ID : 6334598
خاطرات شنیدنی زاکانی از هوشمندی و درایت رهبر انقلاب

يک روح در دو کالبد


بهمن سال ۱۳۷۶ با جمعي از دانشجويان دانشگاه تهران خدمت مقام معظم رهبري (مدظله‌العالي) رسيديم و معظم‌له فرمودند: «بعد از پيروزي انقلاب که حضرت امام (ره) به بيمارستان قلب رفتند، بنده مضطرب خدمت‌شان رسيدم. امام (ره) با ديدن چهره من فرمودند ناراحت نباش دستي انقلاب را جلو مي‎برد». حضرت آقا ادامه دادند: «من اين دست را بار‎ها بعد از رحلت حضرت امام (ره) در حوادث مختلف لمس کردم». از اين رو ما به راه حضرت امام (ره) مطمئن هستيم و مقام معظم رهبري را نيز آينه تمام‌نماي او مي‎دانيم.

یزدرسا،

دکتر علیرضا زاکانی: سال گذشته به مناسبتي توفيق شد نکاتي را به‌عرض مقام معظم رهبري (مدظله‌العالي) برسانم و از محضر ايشان کسب فيض نمايم. در اثناي ارائه عرايضم به‌ناگاه به نکته‎اي اشاره نمودم که در مطلع اين نوشتار بيان آن بي‎مناسبت نيست و آن اينکه: «بنده به لطف الهي خودم را آزادشده حضرت امام خميني (ره) از لجنزار دوره ستمشاهي مي‎دانم و استمرار اين آزادگي را پس از رحلت جانسوز بنيانگذار کبير انقلاب اسلامي، مديون و مرهون حضرتعالي مي‎بينم».

امروز که به گذشته خود مي‎نگرم به نيکي در مي‎يابم که نکته بيان شده در کلمات فوق را از عمق وجودم و با اعتقادي کامل بيان کردم و براي امثال من، خامنه‎اي همان خميني است که رسالت هدايت جامعه اسلامي را در دوره جهاد اکبر در انقلاب اسلامي بر عهده گرفته است ‎ـ‎‌که البته کاري سخت‌تر و طاقت‌فرساتر از دوره جهاد اصغر است ‌ـ‎ لذا سعي مي‎کنم در اين خلاصه با انعکاس باورهايم در تجلي عمق وجودم به استقبال آغاز ربع دوم رهبري حضرت امام خامنه‎اي بروم و در اين راه از دوستان شهيدم نيز مدد بطلبم.

به‎عنوان نوجواني که هنوز به ۱۲سالگي نرسيده بودم، عکس حضرت آيت‌الله‌العظمي امام خميني (ره) را در مدرسه برهان مجرد ‎(‌از مدارس غيردولتي جنوب شهر تهران) مشاهده نمودم و کنجکاوانه در منزل، درباره شخصيت و احوالات ايشان از پدرم سوال کردم و ضمن آشنايي اجمالي با شخصيت مبارز ايشان، تازه فهميدم که خانواده‎ام، مقلد حضرتش هستند.

آشنايي بيشتر در اثناي انقلاب اسلامي سبب شد که به‎عنوان يک نوجوان مسلمان همه آمال و آرزو‎هاي خويش را در لبيک‌گويي به نداي آزادي‌بخش روح خدا بيابم و هر روز بر شيفتگي و علاقه وافرم به حضرت امام (ره) افزوده شود؛ تا جايي که در کمال اطمينان بيابم او جز اسلام عزيز و اعتلاي آن چيزي نمي‎طلبد و جز به خدمت و فداکاري براي ملت رشيد ايران، مسلمين و مستضعفين جهان نمي‎انديشد و در يک کلام کار روح‌الله استمرار کار انبياء الهي در دعوت به حق و نفي بي‎عدالتي و شرک و شيوه‎‎اش در تأسي به پيامبران در بيداري توده‎‎هاي مردم و بنيان‎برافکني ظلم و کفر است و در يک کلام روح‌الله بنده خوب خداست.

صادقانه بگويم؛ تا‎کنون لحظه‎اي را به‎خاطر ندارم که در دوران انقلاب اسلامي و پس از پيروزي آن، به حضرت امام و آرمان‌هايش که برگرفته از اسلام ناب محمدي است شک کرده باشم و به لطف الهي همين مطلب در دوره رهبري حضرت آقا عينا تکرار شده است. از اين رو امروز بعد از ۳۵ سال از پيروزي انقلاب اسلامي، براي ما سيدروح‌الله همان سيدعلي و سيدعلي همان سيدروح‌الله است نه يک ذره کمتر و نه يک ذره بيشتر. لذا اظهار ارادتم را در مقام تمثيل «يک روح در دو قالب» بيان داشته و آن را به پاس مقام بندگي خوب ايشان ابراز مي‌کنم. ما در برابر اين دو رهبر الهي شرمنده و خجالت‌زده‎ايم که در طول انقلاب نسبت به اسلام عزيز و انقلاب اسلامي و در راستاي زمينه‎سازي ظهور حضرت حجت‌بن‌الحسن‌العسکري، امام زمان (عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف) کم‌کار و بدهکار هستيم و از اين منظر به‎ خاطراتي از دوستان شهيدم مي‎پردازم و از آن‎ها مدد مي‎جويم. گرچه بسيار سخت است که انسان با تعقل و شعور تمام به دريافت معرفتي بپردازد و در فهم آن به اوج احساس و ابتهاج برسد و تازه بخواهد وضع و حالت خويش را تشريح نمايد.

۱. چند روز به عمليات کربلاي ۴ در سال ۱۳۶۵ باقي نمانده بود و ما در منطقه عمومي دارخوين در گردان ميثم لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (صل‌الله‌عليه‌و‌آله‌وسلم) در حال آماده شدن براي عمليات بوديم. در اثناي قدم زدن با سه نفر از دوستان رزمنده‎ام به‌ناگاه توجه‌مان به عکسي از حضرت امام که روي سينه يکي از دوستان نصب شده بود جلب شد. امام امت در اين عکس لبخند بر لب داشت و اين فرصتي شد تا دانشجوي شهيد، علي توکلي نکته‎اي را بر زبان جاري کند. او گفت: «علي من حاضرم جان بدهم و يکبار ديگر لبخند بر لبان مبارک حضرت امام نقش ببندد» و در پاسخ به چرايي اين گفته ادامه داد: «امام عبد صالح خداست. مطمئنم که لبخند او خشنودي امام عصر (عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف) را به‎دنبال خواهد داشت. لذا حاضرم جان بدهم تا اسباب خشنودي امام زمانم را فراهم نمايم».

به‌راستي اين چه معرفتي است که در رزمندگان اسلام ظهور و بروز داشت و همين شناخت، عشق و ارادت، امروز براي مقام معظم رهبري است چراکه او را نايب امام زمان خويش مي‎دانيم و خلف صالح روح خدا که همه وجود خود را وقف اسلام عزيز نموده و با بندگي شايسته خدا، راه رسيدن به دروازه ظهور را کوتاه‎تر مي‎نمايد. از اين منظر بحق بايد گفت که ما حاضريم جان دهيم تا لبخندي بر لبان مبارک مقام معظم رهبري نقش بندد زيرا مطمئنيم از خشنودي اين عبد صالح خدا، امام زمانمان (روحي و ارواح ‌العالمين لتراب مقدمه الفداء) خشنود خواهند گشت.

۲.  يکي از افتخارات بنده، دوستي با شهيد حسن تهراني‌مقدم است؛ شهيد والامقامي که حاصل زحمات و مجاهدت‎‎هاي او و همکارانش در بخش موشکي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، يکي از مولفه‎‎هاي عزت و بزرگي را براي ما فراهم کرده است. گهگاه که به‌ هم مي‎رسيديم، از هر دري صحبت مي‎شد. البته بيشتر وقت‎مان به صحبت درباره شرايط خطير کشور يا توفيقات ايشان در توسعه فعاليت‎‎هاي موشکي سپري مي‎شد.

يک روز صبح، صحبت از دقت و ميزان دريافت مقام معظم رهبري از موضوعات فني و تخصصي شد و ايشان در توضيح موضوع گفتند: «من تعجب مي‎کنم چراکه حضرت آقا بيش از ۱۰ نفر از ژنرال‎‎هاي روسي که فقط ممحض در توسعه فعاليت‎‎هاي موشکي و متخصص اين کارند، مي‎فهمند و به‎طور فني وارد بحث در موضوعات موشکي مي‎شوند و تدابير راهگشا را ابراز مي‎دارند». ايشان ادامه دادند: «با يکي از فرماندهان عالي کشور براي ارائه توضيحاتي خدمت مقام معظم رهبري رسيديم و طبق هماهنگي قبلي و شرحي که به ايشان داده بودم، شروع به توضيح موضوع خدمت حضرت آقا کردند و مقام معظم رهبري نيز به‌دقت گوش مي‎دادند. پس از پايان توضيحات، حضرت آقا شروع به سوال پرسيدن کردند و سوالات آنقدر دقيق و فني بود که احساس کردم ۱۰ ژنرال روسي متخصص در فعاليت موشکي به نقد موضوع ارائه شده پرداخته‎اند؛ تا جايي که آن فرمانده عالي درمانده از پاسخگويي، اجازه خواست بعد از فرصتي معين پاسخ سوالات را فراهم نمايند و تقديم کنند». اين شهيد عزيز ادامه داد: «بنده اجازه خواستم و به سوالات به‎طور فني پاسخ دادم تا مقام معظم رهبري بعد از شنيدن دقيق صحبت‌هايم، پاسخ‎ها را کافي دانستند و اعلام رضايت فرمودند و تدابير خويش را ارائه نمودند که براي ما بسيار راهگشا بود».

۳. بعد از جنگ تحميلي و وحشيانه ۳۳روزه رژيم اشغالگر قدس با لبنان و دفاع غيورانه و پيروزمندانه رزمندگان حزب‎الله، مجاهد بزرگ سيدحسن نصرالله و شهيد عزيز عماد مغنيه به ايران آمده بودند و بنده نيز به‎همراه هفت نفر از دوستان محضرشان رسيدم و قريب سه ساعت با الطاف الهي و رخداد‎هاي اين نبرد مقدس آشنا شدم.

در بين صحبت‌ها سيدحسن نصرالله بيان داشت که: «اساسا ما آمادگي اين هجوم را نداشتيم و به‎ويژه اين هجمه بعد از حمله پيش‌دستانه ما به پايگاه اسرائيلي‎ها و گرفتن دو اسير رقم مي‎خورد و قبول سنگيني اين حوادث و جنايات رژيم اشغالگر قدس، بر شانه ما سنگيني مي‎کرد و طعنة طعنه‎زنان نيز بر اين سنگيني مي‎افزود و در يک کلام وضع ما بسيار بحراني بود تا پيام مقام معظم رهبري (مدظله‌العالي) رسيد و دريچه‎اي از اطمينان و باور را در ما زنده کرد و به‌‎درستي مسير طي شده اطمينان نموديم».

ايشان ذکر کرد: «ما امام (ره) را باور داشتيم و همان اطمينان و باور را نسبت به مقام معظم رهبري داريم» و ادامه دادند: «در سال ۲۰۰۰ ميلادي (۱۳۷۹ هجري شمسي) شرايط ما در لبنان بسيار سخت و غيرقابل تحمل بود و همه اميد‎ها براي استمرار مقاومت قطع شده بود. با جمعي از مسئولان حزب‎الله به ايران آمديم و مباحث دقيقي درباره شرايط لبنان و وضعيت نامطلوب حزب‎الله در زمان اشغال جنوب اين کشور توسط رژيم اشغالگر قدس (جنوب لبنان از سال ۱۳۶۱ تا سال ۱۳۷۹ به‌مدت ۱۸ سال در اشغال رژيم جعلي صهيونيستي بود) انجام داديم و مسئولان مربوطه در ايران هم اذعان داشتند که مقاومت غيرممکن است و نياز به تجديد نظر در مواضع حزب‎الله و عقب‌نشيني است.

گزارش جمع‌بندي خودمان و مسئولان ايراني را در جلسه‎اي در محضر مقام معظم رهبري ارائه کردم و ايشان به‌دقت گوش مي‎دادند تا به اين نکته رسيدم که تصميم ما بر عقب‌نشيني است. در اين لحظه حضرت آقا فرمودند: «ديگر ادامه ندهيد! شما حق عقب‌نشيني نداريد». بنده ادامه دادم که مسئولان ايراني هم بعد از سه روز بحث مفصل اذعان مي‎دارند که ما بايد عقب‌نشيني کنيم. معظم‌له فرمودند: «آن‎ها هم اشتباه مي‎کنند. تنها راه نجات شما مقاومت است و بس». رهبر حزب‎الله لبنان ادامه داد: «بنده پيش خودم فکر کردم که شايد خوب نتوانستم شرايط را ترسيم کنم ولي از آنجا که به رهبري معظم انقلاب باور دارم به‌روي ديده فرمايش ايشان را پذيرفتم ولي فکر مي‎کردم در راه انجام اين تکليف همگي شهيد خواهيم شد. هنگام نماز صف نماز جماعت به امامت حضرت آقا تشکيل شد و همگي نماز اول را خوانديم. رهبري معظم انقلاب در هنگام برخاستن براي اقامه نماز دوم، برگشتند و ما را مخاطب قرار دادند و فرمودند: «شما به‎زودي به لطف الهي پيروز خواهيد شد و اين پيروزي را همه شما خواهيد ديد». سيدحسن ادامه داد: «ما خيلي خوشحال شديم ولي تصورمان پيروزي کوچکي بود اما بعد از بازگشت به لبنان بعد از چندي با عقب‌نشيني خفت‌بار صهيونيست‎ها از جنوب لبنان و آزاد شدن اين مناطق در سال ۲۰۰۰ ميلادي مواجه شديم. برايمان اسباب شگفتي بود که ما در لبنانيم و بي‎اطلاع از اين شرايط و مقام معظم رهبري در ايران هستند و آگاه از اين رخداد بزرگ و پيروزي عظيم مقاومت حزب‎الله و مردم شريف لبنان». سيد گفت: «من دوستان را فراخواندم و گفتم حضرت آقا دو وعده به ما داد؛ يکي پيروزي که به لطف الهي محقق شد و ديگري زنده بودن جمعي که خدمت‌شان رسيديم. لذا از دوستان خواستم ليست افرادي را که خدمت ايشان در ايران رسيديم مرور کنند که آيا همه ما زنده‎ايم. جواب مثبت بود. يعني بعد از بررسي معلوم شد همان‌گونه که حضرت آقا فرمودند، پيروزي محقق شد و همه ما آن را به چشم ديديم».

۴ . روز‎هاي پاياني دفاع مقدس بسيار تلخ و عبرت‌آموز بود. عمليات بيت‌المقدس ۷، در منطقه عمومي شلمچه در سال ۱۳۶۷ انجام شد و در اين عمليات بنده از ناحيه پا مجروح و به‌علت شکستگي پايم مدتي را در تهران بستري شدم.

فردي به ملاقات بنده آمد و در اثناي صحبت‌هايش گفت: «انقلاب قدر نخبگان خويش را نمي‎داند». سوال کردم: «يعني چه؟»

و پاسخ شنيدم: «پسرم پزشک عمومي است و او را طرح شش‌ماهه اهواز فرستادند». ايشان چند پسر داشت. يکي از آن‎ها را براي انجام وظيفه و طرح پزشکان به اهواز فرستاده بودند. اهواز در آن ايام بيش از ۴۰۰ هزار نفر سکنه داشت و مردم در اين شهر زندگي مي‎کردند، اما اين آقا طاقت دوري پسرش را نداشت.

چند روز بعد ساعت دوي بعد از ظهر راديو اعلام کرد حضرت امام (ره) قطعنامه را پذيرفتند. بنده هم بسيار متحير و ناراحت بودم و هم پذيرش قطعنامه را با آسودگي کامل قبول مي‎کردم. ناراحتي به‎واسطه جا ماندن از قافله شهدا و ديدار خدا بود و راحتي‌ام در پذيرش موضوع، به‌خاطر اطمينان و باورم به حضرت امام بود؛ همان اطمينان و باوري که به لطف حضرات معصومين (عليهم‌السلام) امروز به مقام معظم رهبري داريم.

مدتي نگذشته بود که تلفن منزل ما زنگ زد و معلوم شد همان آقايي که چند روز پيش از فرستادن فرزندش به اهواز گله‌ داشت، پشت خط است. گوشي را گرفتم و بعد از سلام و عليک کوتاهي به‌ناگاه فرياد کشيد: «امام براي چه قطعنامه را قبول کرد؟ ما خون داديم، ما جان داديم، چرا امام قطعنامه را پذيرفت؟» بنده متحير از گفته‎‎هاي ايشان، مثل چند روز پيش از آن، او را دعوت به صبر کردم اما متعجب بودم که او در هر شرايطي از حضرت امام و انقلاب طلبکار است.

شب به مسجد محله خودمان در اطراف ميدان شوش تهران رفتم تا آخرين وضعيت را جويا شوم. در کنار مسجد توفيق در خيابان صدرالاشراف با پاي شکسته و عصا زير بغل، به ماشين پيکاني تکيه زده بودم که يکي از دوستان دانشجو به نام مجيد طلا جلو آمد و بعد از احوالپرسي گفت: «داش‌علي چي شد؟» پاسخ دادم: «امام است. در خشت خام چيزي را مي‎بيند که ما در آينه صاف نمي‎بينيم». جواب داد: «من خيلي خوشحالم». گفتم: «يعني چه؟» ادامه داد: «من خوشحالم چون خیلی مرد هستم». به‌شوخي و جدي به او گفتم: «آقا مجيد سنگي سرت خورده يا در منطقه موجي شما را گرفته است؟» ايشان گفت: «ببين، من خوشحالم چون مرد هستم زيرا من به حضرت امام نامردي نکردم. بنده بچه رزمنده‎اي هستم که در منطقه بودم و الان هم گردان ما براي مرخصي در تهران است و دوباره به منطقه برمي‌گردم. من همه دارايي خودم را که جانم است، تقديم اسلام کردم و براي امام چيزي را کم نگذاشتم. لذا حضرت امام به هر دليل قطعنامه را قبول کرده‌اند، من خوشحالم چون من دخالتي براي آن نداشتم. لذا به حضرت امام نامردي نکردم. نتيجه منطقي اين نوع ارتباط با رهبر کبير انقلاب اسلامي اين بود که برايم معلوم گشت اگر در روز عاشورا مي‌بودم من به حضرت سيدالشهدا (عليه‎السلام) تير نمي‎زدم و در جبهه مقابل ايشان نمي‎ايستادم». بنده از منطق اين برادر دانشجوي رزمنده لذت بردم و چند روز بعد زماني که براي عمليات غدير به شلمچه رفتم و از آنجا به اسلام‌آباد غرب براي مقابله با منافقين خلق، در عمليات مرصاد شرکت کردم، خبر شهادت سه نفر از برادران مسجد توفيق به‌ دست‌مان رسيد که در بين آن‎ها نام دانشجوي شهيد مجيد طلا نيز بود که در تقابل با منافقين در سه‌راه اسلام‌آباد به کوهدشت، به درجه رفيع شهادت رسيده بود و مزد اخلاص و جانفشاني خويش را دريافت کرد.

۵ . غرض اينکه از ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ تا‎کنون آنچه که از اين نهضت و انقلاب ديده‎ايم و شنيده‎ايم، حکايت از عنايات غيبي و الهي و تجلي آيه شريفه «إِن تَنصُرُوا اللهَ يَنصُرْكُمْ» است. بهمن سال ۱۳۷۶ با جمعي از دانشجويان دانشگاه تهران خدمت مقام معظم رهبري (مدظله‌العالي) رسيديم و معظم‌له فرمودند: «بعد از پيروزي انقلاب که حضرت امام (ره) به بيمارستان قلب رفتند، بنده مضطرب خدمت‌شان رسيدم. امام (ره) با ديدن چهره من فرمودند ناراحت نباش دستي انقلاب را جلو مي‎برد». حضرت آقا ادامه دادند: «من اين دست را بار‎ها بعد از رحلت حضرت امام (ره) در حوادث مختلف لمس کردم». از اين رو ما به راه حضرت امام (ره) مطمئن هستيم و مقام معظم رهبري را نيز آينه تمام‌نماي او مي‎دانيم. لذا اگر اندک تلاشي در روشن شدن ابعاد شخصيتي مقام معظم رهبري در اين شماره پنجره نموديم، اقرار مي‎کنيم که هرچه تلاش کرديم، باز نتوانستيم گوشه‎اي از ابعاد وجودي شخصيت نوراني حضرت آيت‌الله‌العظمي امام خامنه‌اي (ادام‌الله‌ظله) را آشکار نماييم و به نقصان خود معترفيم ولي با تمام وجود اظهار مي‌داريم که همان روح بندگي و صلابت بنيانگذار کبير انقلاب اسلامي، حضرت امام خميني (ره)، در وجود مبارک مقام معظم رهبري متجلي است و انگار يک روح در دو قالب و کالبد است که اين‎گونه راه طي شده انقلاب به‎سمت اهداف گرانسنگ آن، بدون هيچ انحرافي ادامه داشته و ان‌شاء‌الله خواهد داشت و اين همه را الطاف ويژه الهي به اين دو رهبر بزرگ خويش و حاصل دستگيري حضرات معصومين (عليهم‌السلام) از ايشان مي‎دانيم.

منبع: پنجره




summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.