ID : 10480137
وحدت در اشعار اقبال؛

«شیعه‌ترین سنی» از وحدت می گوید


وحدت و پرهیز از تفرقه یک اصل پذیرفته شده عقلی است. تمام اندیشمندان جهان فارغ از نگرش ها و تفکرات به این اصل پایبند و معترفند. «اقبال لاهوری» یکی از این شخصیت هاست.

 به گزارش یزد رسا به نقل ازعصر فرهنگ، محمد اقبال لاهوری شاعر، فیلسوف، سیاست‌مدار و متفکر مسلمان پاکستانی بود، که اشعار زیادی نیز به زبان‌های فارسی و اردو سروده است. اقبال نخستین کسی بود که ایده یک کشور مستقل را برای مسلمانان هند مطرح کرد که در نهایت منجر به ایجاد کشور پاکستان شد. اقبال همچنین در دوران جنگ جهانی اول در جنبش خلیفه که جنبشی اسلامی بر ضد استعمار بریتانیا بود، عضویت داشت.


اقبال همواره کوشیده است که مردم را آگاه کرده و از بند استعمار برهاند؛ از این رو نگاهی ژرف به کشورهای استثمارشده اسلامی پیرامون خود داشت و با نظر به ویژگی‌های سیاسی آن زمان و اندیشه‌های اسلامی، او پذیرش ویژه‌ای پیدا کرد.


از کل ۱۲ هزار بیت شعری که توسط اقبال سروده شده است ۷ هزار بیت آن فارسی است. شریعتی در جایی وی را ایرانی‌ترین خارجی و شیعه‌ترین سنی خطاب کرده است.

 


اقبال خود را پیش از آن‏که هندی یا تورانی یا رومی و افغانی ببیند، انسان می‏نگرد، به وحدت با دیگر انسان‏ها می‏گراید و خواهان وفاق با آن‌هاست؛ اما آنان که تنها به قومیت و نژاد و رنگ خود، دیده گشوده‏اند، در زیر این خروارها نام و ننگ، انسان بودن خویش را گم کرده و اندیشه همگرایی و همنوع دوستی را به کناری نهاده ‏اند:


هنوز از بند آب و گل نرستی
تو گویی: «رومی و افغانی‏ام من»
من اوّل آدم بی‏رنگ و بویم
از آن پس هندی و تورانی‏ام من

 

وی در جایی دیگر از دیوان اشعارش می‏گوید:


تمییز زنگ و بو بر ما حرام است
که ما پرورده یک نو بهاریم

 

اقبال با اشاره به آیه‏ای از قرآن کریم، همدلی و برادری را بزرگ‏ترین سرمایه امت اسلام می‏ شمارد:


«کل مؤمن اخوةٌ» اندر دلش
حریت، سرمایه آب و گلش
ناشکیب امتیازات آمده در نهاد او
مساوات آمده همچو سرو آزاد فرزندان او
پخته از «قالوا بلی» پیمان او

 

رابطه «کل مؤمن اخوةٌ» و حریّت که اقبال آن دو را بر هم مترتب دانسته، همین است که دیبای آزادمنشی و بلندنظری را تنها کسی می‏تواند بر تن کند که خوی برادری و برابری در سیرت او نهفته باشد. در مثنوی «پس چه باید کرد»، اقبال پی در پی به وحدت و جمعیت، توصیه می‏کند و ریشه همه دردهای مشرق زمینیان را در منازعات پوچ و بی‏حاصل آنان نشان می‏ دهد:

ای اسیر رنگ پاک از رنگ شو
مؤمن خود، کافر افرنگ شو
رشته سود و زیان در دست توست
آبروی خاوران در دست توست
این کهن اقوام را شیرازه بند
پرچم صدق و صفا را کن بلند
اهل حق را زندگی از قوت است
قوت هر ملت از جمعیت است

 

او که قوّتِ ملت را در جمعیت می‏داند، از «قطع اخوّت» می‏نالد و از این که «مردمی، اندر جهان افسانه شد» شکوه سر می‏دهد:


مردمی، اندر جهان افسانه شد
آدمی از آدمی بیگانه شد
روح از تن رفت و هفت اندام ماند
آدمیت گم شد و اقوام ماند

 

فاجعه‏ای که اقبال از آن سخن می‏گوید، باقی ماندن اقوام و قومیت‏ها، و گم شدن آدمیت است. انصاف را که چه ضایعه‌ای اسف‌انگیزتر از این، که اعضا باقی باشند، اما روحی در تن نباشد.


اقبال خود را از وطنِ عرفی بیگانه می‌شمارد و حجاز و چین و ایران را پاره‏های یک وطن می‏خواند. آرزوی او، آن است که انسان‏ها، همگی مانند گل صد برگ، یک رنگ و بو داشته باشند؛ اگرچه صد برگ دارند.


چون گل صد برگ ما را بو یکی است
اوست جان این نظام و او یکی است
ما که از قید وطن بیگانه‏ایم
چون نگه نور دو چشمیم و یکیم
از حجاز و چین و ایرانیم ما
شبنم یک صبح خندانیم ما


همان‏گونه که پیدا است، علامه محمد اقبال لاهوری، با انگیزه‏های اجتماعی نیز شعر گفته است. کمتر شاعر بزرگی را در زبان فارسی می‏توان یافت که به اندازه اقبال دغدغه اجتماع را داشته باشد. او در قطعه شعری، از پیامبر گرامی (ص) می‏خواهد که عبای وحدت را بر سر امتش بگسترد تا مسلمانان دوباره عزت گمشده خود را بیابند. در نظر او، وحدت و پرهیز از عوامل تفرقه، رمز عزت و شکوهمندی است. بدین رو است که از «اقوام شرق» می‏خواهد که رو به سوی قبله توحید بگذارند و در محراب عزت، نماز وحدت به جای آورند:


پس چه باید کرد ای اقوام شرق
باز روشن می‏شود ایام شرق...


می‏توان همچنان نمونه‏ هایی دیگر را یادآور شد که در همه آن‌ها بر وفاق و وحدت، تأکید و اصرار شده است، اما آوردن نمونه‏های بیشتر ضروری نیست؛ زیرا سخنگویان ذوق و ادب پارسی، سخنی جز نکته وحدت نگفته‏ اند.

انتهای پیام/ع




summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.