرند. از بقيه خواسته‎هايشان هم در قطعنامه‎هايشان بايد بگذرند. [خنده]

الان در شعب ابيطالب هستيم يا در بدر و حنين و خيبريم؟

شعب که حتما نيستيم، به بدر و حنين هم مي‎رسيم ان‎شاءالله.

قاسم سليماني؟

واقعا يک اسوه است. [با تاکيد و اضافه کردن کلمه «حاج» گفت] حاج قاسم سليماني.

سيدحسن نصرالله

همان اسوه، اما لبناني.

سيدعلي خامنه‎اي

سيدعلي خامنه‎اي که همه چيز ماست! واقعا براي من از رهبر و ولي فقيه بالاتر هستند؛ در يک کلمه آقاست. آقاست... آقا.

بيشتر عمل‎گرا هستيد تا دانشگاهي؟ قبول داريد؟

بله، هيچ‎وقت کساني را که در دانشگاه فقط درس مي‎دهند، نپسنديدم. از اين شيوه چيزي عايد جامعه نمي شود. علم‎‎ و‎ دانش، دانشگاه و دانشجو، استادي که در خدمت جامعه نباشد به‎نظرم ابتر است و به‎اصطلاح کامل نيست و همان دغدغه‎اي که اتفاقا هميشه مقام معظم رهبري داشتند؛ يعني ارتباط دانشگاه و صنعت و ارتباط دانشگاه و جامعه.

زندگي در کدام شهر ايران را دوست داريد؟

اصفهان

آقاي عراقچي گويا از سفر عراق خاطرات جالبي داريد. اگر صلاح ميدانيد آنها را تعريف کنيد.

سفر اول به‎شدت محدود بود و از بغداد خارج نشديم. اوضاع امنيتي خوب نبود چون اولين جلسه خارجي بود که مي‎خواست در بغداد برگزار شود. عراقي‎‎ها خيلي نگران امنيت بودند و آن موقع هم تروريست‎‎ها خيلي وضعشان در عراق فرق مي‎کرد و حتي وسط جلسه کنفرانس که همسايگان بهاضافه P5 يعني اعضاي دائم شوراي امنيت بودند، وسط جلسه يک خمپاره نزديک وزارت خارجه عراق زدند. معلوم بود بالاخره هدفي داشتند. حالا خمپاره درست پشت ساختمان افتاد که من درست لحظه‎اي را که همه هيئت‎‎هاي ديگر وحشت‎زده شده بودند بهخاطر دارم؛ به‎خصوص بعضي از عرب‎‎ها که اسمشان را نمي‎برم. ما داشتيم مي‎خنديديم، تعجب کرده بودند و حرصشان گرفته بود. من و آقاي کاظمي قمي که آن موقع سفير بود و دوستان ديگر که رفته بوديم، داشتيم مي‎خنديديم. خيلي صحنه جالبي بود. در آن سفر نشد. هر چه هم گفتيم ما تا کاظمين برويم، گفتند نه اگر کوچک‎ترين تهديدي براي شما پيش بيايد کل آبروي ما براي اين اجلاس ميرود. ولي دفعه بعد که در خدمت آقاي دکتر جليلي براي مذاکرات هسته‎اي که در بغداد برگزار شد، رفتم، بعد از اتمام مذاکرات توفيق داشتيم رفتيم کربلا و نجف و کاظمين. بعد قرار شد دوستان در حال برگشت بروند سامرا که متاسفانه به من ماموريت داده شده بود و زودتر برگشتم.

معمولا به کدام يک از حضرات معصومين توسل مي‎کنيد؟

حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعليها)

اهل استخاره هستيد؟

بله

زياد؟

زياد افراطي نه ولي با شرايطش اهلش هستم. مي‎خواهد زياد باشد مي‎خواهد کم باشد. اگر جايي قرار بگيرم که واقعا بين دو راهي مانده باشم و هيچ طرفش را نتوانم تشخيص بدهم و مشورت هم کمکم نکرده باشد، استخاره مي‎کنم.

آيا عقل منفصل ظريف، روانچي است؟

از خودشان بپرسيد. [لبخند]

منظورم پشت پرده مذاکرات است.

پشت پرده‎ها بعد‎ها روشن ميشود. الان نميشود گفت ولي آقاي روانچي نقش موثري دارند.

چطور شد که معاون وزير باقي مانديد؟

از وقتي در معاونت بين‎الملل بودم، با ايشان کار کرده بودم و ايشان از آن موقع مرا مي‎شناخت و وقتي هم که وزير شدند، همان روز اولـ دوم بود که همه معاون‎‎ها را يکي يکي خواستند. من که رفتم، ايشان ابراز محبت کردند و گفتند: «نه، من شما را مي‎خواهم. حتما باشيد ولي جايش را به من فرصت بده ببينم چه جوري ميشود...» چند جا را هم اسم برد از جمله اين‎ جاي موجود را. من گفتم من تابعم. ضمنا من خودم را هم به شما تحميل نمي‎کنم. اگر هم نخواستي، هيچ‎ مشکلي ندارم، ماموريت هم نمي‎روم. خيلي تمايل به ماموريت ندارم. جالب است که تا يکي دو هفته‎اي که طول کشيد تا حکم انتصاب من را زدند، تمام معاونت‎‎ها را دور زدم. يک روز گفتند معاونت فلان‎جا، فردايش گفتند معاونت فلان؛ بعدش هم آن معاونت. تقريبا همه معاونت‎‎ها را دور زدم.

آقاي عراقچي نزديک نوروز هستيم. سال تحويل دوست داريد کجا باشيد؟

واقعا دوست دارم مشهد باشم. غير از فضاي روحاني سال تحويل، خاطرات بچگي‌ام هم هست. چون من يادم هست که دوران بچگي عادت داشتيم عيد‎ها حتما برويم مشهد و سال تحويل را آنجا باشيم.

سوال آخر، دوست داشتيد در چه برهه يا برهه‎‎هايي از تاريخ حضور ميداشتيد؟

همين زماني که هستيم.

برهه حساس کنوني؟ [با خنده]

بله، در حساس‎ترين برهه‎‎هاي تاريخ‎سازي هستيم. تقريبا از 35 سال پيش تا به حال يک لحظه آرامش نبوده و در اين شرايط کمک کردن، ايفاي نقش کردن و سهمي در راستاي منافع کشور و انقلاب ايفا کردن، خيلي ارزش دارد. نمي‎دانم اگر در دوره‎‎هاي ديگري بوديم چقدر مفيد بوديم. راستش تاريخ خواندن خيلي مورد علاقه من نيست چون تاريخ ما به‎خصوص تاريخ معاصر، همه‎اش حرص و جوش است و واقعا احساس خوبي به من دست نمي‎دهد.

پس سوالم را به‎گونه‎اي ديگر تکرار مي‎کنم. دوست داشتيد در صلح امام حسن (عليهالسلام) بوديد يا عاشورا؟

ماجرايش را مي‎داني که فردي دوست داشت در کربلا باشد. خواب ديد که در کربلاست ولي تير‎ها به‎سمتش که مي‎آمد جا خالي مي‎داد تا به حضرت بخورد؟ حالا حکايت ماست. ولي در زمان کربلا را ترجيح مي‎دادم.

چون شما هم در جنگ بوده‌ايد و هم در مذاکرات، اين را پرسيدم.

بله، در اين مدت به اندازه کل دوران گذشته تحت فشار بودم.

در دوران امام حسن (عليهالسلام) به معناي واقعي، فتنه است. معلوم نبود واقعا چه تعدادي از شيعيان با امام همراه بمانند. دوست داشتم در عاشورا باشم ولي همان ملاحظه بالا را دارم.

ممنون از وقتي که در اختيار ما گذاشتيد. ببخشيد در بخشي از بحث هم اذيت شديد.

نه، خيلي خوب بود. من اصلا فرد احساساتي اي نيستم، خانمم به من سنگدل مي‎گويد. ولي گاهي با يک عکس، يک متن يا اتفاقي کوچک متاثر مي‎شوم.




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.


یادداشت یادداشت

محتوا با برچسب سرپرست شرکت ملی پخش فرآورده های نفتی منطقه یزد.

هیچ نتیجه ای وجود ندارد

گفتگو گفتگو

محتوا با برچسب سرپرست شرکت ملی پخش فرآورده های نفتی منطقه یزد.

هیچ نتیجه ای وجود ندارد

گزارش گزارش

محتوا با برچسب سرپرست شرکت ملی پخش فرآورده های نفتی منطقه یزد.

هیچ نتیجه ای وجود ندارد