نمایش نمایش

ID : 12910593

پدیده ای به نام خوداسطوره‌نامی


اسطوره‌سازی، اسطوره‌سوزی و «خوداسطوره‌نامی»، از خصایص مشترک بعضی از نخبگان و توده‌ها در جامعه است که در 200 سال گذشته، بیشتر از قبل خودنمایی کرده است.

به گزارش عصر فرهنگ، جوان آنلاین در یاداشتی نوشت : اسطوره‌سازی، اسطوره‌سوزی و «خوداسطوره‌نامی»، از خصایص مشترک بعضی از نخبگان و توده‌ها در جامعه است که در 200 سال گذشته، بیشتر از قبل خودنمایی کرده است. علت این امر را باید در حوزه روانشناختی جست‌وجو کرد، چراکه تحقیر ایرانیان در دو سده اخیر(جنگ‌های ایران و روس، دو جنگ جهانی) از یک سو و بحران‌های ملی که نیازمند منجی بوده از سوی دیگر در این فرهنگ‌سازی مؤثر است.

 

در روزهای گذشته آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی با یک شخصیت و اسطوره ملی(امیرکبیر) و یک شخصیت چینی(از جانشینان‌مائو) به نام دنگ شیائوپینگ مقایسه شد. مقایسه اول همزمان با سخنرانی ایشان در دانشگاه امیرکبیر انجام شد که محتوای جلسه و سخنان وی تحلیل‌های متفاوتی را از نسبت وی با امیرکبیر به همراه داشت و متعاقب آن هفته‌نامه صدا وی را با دنگ شیائوپینگ از رؤسای جمهور پس از انقلاب چین مقایسه کرد.

 

آیا این مقایسه‌ها به صلاح آیت‌الله هاشمی است؟ آیا از این دو مقایسه می‌توان کلاهی برای آیت‌الله دوخت؟ در این وجیزه ابتدا به نسبت ایشان با امیرکبیر و سپس به دنگ شیائوپینگ می‌پردازیم.

امیرکبیر در سپهر سیاسی ایران با دو واژه «توسعه» و «قتل» معنادهی می‌شود. عشق ناکام به توسعه و قربانی شدن در این مسیر از وی اسطوره‌ای متمایز ساخته است. اما بقیه ابعاد شخصیتی و کارکردی وی کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. آیت‌الله هاشمی در دانشگاه امیرکبیر می‌گوید: «امیرکبیر، ناصرالدین‌شاه را از تبریز به تهران آورد و شاه کرد، اول وی نمک‌نشناسی کرد.»

 

از اهداف و نیت هاشمی از این داستانگویی می‌گذریم، اما واقعیت این است که امیرکبیر نه پایه‌گذار سلسله قاجار است و نه ناصرالدین‌شاه شخص اول این سلسله. بلکه فرهنگ سیاسی آن روزگار به صورتی بود که ولیعهدها در تبریز مستقر بودند و پس از فوت شاه به تهران منتقل و جایگزین می‌شدند. عباس‌ میرزا، ناصرالدین‌ میرزا، فتحعلی‌شاه، محمدعلی شاه و... دوران ولیعهدی را در تبریز گذراندند. امیرکبیر به عنوان والی وقت آذربایجان به رسم آن روزگار صرفاً ولیعهد را همراهی و هزینه راه را پرداخت کرد. بنابراین ناصرالدین میرزا جانشین پدر بود و امیر نقشی در پادشاهی وی نداشت، پس نباید تاریخ را تحریف کرد.

 

دوم اینکه به پاس این همراهی شاه 16 ساله وی را به صدارت برگزید، لذا در ابتدا نمک‌شناسی هم صورت گرفت. اگرچه اقدامات آن روز امیرکبیر برای ایران تحقیر شده(که 21 سال از عهدنامه ترکمنچای و 10 سال از جدایی هرات می‌گذشت) مفید و قابل ستودن است، اما امیر نیز همانند برخی از امروزی‌‌ها عشقش فقط نوسازی بود و مبانی بومی و مشخصی برای آنچه انجام می‌داد، نداشت.

 

او قبل از صدارت به سن‌پترزبورگ و استانبول رفته بود و تنظیمات آنان را دیده و در صدد مدلسازی بود. بسیاری از تحلیلگران تاریخ معاصر ایران معتقدند خروجی دارالفنون نه‌تنها موجب توسعه ایران نشد بلکه مقدمه محوریت طرفداران انگلیس در انقلاب مشروطه شد. دارالفنون امیرکبیر نه‌تنها خودباوری ایرانیان تحقیر شده را تقویت نکرد که دگرباوری و غرب باوری را تقویت کرد. قبل از اینکه فن و دانش غرب آن روز وارد ایران شود، فرهنگ غرب به همراه معلمان دارالفنون و روشنفکران نسل اول منتقل شد. جذابیت امیر نه به خاطر اقدامات نیمه‌‌کاره، بلکه به خاطر کوتاهی دوره صدارت بود. او اگر می‌ماند ممکن بود مانند بسیاری از رجال امروزی ما هوای دوباره قدرت کند و سرنوشت دیگری پیدا کند.

 

لذا در مدتی کوتاه هیبت یافت و با آن هیبت عزتمندانه در تاریخ ثبت شد. بنابراین آیا صلاح هست یک شخصیت پسا انقلابی که در مکتب امام پرورش یافته است برای دست و پا کردن شخصیت به عمق تاریخ معاصر بر‌گردد؟ نوسازی امیرکبیر بدون تردید خاستگاه معرفتی نداشت و چشم‌اندازی از سازگاری آن با جامعه‌شناسی معرفت ایرانیان در دست نیست. حال آیا سزاوار است هاشمی اینگونه شناخته شود؟ با مقایسه هاشمی و امیرکبیر در همه ابعاد بعید است چیزی در سبد هاشمی قرار گیرد. کما اینکه جنبه‌هایی از شخصیت امیر همچون سختگیری مالی به اطرافیان و درباریان و جلوگیری از ریخت‌وپاش‌ها در تاریخ ثبت است، اما از هاشمی چنین ثبتی وجود ندارد.

 

امیر منجی یک ایران تحقیر شده و کمرشکسته بود و فقط خودش بود، اما هاشمی در شعاع امام معنادهی می‌شود و با انقلاب اسلامی آبرو می‌گیرد و از سوی دیگر عزت امروز ایران به قدری برجسته است که نیاز به منجی و اسطوره ندارد.

 

اما مقایسه هاشمی با دنگ شیائوپینگ بسیار شکننده‌تر است. اگر از زاویه امام، انقلاب اسلامی و مائو(رهبر انقلاب چین) هاشمی و شیائوپینگ را مقایسه کنیم قطعاً تصویری غیرقابل دفاع از هاشمی ارائه خواهد شد. شیائوپینگ کسی است که از آرمان‌های انقلاب و رهبر چین فاصله گرفت و مسیر لیبرالیسم را به آرامی پیمود و از قضا شاخص اصلی برای شناسایی وی پشت کردن به رهبر و انقلاب چین است. جانشینان مائو از جمله دنگ شیائوپینگ بعد از انقلاب فرهنگی 1966 چین دیگر نتوانستند از راه و رسم مائو دفاع کنند.

لذا صرفاً عکس وی را بالای سر خود می‌زدند و راه خود را می‌رفتند. بنابراین مقایسه شیائوپینگ با دیگر جانشینان مائو مسئله انحراف در انقلاب چین را روشن نمی‌کند، بلکه آنچه مهم است و نویسنده مقاله هفته‌نامه صدا از آن طفره می‌رود نسبت شیائوپینگ با بنیانگذار انقلاب چین است. آیا می‌شود نسبت هاشمی با امام را مانند نسبت دنگ شیائوپینگ با مائو دانست؟

 

اگر اینطور باشد باید بپذیریم که هاشمی صرفاً عکس امام را بالای سر خود می‌زند و راه دیگری را می‌رود. نشریه صدا مدعی است شیائوپینگ با پشت پا زدن به کمونیست چینی، لیبرالیسم را برگزید. آیا هاشمی هم اینگونه است؟ بنابراین نمی‌شود شیائوپینگ را با هاشمی قیاس کرد، اما آن طرف معادله که مائو و حضرت امام هستند را نادیده گرفت. اگر هفته‌نامه صدا، هاشمی را متهم به عدول از آرمان‌های امام می‌کند، باید هاشمی پاسخگو باشد و اگر حقیقت دارد باید تلخی این حقیقت را سوگمندانه به بغض نشست. قوچانی معتقد است: «هاشمی‌رفسنجانی در موقعیت متأخر خود از همه ویژگی‌های یک اصلاح‌طلب واقعی برخوردار است.» واقعاً این «موقعیت متأخر» چیست؟ این تمجید هاشمی است یا توهین به ایشان است؟

 

هفته‌نامه صدا ابایی ندارد که مسیر انقلاب چین که با دنگ شیائوپینگ منحرف شده را با هاشمی مقایسه کند و رؤسای جمهور بعد از هاشمی را با جانشینان شیائوپینگ قیاس کند و بنویسد: «دنگ شیائوپینگ وقتی جیانگ زمین را به قدرت رساند از همه مسئولیت‌ها فاصله گرفت» و بعد از آن نیز هوجین تائو و تی جین پینگ به قدرت رسیدند.

 

بنابراین تلویحاً به هاشمی می‌گوید: شما بعد از به قدرت رساندن روحانی و خاتمی نباید دوباره به قدرت برگردی و این خلاف رویه‌ای است که هاشمی در نسبت با شیائوپینگ داشته است. قوچانی با توهین به هاشمی می‌نویسد: «هاشمی با هر شکستی رادیکال‌تر شد.» بنابراین وی را متهم به تندروی بعد از ناکامی در قدرت می‌کند و چنین قضاوتی برای یک شخصیت روحانی و مکتبی بسیار شکننده و تقلیل‌دهنده است.

 

هفته‌نامه صدا قبلاً نیز برای پیدا کردن ما به ازای خارجی برای دوگانه سلیمانی- ظریف به سراغ بیسمارک- بناپارت در آلمان رفت و امروز نیز برای اثبات عدول هاشمی از آرمان‌های امام، دنگ شیائوپینگ را مثال می‌زند. شاید مثال آوری و مقایسه شیائوپینگ با هاشمی برای تجدیدنظرطلبان و برگشتگان از راه امام واجد کف و سوت باشد، اما نیروهای مؤمن به انقلاب نمی‌توانند این تلخی‌ها را هضم کنند، لذا در دل خود می‌گویند کاش نتوان بین امام و هاشمی فاصله دید. هرچند فاصله 180 درجه‌ای بین مائو و دنگ شیائوپینگ قطعی و حتمی است.






فرهنگی فرهنگی

جدیدترین ها جدیدترین ها