ID : 5955226

نسبت آزادي و عدالت در انديشه مدرن چيست؟


«آزادي» در انديشه مدرن بر مبناي «فرديت» پايه‌گذاري شده است. در واقع اين فرد و تمايلات دلبخواهانه فرد است كه غايات و مناسبات اخلاقى و حد و حدود آزادي او را مي‏سازد. اهميت به «فرديت» در انديشه مدرن تا به آنجا مورد توجه قرار مي‌گيرد كه باعث مي‌شود حق (شخصی) بر خیر (جمعی) مقدم ‌شود. در چنين انديشه‌اي مسئله بنياديني به نام «عدالت» به حاشيه رانده مي‌شود. با پرويز اميني، دانشجوي دكتراي علوم سياسي درباره «نسبت آزادي و عدالت در جهان‌بيني غربي» به گفت‌وگو نشستيم كه حاصل اين گپ و گفت پيش روي شما است: ● بنیان و اساس مفهوم آزادي در اندیشه مدرن چیست و آزادي در غرب بر چه مبانی هستی‌شناختی و معرفت‌شناسانه‌ای استوار است؟ زيربنايي‏ترين عنصر فلسفي آزادي در انديشه مدرن، مسئله «فرديت» است. «فرديت» عنصر هستي‌شناختي مدرنيته است يعني تنها چيزي كه وجود دارد و جزو هست‏ها به حساب مي‏آيد يا لااقل وجودش اصيل است، فرد انسان است و مابقي از جامعه تا حكومت و... همگي امري غير اصيل و به تعبير خود آنها امري قراردادي و جعلي است. [فرديت در انديشه مدرن تنها محدود به اصالت فرد در برابر جامعه و حكومت و هر نوع نظم و نظام اجتماعي و سياسي و اقتصادي نيست، بلكه به لحاظ معرفت‌شناسانه بر رد و نفي هر نوع مرجعيت معرفتي و فكري و ارزشي و اخلاقي بيرون از فرد نيز تكيه اساسي دارد] و اين تنها فرد و تمايلات دلبخواهانه فرد است كه غايات و مناسبات اخلاقي آن را مي‏سازد. آزادي در انديشه مدرن بر چنين پيش فرض‏هاي «هستي شناختي» و «معرفت شناسانه‏اي» متكي است. ● چنين تمركز و توجهي به «فرديت» در جهان‌بيني غربي، حد و حدود آزادي را تا كجا پيش مي‌برد؟ در واقع در این تلقی غرب از آزادي بالاترين ارزش كه از همه ارزش‏هاي ديگر برتر است، اين است كه فرد بتواند آنچه خود تشخيص مي‏دهد و اراده مي‏كند، آزادانه انجام دهد و هيچ مانعي بر سر راه آن نباشد كه بيش از همه ريشه در افكار «كانت» دارد. كانت معتقد است انسان‏ها نبايد ابزار به دست آوردن غايتي باشند چرا كه خود غايت و هدفند. به تعبير ديگر مهم‌ترين چيز براي يك انسان، غايات برگزيده‏اش يا نوع خاصي از غايات برگزيده او نيست بلكه آنچه مهم است، توانايي انتخاب آن غايات توسط فرد است. در واقع انسان‏ها بر غاياتشان مقدمند و ترجيح دارند يا به تعبيري ارزش غايات آنها به برگزيدگي آنها توسط انسان برمي‌گردد و فرد بر غاياتش برتري اخلاقي مطلق دارد. اين تلقي از فرديت در انديشه مدرن به خودبنيادي، خودبسندگي، خودفرماني، خودمرجعي و خودآييني بشر تعبير مي‏گردد و آزادي برآمده از آن در ادبيات مصطلح به «آزادي منفي» در برابر «آزادي مثبت» معروف است. ● این نوع تلقی فلسفی از آزادی به شکل‌گیری چه نوع مناسبات و روابط اجتماعی منجر می‌شود؟ به طور خلاصه مؤلفه‌هایی مانند «نگاه دولت به عنوان شر ضروري»، «قائل بودن به دولت حداقل» و «مخالفت با دخالت دولت»، «منحصر كردن وظيفه دولت به مسئله امنيت»، «تأكيد بر ماهيت سكولار دولت»، «بي طرفي و بي‌نظري دولت به لحاظ اخلاقي، فرهنگي و فكري»، «نگاه پلوراليستي به حوزه معرفت»، «غير اصيل دانستن و صناعي دانستن جامعه» و «مرزگذاري آزادي تنها با آزادي دیگران» و... محصول همين تلقي هستي شناختي و معرفت‌شناسانه از «فرديت» است که به نظم مدنی لیبرال منجر می‌شود. همچنين ناتواني آنها در توجيه وجود جامعه و رو آوردن به مسئله‏اي موهوم و غير مستند به لحاظ تاريخي به نام «قرارداد اجتماعي» و همچنين تضاد در جمع كردن دموكراسي كه اساساً هويتي جمعي دارد، با ليبراليسم بر بنياد فرديت نيز ناشي از همين مسئله است. ● این تلقی از آزادی در اندیشه مدرن چه چالش‌هایی را به وجود آورده است؟ چون بر فردیت در اندیشه مدرن تأکید می‌شود به طور طبیعی حق (شخصی) بر خیر (جمعی) مقدم می‌شود. بنابراین خیرات مهمی مانند مسئله عدالت در این اندیشه بلاوجه می‌شود. در واقع مسئله «عدالت»، خلأ مشترك ليبراليسم و انديشه «آزادي بنياد» است كه محور مشترک مورد انتقاد همه جريانات «برون گفتماني» و «درون گفتمانی» ليبراليسم است، شامل: «ماركسيست‏هاي كلاسيك» كه اهميت و اولويت را به اقتصاد در فهم و توجيه تداوم سرمايه‌داري مي‏دهند؛ «چپ‏هاي نو» خصوصاً فرانكفورتي‏ها كه اولويت را به مسائل فكري و فرهنگي سرمايه‌داري مي‏دهند و مهم‌ترين نماينده زنده آن هابرماس است؛ «جامعه‌گرايان» که متأخرترين جريان منتقد ليبراليسم از دهه 80 ميلادي است و جريان «درون‌گفتماني» ليبراليسم كه جان راولز «صاحب تئوري عدالت» مهم‌ترين نماينده آن به شمار مي‌آيد. جامعه‌گرايان به عنوان متأخرترين جريان انتقادي به ليبراليسم كه در انديشه‏هاي چهار نفر مايكل سندل، السدير مك اينتاير، مايكل والزر و چارلز تيلور تبلور دارد، فردگرايي ليبرالي از جمله مهم‌ترين محورهاي اصلي حملات انتقادي آنهاست كه در بين آنها سندل و مك اينتاير نقش عمده و محوري را دارند و اتفاقاً محور نگاه‌هاي انتقادي خود را متوجه جان راولز متأخرترين و عميق‏ترين فيلسوف ليبرال قرن بيستم كرده‏اند كه بنياد فلسفي تازه‏اي براي آزادي و ليبراليسم در آثار خود به وجود آورده است. ● اهمیت راولز به عنوان یک فیلسوف لیبرال چیست که بیشتر نقد جامعه‌‌گرایان به وی معطوف شده است؟ براي فهم اهمیت راولز در انديشه ليبراليسم، مي‏توان از يك تقسيم‌بندي، مفهومي معمول و رايج در شناخت انديشه‏ها و نظامات فكري و معرفتي استفاده كنيم. در اين تقسيم‌بندي انديشه‏ها به دو دسته «آزادي‌محور» و «فضيلت‌محور» تقسيم مي‏شوند. نظام‏هاي معرفت آزادي‌محور، نظــام‏هايي هستند كه بر آزادي فرد در انتخاب غايات‌شان و عمل بر اساس آنها تأكيد دارند و چيزي را بر او و تمايلات دلخواه او مقدم و مرجح نمي‏دانند بنابراين نمي‏توانند براي جامعه ماهيت طبيعي قائل باشند و همچنين از پيش، هيچ طرحي براي جامعه آينده و روابط و مناسبات و هنجارهاي شكل دهنده آن ندارند. روآوردن مهم‌ترين نمايندگان فكري كلاسيك (كانت، هابز و لاك) و قرن بيستمي (جان‌راولز) ليبراليسم به مسئله موقعيت فرضي «وضعيت نخستين» (وضعيت طبيعي كه جامعه وجود نداشت) و طرح مسئله «قرارداد اجتماعي» تنها راه توجيه‏پذير كردن مسئله وجود جامعه بر آن بنياد فردگرايانه است. يعني اين كه جامعه ساخته و مصنوع اراده‏هاي آزاد تك تك افراد است و جز اين هويتي مستقل ندارد.اما بر عكس در انديشه‏هاي فضيلت‌محور، از پيش غايتي در حكم فضيلت برتر (عدالت، كمال، رفاه و...) وجود دارد كه جامعه بر اساس آن طراحي و تنظيم مي‏شود و نوع روابط و هنجارهاي‏ حاكم از آن منبعث مي‏شود. در واقع پيشاپيش طرحي براي جامعه، مستقل از اراده و خواست افراد وجود دارد و افراد لازم است كه خود را با اين نظم اجتماعي وفق دهند. مدينه فاضله افلاطون و هر نظم از پيش طراحي شده براي جامعه در اين تلقي قرار داده مي‏شود و بي جهت نيست نوك پيكان بيشترين حملات ليبرال‌هايي مثل پوپر در جامعه باز و دشمنانش بر افلاطون و هگل و ماركس است كه در حكم بزرگ‌ترين ناقضان فرديت ليبرالي‌اند. ● مي‌دانيم كه راولز به «فيلسوف عـــدالت» معــروف است. او در نظريه‌پردازي‌هاي خود، نسبت «آزادي» و «عدالت» را چگونه تبيين كرده است؟ كار مهم جان راولز (مشهور به بزرگ‌ترين فيلسوف سياسي قرن بيستم) كه بخصوص به طور مبسوط در كتاب «تئوري عدالت» ارائه كرده است، از چند جهت مهم است؛ يكي اين كه تلاش كرده است به يك خلأ بنيادين در ليبراليسم در بي‌توجهي به عدالت كه سرچشمه بديل‏سازي‏هاي فكري و سياسي ليبراليسم است، پاسخ دهد و عدالت را بر بنياد آزادي بسازد و ديگري و به تعبیری مهم‌تر ساختن انديشه «عدالت» به عنوان يك فضيلت برتر بر بنياد «فردگرايي» كانتي است كه پيش از اين قابل جمع نبوده است و تحت عنوان‏هاي انديشه‏هاي «فضيلت‌محور» و «آزادي‌محور» از يكديگر تفكيك و جدا مي‏شدند. راولز عدالت را برترين فضيلت نهادهاي اجتماعي مي‏داند، همچناني كه حقيقت را مهم‌ترين فضيلت نظام‏هاي فكري و معرفتي قلمداد مي‏كند. به نظر وي «صدق» و «عدالت» نخستين فضايل انساني‌اند كه مصالحه‏پذير و قابل معامله نيستند. وي اصول عام دوگانه‏اي را براي عدالت پيشنهاد مي‏كند؛ اول اين كه هر شخص قرار است حق برابر نسبت به گسترده‏ترين آزادي اساسي سازگار با آزادي مشابه ديگران داشته باشد. اصل دوم (تفاوت) بر فرصت‏هاي برابر و توجيه نابرابري‏ها به شرطي كه به طبقات ضعيف‏تر سود بيشتر برسد، تأكيد دارد. البته در صورت تزاحم اين دو اصل، اصل حاكم، اصل اول است. راولز براي چنين صورت‌بندي از عدالت ضمن استفاده از مفاهيم وضع نخستين و قرارداد اجتماعي، مفهوم تازه‏اي را تحت‌عنوان «پرده جهل» به كار مي‏گيرد. راولز بيان مي‏كند كه در شرايط نخستين افراد با پرده جهلي روبه‌رو هستند كه آگاهي آنها از توانمندي‏ها و ضعف‏هاي يكديگر پوشيده و همين امر شرايط «منصفانه‏اي» را براي تصميم‏گيري آنها درباره اصول سازمان دادن به نهادهاي اجتماعي به وجود آورده است چرا كه اين جهل از يكديگر باعث مي‏شود كه در انتخاب اين اصول، كسي نتواند منافع خود را در نظر بگيرد و جهل مورد نظر نوعي برابري براي تصميم‏گيري را نيز مي‏سازد. همچنين در وضع نخستين افراد تصور روشن و مشخصي از «غايات» و «خيرات» ندارند كه بخواهند اصول نهادهاي اجتماعي را متناسب با غايات و خيرات مورد نظر خود تنظيم كنند و بي‌طرفي آنها مخدوش شود. در چنين شرايطي اصول دوگانه پيشنهادي مذكور، اصولي عام‏اند كه تك تك افراد صرفنظر از اين كه تصور كاملاً مشخصي نسبت به غايات و خيرات داشته باشند، آن را خواهند پذيرفت. يعني اصول عدالت بر بنياد فرديت استوار مي‏شود. همچنين چون اين اصول در شرايط منصفانه انتخاب شده است، نتيجتاً عادلانه خواهند بود. در واقع عدالت نتيجه تصميم در شرايط منصفانه است.

«آزادي» در انديشه مدرن بر مبناي «فرديت» پايه‌گذاري شده است. در واقع اين فرد و تمايلات دلبخواهانه فرد است كه غايات و مناسبات اخلاقى و حد و حدود آزادي او را مي‏سازد. اهميت به «فرديت» در انديشه مدرن تا به آنجا مورد توجه قرار مي‌گيرد كه باعث مي‌شود حق (شخصی) بر خیر (جمعی) مقدم ‌شود. در چنين انديشه‌اي مسئله بنياديني به نام «عدالت» به حاشيه رانده مي‌شود. با پرويز اميني، دانشجوي دكتراي علوم سياسي درباره «نسبت آزادي و عدالت در جهان‌بيني غربي» به گفت‌وگو نشستيم كه حاصل اين گپ و گفت پيش روي شما است: ● بنیان و اساس مفهوم آزادي در اندیشه مدرن چیست و آزادي در غرب بر چه مبانی هستی‌شناختی و معرفت‌شناسانه‌ای استوار است؟ زيربنايي‏ترين عنصر فلسفي آزادي در انديشه مدرن، مسئله «فرديت» است. «فرديت» عنصر هستي‌شناختي مدرنيته است يعني تنها چيزي كه وجود دارد و جزو هست‏ها به حساب مي‏آيد يا لااقل وجودش اصيل است، فرد انسان است و مابقي از جامعه تا حكومت و... همگي امري غير اصيل و به تعبير خود آنها امري قراردادي و جعلي است. [فرديت در انديشه مدرن تنها محدود به اصالت فرد در برابر جامعه و حكومت و هر نوع نظم و نظام اجتماعي و سياسي و اقتصادي نيست، بلكه به لحاظ معرفت‌شناسانه بر رد و نفي هر نوع مرجعيت معرفتي و فكري و ارزشي و اخلاقي بيرون از فرد نيز تكيه اساسي دارد] و اين تنها فرد و تمايلات دلبخواهانه فرد است كه غايات و مناسبات اخلاقي آن را مي‏سازد. آزادي در انديشه مدرن بر چنين پيش فرض‏هاي «هستي شناختي» و «معرفت شناسانه‏اي» متكي است. ● چنين تمركز و توجهي به «فرديت» در جهان‌بيني غربي، حد و حدود آزادي را تا كجا پيش مي‌برد؟ در واقع در این تلقی غرب از آزادي بالاترين ارزش كه از همه ارزش‏هاي ديگر برتر است، اين است كه فرد بتواند آنچه خود تشخيص مي‏دهد و اراده مي‏كند، آزادانه انجام دهد و هيچ مانعي بر سر راه آن نباشد كه بيش از همه ريشه در افكار «كانت» دارد. كانت معتقد است انسان‏ها نبايد ابزار به دست آوردن غايتي باشند چرا كه خود غايت و هدفند. به تعبير ديگر مهم‌ترين چيز براي يك انسان، غايات برگزيده‏اش يا نوع خاصي از غايات برگزيده او نيست بلكه آنچه مهم است، توانايي انتخاب آن غايات توسط فرد است. در واقع انسان‏ها بر غاياتشان مقدمند و ترجيح دارند يا به تعبيري ارزش غايات آنها به برگزيدگي آنها توسط انسان برمي‌گردد و فرد بر غاياتش برتري اخلاقي مطلق دارد. اين تلقي از فرديت در انديشه مدرن به خودبنيادي، خودبسندگي، خودفرماني، خودمرجعي و خودآييني بشر تعبير مي‏گردد و آزادي برآمده از آن در ادبيات مصطلح به «آزادي منفي» در برابر «آزادي مثبت» معروف است. ● این نوع تلقی فلسفی از آزادی به شکل‌گیری چه نوع مناسبات و روابط اجتماعی منجر می‌شود؟ به طور خلاصه مؤلفه‌هایی مانند «نگاه دولت به عنوان شر ضروري»، «قائل بودن به دولت حداقل» و «مخالفت با دخالت دولت»، «منحصر كردن وظيفه دولت به مسئله امنيت»، «تأكيد بر ماهيت سكولار دولت»، «بي طرفي و بي‌نظري دولت به لحاظ اخلاقي، فرهنگي و فكري»، «نگاه پلوراليستي به حوزه معرفت»، «غير اصيل دانستن و صناعي دانستن جامعه» و «مرزگذاري آزادي تنها با آزادي دیگران» و... محصول همين تلقي هستي شناختي و معرفت‌شناسانه از «فرديت» است که به نظم مدنی لیبرال منجر می‌شود. همچنين ناتواني آنها در توجيه وجود جامعه و رو آوردن به مسئله‏اي موهوم و غير مستند به لحاظ تاريخي به نام «قرارداد اجتماعي» و همچنين تضاد در جمع كردن دموكراسي كه اساساً هويتي جمعي دارد، با ليبراليسم بر بنياد فرديت نيز ناشي از همين مسئله است. ● این تلقی از آزادی در اندیشه مدرن چه چالش‌هایی را به وجود آورده است؟ چون بر فردیت در اندیشه مدرن تأکید می‌شود به طور طبیعی حق (شخصی) بر خیر (جمعی) مقدم می‌شود. بنابراین خیرات مهمی مانند مسئله عدالت در این اندیشه بلاوجه می‌شود. در واقع مسئله «عدالت»، خلأ مشترك ليبراليسم و انديشه «آزادي بنياد» است كه محور مشترک مورد انتقاد همه جريانات «برون گفتماني» و «درون گفتمانی» ليبراليسم است، شامل: «ماركسيست‏هاي كلاسيك» كه اهميت و اولويت را به اقتصاد در فهم و توجيه تداوم سرمايه‌داري مي‏دهند؛ «چپ‏هاي نو» خصوصاً فرانكفورتي‏ها كه اولويت را به مسائل فكري و فرهنگي سرمايه‌داري مي‏دهند و مهم‌ترين نماينده زنده آن هابرماس است؛ «جامعه‌گرايان» که متأخرترين جريان منتقد ليبراليسم از دهه 80 ميلادي است و جريان «درون‌گفتماني» ليبراليسم كه جان راولز «صاحب تئوري عدالت» مهم‌ترين نماينده آن به شمار مي‌آيد. جامعه‌گرايان به عنوان متأخرترين جريان انتقادي به ليبراليسم كه در انديشه‏هاي چهار نفر مايكل سندل، السدير مك اينتاير، مايكل والزر و چارلز تيلور تبلور دارد، فردگرايي ليبرالي از جمله مهم‌ترين محورهاي اصلي حملات انتقادي آنهاست كه در بين آنها سندل و مك اينتاير نقش عمده و محوري را دارند و اتفاقاً محور نگاه‌هاي انتقادي خود را متوجه جان راولز متأخرترين و عميق‏ترين فيلسوف ليبرال قرن بيستم كرده‏اند كه بنياد فلسفي تازه‏اي براي آزادي و ليبراليسم در آثار خود به وجود آورده است. ● اهمیت راولز به عنوان یک فیلسوف لیبرال چیست که بیشتر نقد جامعه‌‌گرایان به وی معطوف شده است؟ براي فهم اهمیت راولز در انديشه ليبراليسم، مي‏توان از يك تقسيم‌بندي، مفهومي معمول و رايج در شناخت انديشه‏ها و نظامات فكري و معرفتي استفاده كنيم. در اين تقسيم‌بندي انديشه‏ها به دو دسته «آزادي‌محور» و «فضيلت‌محور» تقسيم مي‏شوند. نظام‏هاي معرفت آزادي‌محور، نظــام‏هايي هستند كه بر آزادي فرد در انتخاب غايات‌شان و عمل بر اساس آنها تأكيد دارند و چيزي را بر او و تمايلات دلخواه او مقدم و مرجح نمي‏دانند بنابراين نمي‏توانند براي جامعه ماهيت طبيعي قائل باشند و همچنين از پيش، هيچ طرحي براي جامعه آينده و روابط و مناسبات و هنجارهاي شكل دهنده آن ندارند. روآوردن مهم‌ترين نمايندگان فكري كلاسيك (كانت، هابز و لاك) و قرن بيستمي (جان‌راولز) ليبراليسم به مسئله موقعيت فرضي «وضعيت نخستين» (وضعيت طبيعي كه جامعه وجود نداشت) و طرح مسئله «قرارداد اجتماعي» تنها راه توجيه‏پذير كردن مسئله وجود جامعه بر آن بنياد فردگرايانه است. يعني اين كه جامعه ساخته و مصنوع اراده‏هاي آزاد تك تك افراد است و جز اين هويتي مستقل ندارد.اما بر عكس در انديشه‏هاي فضيلت‌محور، از پيش غايتي در حكم فضيلت برتر (عدالت، كمال، رفاه و...) وجود دارد كه جامعه بر اساس آن طراحي و تنظيم مي‏شود و نوع روابط و هنجارهاي‏ حاكم از آن منبعث مي‏شود. در واقع پيشاپيش طرحي براي جامعه، مستقل از اراده و خواست افراد وجود دارد و افراد لازم است كه خود را با اين نظم اجتماعي وفق دهند. مدينه فاضله افلاطون و هر نظم از پيش طراحي شده براي جامعه در اين تلقي قرار داده مي‏شود و بي جهت نيست نوك پيكان بيشترين حملات ليبرال‌هايي مثل پوپر در جامعه باز و دشمنانش بر افلاطون و هگل و ماركس است كه در حكم بزرگ‌ترين ناقضان فرديت ليبرالي‌اند. ● مي‌دانيم كه راولز به «فيلسوف عـــدالت» معــروف است. او در نظريه‌پردازي‌هاي خود، نسبت «آزادي» و «عدالت» را چگونه تبيين كرده است؟ كار مهم جان راولز (مشهور به بزرگ‌ترين فيلسوف سياسي قرن بيستم) كه بخصوص به طور مبسوط در كتاب «تئوري عدالت» ارائه كرده است، از چند جهت مهم است؛ يكي اين كه تلاش كرده است به يك خلأ بنيادين در ليبراليسم در بي‌توجهي به عدالت كه سرچشمه بديل‏سازي‏هاي فكري و سياسي ليبراليسم است، پاسخ دهد و عدالت را بر بنياد آزادي بسازد و ديگري و به تعبیری مهم‌تر ساختن انديشه «عدالت» به عنوان يك فضيلت برتر بر بنياد «فردگرايي» كانتي است كه پيش از اين قابل جمع نبوده است و تحت عنوان‏هاي انديشه‏هاي «فضيلت‌محور» و «آزادي‌محور» از يكديگر تفكيك و جدا مي‏شدند. راولز عدالت را برترين فضيلت نهادهاي اجتماعي مي‏داند، همچناني كه حقيقت را مهم‌ترين فضيلت نظام‏هاي فكري و معرفتي قلمداد مي‏كند. به نظر وي «صدق» و «عدالت» نخستين فضايل انساني‌اند كه مصالحه‏پذير و قابل معامله نيستند. وي اصول عام دوگانه‏اي را براي عدالت پيشنهاد مي‏كند؛ اول اين كه هر شخص قرار است حق برابر نسبت به گسترده‏ترين آزادي اساسي سازگار با آزادي مشابه ديگران داشته باشد. اصل دوم (تفاوت) بر فرصت‏هاي برابر و توجيه نابرابري‏ها به شرطي كه به طبقات ضعيف‏تر سود بيشتر برسد، تأكيد دارد. البته در صورت تزاحم اين دو اصل، اصل حاكم، اصل اول است. راولز براي چنين صورت‌بندي از عدالت ضمن استفاده از مفاهيم وضع نخستين و قرارداد اجتماعي، مفهوم تازه‏اي را تحت‌عنوان «پرده جهل» به كار مي‏گيرد. راولز بيان مي‏كند كه در شرايط نخستين افراد با پرده جهلي روبه‌رو هستند كه آگاهي آنها از توانمندي‏ها و ضعف‏هاي يكديگر پوشيده و همين امر شرايط «منصفانه‏اي» را براي تصميم‏گيري آنها درباره اصول سازمان دادن به نهادهاي اجتماعي به وجود آورده است چرا كه اين جهل از يكديگر باعث مي‏شود كه در انتخاب اين اصول، كسي نتواند منافع خود را در نظر بگيرد و جهل مورد نظر نوعي برابري براي تصميم‏گيري را نيز مي‏سازد. همچنين در وضع نخستين افراد تصور روشن و مشخصي از «غايات» و «خيرات» ندارند كه بخواهند اصول نهادهاي اجتماعي را متناسب با غايات و خيرات مورد نظر خود تنظيم كنند و بي‌طرفي آنها مخدوش شود. در چنين شرايطي اصول دوگانه پيشنهادي مذكور، اصولي عام‏اند كه تك تك افراد صرفنظر از اين كه تصور كاملاً مشخصي نسبت به غايات و خيرات داشته باشند، آن را خواهند پذيرفت. يعني اصول عدالت بر بنياد فرديت استوار مي‏شود. همچنين چون اين اصول در شرايط منصفانه انتخاب شده است، نتيجتاً عادلانه خواهند بود. در واقع عدالت نتيجه تصميم در شرايط منصفانه است.





آخرین عناوین آخرین عناوین