اختناق به حدی بودکه هرکس انتقادی ازشاه داشت باید به چاه میگفت/جنگ جهانی دوم میبدیها برای دریافت گندم،زمین میدادند
به گزارش یزد رسا به نقل از میبدما، پس از کمرنگ شدن نظام اربابرعیتی و خانخانی در میبد (که آخرین آن در منطقه شهیدیه بود)، خان هر محله جای خود را به کدخدا داد. کدخدا اختیاراتی به مراتب کمتر از خان داشت اما با این وجود به نوعی نماینده و سرپل دولت در هر منطقهای محسوب میشد که اختیارات خاصی هم برعهده داشت. البته در این میان، تفاوت اخلاق و منش فردی کدخداها در تعامل با رعایا نظر مردم درباره کدخداهای مختلف را متنوع سازد. با سپری شدن ۳۶ سال از وقوع انقلاب اسلامی، هنوز هم در گوشه و کنار شهرمان، برخی از کدخداهای سابق با کوهی از خاطرات و اطلاعات زندگی میکنند و همین موضوع باعث شد تا گروه تاریخ شفاهی میبد به دنبال این گونه افراد باشد. در همین سیر با شخصیتی مواجه شدیم که اطلاعات بسیار ارزندهای درباره میبد ۱۰۰ سال اخیر داشت چرا که او مدتها در کسوت کدخدای محله بشنیغان میبد حضور داشته و از این ناحیه با مسائل گوناگون شهر مواجه شده است. به همین دلیل، مصاحبه مفصلی با وی -یعنی آقای میرزا محمد کلانتری- ترتیب داده شد و نامبرده علیرغم کهولت سن با گشادهرویی به تمام سوالات ما در دو جلسه یک و نیم ساعته پاسخ داد. متن پیش رو قسمت دوم مصاحبه ما با آقای کلانتری است که در تاریخ ۹۱/۶/۹ انجام گرفته است.
- مصاحبهکنندگان: سید مصطفی میرمحمدی، احمد صمدی/ پیادهکننده: سمیه فلاح/ ویراستار: حامد فلاحی
• آیا از جنگهای جهانی چیزی به خاطر دارید؟
خیلی چیز خاصی به خاطر ندارم. اما در زمانی که دولت روسیه و انگلیس قرارداد منعقد کرده بودند، مقرر شد که محدوده از مشهد تا تهران مربوط به روسیه باشد، این قرارداد تا سه سال بیشتر ادامه نداشت و حتی آنقدر مفاد این قرارداد تأثیرگذار بود که کرایه مسیر میبد تا مشهد از ۳ تومان به ۱۰۰ تومان به صورت قاچاق افزایش یافت چرا که دولت به رانندگان، لاستیک نمیداد؛ از تهران تا بندرعباس، تحت سلطه انگلیسها بود. همچنین یکی دیگر از پیامدهای این جنگ، گران شدن قند از ۱۷ تومان به ۱۳۰ تومان بود. البته با وجود سختیهای زیاد، در آن زمان، قحطی اتفاق نیافتاد و فقط گرانی بود. برای مثال، مردم گندم را از هر جایی میگرفتند و در کیسهی حنا ذخیره میکردند تا بفروشند. عدهای مقدار زیادی گندم را در اصفهان انبار کردند و دولت اجازه فروش آن را نمیداد. یکی از مأموران به نامِ مهدی اردکانی که آدم خیلی خوبی بود و به مردم کمک میکرد، اگر گندم میگرفت به گونهای کار میکرد که گندم را واپس دهند. در این مدت هر طور که بود خودشان میفروختند، تا اینکه هر یک من گندم به ۱۲ تومان رسید. وضع قوت غالب مردم خیلی بد بود؛ چون پولی نبود، مردم زمین را با گندم جابجا میکردند و کسانی که وضع مناسبی نداشتند با کسب و کار و غذاهایی مثل شولی و زردک و به هر وسیلهای که بود از این وضعیت خود را نجات میدادند.
• آیا در میبد گندم کشت نمیشد؟
بله؛ کشت میشد اما اگر در یک سال آفتِ زنگال و سن میآمد، امکان برداشت گندم وجود نداشت.
• چه شد که کدخدا شدید؟
بنده در سال ۱۳۲۴ کدخدا شدم؛ تا قبل از من شخصی به نام آقاحسن قوام به مدت ۳۰ سال کدخدا بود؛ مخالفان زیادی داشت و چون واسطه گرفتن سرباز شده بود مردم با وی خیلی رو راست نبودند. در آن زمان که کدخدا شدم، محمدرضا پهلوی، شاه ایران شد. مردم از حکومتِ شاه، واهمه زیادی داشتند و به حدی وضعیت در اختناق بود که میگفتند هر کس در مورد این حکومت شکایتی دارد باید سر خود را در درون چاه فرو کند تا هیچ کس متوجه این شکایت نشود. در آن زمان هیچ رابطی بین مردم و ادارات دولتی وجود نداشت که مشکلات خود را بیان کنند، بنابراین بعضیها مشکلات خود را با من در میان میگذاشتند؛ هیچ کس کدخدا را به رسمیت نمیشناخت و مدعی و رقیب من، آقاحسن بود و آدم خیلی سختگیری بود. بنابراین طی یک انتخابات، بنده به عنوان کدخدا منصوب شدم.
• انتخابات در آن زمان چگونه بود؟
در استانداری ثبت نام کرده و رأی کسب کردم و چون سن زیادی نداشتم، نسبت به توانایی خود برای انجام این کار تردید داشتم؛ سختی کار بنده در بخش نظام وظیفه و طی کردن روال محلی آن بود. اگر شخص غریبهای وارد میبد میشد، وظیفه داشتم با جویا شدن شناسنامه، او را شناسایی کنم. ادارات با من در ارتباط بودند تا اینکه کارِ نظام وظیفه شکل گرفت و سرباز میگرفتند و بنده خود را وقف این کار کردم؛ اندک سوادی داشتم، یک سرهنگ از شیراز و یا یزد برای شناسایی و گرفتن سرباز آمده بودند و به وسیله شناسنامه، سربازان را شناسایی میکردند.
در بشنیغان، آدم باسواد نبود تا با امور نظام وظیفه همراهی کند. بنده تا کلاس ششم درس خوانده بودم و نسبت به امور بایگانی آشنا بودم. وقتی سرهنگی به میبد میآمد، خود را مخفی نمیکردم (چرا که بعضی از کدخداهای محلات فرار میکردند) بنابراین آنها از این عمل من خوششان میآمد و دستور میدادند که با بنده به عنوان کدخدا رفتار خوبی داشته باشند، ولی بقیه کدخداها اینگونه نبودند و کار به جایی رسید که دیگر کدخداها از من سؤال و راهنمایی میخواستند. بنده در این کار، خدا را در نظر میگرفتم و اگر کسی وضعیت مالی خوبی نداشت، سعی میکردم که به خدمت سربازی نرود و اگر کسی گرفتار بود وی را به نظام وظیفه معرفی نمیکردم.
• آیا در قبال بر عهده گرفتن کدخدایی حقوقی دریافت میکردید؟
حقوق به گونهای بود که حاصل کار کشاورزیِ مردم، معادل حقوقم میشد ولی من به خاطر اینکه چنین مبلغی، حقِ مردم است از دولت دریافت نمیکردم.
• شما تا چه زمانی کدخدا بودید؟
تا یک سال بعد از استقرار شهرداری، یعنی به مدت ۳۲ سال در میبد کدخدا بودم.
• میبد در زمان گذشته چند خان داشت؟
در میبد خان و خانبازی، خیلی زیاد بود. از زمانهای خیلی دور خانهایی که حکومت میکردند به نامهای میرزا عبدالنبی اهل شورک (شهیدیه کنونی) و نائب عبدالله اهل بشنیغان بودند و مابقی خانها شامل اشخاص سرشناس بودند.
• تفاوت بین خان و کدخدا در چه بود؟
خان، تسلط بیشتری بر روی مردم داشت و همه میبایست از وی حرفشنوی داشته باشند.
• آیا از هیچ کدام از خانها خاطرهای داشتید؟
بله؛ میرزا عبدالنبی آدم زورمدار و فحاشی بود، به گونهای که وکیل دادگستری تحت سلطه او بود.
• آیا خانها از دولت حقوقی دریافت میکردند؟
نه؛ به هیچ وجه، ولی عملاً همه اموال بیتالمال به خان تعلق میگرفت.
• خان بشنیغان چه رفتاری داشت؟
از زمانهای قدیم، خان بشنیغان، شخصی به نام نائب عبدالله بود که آدم سختگیر با چندین نوکر بود.
• چه شد که خان و خانبازی در میبد از بین رفت؟
دولت چنین رسم و فرهنگی را برانداخت. برای مثال، خان شورک بعد از دستور دولت، به یزد رفت. اعتراض مردم نیز بیتأثیر نبود. چرا که خانها، مردم را بسیار مورد آزار و اذیت قرار میدادند.
• مرحوم اعرافی(ره) با خان چه ارتباطی داشت؟
آقای اعرافی(ره) و خان با یکدیگر دشمن سرسخت بودند. یعنی خانهای شورک، آقای اعرافی را مسخره میکردند. عدهای اشخاص نادان و بیشعور هم دنبال خان بودند. مرحوم اعرافی(ره) جزء رجال مسلمان بود و اگر جایی حرفی میزد، مردم دنبالهرو حرفشان بودند. اما خان شورک مخفیانه دستور میداد و مثل آقای اعرافی(ره)، به صورت علنی دستور نمیداد.
- آیا بهائیهای امیرآباد را به خاطر دارید؟
در زمانی که کدخدا بودم، از روزی که امیرآباد خیابانکشی و قطعهبندی شد، چند نفر به قصد خرید خانه به این محله آمدند و کسی نمیدانست چه مذهب و مسلکی دارند. بعد از اینکه زمینهای امیرآباد را از رعیتها گرفته بودند در آنجا رخنه کردند و بهائیها با سکونت در آن، پشتوانه پیدا کردند؛ بهائیهای یزدی از آنها حمایت میکردند. کم کم بهائیها با شیخ محمدحسن سبزواری رفتار بدی پیدا کردند و پسر ایشان مردم را ترغیب به هجوم علیه بهائیها کرد؛ مردم، تمام خانهها و اموال بهائیها را تخریب و تصرف کردند. بنابراین آنها همگی فرار کردند.
- سردسته بهائیها چه کسی بود؟
کسانی به نام روشنی و میرزایی که تنباکو و تریاک پخش میکردند و سردسته آنها روشنی بود. اینها مدرسه هم میآمدند.
- بعد از این اتفاق، آنها در کجا ساکن شدند؟
بعد از این اتفاق، در شهرهای اطراف پخش شدند و دیگر به میبد نیامدند.
- آیا در اردکان، هجوم مردم علیه بهائیها اتفاق افتاد؟
بله؛ بهائیهای اردکان نیز به تدریج رفتند. یکی از آنها رسول نبی بود که به صورت علنی، بهائیت خود را اعلام میکرد.
Related Assets:
- چاه هاي غير مجاز بلای جان سفره های آب زیر زمینی تفت
- اجرای کشت آزمایشی ارقام مختلف گندم در رستاق +تصاویر
- راهکار جالب شهید انتظاری به رفیق بازاری خود برای رهایی از دست شاه و فرح!
- از شلاق زدن کف پا تا شوک الکتریکی دادن
- مبارزی بافقی که ساواک او را به زندان اصفهان برد/مبارزی که تاج شاه را پایین کشید
- مدیریت آیت الله حسنعلی جریان انقلاب تفت را بدون کمترین آسیبی به سرانجام رساند
- وحشت شاه از زندانیان سیاسی/ صلیب سرخ هم به زندانیان سیاسی اعتنایی نداشت
- ریزش کانال ۵ متری در یزد قربانی گرفت