Skip to Content


روسری گلدار خم‌شده روی بلوک ماسه‌ای/ کسب حلال مردانه زنانه ندارد


بخش ویلکیج نمین روستایی در محدوده جغرافیایی خود دارد که مدتی است به غیرت یکی از مادران خود شهرت یافته است. زنی که ساخت بلوک ماسه‌ای را به عشق تأمین خانواده به گردن گرفته است.

به گزارش یزدبانو؛ به نقل از مهر، آستانه روستای گرمه چشمه ساده و بی غل و غش است بعد از چند پیچ ملایم روی جاده آسفالت خانه‌ها از دوردست پیدا می‌شوند آن‌قدر زیاد نیستند که در فاصله دو انگشت شست و اشاره از دوردست جا نشوند. روستای نقلی است که در زمستان سرد در مه غلیظی فرورفته است.

به عادتی که در هر روستایی می‌توان دید کودکان درحالی‌که دست‌های خود را چتر چشم‌ها ساخته‌اند هر نگاه غریبه و هر خودروی غریبه‌ای را دنبال می‌کنند.

کسی کاری به کارت ندارد اما نگاه‌ها غریبگی‌ات را هشدار می‌دهد. نزدیک‌تر که می‌شوی کودکان در جستی دویده‌اند و مادران و خواهران خود را به پشت پنجره‌ها رسانده‌اند که باز با چارقدهای کشیده بر روی دهان می‌پرسند این غریبه کیست؟

ورودی روستا سبز نیست. سردی زمستان چیزی از سبزی که شاید اگر بهار و تابستان وجود داشته باقی نگذاشته است. زمین‌هایی که می‌تواند سبز باشد سیاه و تیره مانده و تنها رنگی که در فضا است رنگ دامن‌های گلدار و روسری‌های دختران و زنان روستایی است که چهره هیچ‌یک با سن و سالشآن‌ همخوانی ندارد.

در میان آن‌ها دنبال کسی هستم که می‌گویند کاری می‌کند که هیچ زن روستایی حداقل در اردبیل آن را به دوش نگرفته است.

دیگر بحث کار سخت دامداری، کشاورزی و مراقبت از حیوانات نیست. مه‌لقا عیوضی سال‌ها است که کمر همت بسته تا یکی از شغل‌های سخت مردانه را به‌تنهایی انجام دهد و گاهی فراموش کند که قدرت دست یک مرد را ندارد.

سرنوشت از پیش تعیین‌شده دختران روستایی

دختران روستایی از محوطه حیاط خانه‌هایی که چندان باهم فاصله ندارند دورتر نمی‌روند. شاید در زندگی‌شان دو عامل باعث شود که کمی از فاصله‌های تعریف‌شده پا فراتر بگذارند یکی درس خواندن آن‌هم تا ششم ابتدایی و دیگری به خانه بخت رفتن.

تا من خود را به خانه مه‌لقا می‌رسانم و گوشه دنجی پیدا می‌کنم، همسایه دیواربه‌دیوارش به جمع ما می‌پیوندد. دختر و نوه مه‌لقا در آشپزخانه نشسته‌اند و هرازگاهی صدای صحبت‌هایشان به گوش می‌رسد.

اما همسایه مه‌لقا به ناگاه شروع می‌کند از سرنوشت‌هایی محتوم برای دختران و زنان روستایی بگوید و حتی سرنوشت مه‌لقا را بازخوانی می‌کند.

مه‌لقا می‌گوید ۴۷ سال دارد هرچند دقیق نمی‌داند چند سالش است اما در ستاره‌های خستگی و ملالتی که ته چشمانش می‌بینم بیشتر از این‌ها تشخیص می‌دهم. سرنوشت‌ها می‌تواند سن و سالت را بیش ازآنچه گمان می‌کنی بالا پایین کند و مه‌لقا درحالی‌که مشغول کار می‌شود از سرنوشتی می‌گوید که می‌تواند به‌سادگی رؤیاهایت را به دوردست‌ها ببرد و گاهی حتی فرصت تحقق ساده‌ترینشان را ندهد.

بعد از فوت پدر وقتی مادر و برادر نگه‌دار مه‌لقا هستند شاید ساده‌ترین و روان‌ترین دوران زندگی وی سپری می‌شود. هرچند آن‌طور که حرف می‌زند رفاه چندانی در کودکی تجربه نکرده است اما هر چه باشد «آن روزها کودکی بود، چیزی حالی‌مان نمی‌شد و با سرگرمی‌های کوچک شاد می‌شدیم»

۱۵ سالگی‌اش را استثنا خوب به یاد دارد. اتفاقاتی افتاده که برای هیچ دختری فراموش‌شدنی نیست. سالی است که ناخواسته عروس می‌شود. برخلاف دخترهای دیگر روستا این فرصت را داشته که قبل از عروسی بداند داماد کیست و او را دیده باشد.

می‌گوید: البته آن‌هم به خاطر اینکه داماد از اقوام دور بود و گرنه دخترها اجازه ندارند تا روز عروسی همسر خود را ببینند.

روستا این عادت خود را هنوز ترک نکرده است. بیش از نیمی از صندلی‌های دانشگاهی را در ایران دختران به دست می‌آورند و این روزها حضور اجتماعی زنان رو به رشد است اما روستای گرمه چشمه همچنان دختران ۱۳ - ۱۴ ساله خود را عروس می‌کند. تنها مدرسه روستا تا ششم ابتدایی پاسخگو است و کدام خانواده‌ای امکان مالی دارد که دخترش را به روستای نیارق یا شهر آبی بیگلو در نزدیکی روستا بفرستد.

زن همسایه می‌گوید: از ترس اینکه دختر از راه به در نشود زود شوهرش می‌دهیم.

و مه‌لقا برای اینکه به اهمیت این حرف تأکید کند اضافه می‌کند:خودم دو تا دخترم را همین‌طوری در سن پایین شوهر دادم. حالا یک دختر و یک پسر مجرد دارم.

وقتی می‌پرسم چه از راه به در شدنی پاسخش این است که خوب درس که نمی‌خوانند شوهر کنند بروند حداقل زندگی برای خود داشته باشند وگرنه بیکار گوشه خانه چه بکنند.

در هم شکستن سنت وقتی پاسخگوی معیشت نیست

شنیدن این حرف‌ها از زبان زنی که نه‌تنها خود بلکه روستایشان را به‌واسطه شغلی که دارد ورد زبان‌ها ساخته موجب شگفتی است.

تمام تعریف زنانگی روستا خیلی ساده در دختری و بعد مادری خلاصه مانده است و این سرنوشت در ذهن و عاطفه زنان روستایی که اغلب آن‌ها دوش‌به‌دوش همسران خود به کارهای سخت دامداری، چوپانی، کشاورزی و پخت‌وپز غذاهای سنتی به‌قصد فروش  نقش بسته است.

از مه‌لقا می‌خواهم حالا که آفتاب زده سری به حیاط منزل برویم و برایم از کارش تعریف کند.

مه‌لقا معتقد است چاره دیگری نیست دخترها در روستایی که امکانات ندارد حتی درس بخوانند چه‌کار باید بکنند. جز اینکه زود شوهر کنند و بچه بیاورند.

این‌ها را که می‌گوید ماسه‌ها روی‌هم ریخته می‌شوند و آب می‌خورند و آماده‌اند تا اعجازی بسازند که سال‌ها انگشت حیرت بر دهان زنان روستا و شهرنشین‌هایی که از جاده روستا عبور می‌کردند، برده است.

مواد اولیه‌اش را در قالب‌ها خالی می‌کند. از ۱۵ سال قبل که همسرش دچار مشکلات جسمی شد با خودش گفت: نمرده‌ام که خودم بلوک می‌زنم.

زن‌های همسایه از سر تعجب شاید حسد و شاید دلسوزی مانعش شدند. گفتند کمرت زیر این کار می‌شکند. گفتند آبرویت می‌رود اگر مرد غریبه تو را ببیند که داری بلوک می‌زنی. گفتند کارگر بیاوری به دخترهای ما نگاه بد می‌کند و هزاران حرف‌وحدیث.

گره زندگی مه‌لقا اما به همین کار بسته بود. «در روستایی که نه مرغداری نه دامداری، نه صنایع‌دستی نه پرورش شترمرغ، نه پرورش قارچ و هیچ و هیچ ندارد کاری ازم برنمی‌آمد.»

معیشت اصلی روستا دامداری و کشاورزی است اما اگر زمینی نداشته باشی و چارپایی برای نگه‌داری نمی‌توانی زندگی‌ات را بچرخانی. همین‌ها باعث می‌شود شغل همسرش را ادامه دهد و وقتی می‌بیند شویش توان ادامه کار را ندارد به‌تنهایی دست‌هایی که نرم و لطیف تعبیر می‌شوند را از سر غیرت به‌سختی و زمختی ماسه‌ها بسپارد.

روزی حلال با زحمت حاصل می‌شود

زنان شهرنشین با پناه بردن به انواع وسایل و تجهیزات تمام امور معمول زندگی از ظرف شستن، غذا پختن و حتی بچه‌داری را محول می‌کنند. اغلب دچار کرختی و این احساس که مفید نیستند، هستند.

اغلب گمان می‌کنند زندگی چیزی فراتر ازآنچه دارند است اما نمی‌دانند آرمان ذهنی‌شان دقیقاً چیست و چطور باید حاصل شود.

زندگی مه‌لقا طور دیگری است. زنی که شاید بسیاری از رؤیاهایش را کنار گذاشته تا در وضعیتی که دارد بهترین کار ممکن را تدارک ببیند. خستگی مه‌لقا از جنس دیگری است. ۱۵ سال است یک کار سخت را به دوش کشیده و گاهی مردها را متحیر ساخته است.

تمامی آرزوهای مه‌لقا در ۱۵ سال بعد با یکی‌یکی این بلوک‌ها عجین بوده و هر وقت با سرد شدن هوا آسمان کدر ابرهای خود را به زمین رسانده و خبر رسیدن پاییز و زمستان را آورده مه‌لقا ناخواسته مجبور شده دست از کار بکشد و به آرزوی داشتن یک سوله بلوک‌زنی از اداره‌ای به اداره دیگر برود و به حدی کاغذهای رنگ‌به‌رنگ روی میزها جابه‌جا کند که خسته‌تر از وقتی‌که بلوک‌های سنگین را جابه‌جا می‌کند از شهر به روستا بازگردد.

درحالی‌که با دستگاه خود کار می‌کند می‌گوید: همسایه‌ها نگذاشتند کارگر غریبه بیاورم  با این حیاط کوچک هم نمی‌توانم کارم را زمستان‌ها ادامه دهم. فقط امید بسته‌ام به تکه زمینی که کنار خانه خریدم اگر آب و برقش را بدهند آنجا یک سوله بزنم و زمستان‌ها هم کارکنم.

داماد کوچک‌تر مه‌لقا برایش کار می‌کند اما پسرش ترک روستا کرده و رفته است. به خاطر اینکه نمی‌شود بیکار نشست و انتظار داشت سر سفره‌ات نانی بیاید.

«هنوز نتوانسته‌ام عروس بیاورم. با این وضع مالی نمی‌شود. شش ماه از سال کار می‌کنیم. شش ماه دیگر را با قرض کردن از این‌وآن زندگی می گذارنیم. آن‌هایی که در شهر هستند بیایند ببینند که حتی وام خانه‌ام را نمی‌توانم پس بدهم. هرقدر تلاش کرده‌ام و تن به‌سختی داده‌ام نمی‌توانم با هزینه‌ها کنار بیایم. خیلی ها آمدند از کارم عکس و فیلم بگیرند. اما حتی این آمدن ها گرهی از مشکلاتم باز نکرده است.»

مه‌لقا بلوک‌ها را آماده کرده و چیده است. قرار است بیایند و ببرند. «حالا که ‌آب و برق و بنزین گران‌تر شده بلوک‌زنی هم صرف نمی‌کند. خیلی کمتر از قبل می‌خرند. مجبورم که بلوک بزنم؛ کار دیگری نیست که خرج زندگی دربیاورم.»

دست‌های مه‌لقا از دستکش که بیرون می‌آید چین‌وچروک‌های غیرتی مثال‌زدنی عیان می‌شود. زنان روستایی تن به‌سختی می‌سپارند و سختی را بخشی جدانشدنی از زندگی خود می‌دانند. به‌خصوص اگر چرخ زندگی سخت بچرخد.

بلوک‌های زندگی مه‌لقا آماده تحویل مشتری است. ابرها به تن خسته زمین رسیده‌اند و کدریشان با خاک سیاه یکی شده. مه‌لقا بدرقه‌ام می‌کند و پشت پنجره کنار گل‌های شمعدانی‌اش به دوردست جاده چشم می‌دوزد. هنوز می‌توانم ستاره‌های نگاهش را بخوانم. ستاره‌هایی که سختی روزگار را شرمسار می‌کند.

انتهای پیام/ش




Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.


ویژه زنان ویژه زنان

نکات خانه داری نکات خانه داری